عنوان: ظنون معتبره / اجماع
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

گفتم در ميان قوم هفت قسمت اجماع ديده مى‏شود و لِم كشف را هر كس جورى گفته است. در پنج قسم فى الجمله صحبت كرديم .

قسمت ششم :كه مرحوم شيخ فرموده‏اند مخصوصا شاگردان شيخ مثل مرحوم آخوند در كفايه تأكيد دارند اجماع كشفى است، كه مى‏گويند اگر همه علماء يك چيز بگويند - مخصوصا قدماء - از آن طرف هم بر طبق اقوالشان مدرك‏نباشد،نه قاعده باشد تا بگوئيم علماء با آن قاعده جلو آمده‏اند، نه روايت تا بگوئيم بواسطه آن روايت اينجور فتوى داده‏اند، از آن طرف مى‏دانيم اينها قياسى نيستند ،اينها استحسانى نيستند، اينها همين طورى نيستند ،اينها با ظن وتخمين حرف نمى‏زنند. وقتى چنين باشد اين گفته همه قدماء وگفته همه متأخرين كاشف است از اينكه قول امام عليه‏السلام در ميان اينهاست. كشف مى‏كنيم. كه با آن حدث فرقش اين است ،آن اطمينان وظن است، آن حدث است اين كشف است و يك واقعيت است وعقل است .عقل ما كشف مى‏كند قول امام عليه‏السلام رااز ميان اينها. كه در كلمات شيخ انصارى و ديگران هم آمده،اينكه قول سينه به سينه رسيده است تا به اينها، يعنى مثلاً امام صادق عليه‏السلام به شاگردان گفته‏اند و اين كتاب نشده و شاگردان هم به شاگردان گفته‏اند و همچنين اين قول از سينه به سينه و قول به قول ديگر ونقل به نقل ديگر در ميان قدماء شده و در ميان متأخرين آمده است.

معمولاً متأخرين تبعا لمرحوم آخوند ،تبعا لمرحوم شيخ قائلند به اجماع  كشفى ،يعنى قول علماء كاشف از قول امام عليه‏السلام است. وجه پنجم تفاوتى ندارد، يعنى اسمش را بگذاريم حدث ،يا اسم او را بگذاريم كشف،خيلى تفاوت ندارد ،بالاخره مثل اينكه تقريرها يك مقدار تفاوت پيدا مى‏كند .ولى اگر انسان يك مقدار دقت كند مى‏بيند مرحوم حاج شيخ كه قائل به حدث است و مرحوم آخوند كه قائل به كشف است اين دو تقرير بر مى‏گردد به يك تقرير. آن مى‏گويد همه فقهاء وقتى يك چيز گفتند، مثل اين مى‏ماند كه همه اداره يك چيز بگويند ،حدث مى‏زنيم كه رئيس هم همين را مى‏گويد .اين آقا هم مى‏گويد وقتى همه اداره يك چيز گفتند، كشف مى‏كنيم كه رئيس هم همين را مى‏گويد ولو از رئيس
نپرسيده باشيم .

من خيال نمى‏كنم بشود فرق گذاشت بين حدث وبين كشف. بله از نظر منطق يك كسى بگويد حدث ما دون كشف است، اگر استلزام اطمينانى شد، اسم او را مى‏گذاريم حدث وهمين طور اگر استلزام عرفى شد، اسم او را مى‏گذاريم حدث، اما اگر استلزام عقلى دقى فلسفى شد، اسم او را مى‏گذاريم كشف، اين يك مرتبه بالاتر مى‏شود وحيث اينكه فقهاء اطمينان را حجت مى‏دانند در فقه و اصول، علم عرفى را در فقه مى‏خواهيم، همين طور در اصول .بنابراين آن عقل دقى فلسفى و آن استلزام عقلى مى‏خواهد باشد، مى‏خواهد نباشد، مى‏شود حجت .بر مى‏گردد به اينكه تقرير كشف كنيم يا تقرير حدث كنيم، تفاوتى ندارد و بالاخره بر مى‏گردد به اينكه اگر در ميان قدماء يك اتفاقى باشد وبر طبق آن اتفاق دليلى نباشد، اجماع گنگ،اجماع بدون دليل ظاهر ،اجماع بدون مدرك باشد، عرف حدث مى‏زند كه قول امام اينجاست، ياعقل كشف مى‏كند قول امام را. گمان نمى‏كنم تفاوتى داشته باشد، همانجا كه مرحوم آخوند مى‏گويند كشف مى‏كنيم، مرحوم حاج شيخ گفته‏اند حدث مى‏زنيم. بالاخره حرف بر مى‏گرددبه اينكه وقتى همه علماء يك چيز گفتند و دليل برطبق گفته آنها نباشد عرف و عقل مى‏فهمد كه در اينجا قول امام عليه‏السلام موجود است .

لذا چه تعبير به كشف بكنيم، همان حدث است، تعبير حدث بكنيم، همان كشف است .خيال مى‏كنم نزاع لفظى است آن وقت آن اشكال ديروز هم اينجا مى‏آيد ،آن اشكال چى بود. گفتيم بله اينها بدون مدرك حرف نمى‏زنند ،اينها قياس و استحسان ندارند ،اينها دقت حسابى در فتوى دارند، اما يك چيزى كه گفته‏اند،همه آنها گفته‏اند، آيا اين مطابق با واقع است يا مطابق با حجت؟ ممكن است يك حجتى باشد كه بر طبق آن حجت گفته شده ممكن است يك قاعده‏اى در ميان آنها بوده، يك چيزى در ميانشان بوده، اما اينكه كاشف از واقع ونفس الامر باشد، اين را نمى‏توانيم اثبات كنيم. اين ايراد به حدثى‏ها وارد است و همين طور به كشفى‏ها هم وارد است.

لذا استاد بزرگوار ما مرحوم آية اللّه برو جردى ايشان يك تقرير ديگرى دارند كه اسم او را مى‏گذاريم اجماع نصى و اين تقرير بهترين تقرير است درباب
اجماع .ايشان مى‏فرمايند يك رواياتى در ميان قدماء بوده كه بدست ما نرسيده است، مى‏گويند اصول اربعمأة بوده و اين روايات اصول اربعمأة بدست ما نرسيده است، چنانچه يك رواياتى دست صاحب سرائر بوده،دست شيخ طوسى نرسيده است .در حالى كه حلى بعد شيخ طوسى است ،بعد صدوق است ،بعد كلينى است، اما مستطرفات سرائر را كه نوشته است، روايات آخر سرائرنه در كافى هست، نه در تهذيب هست، نه در استبصار هست و نه در من لا يحضر. معلوم مى‏شود يك رواياتى دست حلى بوده، از اربعمانه كه دست اينها نبوده است. بعدش مرحوم محقق در معتبر يك رواياتى نقل مى‏كند كه اين روايات در اصول كافى نيست، در كتب اربعه نيست، از اصل نقل مى‏كند، يعنى يك كتاب از ائمه طاهرين عليهم‏السلامنقل مى‏كند.  

شهيد اول و شهيد دوم و علماء بزرگ كه مقيد بودند به جمع كردن اينجور كتابها، حتى نقل مى‏كنند كه شهيد اول كه از دنيا رفت يك كتاب بود، اين كتاب را دختر شهيد اول ،چون يك طلبه فاضل بود، حاضر شد كتاب رابردارداما اصلاً سهم الارث نداشته باشد و اين كتابها در دست اينها بوده و متأسفانه بدست ما نرسيده است، اين خيلى تأسف آور است. اين كتابهاى اينجورى را صهيونيست‏ها لعنة اللّه عليهم از بين بردند و بردند در كتابخانه‏هاى اروپا. لذا مرحوم آية اللّه بروجردى مى‏فرمودند كه اگر قدماء اتفاق داشتند بر يك قولى و مى‏گفتند عمده قدماء است، حالا متأخرين هم با هم اختلاف داشته باشند، آن خيلى مناط نيست. براى اينكه آنها ان قلت قلت زياد دارد و ان قلت قلت‏ها است كه گاهى اتفاق مى‏آورد و گاهى اختلاف مى‏آورد. لذا ايشان به اقوال قدماء خيلى اهميت مى‏دادند مى‏فرمودند كه قدماء همه و همه يك حرفى مى‏زدند و اين حرف مدرك نداشت، يا مخالف با اصل بود و يا لااقل مدرك نداشت -  نه مدرك اصولى يعنى عقلى و نه مدرك روائى و نه مدرك قرآنى - بگوئيم اينها كه قياس و استحسان نمى‏كنند اينها كه گتره‏اى حرف نمى‏زنند و باظن و تخمين جلو نمى‏آيند، اينها كه العياذ باللّه عمدا خلاف واقع نمى‏گويند، پس كاشف از اين است كه يك نص معتبرى و ظاهر الدلالتى در ميان اينها بوده و بدست ما نرسيده است. به او مى‏گوئيم اجماع نصى.

آن كشفى‏ها و آن حدثى‏ها مى‏گفتند كاشف از قول امام است و سينه به سينه از آن راوى به آن راوى تا رسيده به قدماء و به ما نرسيده است. آقاى بروجردى مى‏فرمودند اينجورى نگو، بگو كه در ميان قدماء يك رواياتى بوده، اين رواياتى به دست ما نرسيده، آنها طبق روايات فتواى داده‏اند، الا اينكه در
كتابخانه كوخ مدرك آنجا بوده و سنّى‏ها آن مدرك‏ها را سوزانده‏اند .

انصاف قضيه اين است كه اين تقرير خيلى عالى است وبدون شبهه مى‏شود و كاشف از يك حجت است كه آن حجت يا مطابق با واقع است يا نه ،ما
ديگر با آن كارى نداريم. آن دخولى و آن تشرفى و آن لطفى و آن ظنى و آن حدثى مى‏گفت كاشف از واقع است و كاشف از قول امام كه بدون ايراد نبود و ايراد زياد داشت و نمى‏شد بپذيرى. حرف آقاى بروجردى اين است كه كاشف از حجت ،كاشف از مدرك ،مدركى كه پيش مجتهد حجت است ،كاشف از نص معتبر است. مثل قيام متصل به ركوع كه يك امر قهرى است، نه فعل است نه گفتنى است نه نيتى، بلكه يك امر قهرى است كه دليل بر آن نداريم. مى‏گوئيم پس اينكه در كلمات قدماء آمده كه از مقارنات نماز ،آن هم از مقارنات ركنى ،قيام متصل به ركوع است، آيا اين را علماء گتره‏اى گفته‏اند؟ با ظن وتخمين گفته‏اند؟ العياذ باللّه عمدا چيزى را به نماز اضافه كرده‏اند؟ اينها كه هيچ كدام نيست .حالا كه هيچ كدام نيست معلوم مى‏شود كه يك نص ظاهر الدلالة و معتمد عليها درميان آنها بوده كه همه گفته‏اند قيام متصل به ركوع واجب است و  ركن. براى اينكه اگر اين نص ضعيف بود، اختلاف در ميان آنها مى‏افتاد، اگر نص ذو احتمالات بود، اختلاف در ميان آنها مى‏افتاد و اينكه همه يك جور گفته‏اند، معلوم مى‏شود روايت صحيحه و ظاهر الدلاله‏اى بوده است.  

خوب حرفى است انصافا. لذا اسمش را مى‏گذاريم اجماع نصى .اگر كسى به ما بگويد اجماع محصل در ميان قدماء زياد بوده، در ميان متأخرين هم زياد است و همه و همه اين اجماع را حجت مى‏دانند ،اين اجماع مدركش چى است؟ سنى مى‏گويد لا تجتمع امتى على الخطاء، كه گفتيم اين جعل است. مثل فخر رازى گفت اولى الامر، كه مى‏گوئيم اولى الامر هم مختص به ائمه طاهرين است و اصلاً اولى الامر يعنى حاكم نه اصحاب. ما شيعه مى‏گوئيم اجماع حجت است .آنها مى‏گفتند چون كاشف از قول امام است، ما مى‏گوئيم كاشف از حجت است، يعنى كاشف از يك نص معتبر ظاهر الدلالة است اين هم امر دوّم .

امر سوم در باب اجماع اين است كه آيا اجماع منقول حجت است يا نه؟ كه اصل مطلب اجماع منقول است .

اگر ما باشيم و ظاهر لفظ بايد بگوئيم اجماع منقول حجت است، يعنى مثلاً اگر محقق در شرائع بفرمايد همه فقهاء مى‏فرمايند قيام متصل به ركوع داريم و همه اجماع كرده‏اند اين يك خبر واحد معتبر مثل محقق. خبر واحد موثق را اگر شما معتبر بدانيد، كه معتبر مى‏دانيد، لذا اجماع منقول هم مى‏شود حجت، از مصاديق خبر واحد است .

تا اينجاها حرف خوبى است كه ما بگوئيم اجماع منقول حجت است، من باب اينكه مصداق خبر واحد است. خبر واحد را حجت مى‏دانيم، مثل صاحب
 جواهر كه مثل زراره كمتر نيست، همين طور كه قول زراره در نقل روايت حجت است ،همانطور قول صاحب جواهر هم حجت است در نقل اجماع .فقط يك حرف مى‏ماند و آن اين است كه خبر واحد حجت است آنجا كه حدثى نباشد. خبر واحد را اولاً در مهّام امور عقلاء حجت نمى‏دانند، مثلاً اگر يك امرى پيش همه خيلى مهم باشد، يك ثقه‏اى خبر واحد را نقل بكند، عقلاء به اين اكتفاء نمى‏كنند. مثل اينكه ثقه‏اى نقل بكند كه جنگ شروع شد، اين خبر واحد را عقلاء حجت نمى‏دانند. اما بالاتر از اين اگر حدثى باشد، يعنى حس كار نكند ،حدث كار كند ،خبر واحدى كه حدث كار بكند نه حس، يا اينكه هم حدث كار بكند و هم حس، عقلاء اين را حجت نمى‏دانند، الا اينكه خبره باشد. در خبره حدث كار مى‏كند، مثلاً معمار مى‏گويد اينجا هزار متر ساختمان دارد و قيمت او مثلاً مترى 20 تومان است. اين حدث است، اما اين قول حجت است، نه از باب خبر واحد، از باب خبره. لذا اگر كسى در باب خبره اشكال بكند كه بعضى در قول لغوى اشكال كرده‏اند و اصلاً در خبره اشكال كرده‏اند، لذا اين قول معمار حجت نيست، چرا؟ چون مى‏گويند حدث است نه حس و اگر بخواهد حجت باشد، يا بايد حس باشد، ياقريب به حس .اگر يادتان باشد صاحب معالم مى‏گفت كه اگر
بگويد زيد شجاع است، اين حجت است چون قريب به حس است و اما اگر بگويد زيد فيلسوف است - در صورتيكه با او مباحثه نكرده باشد - اين حجت
نيست ،اين حدث است .

پس خبر واحد در مهّام امور حجت نيست، خبر واحد در حدثيات حجت نيست و عقلاء حجت نمى‏دانند و مختص مى‏شود به غير مهّام امور، مختص
مى‏شود به حسيّات ومتأسفانه اجماع منقول صدى نودش بلكه بيشتر حدث است نه حس. اگر اين حرف باشد ديگر بايد بگوئيم اجماع منقول از باب خبر واحد حجت نيست .

وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد