عنوان: آيا با شهادت شهود بر اعسار مفلس اعسار او ثابت مي ‏شود؟
شرح:

اگر مفلس ادعاي اعسار کند و ما نمي‏دانيم مال دارد يا ندارد آيا ادعاي او پذيرفته مي‏شود يا نه؟

تاريخ: دوشنبه 21 / 6 / 1384

اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

از کتاب فلس دو تا مسئله باقي مانده است: يک مسئله مربوط به بحث اين دو، سه روز بود و اين مسئله که مربوط به اين دو، سه روز بود يک مسئله‏اي است که آنچه ما گفتيم دراين مسئله آمده است و مسئله صافي هم هست، مسئله دوم هم يک مسئله آساني است و اين دو سه روزه هر چه ما بحث جنجالي داشتيم در اين دو مسئله بحث صافي و بحث بدون جنجال داريم.

مسئله‏اي که مربوط به آن بحث دو، سه روزمشکل بود مي‏فرمايند که «فان لم يعلم له اصل مال» اين که ورشکسته است نمي‏دانيم اصلاً مال دارد يا نه؟ که بحث‏هاي قبل اين بود که گاهي مي‏دانيم مال دارد گاهي بااستصحاب مي‏دانيم مال دارد.

و اين مسئله اين است که مي‏دانيم ورشکسته نمي‏دانيم مال دارد يا نه؟ و ادعاي اعسار مي‏کند و وقتي ادعاي اعسار کرد مي‏فرمايد که «فان لم يعلم له اصل مال و ادعي الاعسار قبل الدعوي و لا يکلف البينه و للغرماء مطالبته باليمين» ما هم سابقاً همين جورمشي مي‏کرديم و ايشان اينجا مي‏فرمايند که نمي‏دانيم مال دارد يا نه؟ و ادعا مي‏کند مال ندارم اصل اين است که مال ندارد و چون اصل با اوست منکراست اگر غرماء بينه بياورند بينه آنها مقدم است و اگر بينه ندارند اين بايد قسم بخورد وقتي قسم خورد دعوي تمام مي‏شود که اين «و ادعي الاعسار» را ايشان همين جور که سابقاً فرمودند اين ادعا برمي‏گردد به انکار، حالا هم اينجا همين را مي‏فرمايد براي اين که اين آقا نمي‏دانيم مال دارد يا نه؟ اصل اين است که مال ندارد بنابراين «للغرماء» اگرادعا بکنند که مال دارد بايد بينه بياورند قولشان خلاف اصل است و اگر بينه نياوردند اين تکليف به بينه نمي‏شود براي اين که اين آقا منکر است بنابراين تکليف بشود بينه بياور، نه. بنابراين «و لا يکلف البينه و للغرماء مطالبته باليمين» خيلي حرف ساده‏اي، حرف خوبي بي جنجالي اما خالي از تهافت نيست آن جوري که ما سابقاً مشي کرديم و اشکال به مرحوم محقق، مرحوم صاحب جواهر داشتيم راجع به آن دو سه تا فرع اينجا همان است که ما مي‏خواهيم همان است که بايد بگوييم.

مرحوم صاحب جواهر دليل مي‏آورند مي‏فرمايند «لانه بموافقته للاصل کان منکراً» وقتي منکر شد «و قد قال عليه السلام يا قال صلي الله عليه وآله وسلم البينة للمدعي و اليمين علي من انکر بل منه ينقدح الاشکال في قبول البينه منه لو اقامها» حتي اگر بينه هم بياورد بينه‏اش پذيرفته نيست. چرا؟ براي اين که منکر است برمي‏گردد به بينه تبرعي و بينه تبرعي قبول نمي‏شود. «بل منه ينقدح» ازاين حرفي که ما زديم، منکر درست کرديم و گفتيم «البينة للمدعي و اليمين علي من انکر ينقدح الاشکال في قبول البينة منه» که بينه ازاين آقا قبول بشود واضح است که نمي‏شود «لو اقامها علي وجه يعلم رجوعها الي اثبات» اگر اقامه بکند بر وجهي که يعلم رجوعها - بينة - الي اثبات» باز هم قبول نمي‏شود يعني اينها بگويند که بينه بگويد من مي‏دانم اين ورشکسته است باز هم فايده‏اي ندارد براي اين که آن بينه مربوط به منکر مي‏شود و بينه مربوط به منکر درست نيست همين هاست که ما اين دو سه، روزه عرض کرديم «بناءً علي عدم قبولها من المنکر» بنابراين که بينه از منکر قبول نشود خب قبول نمي‏شود «لکن جزم في التذکرة بقبولها و اسقاط اليمين عنه حينئذ» مرحوم علامه در ما بقي کتابها نه، اما در تذکره ايشان فرموده‏اند که - نه در اين مسئله مطلقا- اين آقاي منکر مي‏تواند قسم بخورد مي‏تواند بينه بياورد و بينه جاي قسم را مي‏گيرد. و مرحوم صاحب جواهر مي‏فرمايند اين حرف درست نيست براي اين که «البينة للمدعي و اليمين علي من انکر» اين روايت است و قاطع شرکت است و اين است که بينه اختصاص به او دارد ادعا اختصاص به او دارد آن که مدعي است بخواهد قسم بخورد فايده‏اي ندارد مگر آن منکر قسم را برگرداند و آن هم که منکر است بخواهد بينه بياورد نمي‏شود براي اين که آن بايد قسم بخورد و بخواهد بينه بياورد که اسمش را مي‏گذارندبينه تبرعي، بينه تبرعي جايز نيست مثلاً گفتم که حتي بينه تبرعي يک مثال ديگر هم زده‏اند و مسلمشان هم هست که اگراين بينه آمدند بدون اين که حاکم از آنها بخواهد يا حتي بدون اين که آنها معرفي بکنند گفتند که بينه در باب زنا پذيرفته نمي‏شود. اينجا هم همين است اينجا علم قاضي را مي‏خواهد که ما مي‏گوييم علم قاضي هم حجت نيست بينه براي خاطر علم است که شما مي‏گوييد علم قاضي حجت نيست. روايت مي‏گويد «البينة للمدعي» و الا اگر فرمايش شما بود مي‏گفت که «البينة للمدعي و المنکر، و القسم للمدعي و للمنکر» نمي‏شودکه اگر بخواهيم عمل به روايت بکنيم اين جوري است. بينه همه جا معتبر است الا ما اخرجه الدليل مثل علم است ما در اصول، ديگران نگفته‏اند ما گفته‏ايم در اصول مي‏گوييم العلم حجة تناله يد الشرع اثباتاً و نفياً. براي اين که علم است ديگر شارع مقدس مي‏گويد که ولو علم هم داري که اين زنا داده، زنا کرده فايده‏اي ندارد 4 نفر بايد بيايند شهادت بدهند و همين که علم داشته باشد، ديده باشد «کالميل في المکحلة» حالا بيايد بگويد قاضي به او مي‏گويد بينه ات کو؟ مي‏گويد ندارم مي‏گويد که 80 تا تازيانه به او بزنيد و رهايش کنيد. خب علم هم دارد زياد است خيلي جاها اين طور است که علم قاضي، علم مدعي، علم منکر اينها هيچ کدام حجت نيست. آن که حجت است آن است که پيامبر دست داده‏اند و پيامبر اکرم - خدا درجاتشان عالي است عالي‏تر کند استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي بارها به تناسب‏ها اين روايت را مي‏خواندند که پيامبر اکرم - مي‏فرمود اي مردم «البينة للمدعي و اليمين علي من انکر» و من روي اين حکم مي‏کنم يعني کار به علم هم ندارم من روي آن حکم مي‏کنم و هر کسي که بينه آورد و پول مردم را بي خود خورد و يا آن قسم خورد و پول مردم را بي خود خورد پاره‏اي از آتش خورده است يعني من هستم و ظواهر و ابزار دست مي‏دهم در باب قضا و شهادات و مي‏گويم «البينه للمدعي و اليمين علي من انکر». حالا اگر قاضي بخواهد عکس بکند يا آنها بخواهند عکس کنند و براي منکر بينه بياورند نمي‏شود، مدعي قسم بخورد و مي‏دانند اين اگرقسم بخورد درست است باز هم نمي‏شود باز هم فايده‏اي ندارد خب بعضي‏ها هستند مثلاً نماز نمي‏خواند ومقيد به ظواهر شرع نيست اما وقتي اسم قسم و قرآن و حضرت ابالفضل بيايد ديگر وامي ماند. علي کل حال اين مسلم پيش اصحاب است ديگر. حالا مرحوم علامه هم در تذکره که فرموده است که بينه مي‏تواند جاي قسم بيايد جاهاي ديگر نفرموده‏اند در همين بحث‏هاي دو، سه روزه ازکساني که نفرموده علامه است که مرحوم صاحب جواهر دو سه جا از ايشان نقل مي‏کند من جمله در قواعد.

«بناءً علي عدم قبولها من المنکر لکن جزم في التذکرة بقبولها و اسقاط اليمين عنه حينئذ و لا يخلو من بحث کما يأتي» در باب قضا و شهادات که ما انشاءاللَّه بحث امروز ما تمام است ما مي‏خواستيم اين بحث معاملات را ادامه بدهيم يک دو سال ديگر اما شما حوصله‏تان تمام شده بنابراين فردا انشاءاللَّه قضا، شهادات، حدود، ديات، قصاص، اميدواريم آن هم بيش از دو، سه سال طول نکشد اگر زنده باشيم تمامش کنيم اگر هم مرديم به اميد خدا لذا فردا بحث ما به خواست خدا و لطف حضرت بقية اللَّه قضاء است جلد 40 جواهر، روايات هم خيلي دارد و روايات را هم مرحوم صاحب وسايل در جلد 18 وسايل که کتابي بنام کتاب قضا و جلد 19 بنام کتاب شهادات و جلد 20 راجع به حدود و ديات و قصاص. و کرامت کرده است صاحب جواهر استاد بزرگوار ما حضرت امام مي‏فرمودند در 25 سال اما مشهور است در 30 سال. در 30 سال ايشان اين جواهر را نوشتند اما در همين جلد 43 مرحوم صاحب جواهر تاريخ مي‏دهد مي‏فرمايد که شب 23 ماه مبارک رمضان شب قدر شب ختم اين کتاب، استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي هم در الميزان او هم مي‏فرمايد شب ختم الميزان شب 23ماه مبارک رمضان شب قدر. اينها اين جوري کار مي‏کنند مسلم است الميزان مي‏شود مسلم است جواهر مي‏شود اينها دو چيز داشتند يکي علم و کار يکي هم تقوي و اعانت خدا مي‏شود جواهر، مي‏شود الميزان و امثال اينها. حالا انشاءاللَّه فردا کتاب قضا جلد 40 جواهر.

مسئله آخر ما که چيزي ندارد اين است مي‏فرمايد «فاذا قسّم المال بين الغرماء» اين همان مسئله جنجالي است که قبلاً گفته‏ايم ايشان الان اينجا مي‏فرمايند اين مال را قسمت کرد حاکم بين غرماء، اين دو جور قسمت مي‏شود يک دفعه معمولاً اين جوري است برائت ذمه است مي‏گويد توماني 5 ريال حلالش کنيد خب وقتي توماني 5 ريال، حلالش مي‏کنند ديگراين بدهکار نيست و رهايش مي‏کنند و از حجر در مي‏آيد و مي‏رود دنبال کارش اما يک دفعه مي‏گويد که فعلاً توماني 5 ريال مي‏دهد رهايش بکنيد اگر بعد پولدار شد پولهاي شما را مي‏دهد اگر اين باشد خب بري‏ء الذمه نمي‏شود رهايش مي‏کنند اگر پول پيدا کرد مي‏دهد اگر هم پول پيدا نکرد هيچ. لذا مي‏فرمايند اين دو قسم است گاهي اين جوري است گاهي آن جوري.

حالا حرف در اين است آيا وقتي که مال مردم را داد حاکم شرع بايد از حجر بيرونش بکند يا خود به خود رها مي‏شود؟ مي‏فرمايند که بعضي فرموده‏اند نه، حاکم شرع محجورش کرده، از حجر بايد بيرونش بياورد ولي مثل محقق مي‏فرمايند که اقوي، اولي اين است که بگوييم نه، سبب حجر تمام شد بنابراين ديگر لازم نيست حاکم بگويد من تو را از حجر بيرون آوردم و خودش تمام مي‏شود اگرهم زندان است از زندان آزاد مي‏شود.

اين ظاهراً نزاع، نزاع لفظي باشد اين که آيا احتياج دارد حاکم او را آزاد کند يا نه؟ لفظ اين که انت حرّ اين که لازم نيست خب وقتي که آزادش کرد اين معنايش اين است که تو از حجر بيرون آمدي به عبارت ديگر کار حاکم آزادي اين است معاطاتي، وقتي که گفت که آقايان اين پول ندارد توماني 5 ريال دارد توماني 5 ريال مي‏دهم به شما حلالش کنيد و آنها هم گفتند خيلي خوب ما به توماني 5 ريال اين راحلال کرديم. خب حاکم شرع ديگر لازم نيست بگويد انت حرّ مي‏گويد اين زندان است بيرونش کنيد يااين که به آقا مي‏گويد آقا برو دنبال کارت خب اين مي‏شود تمام.

خيال مي‏کنم نزاع، نزاع لفظي است براي خاطر اين که آيا حاکم بايد او را از حجر بيرون بياورد يانه؟ خب بله اما بيرون آوردنش اين است يک وقت با لفظ مي‏گويد که من ترا از حجر بيرون آوردم به اين آقا مي‏گويد برو به اميد خدا. رهايش مي‏کند هيچ چيزي نمي‏گويد، مي‏گويد برويد خب همين از حجر بيرون آمدن است. مي‏شود معاطاتي. آن کساني که مي‏گويند لفظ مي‏خواهد با آن کساني که مي‏گويند معاطاتي کفايت مي‏کند يک چيز مي‏خواهند بگويند. اما آن مسئله‏اي که مهم است و اينجا صاحب جواهر عنوان دارند اين است که از حرف محقق هم فهميده مي‏شود اين آقا اگر حاکم توماني 5 ريال داد گفت که حلالش کنيد با اين توماني 5 ريال خب معلوم است ديگر بدهکار نيست براي اين که بري‏ء الذمه شد ديگر مي‏رود دنبال کارش اگر هم ميليونر بعد شد ديگر بدهکار به کسي نيست که پول مردم را بدهد و اما اگر نه حاکم شرع مي‏گويد دعوي را فعلاً مي‏خوابانيم به توماني 5 ريال که تو بروي کار کني اگر پول متجدد پيدا کردي آن وقت بيا مال مردم را بده خب اين آزاد است و مي‏رود کار مي‏کند پول مردم را مي‏دهد حالا اگر بعد اين پول مردم را نداد آن وقت حاکم شرع محجورش مي‏کند مثل آنجا که از اول محجورش مي‏کند حالا دو دفعه محجورش مي‏کند حالا پول متجدد پيدا کرده پول مردم را نمي‏دهد و شرط بوده در حجر اول در آزاديش اين که پول مردم را بدهند حالا الان نمي‏دهد ممانعت مي‏کند حاکم محجورش مي‏کند وقتي محجور کرد ديگر خود حاکم که ما مي‏گفتيم خود حاکم اين کار را مي‏کند.اينها مي‏گفتند زندانش مي‏کند و امر مي‏کند برو مال مردم را بده اگر قبول نکرد وليّ ممتنع است حاکم مال را قسمت مي‏کند.

عبارت خيلي عبارت رساي خوبي است مي‏فرمايند که «فاذا قسّم المال بين الغرماء وجب اطلاقه» حاکم شرع بايد اين را رهايش بکند «و لايجوز ابقائه في الحبس»اگر زندان باشد «الذي هو قضيته حينئذ بلا حق» ديگر حقي به گردن اين نيست وقتي نيست ديگر حتماً بايد آزاد بشود «ولو فرض کونه مفلساً» ولو اين که اولش هم مفلس بوده الان مفلس است توماني 5 ريال داده اما بازهم رهايش مي‏کنند. «فهل يزول الحجر عنه بمجرد الاداء؟ او يفتقر الي حکم الحاکم» که صاحب جواهر مي‏فرمايد «فهل يزول الحجر عنه بمجرد الاداء و الاقتسام لانه انما حجر عليه بالنسبة الي الموجود من ذلک المال و قد فرض قسمته او يفتقر الي حکم الحاکم لانه قد حصل بحکمه فلا يرتفع الا بحکمه للاستصحاب کالسفيه» مثل سفيه که هميشه محجور است اين هم حالا محجور است از حجر بايد بيرونش بياوريم «الاولي عند المصنف و الفاضل و غيرهما انه يزول بالاداء لزوال سببه» اين به واسطه ادا کردن مال ديگر محجور نيست، سبب حجر تمام شد اين خود به خود آزاد شد «و لا بأس به مع فرض کون الحجر بالنسبة الي المال الموجود» که ماعرض کرديم که اصلاً نزاع، نزاع لفظي است اگربنا شد توماني 5 ريال بگيرند و حلالش بکنند خب اين تمام مي‏شود حالا تمام مي‏شود يک دفعه آيا احتياج به اين هست که حاکم بگويد از حجر بيرونت آوردم مي‏فرمايد اولي اين است که لازم نيست من عرض مي‏کنم لازم نيست اما همين که رهايش مي‏کند يعني از حجر ترا بيرون آوردم مي‏شود يک نحو نزاع لفظي.

صاحب جواهر مي‏فرمايند که اين راجع به اين که توماني 5 ريال رها بشود و اما اگر با توماني 5 ريال اين رها مي‏شود اما مي‏گويند اين بدهکاري هايت را بعد اگر داري بده آن هنوز محجور است، محجور هم نه، به اين معناکه بايد برود کار کند اگر پول پيدا کرد ديگر بايد بيايد بدهد اگر پول پيدا نکرد المفلس في امان اللَّه. اگر پول پيدا کرد و نداد حاکم شرع دو دفعه محجورش مي‏کند راجع به مال متجدد. مي‏فرمايند که «و لا بأس به» اين حرف محقق درست است که رها مي‏شود خود بخود «مع فرض کون الحجر بالنسبة الي المال الموجود لا اذا کان فيه و في المتجدد» اگر فرض اين باشد که مال موجود و مال متجدد آن احيتاج به اذن حاکم دارد که من عرض مي‏کنم باز همين جا معاطاتي است يک دفعه حاکم نظارت روي آن مي‏کند که يک دفعه فرار نکند، نظارت روي آن مي‏گذارد براي اين که يک دفعه تنبلي نکند يک دفعه هم احتياج به اين حرفهانيست رهايش مي‏کنند مي‏گويد که برو، آدم متديني است آدم حسابي است مي‏خواهد مال مردم را بدهد مي‏گويد برو پول پيدا کن بيا پول مردم را بده مي‏فرمايند که «لا اذا کان فيه» يعني به مال موجود «و في المتجدد و لا في الاطلاق اذا فرض شموله لهما» اينکه بخواهيم رهايش بکند يعني ناظر روي آن نگذارد و همين جوري رها باشد اين را هم مي‏گوييم نه، بايد ناظري روي آن باشد براي اين که اگر پول پيدا کرد برود پول مردم را بدهد.

خلاصه حرف در اين مسئله اين جور شد که اگر توماني 5 ريال حاکم داد به عنوان اينکه مال موجود برائت ذمه برايش بياورد خب اين برائت ذمه برايش مي‏آورد و رهايش مي‏کنند خود به خود بايد هم رهايش بکنند تمام مي‏شود و امااگراين مال را قسمت کردند گفتند اين مال توماني 5 ريال و توماني 5 ريال ديگر هم بدهکار هستي راجع به مال متجدد هم با او حرف زده‏اند اگر اين باشد اين بايد توماني 5 ريال ديگر مردم را بدهد براي اين که بدهکار است، بدهکار است بايد بدهد حالا آيا اين حاکم شرع رهايش مي‏کند؟ خب بله رهايش مي‏کند براي اين که بخواهد برود کار بکند در زندان که نمي‏شود کار بکند، بله رهايش مي‏کند اما آيا ناظر مي‏خواهد يا نه؟ مرحوم صاحب جواهر مي‏گويند ناظر مي‏خواهد ظهور عبارت محقق اين است که نه ناظر نمي‏خواهد و پول مردم را اگر داشت مي‏دهد اگر ممانعت کرد و پول داشت دو دفعه محجور مي‏شود.

قسمت يک مصالحه است و فرق نمي‏کند قبل از حجر باشد بعد از حجر باشد اگر قبل ازحجر باشد مصالحه دوستانه است اگرهم بعد از حجر باشد اين کار حاکم است ديگر دوستانه نيست، مصالحه حکومتي است.

در بحث اين چهار پنج روز يک چيزي من روز اول گفتم يعني روز اولي که اين مشکل را عنوان کردم گفتم مرحوم محقق، مرحوم صاحب جواهر هر دو ولايت فقيه را به طور بالا بالا قائل هستندکه حتي مرحوم صاحب جواهر دو سه جا مي‏فرمايد اگر مااين فقيه جامع الشرائط را به جاي امام نگذاريم اين اصلاً ذوق فقهي ندارد هر دو هم محقق هم اينها ولايت فقيه را قبول دارند اگرروز اول که وارد بحث شدند گفتند که همه اين چيزها دست حاکم است زندانش کند، نکند در وقت قسمت طلب حلاليت بکند نکند بگويد که قسم بخور، نخورد بخورد تجسس بکند، نکند حاکم شرع هر چه صلاح داند آن صلاح حاکم شرع حجت است خودش بايد عمل کند ديگران هم بايد متابعت کنند اگر اين جمله را مرحوم محقق فرموده بودند ديگر اين همه دردسر اين هفته نداشتيم مسئله صاف بود مورد قبول همه فقهاء و متاخرين است بله اگر کسي حکومت اسلامي را قبول نداشته باشد آن يک مسئله ديگري مي‏شود همين هاست همين جنجالهاست که مي‏بينيم امااگر حکومت اسلامي را قبول داشته باشيم و او را وليّ ممتنع بدانيم و او را اختيار تام در همه چيز برايش قائل باشيم ديگر ظاهراً اين بحث‏ها همه سالبه به انتفاء موضوع مي‏شود.

اميدوارم که پروردگار عالم اين معاملات به معني الاعم را که اين چند ساله خوانديم به لطف و کرمش از همه ما قبول کند انشاءاللَّه.

اگر گذاشته بوديد باب معاملات را خوانده بوديم تا آخر مثل اين که خيلي خوب بود اما نگذاشتيد اميدواريم حالا قضا و شهادات و حدود و ديات و قصاص آن هم انصافاً مسايل خيلي خوبي است بحث هم نشده اميدواريم از شما استفاده کنيم انشاءاللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.