جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت


 
  • میزان زکات فطره و کفّاره در سال ۱۴۰۳
  • پیام در پی شهادت سردار مجاهد، سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی
  • پیام به نوزدهمین نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان
  • پیام در پى ارتحال عالم جليل القدر مرحوم آيت‌الله امامى كاشانى«قدّس‌سرّه»
  • پیام در آستانۀ برگزاری ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی
  • شرکت در ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی
  • پیام در پی ارتحال عالم‌جلیل‌القدر آیت‌اللّه آقای حاج سید محمّد موسوی بجنوردی «رضوان‌اللّه‌علیه»
  • پیام تسلیت در پی درگذشت آيت‌الله آقاى حاج شيخ عبدالقائم شوشترى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام تسلیت در پی درگذشت مرحوم آيت‌الله نمازى«رضوان‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: قواعد / قاعده قرعه / تنبيه دوّم
    موضوع درس:
    شماره درس: 360
    تاريخ درس: ۱۳۷۷/۶/۲۲

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    تنبيه دوم اين است كه بعضى فقها فرموده‏اند قاعده قرعه مختص به حاكم اسلامى است، قاضى در منازعات مى‏تواند قرعه بكشد وقتى كه كار مشكل شد، اما ديگرى بخواهد در مشكلات براى كارهاى شخصى قرعه بكشد، جايز نيست. لذا گفته‏اند در كارهاى فردى، در كارهاى اجتماعى، مثلاً يك دينارى هست نمى‏دانم مال من است يامال شما،اينجا بخواهيم قرعه بكشيم جايز نيست، يا من راهى را بخواهم بروم و راه را ندانم، قرعه بكشم جايز نيست و اما در منازعات كه مربوط به قاضى و حكومت است، اگر قاضى كار براى او مشكل بشود و چاره‏اى نداشته باشد آنجا جاى قرعه است.

    استاد عزيز ما حضرت امام «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در حالى كه قرعه را يك امر مهمى و عامى مى‏دانستند اما تمايل شديدى هم به اين حرف داشتند كه قرعه مختص به حاكم است، مختص به قاضى است در باب منازعات است، اما من بخواهم قرعه را در كارهاى شخصى، در كارهاى اجتماعى اجرا بكنم جايز نيست.

    اين حرف براى دو چيز گفته شده: يكى بخاطر حرف ديروز، كه مشهور مى‏گويند روايات باندازه‏اى قرعه تخصيص خورده كه لازم آمده تخصيص
    مستهجن، پس نمى‏شود عمل به قرعه كرد الا در موردش، درموردى كه فقها روى او فتوى داده‏اند. اين شهرت را كه ما دست از او برداشتيم، نتوانسته‏اند دست از او بردارند، لذا گفته‏اند قرعه مختص به منازعات است، براى اينكه مورد قرعه را تضييق بكنند و بگويند اينجاها ديگر تخصيص نخورده است.

    اما وجه مهمتر از اين، رواياتى است كه در مسئله هست كه مرحوم حضرت امام گير اين روايات بودند كه ايشان تمايل داشتند كه قرعه مختص به
    قاضى است، چون روايت دلالت دارد.

    قبل از آنكه ما اين روايت‏ها را بخوانيم بايد توجه به اين مطلب داشته باشيم كه ما گفتيم قرعه يك سيره عقلاء است، اين سيره عقلاء را قرآن امضا كرده است، امضا قرآن هم راجع به باب حكومت نبوده است، راجع به كار فردى و اجتماعى بوده است. روايات هم بنحو تواتر اجمالى هم بنحو استفاضه اين سيره را امضا كرده است و روايات بسيارى از آنها در باب منازعات و قضاوت نيست، بايد آن روايات را هم تخصيص بدهيم. اجماع هم كه ديروز نقل كردم، آنها هم در باب منازعات نيست؛ اجماع دارند روى القرعة لكل امرٍ مشكل، مى‏خواهد در منازعات باشد يا در كار فردى باشد، مى‏خواهد در كار اجتماعى باشد. لذا عمده اينجاست كه قرعه سيره روى او هست ،اگر شما بخواهيد سيره را ردع بكنيد يك دليل محكمى لازم دارد، با يك استظهار و با يك روايت و امثال اينها نمى‏شود سيره را از بين برد، دليل مستحكم مى‏خواهد كه ما بتوانيم سيره را ردع بكنيم يا سيره را تخصيص بدهيم كه شارع مقدس بگويد من قرعه را قبول دارم از سيره اما در باب حكومت فقط، در باب منازعات فقط، دليل مى‏خواهد.

    حالا با توجه به اين مطلب كه گذشتيم از او كه قرعه اصلى است از عقلاء، امضا كرده است او را قرآن و روايات اهل بيت عليهم‏السلام، امضا كرده است او را اجماع از قدما و متأخرين، حالا رواياتى در مسئله هست، اينها را بخوانيم ببينيم چه قدر دلالت دارد.

    روايت 1 از باب 34 از ابواب عتق جلد 16 وسائل: روايت از يونس است كه اين يونس معلوم نيست چه كسى است، لذا ما سه چهار تا يونس داريم: يونس بن عبدالرحمن است كه توثيق شده، يونس بن يعقوب است كه توثيق شده، يونس بن ظبيان است كه مرحوم كشى خيلى داغ او را رد كرده است و فرموده است، من الكذابين. لذا استاد عزيز ما مى‏فرمودند روايت ضعيف است، براى اينكه معلوم نيست اين يونس بن ظبيان است يا
    يونس بن عبدالرحمان.

    ولى حرفى كه هست اين است كه، مابقى يونسها توثيق شده‏اند اما يونس بن ظبيان است كه مرحوم كشى او را رد مى‏كند و مى‏فرمايد من الكذابين[1] الا اينكه اين در سند ابن ابى عمير واقع شده، در سند صفوان واقع شده، در سندبزنطى هم واقع شده، يعنى در آن جوامع اوليه كه روايت نقل مى‏كنند، اين سه نفر مرحوم بزنطى كه از آن اصحاب اجماع اول است، مرحوم بزنطى از آن شش نفر است و همچنين صفوان. اين سه نفر از اين روايت نقل مى‏كنند و خيلى هم روايت نقل مى‏كنند و اينها لايرون الا عن ثقة در سندهاى ديگر هم كه اشعرين هم لايرون الا عن ثقةٍ و من جمله احمد بن محمد بن عيسى از اين روايت نقل مى‏كند. با توجه به اينها ما بخواهيم بگوييم حرف مرحوم كشى مقدم است، على الظاهر وجهى ندارد.

    بله اين هم از نظر رجال هميشه در نظر شما باشد كه مثل اين يونس بن ظبيان از آن ولايتى‏هاى حسابى بوده است و يك روايتى كه پيش‏آنها دال بر
    غلو است اين يونس بن ظبيان نقل كرده، اظهار ولايت خيلى مى‏كرده است، معمولاً اينها را نمى‏دانم چه جور بوده كه مى‏گفته‏اند من الغالين يا حتى بخاطر فقيه بوده كه مى‏گفته‏اند من الكذابين. يعنى اگر اين حرفهايى كه ما مى‏زنيم كه ائمه طاهرين عليهم‏السلام واسطه فيض هستند، اگر ما اين مضمون روايت جامعه را راستى بخواهيم پياده كنيم، در ميان اصحاب همه مى‏شويم غالى و آدم مى‏بيند وقتى مى‏رود در حالات جابر بن انصارى جابر  عفى، يامثلاً همين يونس بن ظبيان اينها بخاطر يك چيزهايى، خرق عادتى كه نقل مى‏كرده‏اند، مى‏گفته‏اند من الكذابين.

    مثلاً جابر جعفى را تكذيب مى‏كنند و مى گويند من الغالين، من الكذابين، قضيه‏اى نقل مى‏كند مى‏گويد دلم هواى امام صادق عليه‏السلام را كرد، جابر جعفى دست من را گرفت، يك چشم به هم زدن رفتيم مدينه، من را رها كرد و گفت اين خانه امام صادق است برو تا من بيايم، وقتى رفت من تخيل كردم، وحشت كردم و گفتم نكند من را سحر كرده است و من خوب است يك ميخى به اين ديوار بكوبم، سال ديگر بيايم ببينم اين جا مدينه است، يانه ناگهان جابر آمد يك ميخ با يك سنگ به من داد و فرمود بكوب. بعد رفتيم خدمت امام صادق عليه‏السلام، ديدم خدمت امام صادق عليه‏السلام است، سر در گوش امام صادق عليه‏السلام و حضرت سر در گوش او و خيلى با هم حرف زدند، من هم يك وحشت عجيبى داشتم، بلند
    شديم آمديم، بيرون، فرمود، چشم هايت را ببند. من را رساند به پشت كوفه به يك چشم بر هم زدن
    [2]، اينها را مى‏گويند من الكذابين، من الغالين. و زياد انسان مى‏بيند در رجال، مخصوصا مرحوم ابن وليد، نظير مرحوم آقاى خوئى كه در اين معجم به هر راوى مى‏رسند يك احتياطى مى‏كنند،
    مرحوم ابن وليد هم در اين كتابش همين است كه معمولاً مرحوم كشى ومرحوم نجاشى خيلى رفيق با اين ابن وليد هستند و اين حرفهاى او را، او گفته من الكذابين، مرحوم كشى هم مى‏گويد من الكذابين، يامن الغالبين، آن هم گفته من الغالبين و مرحوم ابن وليد معمولاً به اين اصحاب يك نوكى مى‏زند و معمولاً هم مثل مرحوم شيخ طوسى و مرحوم علامه و مثل صاحب تنقيح و مثل وحيد بهبهانى، مثل مرحوم شهيد دوم در رجالشان و من جمله مرحوم علامه خيلى اهميت به اين حرفها نمى‏دهند.

    لذا اين ابن ابى عمير مرحوم صفوان، مرحوم بزنطى، اينها همه از اين يونس بن ظبيان روايت نقل مى‏كنند و خود همين مرحوم كشى گفته است اين
    ابن ابى عمير لايروى الا عن ثقةٍ، همين مرحوم كشى فرموده اجتمعت الاصحاب كه بزنطى لايروى الا عن ثقةٍ.

    روايت ظاهرا از نظر سند خوب است فقط چيزى كه هست، نمى‏دانيم از چه كسى است، گفته:«قال فى رجلٍ كان له» يك راوى اينجور سؤال كرد،: «قال فى رجلٍ كان له عدة مماليك»؛ چند غلام داشت. «فقال: ايكم علمنى آيةً من كتاب اللّه‏ فهو حرٌ». گفت هر كدام يك آيه قرآن ياد من بدهيد، آزاد مى‏شويد. «فعلمه واحدٌ منهم ثم مات المولى»، حالا مرد است، آيه قرآن را هم حفظ كرده است، اختلاف افتاده نمى‏داند كدامشان بوده است. «و لم يُدر ايهم الذى علَّمه انه، قال يستخرج بالقرعه قال: و لايستخرجه الا الامام لانّ له على القرعه كلاما و دعاءً لايُعلَّمه، (يا لايعلمه) غيره».[3] امام بايد قرعه را بكشد براى اينكه طرزى و دعايى دارد كه اين را لايعلمه غيره.

    گفته‏اند اين روايت اينجور مى‏گويد كه اول حضرت فرمودند، يستخرج بالقرعه، سپس گفتند و لايستخرجه الا الامام، لانَّ له على القرعه كلاما و دعاءً
    لايعلمه غيره.

    يك اشكال اين است كه اين قال معلوم نيست كه چه كسى است، حالا شما بگوييد معلوم است كه يونس است و اين لايروى الا عن امام. تا اين اندازه باز مى‏شود گفت، اما معناى كه لايستخرج الا الامام چيست؟ يعنى حاكم و قاضى، اين معناى او است، كه معمولاً اينها كه قرعه را مختص به قاضى مى‏دانند امام را معنا كرده‏اند يعنى قاضى، چون قاضى از طرف امام است، پس در حقيقت قاضى كه حكم مى‏كند، امام حكم كرده است. معمولاً اينجور معنا كرده‏اند. چرا؟ براى اينكه قرعه يك كلامى و دعائى دارد كه لايعلمه غيره. اين مجهول است و نمى‏دانيم يعنى چه، چون اولاً قرعه نه كلامى دارد و نه دعايى دارد، حالا يك صلوات و ذكر هم بگويد، اينها لايعلمه غيره نداردكه هيچ كسى نداند الا قاضى، اين را كه نمى‏دانيم يعنى چه. لذا اينكه كلامى يا دعائى داشته باشد كه لايعلمه غيره، اين را مى‏دانيم كه اينجور نيست. اگر مراد استخاره هم باشد، اين را هم به ماگفته‏اند يك توجهى داشته به خدا داشته باشيد. يعنى قرعه رمزى است، يعنى سرى است از اسرار قاضى، لذا اين جمله مجهول است و نمى‏فهميم معناى او
    چيست. لذا اگر معصوم گرفتيم و گفتيم لايستخرجه الاالامام، يعنى امام عليه‏السلام رمزى دارد كه هيچ كس نمى‏داند، اين مسلم است كه احدى، حتى اينها كه مى‏گويند مختص به قاضى است به او عمل نكرده‏اند، يعنى احدى نگفته كه قرعه رمز نگو دارد و قرعه مختص به امام معصوم است، مثل اينكه كلمات رمزى اول سوره‏ها كه احدى نمى‏داند الا امام، اينجا هم اينجورى باشد كه هيچ كسى نداند غير از امام.

    بعضى‏ها مثل حضرت امام مى‏خواندند: لايُعَلّمُه غيره. يك رمز نگو است كه لايُعلمه غيره مثل (حم) است كه لايُعلم غيره، اينجا هم اينجورى است.

    قرعه مسلم اينجور نيست. لذا اولاً روايت مجهول است و نمى‏دانيم روايت را چه جورى معنا كنيم، اين يك حرف است.

    حرف ديگراين است كه اگر امام را به معناى قاضى گرفتيد، چنانچه مثل مرحوم نراقى در عوائد و مرحوم امام «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» امام را در روايت به معناى قاضى گرفته‏اند كه لايستخرجه الا القاضى[4]. اين مى‏گويد در باب منازعات كه مى‏خواهيد قرعه بكشيد بايد به قاضى مراجعه كنيد، درست است مگر مى‏شود در باب منازعات ما خودمان كار مى‏كنيم، در باب منازعات حتما بايد قاضى باشد، طرح دعوى بايد پيش قاضى باشد، حكم دعوى بايد پيش قاضى باشد، ختم دعوى بايد پيش قاضى باشد، اينجا هم دعوى بوده است، چهارتا عبد آن مى‏گفت من آزاد هستم، آن ديگرى مى‏گفت من آزادم، آن مى‏گفت من آزادم، و با هم جنگ داشتند و خودشان كه نمى‏توانستند قرعه بكشند، بايد بروند پيش قاضى و طرح دعوى بكنند، اگر قاضى دليل داشته باشد كه كدام آزاد است، كه همان آزاد مى‏شود و اگر دليل نداشته باشد، بايد قرعه براى آنها بكشد. پس در باب منازعات قرعه مختص به قاضى است، اما حالا اگر باب منازعات نشد، يعنى مثل اينكه در بن بست گير كردم و ندانم چه كنم، مثل اينكه من و شما با هم حرفى داريم، من مى‏گويم از اين راه برويد، شما مى‏گوييد از اين راه برويد نمى‏دانيم چه كار كنيم، باب منازعه نيست، اينجا قرعه بكش، سيره مى‏گويد قرعه بكش، اين روايت مى‏گويد اگر قرعه در باب منازعه شد، آن قرعه مختص به حاكم است و اما دلالت ندارد كه همه قرعه‏ها مربوط به حكومت است. برمى گردد به اينكه دليل اخص از مدعى است. مدعاى ما اين است كه همه قرعه‏ها مختص به حاكم است، اين دليل مى‏گويد در
    باب منازعات قرعه مختص به حاكم است و غير منازعات را اين روايت ساكت است. وقتى روايت ساكت شد، خواه ناخواه عموم آن روايات و سيره و آن دو آيه دلالت مى‏كند كه هر وقت در بن بست واقع شدى قرعه بكش الا در باب منازعات. الا در آنجا كه قاضى بايد حكم بكند، آنجا كه قاضى بايد حكم كند، قرعه او را هم بايد قاضى بكشد. آنجا كه قضيه قاضى و منازعه نباشد، آن سيره به ما مى‏گويد خودت مى‏توانى قرعه بكشى.

    ظاهرا اينجور است و اگر اين لايستخرجه الا الامام را راستى امام معصوم معنا كرديد، قطع نظر از اين اشكالهايى كه كرديم آن وقت، حرف اين آقا هم درست است كه مى‏گويند، حالا راجع به يك خصوص، كه امام عليه‏السلام بايد اين قرعه را بكشد، به چه دليل در جاهاى ديگر هم امام  عليه‏السلام بايد قرعه بكشد؟ بلكه قرعه كشى را در باب منازعات قاضى مى‏كند، در باب عموم فردى، خودم قرعه كشى مى‏كنم، در باب عموم اجتماعى، باهم قرعه كشى مى‏كنيم و على كل حال روايت اگر سند او را هم درست كنيم، دليل اخص از مدعاى ما است و نمى‏تواند تخصيص بدهد سيره را. بله به اندازه‏اى مى‏تواند تخصيص بدهد كه بگوييم قرعه در باب منازعه مختص به حاكم است، مثل اينكه بايد بگوييم در دعواها بايد مراجعه به حاكم كنيم، در دعواها ختم دعوى مال قاضى است، طرح دعوى مال قاضى است بينه مال قاضى است، قسم مال قاضى است.

    يك روايت ديگر هم روايت 14 از باب 13 از ابواب كيفية الحكم، جلد 18 وسائل است. روايت از معاوية بن عمار است الا اينكه در روايت حكم بن
    مسكين واقع شده و حكم بن مسكين توثيق نشده است و مرحوم نجاشى و مرحوم كشى از قدما او را توثيق نكرده‏اند.
    [5] ولى اين حكم بن مسكين در سند ابن ابى عمير واقع شده، در سند صفوان واقع شده، مرحوم محقق هم او راتوثيق كرده در نماز جمعه، مرحوم آقا باقر بهبهانى در حاشيه بر مدارك او را توثيق كرده، مرحوم نورى هم در مستدرك او را توثيق كرده است[6]. لذا روايت صحيحه است و حكم بن مسكين توثيق شده است به اين راهها كه گفتم. روايت او را فردا مى‏خوانيم.

    و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



    [1]-مرحوم كشى در صفحه 458 فرموده‏اند:«ابن المروى مجهول» و در صفحه 823، رقم 1033 فرموده‏اند: قال الفضل بن شاذان فى بعض كتبه: الكذابون المشهورون ابوالخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصنائع و محمد بن سنان و ابوسمينه اشهرهم». رك: الشيخ محمد بن الحسن الطوسى، اختيار معرفة الرجال معرف به رجال كشى، 2 جلد مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم، 1404هـ.ق ج 2، صص 458 و 823. 

     

    [2]-كتاب پيشين، ص 448 - 447. البته حديث مربوط به امام باقر عليه السلام است. مرحوم نجاشى هم پس از ذكر حديث فرموده‏اند:«هذا حديث موضوع لاشك فى كذبه، و رواته كلهم متهمون بالغلّو و التفويض».

    [3]-شيخ محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعة، 20 جلد دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1413 هـ.ق ج 16، باب 34، از ابواب العتق، ح 1. 

    [4]-رك: ملّا احمد نراقى، عوائد الايام بصيرتى قم، چاپ دوم، 1408، هـ.ق ص 229؛ امام روح اللّه‏ الموسوى الخمينى، الاستصحاب، پيشين، ص 396 .

    [5]-در رجال كشى اصلاً ترجمه حكم بن مسكين ذكر نشده است و بعضى همين را دليل وثاقت راوى دانسته‏اند. مرحوم نجاشى هم فرموده‏اند: «ابو محمد كوفى، مولى ثقيف، المكفوف، روى عن ابى عبداللّه‏ عليه السلام، ذكره ابوالعباس له كتاب الوصايا، كتاب الطلاق و كتاب الظهار». احمد بن على النجاشى ، رجال النجاشىمؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1416 هـ.قص 136، رقم 350.

    [6]-رك: محقق نورى،«خاتمة المستدرك، 6 جلد (مؤسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، قم، چاپ اول، 1415) ج 4، ص 174، رقم 42.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365