عنوان: حساب و كتاب عوام و خواص در دنيا و آخرت (2)
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث هفته گذشته ما اين بود كه ما از قرآن و از روايات اهل بيت  عليهم‏السلام به خوبى استفاده مى‏كنيم كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. حساب يك عالم غير از حساب يك جاهل يا يك ادارى يا يك بازارى است. از نظر پاداش، پاداش خوبى خواص خيلى بالاست. چنانچه بهشت مراتب دارد از همين جهت است. بهشت معمولى، بهشت عدن، بهشت رضوان تا برسد به مقام عند اللهى. در روز قيامت صفوف مختلفه‏اى هست كه صف اول صف انبياء است و علما در آن صف هستند همين معنايش است كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است و اگر اين عالم منحرف شد، اگر اين عالم به وظيفه‏اش عمل نكرد آن هم حسابش ماوراى عموم مردم است. از همين جهت هم روايت داريم كه در جهنم عالم بى عمل به اندازه‏اى بدنش بوى گند مى‏دهد كه اهل جهنم از بوى گند اين آزرده خاطر مى‏شوند و شكايت اين را به خدا مى‏كنند. در حالى كه ما مى‏دانيم حميم، سموم اين بلاهاى در جهنم، به اندازه‏اى بوى گند دارد كه در روايت مى‏خوانيم اگر يك مقدار كمى از آن آب جوشان بيايد در دنيا، از بوى گندش همه دنيا مى‏ميرند. در حالى كه اين گونه روايت داريم، روايت ديگر هم به ما مى‏گويند (روايت صحيح السند هم هست) كه بوى گند عالم جهنم را مى‏گنداند. به قول حضرت امام «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» تا ببينيم چه قدر سعه وجودى دارد. اگر سعه وجودى او به قدر يك دهى بوده است، به اندازه شهرى بوده است، به اندازه عالم تشيع بوده است، اينها تفاوت دارد. اگر سعه وجودى‏اش در دنيا كم بوده است، اطراف خود را مى‏گنداند. اگر يك مقدار بيشتر بوده بوى گندش در دنيا بيشتر بوده، آنجا بيشتر مى‏گنداند و اگر عالم مشهورى منحرف بوده، ديگر جهنم را مى‏گنداند. همه اينها بر مى‏گردند به اينكه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. و متأسفانه يا غير متأسفانه مردم هم همين طور حساب مى‏كنند. يعنى معلوم مى‏شود اين ريشه، ريشه فطرى دارد كه قرآن روى آن ريشه فطرى حكم بار كرده است. مردم هم همين طور هستند. مردم هم حساب يك طلبه را جداى از عموم مردم مى‏دانند. مردم هم اگر مثلاً خود اين بازارى، خود اين ادارى با خانم روبازش همراه هم از اينجا تا آخر شهر بروند، اين را نه براى خودش بد مى‏داند، نه ديگران براى او بد مى‏دانند. امّا اگر يك طلبه اين كار را بكند. زنش خوب رو نگيرد و پهلوى اين طلبه از خانه‏شان برود تا خانه همسايه، همان فرد بد حجاب هم اين كار را كار بدى براى اينها مى‏دانند. يك نگاه ديگرى به اين طلبه مى‏كنند. اگر از او بپرسند تو خودت هم مثل اين هستى مى‏گويد حساب من از اين جداست. و در چيزهاى ديگر هم همين طور است كه مردم حساب ما را جداى از خودشان، جداى از ديگران مى‏دانند. و فقط منحصر به طلبه هم نيست. مثلاً يك پيرمرد، حساب او پيش همه حتى در اسلام، حتى از نظر حدود، جداى از يك جوان است. مى‏دانيد كه در فقه شما اگر يك جوانى كه زن ندارد زنا بكند، يك زنى كه شوهر ندارد زنا بدهد و اثبات بشود؛ صد تا تازيانه مى‏خورد. و امّا اگر يك پيرمردى كه زن ندارد با يك پيرزنى كه شوهر ندارد زنا كند او را مى‏كشند. يعنى مثل محصنه با او حساب مى‏كنند. چرا؟ براى خاطر اين پير مرد را همه من جمله اسلام جداى از حساب يك جوان مى‏دانند. مابقى‏اش هم همين است لذا اين كسانى كه از چهل سال رفتند رو به سرازيرى، ديگر يك حساب جدايى براى اينها باز مى‏شود. حتى در روايات هم مى‏خوانيم چهل ساله‏ها به آن طرف خطاب مى‏شود دفتر ديگرى براى تو باز شد مواظب باش. «من بلغ اربعين و لم يتعصا فقد عصى» از اين روايت به آسانى نگذريد. مى‏گفتند حضرت امام (ره) اين روايت را معنا مى‏كردند مى‏گفتند آن كسى كه چهل سالش شد و با عصاى احتياط راه نرود، اين گناه كرده است. جوان ممكن است با عصاى احتياط راه نرود، قبل چهل ساله‏ها ممكن است شبهات را با «رُفع ما لا يعلمون» تمامش بكنند و امّا كسى كه در سرازيرى مرگ رفت، در سرازيرى قبر رفت، اين بخواهد در شبهات لاابالى باشد، اين بخواهد بدون عصاى احتياط راه برود، خدا نمى‏پسندد. خدا خطاب كرده است كه من يك دفتر خاصى براى تو باز كرده‏ام. هفته گذشته يك مقدارى از قرآن صحبت كردم و ديديم راستى از نظر قرآن چنين است. ديديم كه حضرت آدم كارى نكرد شايد ترك اولى هم نبود. امّا بالاخره حرف نشنيد. يك بلاى اثر و ضعى به سرش آمد حرف نشنيد. و بالاخره در چاه افتاد. مرادم اينجاست كه اين آيه شريفه كه درباره حضرت آدم در قرآن آمده كه «و عصى آدم ربّه فغوى...» [1] اين اگر راستى تا روز قيامت ضربه ديده بود، زندان ديده بود و اين خطاب به او نشده بود قطعا بهتر بود. «اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ» [2] خيلى خطاب، خطاب عتاب‏آميزى بود براى ما ممكن است خيلى عتاب‏آميز نباشد امّا پروردگار عالم آدم و حوا و شيطان را پهلو هم بگذارد بگويد «اهبطوا» چرا؟ چون حساب حضرت آدم جداى از حساب ديگران است. راستى چه چطور مى‏شود «اذكرنى عند ربك» ده سال زندان بشود. من تقاضا از شما دارم به اينها بيشتر اهميت بدهيد بعضى اوقات پروردگار عالم يك چوب مى‏زند. يك شعر عوامانه‏اى هست خوب شعرى است. اين عامّى مى‏گفت «چوب خدا صدا ندارد. اگر بزند دوا ندارد». يك دفعه انسان يك جمله مى‏گويد كه اين مرضى امام زمان (عج) نيست. يك نگاه غضب آلود از طرف امام زمان (عج) باعث مى‏شود كه يك دفعه چشمهايش را باز مى‏كند مى‏بيند در طلبگى كه نيست كه نيست، عمامه را هم بر داشته است. مى‏بينيد در لباس روحانيت كه نيست هيچ؛ اصلاً مخالف است و ما زياد ديديم، زياد. اين كسروى اولش آدم خوبى بود. و اين آقا از وعاظ نمره اول تبريز بود. با سواد هم هست. از اين كتابهاى انحرافى كه نوشته است انسان خوب درك مى‏كند كه آدم باسوادى است. محصوصا اين كتابى كه قبل از انحرافش نوشته درباره مشروطيت خوب عالى نوشته است. انصافا. كتابهاى بعدى اش را هم كه انحرافى نوشته است آدم درك مى‏كند اين فرد ملا بوده است. امّا همين آقا دست از منبرش برداشت چقدر خذلان. يك كسى دست از حسين عليه‏السلام بر دارد. خيلى خذلان است. حالا ولو دنيا را به او بدهند. دست از عمامه بر داشت خيلى خذلان است. اينها را كوچك نشماريد. استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى مى‏فرمود كه در نجف زندگى يك مقدار براى من سخت شده بود. نشسته بودم پشت ميز مطالعه و رفتم در زندگى امشب شام چه كار كنم براى زن و بچه‏ام. گفت يك كسى در را زد. رفتم پشت در و درب را باز كردم. ديدم يك كسى گفت سلام من از طرف خدا پيغام دارم. ـ كه بعد علامه طباطبايى مى‏فرمودند كه فرداى آن من رفتم وادى السلام و اتفاقا چشمم افتاد به يك قبرى و همان بود. ديدم كه سيصد سال است مرده است. ـ گفت من از طرف خدا پيغام دارم و اينكه هيجده سال است چه موقع من تو را به حال خود وا گذاشتم كه حالا در وسط مطالعه به فكر دنيا رفتى؟ مى‏گويد من دوباره رفتم پشت ميز نشستم ديدم اين هيجده سال يعنى چه؟ براى اينكه من بيست و سه سال بود وارد طلبگى شده بودم. در نجف هم دو سه سال است آمده‏ام يك دفعه متوجه شدم هيجده سال است عمامه گذاشتم. خوب اين عمامه يك وقت بر داشته مى‏شود خيال هم نكنيد كه اينها كه عمامه را برداشتند از اول لاابالى بودند، نه اين چنين نيست. به قول يكى از بزرگان مى‏گفت كه همين مفاتيح زير بغل‏ها، هر روز زيارت حضرت معصومه  عليهاالسلام ترك نبايد بشود، نماز شب خوانها، ناگهان عمامه رفت. ريش هم تراشيده شد حالا از اينها مهمتر اين است كه عمامه سرش باشد، ريش هم داشته باشد، مبلّغ هم باشد امّا منحرف باشد. روى منبر حرفهاى انحرافى بزند. حرفهايى كه موجب تشطط است. حرفهايى كه موجب تضعيف اسلام است بزند حرفهايى كه موجب تغضيف روحانيت است بزند. خوب اينها چوب خداست چوب امام زمان (عج) است. آن وقت اين كسروى عمامه را برداشت ريش را تراشيد. و كم كم راه انحراف در پيش گرفت. كتابهاى رد صوفيه دارد. رد بهايى دارد. رد وهابى دارد. رد شيعه هم دارد و در آن كتابهايى كه رد شيعه دارد به قدرى بى حيايى كرده چند جا جسارت به امام صادق و امام باقر  عليهم‏السلام كرده است. يك آخوند آخوندى كه پايش هم دم مرگ است. ديگر شصت، هفتاد سالش بود. و بالاخره ديگر دست بر نداشت و كم كم ادعاى پيغمبرى كرد. و در وقتى كه مرد و از اين دنيا رفت و به دَرَك رفت در حالى بود كه ادعاى پيغمبرى كرده بود. اينها چوب خداست و چوب خدا صدا ندارد. يعنى اين طور نيست مثل كسى كه بخواهند چوب يا تازيانه‏اش بزنند و در بين مردم اعلام كنند. نه، بدبختى اينجاست كه بعضى وقتها خودش هم نمى‏فهمد از كجا چوب مى‏خورد. و بالاترين خذلانها اين است كه انسان نداند از كجا چوب خورده است. اگر بداند كه جبران مى‏كند. ما طلبه‏ها خذلان‏مان جهل مركب‏مان است. و قرآن شريف مى‏گويد بالاترين خذلانها همين جهل مركب است. «قل هم ننبّئكم بالاخسرين اعمالاً الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا» [3] نود سال جهل مركب، ناگهان دم مرگ ببيند نود سال بدبختى؛ امّا خيال مى‏كند نود سال خوشبختى است. عمده اينجاست كه ما زياد هم ديديم كه خذلان از خدا براى ما طلبه‏ها: «جهل مركب». يعنى راستى خيال مى‏كند ترويج است در حالى كه بجاى ترويج تخريب است. خيال مى‏كند اين حرف‏ها خوب است. در حالى كه حرف‏ها خيلى بد است. خيلى شكنندگى دارد. خيلى موجب اختلاف است و ما بايد خيلى مواظب باشيم خيلى، يك دفعه العياذ باللّه‏، يك نگاه غضب آلود از طرف امام زمان (عج) و اين «اذكرنى عند ربّك» باعث مى‏شود «فلبث فى السجن بضع سنين» [4] اين را به ما مى‏گويند. كه حالا بدبختى هم اينجاست. هر كه در اين بزم مقرب‏تر، شكنجه بالاتر است. يوسف است. نمره بيست آورده در همه جا بارك اللّه‏؛ به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى (ره) آن وقتى كه زليخا او را خواست و رفت در آن اتاق، بيست و چهار زمينه بود براى اينكه گناه بكند. به قول علامه طباطبايى (ره) اگر يكى از اين زمينه‏ها براى هر كسى پيدا مى‏شد بعيد بود اين كار را نكند. شيخ انصارى (ره) نقل مى‏كند. به مقدس اردبيلى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» گفتند كه آقا شما اگر در يك اتاق باشيد و هيچ كس نباشد و تنها شما باشيد با يك زن؛ آيا زنا نمى‏كنيد؟ نگفت: نه؛ گفت پناه مى‏برم به خدا كه چنين صحنه‏اى براى من جلو بيايد. يك دفعه ما همين را تجويز مى‏كنيم خذلان اينجاست. همين‏ها را كه مقدس اردبيلى مى‏گويد پناه مى‏برم به خدا كه چنين صحنه‏اى جلو بيايد، را تجويز مى‏كنيم!! علامه طباطبايى مى‏فرمايد بيست و چهار زمينه براى اينكه حضرت يوسف به گناه بيفتد بود. كه يكى از آنها اگر براى كسى بود بعيد بود كه بتواند نجات پيدا بكند. امّا يوسف نجات پيدا كرد. «و لقد همت به و هم بها لولا ان راى برهان ربه» [5] ولى همين نمره بيست آوردنها يكى پس از ديگرى، از همين جاها هم بايد مواظب باشيم مغرور نشويم. براى خاطر اينكه ممكن است نماز شب، نماز اول وقت، درس و بحث حسابى، ترويج عالى داشته باشيم. امّا يك جمله ناباب بگوئيم همين را مى‏گيرند. با عوام مردم اين طور نيست. با عموم مردم اين طور نيست. امّا با يوسف چنين است. همه كارها نمره بيست است. اينها كه در سوره يوسف آمده كه قرآن نمى‏خواهد قصه بگويد. به قول حضرت آيت اللّه‏ العظمى آقاى آسيد محمد باقر درچه‏اى گفته بودند نمره هزار بايد به او بدهيد. نمره هزار، نمره ميليون؛ امّا يك «اذكرنى عند ربك» باعث شد «فلبث فى السجن بضع سنين». من تقاضا دارم از شما خيلى مواظب باشيد. مواظب گفتارتان، مواظب كردارتان، ديگر كم كم شما فضلا مواظب دلتان، باشيد. يك جوانى مواظب دلش نباشد و هيچ طورى هم نباشد. ممكن است يك كسى در نماز مواظب دلش نباشد امّا يك عمر بخواهد چنين باشد. امام صادق  عليه‏السلام به عمار گفتند دو ركعت نماز بخوان ببينم. عماردو ركعت نماز معمولى خواند. مسلم صحيح است ديگر. نماز رفع تكليف، امّا حالا خضوع داشته باشد و ادب نماز مراعات بشود ظاهرا نبود. بعد اين جمله امام صادق عليه‏السلام كه فرمودند: حيف يك كسى كه شصت هفتاد سال دو ركعت نماز خوب نخوانده باشد. كه راجع به حضور قلبش در يك روايت ديگر امام صادق عليه‏السلامفرمودند ننگ است براى كسى كه شصت هفتاد سال نماز خوانده، ولى دو ركعت نماز با حضور قلب نخوانده است. خوب اين ديگر براى ما همين طورهاست. يعنى ما در نماز سرمان را بخارانيم. خوب ممكن است اين مسأله را مردم از شما بپرسند و شما مى‏گوئيد طورى نيست. بالاترش هم طورى نيست كت خود را هم بپوش طورى نيست. اين نماز رفع تكليف است. امّا براى شما چه طور؟ يادم نمى‏رود يك خانم باسوادى، خانم دكترى به من گله مى‏كرد كه فلان آقا در نمازهاى مستحبى‏اش مرتب سر مى‏خاراند، دست بالا مى‏كند. حالا اين عادل است مى‏شود پشت سرش نماز خواند يا نه؟ آقا اين مردم اين طورى روى ما حساب مى‏كنند. از ما اينها را مى‏خواهند. ادب نماز مى‏خواهند، امام زمان (عج) حضور قلب مى‏خواهد. مردم از ما مى‏خواهند شبهات نداشته باشيم. اجتناب از شبهات داشته باشيم و امام زمان از ما مى‏خواهد و بالاخره ما از خواص هستيم. اين آيات را بخوانم و ديگر ختم جلسه ما و ختم اين بحث ما به اين آيات شريفه باشد. جدا اين آيات تكان دهنده است. يعنى مربوط به زنهاى پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است. زنهاى پيغمبر خصوصيت ندارند لذا سادات را مى‏گيرد، علما را مى‏گيرد، مخصوصا ما اهل علم را به خوبى شامل مى‏شود. فرد اجلاى از اين آياتى كه مى‏خواهيم بخوانيم ما طلبه‏ها هستيم اين آيات در سوره احزاب است. از آيه 28 شروع مى‏شود: «يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتنّ تُردنَ الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتّعكن و اسّرحكن سراحا جميلاً» آقا مى‏دانى اين آيات چه موقع نازل شده است؟ در آن وقتى كه اين زن پيغمبر فقط يك اتاق داشت. همه‏اش همين طور بود. فقط يك اتاق داشت. فقط ام سلمه بود كه خشتى بود. كه اينها در ابتدا نبود. پيغمبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از پول خودش كه يك ارثيه داشت يك اتاق خشتى ساخت. يعنى خشت‏هاى آن پيدا بود نه با كاه گل و گچ. هر وقت پيغمبر در اين اتاق مى‏آمد مى‏گفت اين اتاق تو را مكدر مى‏كند. چرا خشتى است خوب اتاق مابقى چه بود؟ مثل ديوار گلى‏هاى باغات. مى‏بردند تا سر طاق، در آنجا يك مقدار شاخه‏هاى ليف خرما روى آن مى‏ريختند. اين مى‏شد يك اتاق. درب هم نداشت و يك پرده داشت. اين آيات آن وقت نازل شده است. لذا فرش اينها يا نبود، اگر بود پوست گوسفند اگر خيلى بالا بود يك حصير بود اين آيات در مدينه هم نازل شده است. يك مقدار مسلمانها پول پيدا كردند. يعنى در جنگها غنيمت پيدا شد و اسلام پولدار شد. اين زنها با هم تبانى كردند. گفتند اين بيت المال همه‏اش نبايد مال مردها باشد، خوب يك مقدارى از آن هم بايد براى ما باشد. آمدند پيش پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفتند يا رسول اللّه‏؛ اين بيت المال كه تقسيم مى‏شود لااقل براى خودت هم بردار. (پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر نمى‏داشتند و اميرالمؤمنين با يك پيراهن و يك كوله بار به كوفه آمدند و فرمودند با همين پيراهن و با همين كوله بار بايد بروم. مى‏گويد خدمت اميرالمؤمنين رسيدم از سرما مثل بيد مى‏لرزيد. گفتم اين بيت المال لااقل به اندازه يك پيراهن ضخيم براى خودت بردار مى‏گفت نه، ما همين طور آمديم همين طور هم بايد برويم) اين زنها آمدند خدمت پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه يا رسول اللّه‏ يك مقدار از اينها هم مال ما باشد. اين آيه آمد كه دنيا و شما؟ اگر دنيا مى‏خواهيد و تجمّل، طلاق بگيريد و برويد. نه نمى‏شود پيغمبر و تجمل گرايى. خانه همين خانه بايد باشد و الا برو. اين چه مى‏گويد به ما؟ خوب باور كردنش براى همه ما انصافا مشكلاست.

«قل لا زواجك ان كنتنّ تُردنَ الحيوة و زينتها فتعالين امتّعكن و اسرّحكن سراحا جميلاً و ان كنتنّ تردن اللّه‏ و رسوله و الدّار الاخرة فان اللّه‏ اعدّ للمحسنات منكنّ اجرا عظيما» شما طلبه‏ها اگر خدا مى‏خواهيد، پاداش زيادى داريد. در روز قيامت در صف انبياء پيش پيغمبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم. اين «و من يطع اللّه‏ فاولئك مع الذين انعم اللّه‏ عليهم من النبيين و الصّديقين و الشّهدا و الصّالحين و حسن اولئك رفبقا»[6] مصداق كاملش شما طلبه‏ها هستيد. لذا اين هم مى‏گويد كه «اعدّ المحسنات منكنّ اجرا عظيما»[7] «يا النساء النبى من يأت منكنّ بفاحشة مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على اللّه‏ يسيرا» [8] طلبه اگر يك غيبت در ميان مردم بكنى، دو غيبت در نامه اعمالت نوشته مى‏شود و اين بر خدا آسان است. يعنى خيال نكنيد بى حساب است. يك گناه اين است كه غيبت كردى «الغيبة ادام كلاب اهل النار» گناه دوم اينكه ابهت غيبت را از دلها بردى. اگر يك دروغ به خانمت گفتى؛ دو گناه است و يك دروغ دشمن خدا، بوى گندى از دهان بالا مى‏رود و ملائكه لعن مى‏كنند. يك گناه عنوان ثانوى كه خانم تو مى‏گويد عجب طلبه‏ها هم بلدند حقه بازى كنند. ابهت روحانيت از دل پسر و دختر توبيرون برود. گناه اين خيلى بزرگ است. اين گناه غير از آن گناه يك دروغ است به عنوان اولى. «بفاحشة مبينه» يعنى يك دفعه مخفيانه گناه مى‏كنى، هيچ كسى نيست. اين يك حرف است. امّا يك دفعه «بفاحشة مبينه» غيبت مى‏كند در ميان مردم. العياذ باللّه‏ نگاه الوده مى‏كند به زن مردم و زن مردم هم متوجه است كه اين دارد به او نگاه مى‏كند. العياذ باللّه‏ يك شوخى مى‏كند با زن مردم. «و من يقنت منكنّ لللّه‏ و رسوله و تعمل صالحا نؤتها أجرها مرّتين» يكى به عنوان اولى يكى به عنوان طلبگى. يكى به عنوان ترويج اسلام. شيخ انصارى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در بازار بغداد مى‏رفت جاذبه شيخ يك يهودى را گرفت. از آن مسلمانها و شيعه‏هاى خوب شد. يك روزى به رفيقش كه يك مسلمان قديمى بود گفت اين حجة الاسلام يعنى چه؟ گفت حجة الاسلام يك لقب است ما ثقه‏الاسلام داريم. حجه‏الاسلام داريم. آيت اللّه‏ داريم. و حجة الاسلام يعنى آن كسى كه عالم است، مروج دين است،... آن يهودى تازه مسلمان شده گفت نه حجة الاسلام آن است كه جاذبه‏اش من را مسلمان كرد حجه‏الاسلام آن است كه هيكلش حجة براى اسلام است چه حرف خوبى اين يهودى مى‏زند. يعنى عمامه ما، گفتار ما، كردار ما، نگاه ما، نشست ما، بر خاست ما، همه اينها بايد حجة باشد براى اسلام. به عمل ما مردم نه تنها متّقى بشوند، بلكه مسلمان بشوند «يا نساء النبى لستنّ كاحد ٍ من النساء ان اَتّقيتن» اى طلبه تو مثل عوام مردم نيستى اگر متّقى باشى چه قدر مى‏توانى كار بكنى. جاذبه‏ات مى‏تواند كار بكند. تأثير كلامت مى‏تواند. و اگر هم متّقى نباشى به غير ضرر براى اسلام چيزى نيست.

خدايا به حق مقربانت، به حق علمايى كه راستى وجودشان حجت براى اسلام بود، وجود همه ما را حجت براى اسلام قرار بده.

و السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بر كاته


[1]- سوره طه آيه 121.

[2]- سوره بقره آيه 36 و سوره اعراف آيه 24.

[3]- سوره كهف آيه 104.

[4]- سوره يوسف آيه 42.

[5]- سوره يوسف آيه 24.

[6]- سوره نساء آيه 69.

[7]- سوره احزاب آيه 29.

[8]- سوره احزاب آيه 30.