عنوان: سيرى در تاريخ از نظر قرآن و علما
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح‏لى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

قرآن شريف در يازده جا امر مى‏كند كه ما سير در تاريخ بكنيم و از مودّب ادب بياموزيم از بى‏ادب هم ادب بياموزيم. حالات گذشتگان را ببينيم و بواسطه آن تاريخ، خودسازى بكنيم و اين جمله فسيروا فى الارض كه معنايش اين است كه سير در تاريخ كن سير در احوال گذشتگان كن در يازده مورد آمده است و از جمله چيزهايى كه معلم اخلاق است، خوب معلوم اخلاقى هم هست، همين برداشتِ از گذشتگان است. اَوْبَعِ در نفس است. چه از بى‏ادب‏ها چه از مودّب‏ها و قرآن شريف روى بى‏ادب‏ها بيشتر پافشارى دارد فسيروا فى الارضفانظروا كيف كان عاقبة الظالمين ـ كيف كان عاقبة المكذّبين، و امثال اين‏ها.

لذا يكى از چيزهايى كه براى همه ما خيلى لازم است و مؤثر است يك بررسى از حالات علما، بزرگان، از حالت اين كسانى كه اين دين مخصوصا فقه و اصولش بدست ما رسيده است نظير شيخ طوسى‏ها، محقق‏ها، علّامه‏ها، شهيدها، شيخ انصارى و صاحب جواهرها، و متأسفانه در اين باره كتاب كم نوشته شده و اينها هم كه نوشته‏اند ناقص نوشته شده يا بد نوشته شده و اگر يك كتابى، كتابهايى پيدا بكنيم، شما عزيزان بنويسيد خدمت بزرگى به عالم علم بله به عالم اسلام كرده‏ايد و وقتى كه انسان مطالعه كند درباره اين بزرگان انصافا از خود خجل مى‏شود. كه اين‏ها چه كردند. با چه زحمتى اين فقه را، اين معارف را، اين تفسير را، اين تشيّع را، اين قرآن را؛ نسلى به نسل ديگر، نسلى به نسل ديگر تا الآن رسيده به ما و وقتى انسان مطالعه كند مى‏بيند كه همه اين‏ها نظير انسانى كه در آب است در مشكلات بودند در گره كورى‏ها، در مشكل‏هاى خيلى مهم، خيلى بزرگ، كه از جمله مشكل‏هايشان اين است كه در محيط سنّى‏گرى آن سنّى‏هاى متعصّب كه نظير شهيد اوّل را به جرم شيعه‏گرى ـ جرم ديگر نداشت ـ آن آخوند سنّى دو ركعت نماز خواند، محاكمه‏اش كرد. دو ركعت نماز خواند ـ پناه بر خدا ـ و بعد از نماز حكم كرد. گفت حكم مى‏كنم كه اولاً صدتا تازيانه خاردار به او بزنيد بعد هم به دارش بكشيد بعد هم بدن را از دار پايين بياوريد آتش بزنيد خاكسترهايش را به باد بدهيد.

در اين محيط، همه‏شان اينچنين بودند. درجاتش عالى است عالى‏تر كند شيخ طوسى كه خودش مبتلا بود اين حوزه نجف را برپا كردند كه مدتها هم باز هم وضع همين بود تا كم‏كم ديگر از زمان كاشف الغطاء، از زمان بحرالعلوم، ديگر حوزه حوزه تشيّع شد و شد كه حرفهايش را آنجا بزند و شد تشيّع‏اش را آنجا اظهار بكند كه زمان شيخ انصارى و صاحب جواهر به بعد ديگر خيلى آرام بود و الّا بعدش خيلى اين‏ها در مضيقه بودند. در مضيقه تقيّه و اين مضيقه كه مضيقه ناامنى است خوب شما مى‏دانيد از مضيقه فقر خيلى بالاتر است. با ناامنى يكى بخواهد درس بخواند، نمى‏شود، درس بگويد، اصلاً زندگى كردن در محيط ناامن خيلى مشكل است وقتى كه ـ خدا لعنتش كند صدام را ـ خدا لعنت كند سلطه‏گرها و استكبار جهانى را ـ وقتى كه اينها ايران را بمباران مى‏كردند خوب شما مى‏ديديد كه چه ناامنى حكمفرما بود. ولى در زمان علماى ما همه همه غير از زمان صاحب جواهر به اين طرف يك ناامنى عجيبى بر حوزه‏ها حكمفرما بود. بر حوزه‏هاى تشيّع. اصلاً حوزه نداشتند. اين حوزه را هم كه داشتند اين ناامنى حكمفرما بود و خيلى مشكل است انسان در ناامنى درس بخواند. اين مشكل را داشتند و نقل مى‏كنند يك نويسنده‏اى نامه‏اى نوشت به پادشاهى. نويسنده خيلى زبردست بود و نامه از نظر ادبيت خيلى بالا بود. وقتى كه دادند به اين آقا نامه را مى‏خواند رسيد به اينجا كه آرد در انبار نيست خيلى تعجب كرد كه اين يعنى چه و بالاخره چند بار خواند و نفهميد و خواند و نفهميد تا نويسنده را خواستش، اين اديب را خواستش و گفت كه نامه را خواندى گفت بله دو سه مرتبه هم نامه را خواندم كه برايت فرستادم. گفت اين آرد در انبار نيست يعنى چه؟ جا خورد. بعد ديد كه در وسط اينكه نامه مى‏نوشته، گرانى بوده قحطى بوده، اين نوكرش آمده و گفته كه آقا ديگر آرد نداريم. آرد در انبار نيست. ديد كه زن و بچه‏اش گرسنه ماندند. حال ناامنى‏اش اثر گذاشت بطور ناخودآگاه تو آن نامه اُدبانه‏اش نوشت كه آرد در انبار نيست و راستى اين جور است. انسان در يك محيط ناامن بخواهد درس بگويد بخواهد درس بخواند بخواهد مطالعه كند. اين تقريبا بايد بگوييم خرق عادت است و علماى ما همه‏شان اين را داشتند. حتى مثلاً صاحب رياض رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه در اين رياض كه كتاب خوبى هم هست. اين كتاب رياض، يك دوره فقه مؤجز است و تمام فروعات را هم دارد. استدلال هم مى‏كند معمولاً هم دور مى‏زند روى روايات اهل‏بيت(ع). كتاب رياض كتاب خوبى است. مرادم اينجاست كه: صاحب رياض در يك جاىِ از رياض مى‏گويد كه من دارم مى‏نويسم در حالى كه يكساعت قبلش هجوم آوردند ـ كه مرادش وهابى‏هاست خدا لعنتشان بكند كه چقدر اين‏ها هم اذيت كردند به شيعه ـ هجوم آوردند در نجف، خانه‏ها را غارت مى‏كردند مردم را مى‏كشتند و ريختند در خانه من. الحمدللّه‏ خانمم نبود بچّه‏ها نبودند. يك بچّه شيرخوار در گهواره بود. من ديدم اين بچّه شيرخوار اگر بماند سرش را مى‏بُرند. بچّه را برداشتم رفتم زير هيزم‏ها و اينها دو سه مرتبه آمدند در همان جا كه هيزم بود امّا از الطاف خدا اين بچّه گريه نكرد و رفتند. حالا آمده‏ام بيرون بچّه تو گهواره است. خودم اينجا نشستم دارم رياض مى‏نويسم. و نظيرش زياد است. زياد است. صاحب جواهر رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه يك وقت معيّنى بود براى جواهر نوشتن. كه خيلى وقتشان را هم داده بودند به اين جواهر و به قول حضرت امام رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه راستى كرامت كرده، يعنى يك خرق عادت است. يك دوره جواهر نوشتن در بيست و پنج سال. در حالى كه درس هم مى‏گفته، از نظر فقر هم خيلى در مشكلات بوده صاحب جواهر، خيلى به اندازه‏اى كه يك خانه داشته، اين خانه سرداب هم نداشته است. به قول حضرت امام(ره) سرداب در زمان شيخ انصارى پيدا شد. قبلش سرداب نبود در نجف. سرداب نداشته، دوتا اتاق داشته و يكى از اين اتاق‏ها براى كتابخانه و مطالعه بوده و يك اتاق هم براى زن و بچّه و اين يك كورانى داشته، يك درب داشته تو دالان، يك درب هم داشته به بيرون. اين دوتا درب را صاحب جواهر باز مى‏كرده بادبزنش بوده، كولرش بوده، و جواهر مى‏نوشته. فقر عجيبى داشته. صاحب جواهر ـ حتى مى‏گويند نذر  هم كرده بود كه هميشه كربلا باشد چون فتوايشان اين بوده، ما فتوايمان اين نيست. ايشان فتوايشان اين بوده كه نذر منعقد مى‏شود كه عرفه هميشه كربلا باشد. براى اينكه نكند واجب الحج شود و برود مكّه ضرر به جواهرش بخورد!! مثل ما نبوده كه دنبال اين باشيم آخوند روحانى بشويم فخر بكنيم، اين طرف بزنيم، آن طرف بزنيم كه الحمدللّه‏ دعايمان مستجاب شد، الهى شكر، چقدر خوب شد، معينِ كاروان شديم. آن نذر كرده بود كه اصلاً اگر واجب الحج بشود، واجب الحج نشود. عرفه كربلا باشد. نقل مى‏كنند مى‏گويند در جواهر نوشته ـ من يك دوره جواهر خوب ديده‏ام امّا اين جمله را الان ياد ندارم. ممكن است ديده باشم چونكه در ذهنم هست ولى آنكه مى‏دانم از كسانى نقل مى‏كنم. ولى ممكن هم هست خودم ديده باشم. ـ در جواهر نوشته: پسر صاحب جواهر از دنيا رفته؛ همين يك پسر را هم داشته، عصاى دستش هم بوده، يعنى كارها ـ خوب يك مرجع بزرگى بوده ـ كارها بدست اين پسر بوده، و نقل مى‏كنند اين پسر عالم بوده، اين پسر متّقى بوده، اين پسر مُرد. عصرى غسل دادند تكفين كردند. گفتند تشييع جنازه و دفن براى فردا. براى اينكه همه بيايند. خوب جا نداشتند. آن وقت‏ها كه مثل حالا نبود اين بى‏ادبى‏ها را بكنند جنازه را ببرند تو مسجد. يا جنازه را بياورند تو مدرسه. لذا جنازه را بردند تو همان اتاق. تو همان اتاقى كه صاحب جواهر كتابخانه‏اش بود مطالعه مى‏كرد. ايشان نماز مغرب و عشايش را خواند آمد نشست سرِ جنازه پسر. شروع كرد جواهرش را بنويسد. همان ساعت‏ها كه كار مى‏كرد براى نوشتن جواهر، همان ساعت‏ها كار كرد و بعد هم گفت ثواب اين نوشتن فقه مال پسرم. بالاى سر جنازه پسر دارم جواهر مى‏نويسم. زياد داريم اين‏ها را!!

شيخ طوسى خيلى قدرت دارد. خيلى. به قول استاد بزرگوار ما آقاى بروجردى رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه كه عاشق شيخ طوسى بود. به اندازه‏اى كه وقتى كه حرف شيخ طوسى مى‏آمد جلو خيلى سخت‏شان بود شيخ طوسى را رد كنند. خيلى و اين شيخ طوسى به قول آقاى بروجردى اگر عمرش را قسمت كتابهايشان بكنيم به هر مسأله‏اى يك دقيقه مى‏رسد. قريب دويست جلد كتاب دارد. بله. عمر پر بركتى دارد براى اينكه كتب اربعه ما دوتايش از ايشان است. اصلاً مدرك و مبدأ و سرچشمه فروعات ما «مبسوط» است. سرچشمه اصول ما «عُدّه» است و مايه‏گير صاحب وسائل از «تهذيبين» است. از كافى، از تهذيب، استبصار، من لايحضُر و اين دوتايش مال شيخ طوسى بود. اين شيخ طوسى با اين همه كتاب، با اين همه علم، در محيطى واقع شده بود كه خيلى زجر به او مى‏دادند. محيط سنّى‏گرى. در بغداد بود. آنوقت نجف كه نبود و يك محله‏اى بود محله كوخ اين مربوط به شيعه‏ها بود. سنى‏ها ريختند اوّل كتابخانه را ـ كه اصول اربعه مأة ما از بين رفت. در همين كتابخانه بود ـ بسيارى از كتابهاى اصول اربعه مأة از بين رفت. خدا رحمت كند. خدا درجاتشان عالى است عالى‏تر كند مرحوم كلينى، مرحومِ من لايحضر، مرحومِ صدوق، مرحومِ همين شيخ طوسى اگر اين تهذيب و استبصار و من لايحضر و كافى را ننوشته بودند كه ما اصلاً حالا اصول اربعه نداشتيم. بالاخره اصول اربعه مأة را آتش زدند. كتابخانه را آتش زدند. آمدند كرسى درس شيخ طوسى را آتش زدند. خانه شيخ طوسى را آتش زدند، محله را آتش زدند. حالا يا سرايت كرد يا محله را آتش زدند. زدند ديگر و شيخ طوسى پاى برهنه، سر برهنه، فرار كرد. خوب حالا فرار كرد كجا؟ رفت توى خانه؟ نه از بغداد آمد نجف. در همان محيط، در همان ناامنى حوزه نجف آن حوزه نجف را كه چقدر پر بركت ـ خدا لعنت كند صدام را، بدتر از آن اَفراد عمل كرد. اين حوزه پر بركت را مرحوم شيخ طوسى تشكيل داد. در آن ناامنى پاى برهنه، سر برهنه، بى‏قبا فرار كرد مى‏آيد نجف، امّا وقتى مى‏آيد نجف تشكيل حوزه مى‏دهد. تشكيل درس مى‏دهد. همه‏شان اين ناامنى راداشتند. مؤسس حوزه علميه قم مرحوم حاج شيخ خيلى عمر پر بركتى دارد و اين حوزه قم مرهون زحمات ايشان است و وقتى حوزه را تشكيل داد كه يك ناامنى رضا قلدرى بر حوزه حكمفرما بود. من هيچ فراموش نمى‏كنم رفتم خدمت حضرت امام(ره) راجع به وضع حوزه به ايشان گفتم كه وضع حوزه ناباب است. يك كارى بكنيد، كه اين شورا كه الآن هست از آنجا سرچشمه گرفت ـ كه مرادم هست: من به ايشان گفتم حوزه را در خطر مى‏بينم. حضرت امام(ره) براى اينكه به من دلدارى بدهند فرمودند نه. تشويش از اين جهت نداشته باش. براى اينكه دست امام زمان(عج) روى سر حوزه است و حوزه طورى نمى‏شود. بعد مى‏فرمودند كه در زمان ما كه تازه حوزه را مرحوم حاج شيخ تشكيل داده بود ناامنى بر سرِ ما به اندازه‏اى بود كه ما روزها نمى‏توانستيم تو مدرسه بمانيم. مى‏رفتيم صحراها، بيابان‏ها، زير درخت‏ها توى آن تابستان قم. تا شب، آخر شب مى‏آمديم حجره براى خواب. نماز صبحمان را اوّل اذان صبح مى‏خوانديم دو دفعه متفرق مى‏شديم. بعد به من گفتند برو آقاى گلپايگانى را هم ببين. ببين ايشان چه مى‏فرمايند. فرمودند از طرف من مانعى ندارد شما هر كارى كرديد امضاء مى‏كنم. ببين آقاى گلپايگانى چى مى‏گويند. مى‏آمدم خدمت آقاى گلپايگانى. همين كه به ايشان گفتم به آقاى گلپايگانى گفتم. امّا نگفتم كه ما روزش خدمت حضرت امام(ره) بوديم. به ايشان گفتم كه من حوزه را در مخاطره مى‏بينم و يك نظمى، يك كارى... از قضاياى اتفاقيه ديدم ايشان همان حرف حضرت امام(ره) را مى‏زنند. به من گفتند كه نه خيلى نارحت حوزه نباش امّا نظم خوب است، برنامه خوب است. اگر بشود كار بكنيد خيلى خوب است بكنيد ما هم صد درصد تأييد مى‏كنيم و آن وقت آن جمله را گفتند كه در اوّل وضع ما چنين بود ما متفرق بيابان‏ها بوديم. روزها زير اين درخت انار در باغ‏ها زير آن درخت خاردار، در وسط بيابان‏ها زير سنگى، بى‏آب بى‏غذا؛ شب برمى‏گشتيم تو قم. امّا نمى‏شد كه اوّل شب بيائيم نمى‏شد كه تا قبل از آفتاب بمانيم. همين مقدار تو حجره مى‏مانديم بعد از اذان صبح هم فرار مى‏كرديم. بعد ايشان همچنين حضرت امام گفتند امّا رضاشاه نتوانست كار بكند و رضاشاه بارها و بارها گفته بودند اين توپهايى كه زدم به مسجد گوهرشاد اين‏ها را تهيه كرده بودم براى قم. امّا سياست اين مرد يعنى مرحوم حاج شيخ رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه نگذاشت. با يك خون جگرى ـ كه رضاشاه اسمش را گذاشته سياست خوب بله سياست هم هست. با يك تدبير خدايى، با يك الهامى كه مرحوم حاج شيخ داشت. خوب توانست اين حوزه را، حوزه ناامن را تحويل آقاى آل‏ثلاث بدهد و از دنيا برود.

در يك ناامنى عجيبى، امّا بالاخره مرحوم حاج شيخ در همين ناامنى كتاب صلوة نوشت. اين كتاب صلوة مرحوم حاج شيخ ولو موجز است امّا آن مسائلى كه متعرض شده خيلى بالاست. خيلى عالى است. مرحوم حاج شيخ ملّا بوده انصافا و در همين محيط «دُرر» نوشت. در همين محيط مجتهدها تحويل جامعه داد. مراجع‏هاى بعدى، مرهون همين زحمات حاج شيخ در محيط ناامن بود. اين محيط ناامنى از زمان بعد پيغمبراكرم(ص) تا الان بوده. حالا الحمدللّه‏ خوب است. بوده، عالى بوده، به آن طرز بالا بالايش. سقيفه بنى‏ساعده كه تشكيل شد ديگر اين ناامنى موجود شد. هر كه علمش بيشتر، اين ناامنى براى او بيشتر بود. بعد اميرالمؤمنين هم كه معاويه آمد. بنى‏اميّه آمدند. چه كردند چه ناامنى براى شيعه. بنى‏العباس آمد چه ناامنى براى شيعه. ولى بالاخره در همنين ناامنى‏ها، اصحاب ائمه طاهرين اصول اربعه ماة نوشتند. ابن ابى‏عُمير كه مرتب از آن نقل مى‏كنيم مى‏گوئيم مرسلاتش حجت است. لايروى إلّا من ثقه اين آقا يك تاجر بود و وضع مالى‏اش هم خوب بود در كوفه بود. از كوفه مى‏آمد مدينه خدمت امام صادق(ع)، خدمت موسى بن جعفر(ع) روايت مى‏گرفت و خيلى روايت گرفت و اين را از بعد موسى بن جعفر(ع) گرفتندش. گرفتند و خدا لعنت كند اين جور قاضى‏ها را. بيست و يك هزار تازيانه بنا شد به اين بزنند به تناوب، زندان با شكنجه. هفت سال زندان بود. به جرم اينكه عالم بود. به جرم اينكه روايت از اهل‏بيت(ع) نقل مى‏كند به جرم اينكه اين روايت‏ها را الآن ما از او نقل مى‏كنيم. به اين جرم. ديگر جرم ديگرى كه نداشت تجارتش كه جرم نداشت. مالش را هم مصادره كردند. خواهرش براى اينكه مى‏ريختند تو خانه و خانه را كنجكاوى مى‏كردند، اين رواياتش و كتابهايش را در بالاخانه‏اى زير پوست انارها و امثال اينها زير خاك و خاكسترها مخفى كرده بود. اتفاقا باران هم آمد و اين سرمايه ابن عُمير هم از بين رفت. كه وقتى آمد ديد نه پول دارد نه روايت و آنكه غصه مى‏خورد بخاطر رواياتش بود و روايات را ديگر بطور مرسل نقل كرد كه مى‏گويند مرسلات ابن ابى‏عمير حجت است و اين آقا خودش نقل مى‏كند كه هر روز من را مى‏آوردند در ميان مردم براى اينكه به شخصيتم بى‏حرمتى كنند و شخصيت‏ام را بكوبند آنجا صدتا تازيانه مى‏زدند. روزى تازيانه‏ها مى‏آمد روى زخم‏ها. نزديك بود كه لو بدهد. تازيانه را مى‏زدند براى اينكه شيعه را لو بدهد براى اينكه رفقايش را معرفى كند. اصحاب امام باقر(ع)، اصحاب امام صادق(ع) اين علما را اين راوى‏ها را. براى اين مى‏زدند. گفت يك روز نزديك بود، ناگهان يك صدا شنيدم كه يك طلبه‏اى در مقابلش ايستاده بود. طلبه‏اى كه هنوز لو نرفته بود. طلبه‏اى كه هنوز نگرفته بودندش. اين طلبه مشاهده كرد كه ابن ابى‏عمير دارد تازيانه مى‏خورد و مثل اينكه مى‏خواهد چيزى بگويد. داد زد. گفت ابن ابى‏عمير در محضر خدايى. ببين گفتنت مرضى خدا هست يا نه؟ انتَ بعينه. ابن ابى‏عمير مى‏گويد تا من شنيدم اين جمله را از عالم غيب كه به من گفت در محضر خدايى، مثل اينكه قدرتى گرفتم براى خوردن تازيانه، و تازيانه‏ها را خوردم و كسى را معرفى نكردم.

اين ناامنى‏ها بوده، براى شيعه بوده؛ امّا مخصوصا براى علما بوده، براى طلبه‏ها اين يك جهت و يك جهت هم فقر. هميشه بوده، اين فقر براى طلبه‏ها، براى علما به اندازه‏اى بالا بوده، اصلاً براى شيعه بايد بگوئيم، به اندازه‏اى بالا بوده كه همه شما شنيده‏ايد در اين كتابهاى معمولى هم نوشته‏اند كه مرحوم شهيد دوّم شب‏ها بعض اوقات مى‏رفت هيزم‏كنى. يك پشته خار مى‏كند مى‏آورد. براى اينكه زنش براى پختن غذا يا رفع سرما استفاده كند. 54 سال هم بيشتر شهيد دوّم عمر نكرده، 160 جلد كتاب نوشته، كه از جمله كتابها «مسالك» است. يك دوره فقه، بهتر از رياض است. من جمله شرع لمعه. خوب اين دو جلد شرع لمعه را كه ما سه سال مى‏خوانيم هيچى هم نمى‏خوانيم! إلّا آن كسانى كه خوب درست بكنند. خوب ايشان نوشته تو زندان هم مى‏گويند نوشته. ولى در فقرى كه هيزم‏كشى مى‏كرد و هميشه بوده و درباره حضرت آيت‏اللّه‏ العظمى آقاى مديسه‏اى كه اصفهانى است اين مرجع تقليد كلّ قبل از حضرت آيت‏اللّه‏ بروجردى. قبل از ايشان ديگر مى‏دانيد مرحوم آسيد ابوالحسن بود. مى‏گفت تو صف نماز مرحوم آخوند نشسته بود، پسرش آمد پايش را بلند كرد گفت باباجون ببين پاهايم تاول كرده، از بس بى‏كفش راه رفتم. يك جفت كفش براى من بخر. مرحوم سيد گفتند باباى تو آن است كه در صف اوّل نشسته يعنى مرحوم آخوند. اگر پول بدهد كفش برايت مى‏خريم. اگر نهد نداريم. خوب آن هم نداشت كه بدهد بنابراين بچّه بايد پابرهنه راه برود. زياد است از اين قضايا. زياد است. شيخ انصارى‏اش همين بوده، مرحوم صاحب جواهرش همين بوده، صاحب رياضش اين بوده و بالاخره همه همه. خيلى كم داريم كه يك طلبه در رفاه باشد. مرحوم مجلسى رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه اين علامه بزرگوارى كه خيلى خدمت به تشيع كرده اين در جلد اوّل بحار روايت نقل مى‏كند كه پروردگار عالم مى‏گويد اصلاً من علم را تو فقر قرار دادم و بعضى آنرا در غنا مى‏خواهند نمى‏شود. اصلاً مثل اينكه علم بايد با كوخ‏نشينى درست بشود. با فقر و فلاكت و نخورى و ندارى و خجالت زن و بچّه و... اين جورى بايد باشد هميشه اين جور بوده. هميشه و فقر هم مى‏دانيد ـ همه‏تان اهل حاليد ديگر ـ فقر سخت است. كادَ الفقر أن يكون كفرا سواد الوجهين فى الدارين. راستى اين جور است. خيلى سخت است. بعد از ناامنى، فقر است و درد فقر درد بالايى است و ما طلبه‏ها هميشه داشتيم. هميشه و اگر خود من بخواهم وضعم را براى شما بگويم كه چه مشكلاتى من داشته‏ام يا رفقايم چه مشكلاتى داشتند بعضى از اين مراجع، بعضى از اين مدرّسين ـ همه‏شان خانه نداشتند ـ امّا بعضى از اين‏ها براى من نقل مى‏كرد كه من در يكسال سه مرتبه خانه عوض كرده‏ام و مى‏گفت كه اثاثيه‏مان هم يك گارى دستى بيشتر نبود. من به جلو با گارى دستى‏ام و زنم با بچّه به كول به دنبال از اين خانه به آن خانه از اين خانه به آن خانه يكسال سه تا خانه. خدا رحمت كند مرحوم آيت‏اللّه‏ العظمى آقاى زنجانى را. مرد عجيبى بود. هم عالم بود هم عابد بود هم مهذب بود. ايشان براى من تعريف مى‏كرد. مى‏گفت كه ـ ديگر زمان مدرّسى‏اش هم بود ـ مى‏گفت يك خانه‏اى رفتيم. صاحب‏خانه تو خانه بود. دوتا اتاق يا يك اتاق ما آنجا اجاره كرده بوديم. آن وقت صاحب‏خانه به من مى‏گفت آقا اين آفتابه را پر نكن ببر مستراح. براى اينكه هم مستراح را پر مى‏كنى هم حوض را خالى مى‏كنى. وضع ما اينجورى بوده آقا. وضع همه‏مان. اين فقر هميشه بوده، امّا تو همين فقر صاحب جواهر جواهرش را نوشته، شما فكر كنيد كه تو هواى 20 درجه به بالا بالاى صفر بعدازظهر نجف سرداب نبود كولر نبود توى يك اتاق بنشينى جواهر بنويسى. خوب اين بوده ديگر. اينكه نمى‏شود بگوييم كه نبوده. بيست و پنج سال اين جواهر را نوشته اين جورى. اين بوده يعنى اين مشكل، اين گره كورى كه گره كورى آنجا نمى‏شده باز كنى ديگر. اصلاً سهم امام تازه پيدا شده. در زمان صاحب جواهر و اين‏ها نه داشتند نه مى‏دادند. اصلاً سهم امام جايى نبوده است. اين سهم امام كه حالا يك مقدار خوب شده ـ كه مردم خدايا هدايت‏شان بكند يك در ده هم نمى‏دهند نه يك در صد هم نمى‏دهند و روز قيامت هم بايد جوابش را بدهند براى اينكه اهل علم با اين مشقّت و اين گره‏هاى كورى، اينها تقصير دارند ديگر. حالا ديگر متأسفانه اينجا كه مى‏آيد مرتب، يكى و دوتا و ده تا و بيست تا و صدتا هم نه شايد يك در هزار هم پيدا نشود كه بخواهد سهم امام بدهد مى‏آيد يك قدرى‏اش را خودش مى‏خواهد بردارد. يك قدرى‏اش را خودش به خويش و قوم‏ها بدهد. حالا تازه هم اين خيريه‏ها هم پيدا شده يك قدرى‏اش هم به خيريه‏ها بدهد به اين چى؟ هيچى. اگر بتواند هيچى. هيچى. بابا مالِ طلبه است چرا مى‏دهى به ديگرى. چرا ندهى به اين طلبه درس‏خوان مقدّس بهتر از همه. امّا بالاخره وضع اين جورى است. حالا هم كه مى‏دهند اين جورى شده. كه من ماتم. به قدرى زجر مى‏كشم كه بابا چرا مال طلبه‏ها را بدهيم به خيريه؟ چرا مال طلبه را بدهى به خويش و قوم فقيرت. چرا مال طلبه را مى‏خواهند ببخشند؟ چرا؟ خوب همين بدبختى‏ها، همين نكبت‏ها، همين پسرها و دخترهاى نااهل از همين‏ها سرچشمه مى‏گيرند. لذا حالا هم كه سهم امام مى‏دهند اين جورى است. آن وقت‏ها كه اصلاً سهم امام نبوده، نبوده، خيلى مردم فقير بودند. خيلى كم سهم امام مى‏دادند. خوب اين طلبه از كجا اداره بشود؟ از نخورى و نميرى. نخورى و نميرى!

ولى بالاخره جواهر در همين نخورى و نميرى پيدا شده، دويست جلد كتاب بين هفتاد و هشتاد سال (عمر) مرحوم شيخ طوسى تو همين فقر پيدا شده. صد و شصت جلد به بالا در مدت 54 سال از شهيد دوّم هيزم‏شكن براى زن و بچه‏اش، پيدا شده و بالاخره مكاسبِ شيخ انصارى آن چنانى، فرائدِ شيخ انصارى آن چنانى اين دوتا كتابى كه به منزله دايره‏المعارف فقه و اصول است. فرائد كه بچه‏بازى نيست خيلى بالاست. مى‏دانيد ديگر. خيلى بالاست. به قول حضرت امام هر كه هرچه دارد در فقه و اصول از شيخ انصارى دارد. هر كه هرچه دارد و من تجربه هم كرده‏ام. ابتكار هست. نه نباشد. امّا معمولاً آدم مى‏بيند حرفهاى خيلى خوب از بزرگان، از فرائد گرفته شده، از مكاسب گرفته شده خوب اين مكاسب و فرائد كجا نوشته شده؟ اين شيخ انصارى اولاً كه كور بوده يعنى يك چشم مبارك را، چشم چپش را اصلاً نداشته، يك چشم ديگرشان تراخمى بوده نصفه مى‏ديده، با نصف چشم اين كتابها را نوشته، با نصف چشم!! از نظر فقر شيخ انصارى به اينجا رسيده بود يك كسى از طرف ناصرالدين‏شاه رفته بود نجف ـ وقتى رفته بود نجف ملاقات گرفته بود به زور مرحوم شيخ ملاقات به او دادند. وقتى رفت ديد كه اتاق خيلى محقّر. يك كوخ اين اتاق نصفش حصير است. نصفش هم خاك. يك منقل گِلى در مقابل شيخ انصارى، ديگر كُرسى و بخارى هم ندارد. اين خيلى تعجب كرد نشست روىحصيرها خيلى تعجب كرد امّا يك بى‏ادبى كرد. گفت كه اگر شما رئيس هستى و اين وضع فلانى چه مى‏گويد در تهران با آن وضع؟ و اگر آن است شما چه مى‏گوئيد؟ تا اين جمله را گفت: مرحوم شيخ انصارى داد زدند گفتند فاسق كه نمى‏دانم كافرى يا نه، گم شو. پا شو. راضى نيستم تو خانه ديگر بنشينى. به يك عالم به يك مرجع تقليد جسارت مى‏كنى. به مرحوم كَنى جسارت كرده بود. آخوند ملاعلى كنى از شاگردهاى مرحوم شيخ بوده، و راستى هم ملّا بوده آدم بالايى بوده و حق به اين مشروطه و مجلس و امثال اينها خيلى داشته، بالا بوده، تا اين جا خورد خيلى خجالت كشيد، بنا كرد عرق‏هايش را پا كند مثل اينكه شيخ انصارى تلطفش كردند بعد گفتند عزيزم پشت‏سر مرجع، پشت‏سر عالم حرف زدن، تفسيق مى‏آورد اگر توجّه داشته باشى، كفر مى‏آورد. تكفير مى‏آورد. فرق بين من و آخوند ملّا على اين است كه من در مقابل اين طلبه‏ها واقع شده‏ام. بايد اين حصير باشد بايد اين منقل گِلى باشد امّا آخوند در مقابل آن قلدر ارباب تو در مقابل ناصرالدين‏شاه قرار گرفته، خوب بايد آن مقام باشد نمى‏شود كه نباشد. نفهميده حرف نزن. حالا مرادم اينجاست. درباره شيخ انصارى نقل مى‏كنند زنش مرتب اصرار مى‏كرد باباجون يك چاچب رختخواب. اين رختخواب ما چادر ندارد و اين بد است. مى‏گفتند نه نمى‏شود. پول كى را بدهم؟ روزى دو سير و نيم گوشت پول مى‏داد. اين دو سير و نيم گوشت، زن شيخ انصارى نيم سيرش را كم كرد. دو سير. هى كم كرد و جمع كرد و جمع كرد و جمع كرد يك چاچب رختخواب خريد. شيخ انصارى يك روز آمدند نگاه كردند ديدند چادر رختخواب را؛ گفتند اين كجا بوده؟ گفت آقا اين را ما كم‏كم جمع كرديم اين شد. رنگ شيخ انصارى تغيير كرد. گفت معلوم مى‏شود كه ما با دو سير گوشت هم مى‏توانيم صبركنيم مى‏توانيم بسازيم. از اين به بعد دو سير گوشت. بابا وضع اين بوده است. نمى‏خواستيم اين بحث را وارد بشويم ولى بد بحثى نيست. بعضى از آقايان گفتند من هم شروع كردم. يك مقدارى درباره‏اش صحبت كنيم كه اميدوارم يك مقدارى ـ شما درس‏خوان هستيد ـ درس‏خوان‏تر شويد و اين مشكلات، اين گره كورى‏ها كه براى همه‏مان هست، در اين مشكلات و گره كورى‏ها باز خوب درس بخوانيم.

و السلام عليكم و رحمه‏اللّه‏ و برکاته