عنوان: حجيت قطع/آياقطع موضوعى‏امكان ذاتى وامكان وقوعى دارد يا نه؟
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره قطع موضوعى بود، كه اگر مولى قطع مكلف را درج در حكمش بكند، آيا اين از نظر ثبوتى اشكال دارد يا نه؟

مرحوم نائينى مى‏فرمودند قطع صفتى را مى‏شود درج در موضوع حكم  كرد، امّا قطع طريقى را نمى‏شود و مى‏فرمودند جمع بين لحاظين است و محال است.

در جلسه قبل ما صحبت كرديم و گفتيم كه نمى‏توانيم حرف مرحوم نائينى را بپذيريم و فرقى بين قطع صفتى و قطع طريقى نيست. مشهور در ميان
اصولينش از شيخ بزرگوار تا الان اين است كه قطع چه موضوعى و چه طريقى، مى‏شود درج در موضوع حكم بشود. امّا شرطش اين است كه دو تا حكم بايد با هم مخالف باشند، نظير اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة، يجب عليك التصدق. مى‏گويند اينجاها مى‏شود، كه علم شما با وجوب نماز جمعه، واجب كرده است تصدق را، موضوع واقع شده است براى وجوب تصدق. وقتى كه شما علم پيدا كردى كه نماز جمعه واجب است، آن وقت بايد تصدق كنى. اينجاها را گفته‏اند از نظر ثبوتى مى‏شود.

امّا اگر علم بخواهد درج بشود در خود حكم، گفته‏اند اين جايز نيست و دور است. مثل اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة، آن وقت نماز جمعه واجب مى‏شود. گفته‏اند اين نمى‏شود، لاجل الدور، براى اينكه موضوع توقف پيدا مى‏كند بر حكم و حكم توقف پيدا مى‏كند بر موضوع، شرط متوقف مى‏شود بر جزاء و جزاء متوقف مى‏شود بر شرط. وجوب نماز جمعه متوقف مى‏شود بر وجوب نماز جمعه.

فرموده‏اند در ضدش هم جايز نيست مثل اذا عملت صلوة الجمعة يحرم عليك الصلوة الجمعة، چون اجتماع ضدين است، كه نماز جمعه هم واجب باشد
و هم حرام باشد.

 گفته‏اند در مثلين هم جايز نيست مثل اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة آن وقت يجب عليك صلوة جمعة. ديگر كه دو تا وجوب مثل دو تا حكم روى يك
موضوع گفته‏اند اين اجتماع مثلين است و كه اجتماع ضدين جايز نيست.

فرموده‏اند در نقضين هم جايز نيست، مثل اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة لا يجب عليك صلوة الجمعة در اينجا هم لازم مى‏آيد اجتماع نقضين و اجتماع
نقضين محال است. اجتماع ضدين محال است، اجتماع ضدين محال است، اجتماع اتحادين كه يك چيز دو تا وجوب داشته باشد كه متوقف بر خودش
باشد هم محال است.

پس فقط مى‏تواند علم مكلف درج بشود در حكمى كه آن دو تا موضوع واقع بشوند براى حكم ديگرى، كه آن حكم ديگر مخالف با حكم اوّل باشد، مثل
اذا عملت بوجوب صلوة الجمعه يجب عليك السعى الى صلوة الجمعة يا يجب عليك التصدق، كه دو تا حكم مخالف است. گفته‏اند اينجاها مى‏شود.

لذا آن 220 قسم را كه ما عرض كرديم، آقايان، بسيارى از آنها را مى‏فرمايند كه ثبوتا ممكن نيست امكان ذاتى ندارد.

در اين باره يك وقت ما بحث اصول و بحث فقهى و بحث اخلاقى مى‏كنيم و يك وقت هم بحث فلسفى مى‏كنيم كه مرحوم شيخ بزرگوار در اينجا بحث
فلسفى كرده‏اند و همان طور كه مرحوم آخوند همان طور كه ديديد بحث فلسفى كرده است، يعنى دور و تسلسل و جمع بين ضدين و جمع بين مثلين و جمع بين نقضين و از اين راهها مى‏گويند محال است.

يك وقت هم ما از نظر عرفى بحث مى‏كنيم. و به عبارت ديگر از نظر اصولى كه اين اصول يعنى عرف و بناى عقلاء. فقه يعنى ببينيم عرف چه
مى‏فهمد از حكم، ببينيم موضوع را چه تعيين مى‏كند. از همين جهت هم مى‏فرماييد موضوعات احكام را از فقيه بايد گرفت، حتى در اصول مى‏فرماييد
موضوع استصحاب را از عرف بايد گرفت و همه موضوعات را از عرف بايد گرفت، نه از فلسفه و نه از عوام. به قول مرحوم ميرزاى قمى عرف يعنى ذهن
مجتهد خالى از اصطلاحات.  

كه بعضى از بزرگان عرفيتشان خيلى خوب است بعضى از بزرگان عرفيتشان خوب نيست، امّا دقت عقلى آنها خيلى خوب است ولى آن دقت
عقلى خيلى به درد اصول نمى‏خورد. اگر بخواهيم با عرف بياييم جلو آيا مى‏توانيم بگوييم اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة، آن وقت واجب مى‏شود؟
اين نمى‏شود چرا نه؟ براى خاطر اينكه اگر موضوع درست نشود، چطور مى‏تواند حكم بيايد جلو؟ ثبوت شى‏ء فرع ثبوت مثبت له‏است، اوّل بايد ما
موضوعى داشته باشيم تا حكم بيايد روى او. اين نه به خاطر دور باشد، بلكه خود ذهن ما استيحاش از اين حرف دارد و حكم، معنايش اينجور مى‏شود كه هنوز مى‏گويد اوّل موضوع دوم حكم.

مى‏گوييم اگر بخواهد درج بشود در موضوع، خود موضوع درست نشده و هنوز حكم نيامده، من بايد علم پيدا كنم به وجوب. در صورتى كه هنوز وجود
نيست. اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة آن وقت واجب مى‏آيد. هنوز نيامده، من چطور مى‏توانم به وجوب نماز جمعه علم پيدا كنم؟ اين يك محال عرفى
 است كه هنوز حكم نيامده من بخواهم علم به حكم پيدا بكنم، يعنى علم من متعلق نداشته باشد. پس از اين راه نمى‏شود امّا اگر از راه دور جلو آمديم، در اين صورت طورى نيست چون لبنين متلاقين هم دور است، اما آيا اين دور باطل است؟

معناى دور باطل، يعنى توقف علت بر معلول و توقف معلول بر علت. به اين مى‏گوييم دور كه حاشيه ملا عبداللّه‏ مى‏گفت (الف) متوقف بر (ب) است و
(ب) متوقف بر (الف) است. اين محال است براى اينكه يلزم من وجوه عدم مى‏رود روى وجود. امّا اگر توقف، توقف لازمى شد، توقف صفتى شد، كه
اسمش را مى‏گذارند دور معى كه در مطول مى‏گفت مانعى ندارد مثل دو خشت متلاقى، كه در وجود متلاقى نيستند، امّا در ايستادن متوقف بر يكديگرند. اين طورى نيست. همين طور كه اگر تسلسل تعاقبى بشود، طورى نيست، در ما نحن فيه هم همين است. اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة آن وقت يجب عليك صلوة الجمعة. متعلق علم من متوقف است بر من و آن يجب عليك صلوة الجمعة متوقف است بر حكم مولى، اين طورى نيست و توقف، توقف على و معلولى نيست به اينكه آن حكم متوقف بر آن حكم باشد، اين طور نيست و امّا توقف معى و وصفى به اين معنا كه تا موضوع نباشد حكم نمى‏آيد و تا حكم نباشد موضوع نمى‏آيد، اين توقفها مانعى ندارد. همان توقف معى و وصفى است و اين دور باطل نيست.

لذا اينكه مرحوم آخوند مى‏گويند اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة آن وقت واجب مى‏شود براى تو، مرحوم آخوند گفته‏اند اين نمى‏شود چون دور
 است. مى‏گوييم دور است امّا دور او باطل نيست، در حقيقت دور هم نيست براى اينكه دور و تسلسل و جمع بين ضدين و جمع بين نقضين و جمع بين مثلين و همه اينها مربوط به عالم وجود است، نه عالم تصور و نه عالم اعتبار. در عالم اعتبار اصلاً علت نيست، تا اينكه ما بگوييم دور است، اصلاً علت نيست تا ما بگوييم ضدين است، يا نقضين است و اصلاً مسئله سالبه به انتفاء موضوع است. دور نيست امّا باز معلوم است كه نمى‏شود تا موضوع نيايد حكم بيايد. اين نه از باب دور نشود، بلكه از باب ثبوت شى‏ء فرع ثبوت مثبت له است، مثل اينكه اگر سقفى را خواستيم بزنيم، تا ديوار نباشد نمى‏شود. اين نه به خاطر دور باشد، بلكه به خاطر اصل و فرع است. پس توقف على و معلولى نيست، بلكه ثبوت شى‏ء فرع ثبوت مثبت له است. اگر من بخواهم قطع پيدا كنم، مقطوع لازم دارد و تا مقطوع نباشد كه قطع من نمى‏شود بدون متعلق باشد.

پس بنابراين اوّل بايد حكم باشد.. حكمى كه او را موضوع قرار مى‏دهيم در اذا علمت بوجوب صلوة الجمعة بايد اوّل وجوب باشد، تا علم من متعلق به
او باشد و هنوز حكم نيامده، معنا ندارد كه علم من باشد. از اين باب جايز نيست.

به عبارت ديگر نه از باب اينكه ثبوتا امكان ذاتى ندارد، بلكه از باب اينكه امكان وقوعى ندارد. بعضى چيزها امكان ذاتى دارد، امّا امكان وقوعى ندارد،
در خارج جورى است كه نمى‏تواند بيايد، بعضى موانع در كار است كه نمى‏گذارد آن امكان ذاتى در خارج واقع بشود.

اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة آن وقت آن واجب مى‏آيد. اين امكان وقوعى ندارد، امكان ذاتى دارد، يعنى دور نيست يعنى علت و معلول نيست در
عالم اعتبار.

همچنين در مقام ضدين هم همين طور است، مثل اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة يحرم عليك صلوة الجمعة. مى‏گويند جمع بين ضدين است و محال
است. در حالى كه جمع بين ضدين آنجا است كه دو وجوب طرد بكند ديگرى را. در منظومه و حاشيه دارد امران وجوديان يطرد كل منهما الاخر و امّا اگر
وجودى نشد، ديگر ضد نيست، اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است. اين حرفهايى كه در فلسفه آمده موضوعش وجود است، ما نمى‏توانيم بياوريم در
فقه و اصول و همين‏ها كه آمده در فقه و اصول براى ما دردسر درست كرده است. همان طور كه كه قبلاً مثال زدم كه اگر كسى جدا گفت بيا و بعد يادش رفت گفت نيا، آيا اين جمع ضدين است يا نه؟ راستى در عالم اعتبار واقع شد اين حرف، الا اينكه نسيان كرد در عالم اعتبار دو تا حكم ايجاد شده است. در فقه چه مانعى دارد؟ هيچ مانعى و اقوى دليل شى‏ء وقوع شى‏ء است.

و حرف ديگر اينجا در كار است و آن اينكه آيا مولاى حكيم مى‏تواند بگويد بيا و بعد بگويد نيا؟ نه. چرا؟ براى اين كه بيا و نيا از مولاى حكيم ظلم
است و از مولاى حكيم ظلم صادر نمى‏شود از اين باب مى‏آييم جلو نه از باب جمع بين ضدين.

جمع بين ضدين در عالم اعتبار مانعى ندارد. دليلش اين است كه ظالم چوبى مى‏آورد و به مظلوم مى‏گويد دست خود را بگير، همان وقت مى‏گويد
دستت را نگير. اين مى‏شود، امّا براى ظالم، براى غافل، براى ناسى، اما مولاى حكيم، عالم، مدبر، مدقق، نمى‏تواند بگويد بيا، نيا.

 نماز جمعه واجب است، نماز جمعه حرام است. اين محال است، امّا نه از باب جمع بين ضدين، بلكه از باب ديگرى. بنابراين مرحوم آخوند كه مى‏گويند
دور است جمع بين ضدين است، جمع بين مثلين است، جمع بين نقضين است، اينها را قبول نداريم كه محال باشد، بلكه عالم اعتبار جمع بين ضدين و مثلين و نقضين و دور در او راه دارد. آنكه راه ندارد در عالم اعتبار نيست، بلكه در عالم علت و معلول است كه جمع بين ضدين و مثلين و نقضين و اينها محال است.

فتخلص مما ذكرنا اينكه هيچ اشكالى نيست از نظر ثبوتى در مورد آن 220 قسم كه ما گفتيم اينكه علم ما موضوع واقع بشود براى حكم. حالا گاهى با ذات خارجى موضوع واقع مى‏شود، مثل اينكه معلوم الخمر حرام است، گاهى با حكم ديگر موضوع واقع شود، براى حكم ديگرى. در اينها امكان وقوعى نيست، آنكه وقوعى هم دارد اذا عملت بوجوب صلوة الجمعة يحب السعى الى صلوة الجمعة است. بحث بعد راجع به مقام اثباتى مطلب است.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.