عنوان: بررسى ادله ابن قبه
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

مرحوم ابن قبه (رض)فرموده بودند كه خبرواحد حجت نيست وچون حرف ايشان مربوط به امارات است، نه خصوص خبر واحد، مرحوم شيخ
انصارى همان اول ورود،در امارات قول ايشان را نقل مى‏كنند ولو در حقيقت
ايشان اين حرف را در خصوص خبر واحد گفته‏اند، اما در مطلق امارات اين
حرف ايشان مى‏آيد. چرا امارات حجت نيست؟ گفته لازم مى‏آيد تحليل حرام
وتحريم حلال. مثلاًاگر تسبيحات اربعه سه مرتبه واجب باشد در واقع ونفس الامر، وزراره بگويدكه درركعت سوم وچهارم يك مرتبه كفايت مى‏كند لازم مى‏آيد چيزى كه حرمت وضعى دارد، يعنى شرط است ،اين شرط را بردارد وحلالش كند، يعنى بگويد شرط نيست، يا مثلاً اگرآب انگور به جوشيدن نجس مى‏شود وحرام مى‏شود در واقع ونفس الامر و روايت داشتيم كه آب انگور اگر جوش بيايد نجس نمى‏شود. در اينجا لازم مى‏آيد يك تحريمى را حلالش كرده باشد،يك نجسى را پاكش كرده باشد. اگر در واقع نماز جمعه واجب باشد وروايت بگويد واجب نيست، يا نماز جمعه حرام است، لازم مى‏آيد يك واجبى رااز بين برده باشد. يا عكسش نماز جمعه حرام است درزمان غيبت، اگر روايت داشتيم كه واجب است، لازم مى‏آيد تحليل حرام وامثال اينها واين از مولى قبيح است، پپس خبر واحد حجت نيست.

مرحوم ابن قبه تبعا للقوم كه غالبا قدماءومتأخرين اينها امارات رااز باب سببيت حجت مى‏دانستند، ايراد مى‏كنند يعنى قوم يعنى مى‏گفتند طبق امارات كه اسمش رامى گذاريم مؤداى اماره،مؤداى حكم اللّه است، وقتى مؤداى اماره حكم اللّه باشد،حرف ابن قبه درست مى‏شود .

يك حكم واقعى ونفس الامرى داريم كه اسمش را مى‏گذاريم واقع،يكى هم مؤداى اماره داريم كه اسمش را مى‏گذاريم حكم ظاهرى. روى نماز جمعه دو حكم شرعى پيدا مى‏شود: يكى حكم واقعى و يكى حكم ظاهرى چون از باب سببيت جلو مى‏آمدند ومؤداى اماره را حكم اللّه مى‏دانستند،اين اشكال از آنجا سر چشمه گرفته است .كه اين اشكال ابن قبه را رسانده‏اند به ده اشكال ودر جلسه قبل عرض كردم كه دهمى تصويب بود كه لازم مى‏آيد بر طبق فتواى مجتهد حكمى جعل شود.  

راجع به تصويب گفتم اينكه بر طبق فتواى مجتهد حكم جعل شود و ما حكم واقعى ونفس الامرى داشته با شيم، مانعى ندارد وشيعه وسنى قائل است و اصلاً خود مرحوم ابن قبه كه اشكال را كرده است روى همين تصويب جلو آمده است .ومعناى تصويب به اين معنا كه ما حكم اللّه واقعى ونفس الامرى داريم اما مؤداى امارات واصول همه اينهااحكام ظاهريه است، بعدد فتواى مجتهدين احكام ظاهريه داريم. لذا اين تصويب كه باطل نيست .تصويبى باطل است كه طالب مجهول مطلق باشد، يعنى ما حكم واقعى ونفس الامرى در اسلام نداشته باشيم، بلكه احكام دائر مدار فتواى مجتهدين باشد. اين محال است، لازم مى‏آيد كه طالب مجهول مطلق باشيم لازم مى‏آيد اجتماع نقيضين،اجتماع ضدين واينها كه درتصويب گفته‏اند واما تصويب به اين معنا كه آقاى ابن قبه گفته است وملتزم به اوست، اشكال ندارد.

بله يك تصويب ديگر ما داريم كه اجماع بر فسادش هست و آن اينكه ما بعدد آراء مجتهدين احكام واقعى داشته باشيم .اين هم اشكال ندارد الا اشكال
عقلى والا اينكه اجمع الخاصه بر فسادش در مقابل عامه كه مى‏گويند، همين
است و ما مى‏گوئيم اجمع القوم، يعنى خاصه بر فسادش. اين خلاصه مباحث جلسه قبل بود.

در ضمن صحبت خيلى از اشكالها سالبه به انتفاع موضوع شد، يعنى اين اشكالها وارد است اگر ما قائل شويم به حكم ظاهرى وامااگر كسى قائل به حكم ظاهرى نباشد، امارات رااز باب سببيت حجت نداند، بسيارى ازاين اشكالهاسالبه به انتفاء موضوع است واز زمان شيخ انصارى به اين طرف احدى را نداريم كه قائل به حكم ظاهرى وحجيت اماره ازباب سببيت باشد.البته ابتكار از شيخ انصارى نيست در ميان فقهاء، بزرگانى راداريم كه قائل به
طريقت هستند، وعلى كل حال از زمان شيخ انصارى به اين طرف ديگر يك امر
ضرورى شده در فقه واصول ماكه ما احكام ظاهرى وحجيت اماره از باب
سببيت نداريم،پس چى است؟ وآن اين است كه اين روايات ما اگر مطابق با
واقع باشد منجز واقع است واگر مخالف با واقع باشد ما معذوريم. منجزيت و معذوريت،يعنى طريقيت ،يعنى خود اماره،يعنى نشانه،اماره، يعنى طريق الى الواقع،گاهى‏اين طريق الى الواقع مصاب مى‏شود، گاهى هم‏نه.آنجا كه مصاب شد، تكليف منجز مى‏شود .منجزش اين روايت است و آنجا كه مطابق با واقع نشد، اين روايت معذر ماست ومامعذوريم وامااينكه در واقع يك حكمى جعل بشود آنجا كه مطابق با واقع باشد، و آنجاكه مخالف با واقع باشد نه اينطور نيست. لذا مى‏گويند همه امارات،از باب طريقت حجت است، نه از باب سببيت، وقتى چنين باشد اجتماع ضدين سالبه به انتفاع موضوع مى‏شود، براى اينكه ما حكم ظاهرى نداريم تا اجتماع ضدين بشود،اجتماع نقيضين هم سالبه به انتفاع موضوع مى‏شود چون ما نداريم دو حكم يكى وجوب و يكى عدم وجوب تا اجتماع نقيضين بشود.اجتماع مثلين هم سالبه به انتفاءموضوع است، چون مانداريم دو حكم بيايد روى يك موضوع، تا بشود اجتماع مثلين. طلب ضدين،طلب نقيضين،طلب مثلين ،سالبه به انتفاع موضوع مى‏شود، براى اينكه مولى آنكه مى‏خواهد و طلب مى‏كند واقع است، وامامؤداى اماره‏اگر مطابق با واقع باشد، مى‏خواهد، اگر مخالف با واقع باشد، نمى‏خواهد. پس حكمى نيست، اين طريق است ومى گويد راه اين است. اگر به واقع رسيديم كه رسيديم،والا هيچى .لذا از طرف مولى مؤداى اماره اصلاً طلب روى او نيست، طلب مؤداى اماره نيست، تا بگوئيم طلب ضدين است،طلب نقيضين است،طلب مثلين است
اين شش تا برود كنار .

اجتماع اراده و كراهت در نفس مولى اين هست، به اين معنا كه اگر نماز جمعه واجب باشد واين اماره بگويد نماز جمعه واجب نيست، بر مى‏گردد به
اينكه مولى نماز جمعه را مى‏خواهد جدى واين اماره مى‏گويد نماز جمعه را
نمى‏خواهد، اين هست .

چنانچه بهتر از اين، حرف ابن قبه، تحريم حلال وتحليل حرام،آن هم هست، يعنى اجتماع مفسده ومصلحت درشى‏ء واحد. مهم‏تر ازاين، القاء در
مفسده، تفويت مصلحت، اين هم هست. اماره خيلى جاها تفويت مصلحت
مى‏كند،اماره خيلى جاها القاءدر مفسده مى‏كند، الا اينكه اين سه تا يك چيز است .همان حرف ابن قبه است وبيش از حرف ابن قبه نيست، ابن قبه گفته تحليل حرام و تحريم حلال.اينها يك قدرى بازش كرده‏اند وگفته‏اند اراده وكراهت در نفس مولى و اراده و كراهت روى شى واحد،القاءدر مفسده، تفويت در مصلحت، اينها عبارت اخراى يكديگر است. قضيه تصويبش هم همين است، قضيه تصويب نگفته اصلاً، تصويبى كه ما بگوئيم حكم واقعى ونفس الامرى داريم واحكام ظاهرى، ديگر روى مبناى ابن قبه كه طورى نيست .روى حرف ما هم سالبه به انتفاءموضوع است، براى اينكه مايك حكم واقعى ونفس الامرى نداريم ومؤداى امارات واصول اصلاً احكام نيستند.

فتلحض مما ذكرنا،اينكه اين ده دليل كه در كلمات قوم ديده مى‏شود كه بعضى در كفايه آمده وبعضى را هم مرحوم كمپانى(رضوان اللّه تعالى عليه) بعضى را مرحوم عراقى ،مرحوم آقا ضياءاينها زيادش كرده‏اند، اين ده تا سالبه به انتفاء موضوع است ويا همان حرف ابن قبه است .من خيال نمى‏كنم در اصول ما غير از اشكال ابن قبه اشكال ديگرى بر نفع ابن قبه بتوانيد پيدا كنيد. اين حرف ابن قبه همين است كه از زمان شيخ انصارى تا الآن زده شده است، كه يك اصطلاح شده در اصول بنام جمع بين حكم واقعى وحكم ظاهرى. اين جمع بين حكم واقعى وظاهرى، اينكه مى‏گوئيم حكم ظاهرى، اسمش را مى‏آورم، واقعيت ندارد، يعنى جمع بين احكام واقعيه واين امارات كه گاهى مخالف با واقع مى‏شود، چه كنيم؟ والا همين كه شيخ انصارى مى‏گويند جمع بين حكم واقعى وحكم ظاهرى، روى فتواى شيخ مااصلاً حكم ظاهرى نداريم واصلاً حكم ظاهرى نيست .

همين طور تا برسد به مرحوم آخوند در كفايه كه مى‏گويند جمع بين حكم ظاهرى وحكم واقعى را چه بكنيم؟ حكم ظاهرى در كلماتشان آمده،مراد آخوند اين است كه اين مؤداى امارات كه مخالف با واقع مى‏شوند چه كنيم؟ بعبارت ديگر آنچه ابن قبه گفته است اين تحليل حرام وتحريم حلال كه جلو مى‏آيد چه كنيم؟ هر كسى چيزى گفته است .

آنكه ما داريم تبعا لاساتيدمان،اين است: شارع مقدس راجع به اين امور ابتكارى ندارد، راجع به خيلى چيزها ابتكار ندارد، من جمله راجع به حجيت
امارات واصول وطبقا لروش عقلاء در فقه آمده است. حالا برويم در بناى
عقلاء، ببينيم راجع به امارات واصول چى است وآن اين است كه عقلاء ديدند
كه اگر بخواهند تمام اوقات طبق يقين جلو برود عسر وحرج لازم مى‏آيد، يعنى
كم پيدا مى‏شود، همه مردم در بازارشان،در معاشرتشان،در نشست وبرخاست خانوادگى شان اگر بخواهند با يقين جلو بيايند نمى‏شود. شما بخواهى با يقين چيز حلال بخورى، مسلم نمى‏شود .شما بخواهى با يقين خودت وپسر و و دخترت ازدواج كنيد. شما با يقين بخواهى چيزى بخرى وچيزى بفروشى، بقول امام صادق عليه‏السلام در بازار بسته مى‏شود، فماكان للمسلمين سوق .وقتى نشد، عقلاء مى‏بينند عسروحرج است، براى اين عسر وحرج بايد فكرى كنند. چه كنند؟ گفته‏اند نزديك‏تر به قطع امارات است، بايد ظواهر را حجت كنند،حجت كردند، بايد خبر واحد را حجت كنند، حجت كرده‏اند، بايدقاعده يد را حجت كنند،حجت كرده‏اند همچنين تا آخر. مى‏ديدند هم كه امارات گاهى مخالف با واقع مى‏شود، مى‏ديدند كه توى بازار خيلى جاها اگر با چشم بصيرت بخواهيم برويم جلو خراب مى‏شود، اما مى‏ديدند عسر وحرج است اگر بخواهيم امارات را حجت نكنيم. قانون اهم ومهم را مى‏آورند جلو ومى‏گويند اهم‏اين كه بازار باشد،مردم معاشرت ورفت وآمد داشته باشند،مردم در رفاه باشند ولو اينكه بعضى‏از مصالح هم از بين برود پس امارات را عقلاء حجت كرده‏اند وبالاخره مى‏ديدند كه اگر بخواهند با يقين بواقع برسند،با يقين معمولاً به واقع رسيدن كم پيدا مى‏شود،چون غالبا جهل مركب است، لذا اين عسر وحرج است .حالا كه
عسر وحرج است چه كنند؟ با اماره مى‏خواهند به واقع برسند .با اماره به واقع
رسيدن لازمه‏اش چى است؟ اينكه گاهى تحليل حرام وگاهى تحريم حلال بشود، يعنى اماره مطابق با واقع در نيايد. مى‏گفتند ماواقع را بعضى اوقات از دست بدهيم، بهتراست ياعسروحرج باشد بهتر است؟ بازار بسته بشود بهتر است، يا اينكه بعضى اوقات واقع از دست گرفته شود، كه گاهى تحليل حرام وتحريم حلال لازم مى‏آيد،كدام بهتر است؟ مى‏گفتند بگذار بقول ابن قبه تحليل حرام وتحريم حلال لازم بيايد، اما امارات حجت باشد، به قاعده عسر وحرج، به قاعده اينكه مردم در رفاه با شند، به عبارت ديگر به قاعده اهم ومهم امارات عقلاء شده حجت .لذا رفت وآمده‏ها وخريد وفروشها درست شد. باز هم ديدند مردم در عسر وحرج اند، اگر اصول نداشته باشند، همين امارات هم نمى‏توانند كار بكنند.اصول يعنى چه ؟در ظرف شك يك چيزى داشته باشند كه به او مراجعه كنند .اگر در ظرف شك چيزى نداشته باشد، اگر در وقتى كه اماره نداشته باشند، يعنى آنجا كه يقين نيست، اماره هم نيست، مى‏دانم باز هم عسر وحرج است. لذا يك اصولى وضع كرده‏اند؛ اصل عدم خطاء،اصل عدم نسيان،اصل عدم زيادة،اصل عدم نقيصه.

واما اين اصول اگر كسى اصالة الصحة را،اصاله‏السوق،قاعده فراغ را،اينها راهم از اصولى بداند كه عقلائى است، لذا اصالة السوق ،اصالة الصحة
در فعل غير، اگر اينها باشند عسر وحرج بر طرف مى‏شود، لذا اينها هم بايد
باشد. دوران امر بين اين است كه تحليل حرام وتحريم حلال لازم بيايد ويا اين كه اصول نداشته باشند.مى‏گفتند بگذار تحليل حرام وتحريم حلال لازم بيايد، اما ما اصول عقلائى داشته باشيم .وقتى اصول عقلائيه را جعل كردند عقلاء در رفاه شدند ولو اين كه تحريم حلال وتحليل حرام هم لازم مى‏آيد، يعنى بسيارى از اوقات واقع در ميان عقلاءاز ميان مى‏رود، اما اگر بخواهند از بين نرود چه كار بايد بكنند؟بايد اكتفا كنند به يقين فقط، يا اماره داشته باشند؟ اكتفا كنند به يقين واماره يا اصل داشته باشند؟ يا اكتفا كنند به اماره ويقين واصول تا اينكه مردم در رفاه با شند؟ عقلاء اين را صلاح دانستند. اين روش ومنش عقلائى است براى خاطر اينكه مردم در رفاه باشندولو اينكه بواسطه اين جعل شان، يعنى حجيت امارات واصول خيلى از واقع‏ها هم از دستشان رفت. اين بناى عقلاء است.

شارع مقدس هم مثل بناى عقلاء است، يعنى روش شارع،روش عقلاست عقلاء كه خبر واحد را حجت مى‏دانند، شما هم مى‏گوئيد خبر واحد حجت است روى بناى عقلاء.شارع مقدس بهتر از عقلاءهم روش عقلاء را مى‏پذيرد، براى اينكه شارع مقدس مى‏گويد اسلام من سمحه سهله است، اسلام من بايد مردم پسند باشد. تبعا للعقلاء گفت القطع حجة، اگر همه احكام را ما بخواهيم با قطع جلو بياييم بايد درِ جواهر بسته شود و درِ فقه بايد بسته شود، لذا فقه مى‏شود تعطيل. شارع ديد اين كه نمى‏شود، لذا اماره را حجت دانست، طبقا للعقلاء گفت ظواهر وخبر واحد حجت است، خبره حجت است، قول خبره هم حجت است. ديد اينجورى يك مقدار خوب شد. امام صادق:توانست هزار نفر شاگرد پيدا كند وبروند در مسجد قال الصادق: وقال الباقر: بگويند، اين را ديد شد، اما ديدند كم است وقتى ديدند كم است. اصول را جعل كردند .آن اصول عقلائى را
شارع پذيرفت اصل عدم خطا،اصل عدم زيادة،اصل عدم نقيصه وكلاً در ظواهر
كه ده هفده اصل عقلاء جارى مى‏كنند .

شارع مقدس يك مقدار بيشتر اصاله‏البرائة درست كرد. استصحاب درست كرد، قاعده حل درست كرد بقول آن مرد بزرگ آقا سيد محمد باقر
درچه‏اى بارها ايشان مى‏گفته‏اند با اين كل شى طاهر حتى تعلم،شارع مقدس
روزى يك تن نجاست خورد مردم مى‏دهند يا يك تن حرام. شارع مقدس مى‏ديد اگر طهارت و نجاست داشته باشد، امّا قاعده طهارت نداشته باشد لازم مى‏آيد اين وسواسى‏ها، اگر قاعده حل نداشته باشد، همان را كه شيخ انصارى فرموده‏اند ،مى‏گويد اگر ما قاعده حل نداشته باشيم بايد برويم توى بيابانها آنجا علف بيابان بخوريم، يا آب چشمه، بعد مى‏گويد فتأمل، يعنى آن هم اگر در حرفهاى طلبگى بشود اشكال پيدا مى‏كند.

لذا قاعده حل درست شد، قاعده طهارت درست شد، قاعده تجاوز درست شد، قاعده فراغ - اگر عقلائى نباشد - درست شد، قاعده سوق - اگر عقلايى نباشد - درست شد تا آخر ،پس شارع مقدس اماره را حجت كرد، شارع مقدس اصول عقلائيه را حجت كرد، شارع مقدس اصالة البرائة درست كرد، اصالة الطهارة درست كرد،اصاله‏الحل درست كرد،استصحاب درست كرد. چرا؟ در حالى كه مى‏داند اين اصول خيلى واقع‏ها رااز بين مى‏برد براى اينكه اين امارات خيلى از واقع‏ها را از بين مى‏برد .دوران امر بين اهم ومهم شد، بقول مرحوم شيخ مؤسس حوزه علميه قم گفته بودند دندان سر جگر گذاشت با اين كه مى‏ديد واقع دارد از بين مى‏رود،اما صبر كرد ،گفت بگذار واقع از بين برود، اما مردم در رفاه باشند، اسلام سمحه وسهله باشد وبقول مرحوم امام(رضوان اللّه تعالى عليه ) اگر اماره و اصول نباشد مردم گريزان مى‏شوند از اسلام ودارالامر كه اسلام ضربه بخورد يا واقع ضربه بخورد، معلوم است اسلام ضربه نخورد ولو اينكه بعضى از واقعها از بين برود لذا تحريم حلال وتحليل حرام لازم مى‏آيد اما طورى نيست.چرا؟ براى اينكه دوران امربين اهم ومهم‏است، نظير اينكه مى‏بينى بايد نجس را بخورى والا مى‏ميرى، بايد حرام را بخورى در اضطرار به قانون اهم ومهم. حجيت امارات واصول از اين باب است .

وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.