عنوان: ادلّه اخباريين براى احتياط/ دليل عقلى
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

اخبارى براى احتياط در شبهه تحريميه تمسك كرده است به قرآن، به روايات و به عقل.

راجع به عقل، دو تقريب براى دليل عقلى كرده است:يكى از راه اجمالى، يكى هم از راه قاعده خطر.

از راه علم اجمالى گفته است كه مى‏دانيم مكلفيم و محرمات فراوانى در اسلام هست و بعضى از اين محرمات به ما رسيده است، نه همه‏اش؛ تكاليف همه به مانرسيده است. وقتى چنين باشد علم اجمالى داريم كه محرماتى هست و به ما نرسيده است. قاعده اقتضاء مى‏كند اجتناب از شبهات را، براى اينكه هر شبهه‏اى طرف علم اجمالى واقع مى‏شود. نظيرانائين مشتبهين است، كه نمى‏دانم آن ظرف نجس است، يا آن ظرف، چه جور بايد اجتناب كرد از هر دو، يا روز جمعه نمى‏دانم نماز جمعه واجب است يا نماز ظهر، هر دو را بايد خواند، چون هر دو طرف علم اجمالى است. اينجا هم همين طوراست؛ مى‏دانم در شريعت مقدس اسلام محرمات فراوانى هست، يك عده‏اى از آن محرمات به مانرسيده است، يك عده‏اى از آن محرمات به مارسيده است. وقتى چنين باشد، هر شبهه‏اى را كه دست روى او بگذارم، اين احتمال هست كه از آن محرمات معلومه علم اجمالى باشد. اشتغال يقينى، برائت يقينى مى‏خواهد، پس بايد از همه محرمات اجتناب كنم، تا اينكه يقيقن  پيدا كنم همه محرمات در اسلام را ترك كرده‏ام.

اين دليل خيلى اشكال به او وارد است. اشكال اولى كه هست اين است كه اين علم اجمالى اگر درست باشد، در شبهات وجوبيه هم مى‏آيد، در شبهات موضوعيه هم مى‏آيد. من مى‏دانم كه نجس يا حرام در عالم تكوين زياد است، من بعضى را مى‏دانم، اما بسيارى از آنها مشتبه است. وقتى بسيارى از آنها مشتبه شد، علم اجمالى به ما مى‏گويد بايد اجتناب كنى از همه پنيرهايى كه احتمال مى‏دهى نجس باشد، از همه نانهايى كه احتمال مى‏دهى نجس باشد،  اشتغال يقينى برائت يقينى مى‏خواهد.

واجب هم همين است؛ مى‏دانم واجبات فراوانى دراسلام هست، بعضى از آنها بمن رسيده است و اشتغال يقينى، برائت يقينى مى‏خواهد. بايد همه واجباتى كه شبهه هست بجا بياورم، تا برائت يقين آمده باشد.

لذا اگر اين علم اجمالى درست باشد، بگوييم شبهات تحريميه بله، شبهات وجوبيه نه، شبهات موضوعيه نه، گاهى تجر وگاهى لم تجر است.اگر علم
اجمالى درست است، كه ديگر علم اجمالى قابل تخصيص نيست. بگوئيم
اشتغال يقينى برائت يقينى مى‏خواهد الا آنجا، اينكه نمى‏شود و اخبارى در
شبهات وجوبيه نمى‏گويد، اخبارى در شبهات موضوعيه نمى‏گويد، فقط در
شبهات تحريميه را مى‏گويد. اگر علم اجمالى درست باشد، هم درشبهات
تحريميه مى‏آيد، هم در شبهات وجوبيه مى‏آيد و هم در شبهات موضوعيه و
بخواهد، هم تخصيص بدهد قابل تخصيص نيست چون علم اجمالى قاعده عقلى است. اين ايراد اول است.

ايراد دوم همان ايرادى است كه ديروز مى‏كرديم، اينكه مى‏گويد من محرماتى را سراغ دارم كه بما نرسيده، اگر محرماتى بما نرسيده كه محرم
نيست، پس اشتغال يقينى يعنى چه؟ محرمى براى من اشتغال مى‏آورد كه مقام
اقتضاء او تمام شده باشد، مقام انشاء تمام شده باشد، مقام فعليت تمام شده باشد، مقام تنجز هم تمام شده باشد، آنوقت محرم بر من مى‏شود محرم والا حرامى كه در حال اقتضاء باشد، حرامى كه در حال انشاء باشد، حتى حرامى كه در حال فعليت باشد اين برمن حرام نيست تا بگويم اشتغال به حرام پيدا كردم. و  از يكى مقدمات او همين است كه مى‏دانم حرامهايى هست كه بمن نرسيده است. جواب او اين است كه آقا اگر بمن نرسيده، حرام نيست و وقتى حرام است كه بمن رسيده باشد، مقام فعليت تمام شده باشد.

ايراد سوم كه هست اينكه آقا اين شبهه، شبهه غير محصوره است و در علم اجمالى اگر غير محصور شد، ديگر لازم الاجتناب نيست. همه گفته‏اند، حتى اخبارى. مثل اينكه مى‏دانم يك حلب روغن نجس آمده در اصفهان. از كجا؟ از كدام طرف؟ كى آورده؟ اين شبهه غير محصوره است و در شبهه غير محصوره لازم نيست اجتناب. حتى درميان فقهاء گفته‏اند مى‏شود از باب مثال همه روغن هائى كه دراصفهان هست استعمال كرد، چون شبهه غير محصوره است. مى‏دانم محرماتى در اسلام هست، اين محرمات مال من است؟ مختص مردها است؟ مختص زنها است؟ وضع او چيست؟ در ميان هزار تكليف يك محرماتى هم هست و مى‏شود شبهه غير محصوره و علم اجمالى در شبهه غير محصوره منجز نيست. اين هم ايراد سوم است.

ايراد چهارم اينكه اين علم اجمالى غير مبتلا به است، وقتى غير مبتلا شد، اگر علم اجمالى بعضى از اطرافش غير مبتلا شد، ديگر منجز نيست. مثل اينكه ترشح نجسى شد، مى‏دانم يا به عباى من و يا به عباى شماست و عباى شما هيچ وقت مبتلا به من نيست. در حالى كه مى‏دانم يك نجاستى به عباى من يا به عباى شماست، اما چون مبتلاء به نيست، هر دو كل شى طاهر دارد و معنا ندارد من كل شى طاهر راجع به عباى شماجارى كنم، براى اينكه لغو است. راجع به عباى خودم كل شى طاهر جارى مى‏كنم و معارض هم ندارد.

 اينجا هم همين است؛ مى‏دانم يك محرماتى اينجا هست، آيا براى من است؟ براى من نيست؟ براى اين شهر است؟ براى آن شهر است؟ نمى‏دانم. اگر آمده باشد روى طبيعت، براى همه است، بشرط اينكه من عنوان ثانوى من نداشته باشم، اگر آمده روى عناوين ثانويه، مربوط به من نيست، اگر آمده روى امارات و اصول، مربوط به من نيست. روى عنوان شك، عنوان ظن مربوط به من نيست. آنكه مبتلاء به من است فعلاً، اين تكاليفى است كه به مارسيده است، اما تكاليفى كه به من نرسيده، اصلاً مبتلا به من نيست. وقتى مبتلا به نباشد، اشتغال يقينى برائة. يقينى نيست، در علم اجمال لازم نيست كه از همه اطراف اجتناب كرد. از بعضى از اطرافى كه مبتلا به است، اجتناب لازم نيست، براى اينكه اصل داريم، از بعضى از اطراف هم كه غير مبتلاء به است، اصل جارى كردن در او لغو است. بعبارت ديگر علم اجمالى منجز نيست.

آنكه اخبارى مى‏گويد، اين است كه از شرب توتون اجتناب بكنى. چرا؟ براى خاطر علم اجمالى، چون مى‏دانيم يك محرماتى در اسلام هست، بايد از
همه‏شان اجتناب كنيم، اشتغال يقينى برائة يقينى مى‏خواهد. پس از شرب توتون
بايد اجتناب كنم، كه مى‏گويد شرب توتون اطراف دارد، چون اطراف دارد از اين طرف هم نمى‏توانى بگوئى رفع ما لايعلمون. و بايد ازهمه اطراف آنها كه بتو رسيده و آنها كه بتونرسيده اجتناب بكنى، تا درست بشود.

مى‏گوييم آنكه به من نرسيده، كه مبتلاء به من نيست و آنكه مبتلاء به من است الآن، اين است. پس علم اجمالى راجع به آنكه به من نرسيده، هيچ كاره است.

بعبارت ديگر به اخبارى مى‏گوئيم: آقاى اخبارى اين شرب توتون الآن مبتلا به من است، اما محرمات ديگر كه بمن نرسيده است، آنها كه مبتلاء به من
نيست. وقتى مبتلاء به نشد، پس راجع به اصل شرب توتون اصل جارى مى‏كنم،
آنهم كه مبتلا به من نيست، هيچى و آنها كه بدست من نرسيده است، مبتلا به من نيست، پس اجمالى منجز نيست، چه راجع به آنها كه بدست من رسيده و چه راجع به آنها كه بمن رسيده است.

ايراد پنجم اينكه علم اجمالى منحل مى‏شود به علم تفصيلى و شك بدوى. هر كجا علم اجمالى منحل شود به علم تفصيلى و شك بدوى، ديگر آن طرف اصل جارى مى‏شود، مثل اينكه مى‏دانم ياعباى من نجس است، يا قباى من، از هر دو بايد اجتناب كنم.

ذواليد مى‏گويد عبانجس است، نه قبا، يقين تعبدى پيدا مى‏كنم اينكه عبا نجس است و راجع به قبا نمى‏دانم نجس است يا نه، يك علم تفصيلى داريم، يك شك بدوى، اسم او را گذاشته‏ام علم اجمالى، ولى اينكه علم اجمالى نيست، از عبا اجتناب مى‏كنم، در قبا كل شى طاهر جارى مى‏كنم.

ما نحن فيه همين است؛ مى‏دانم يك محرماتى در اسلام دارم. مجتهد اين را مى‏داند، مى‏گردد مؤداى امارت پيدا مى‏كند، مى‏گردد يك عده‏اى
ازمحرمات را پيدا مى‏كند علم تفصيلى پيدا مى‏كند به بعضى از اطراف، بعضى
اطراف ديگر نمى‏داند حرام است يا نه، وقتى نمى‏داند حرام است يا نه مى‏شود شبهه بدوى، يك علم تفصيلى ويك شبهه بدوى پيدا مى‏كند. علم تفصيلى راجع به مؤداى امارت كه مى‏داند، شك بدوى راجع به آن محرمات كه  نمى‏داند، من جمله شرب توتون وقتى طرف نداشت، رفع ما لا يعلمون دارد. اين هم ايراد پنجم كه عمده هم اين منحل شدن علم اجمالى به علم تفصيلى و شك بدوى است و بالاخره علم اجمالى آقاى اخبارى، همانطور كه خودش دقت ندارد، ظاهرا اين اشكالش هم پايه ندارد.

تقرير دومى كه كرده است، راجع به قاعده حظراست، كه يك دليل مقدس مآبى است.

مى‏گويد ما بنده خدائيم، العبد و ما فى يده كان لمولا، بايد صدرصد تسليم مولى باشيم، عالم مال خداست؛ للّه‏ ملك السموات و الارض. [1]

وقتى همه چيز مال خدا است، من هم بنده خدا هستم، بخواهيم تصرف در همه چيز بكنم، بايد بااجازه باشد ومن راجع به شرب توتون نمى‏دانم اجازه داده است، يا نه، همين مقداركه نمى‏دانم اجازه داده است يا نه، بايد اجتناب كنم. مثل تعريف در مال غير است، كه نمى‏دانم اجازه داده يا نه، حرام است. اين هم حرام است. اين دليلش كه اسم اين را گذاشته قاعده حظر. قاعده منع، يعنى هر كجا شك كنيم كه تصرف جايز است يا نه، بايد بگوئيم تصرف جايز نيست. كه بعدا از شيخ طوسى نقل مى‏كنم كه ببينيم ايشان چه مى‏گويند، اما فعلاً آنچه از اخبارى نقل شده كه ما بنده خدا هستيم، عالم ملك خدا است، وقتى عالم ملك خدا شد، بنابراين لا يجوز لاحد ان يتصرف فى مال الغير الا باذنه؛ هر كجا اذن به تو داده وارد شو، هر كجا اذن به تو نداده، نمى‏توانى تصرف بكنى.

به اندازه ضرورت را اذن داده كه برو گندم بكار و بخور، اما نمى‏دانم اذن  داده كه تنباكو بكارم يا نه، حرام است. لا يجوز لاحد ـ آن هم عبد ـ ان يتصرف فى مال الغير، مخصوصا مال مولى، الا باذنه.

اولاً اينجا آيا خدا ملك اعتبارى هم دارد يا نه؟ حرف است در او كه ما بياييم روى ملك اعتبارى و بگوييم عالم ملك اعتبارى خدا است اين هم همين
جور كه مردم نمى‏توانند در ملك‏هاى اعتبارى يكديگر تصرف كنند الا باذنه،
اين هم نمى‏تواند در ملك خدا تصرف كند.

استاد بزرگوار ما حضرت امام مى‏فرمودند: پروردگار عالم ملك اعتبارى، ندارد ملك حقيقى دارد ؛ «للّه‏ ملك السموات و الارض»،[2] يعنى
قيوميت اين جهان مال خداست، يعنى اين عالم معلول است، علة العلل
  خداست. بلا تشبيه نظير اين روشنائى لامپ و كارخانه. اين عالم وابسته به
خداست، لمن الملك اليوم. اين ملكها همه ملك حقيقى است، اما ملك
اعتبارى ندارد.

ما به حضرت امام اشكال مى‏كرديم و مى گفتيم:«فاعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان للّه‏ خمسه»،[3] اين ملك اعتبارى است، يا ملك حقيقى؟ ملك
اعتبارى است و براى خدا ملك اعتبارى درست شده، يا سوره انفال
مى‏فرمايند:«بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه‏ و
لرسوله».
[4]

ايشان مى‏فرمودند اين تشريفات است، همين طور هم است، نه اينكه خدا  مالك خمس باشد، نه، براى اينكه خمس عظمت بدهد، مثل خيلى از اين تشريفات كه راجع به خدا است،«فاذا سويته فنفخت فيه من روحى»[5]. انسان كه روح خدا نيست، تشريفات است، يعنى از بس عظمت دارد، نسبت داده شده به خدا.

از همين جهت در باب خمس مى‏گويند اين خيلى عظمت دارد، مال خدا است ايشان مى‏گفتند تشريفاتى است، ولى جدى نبودند، من هم جدى نيستم كه اين تشريفات است. راستى ملك اعتبارى مال خداست. چه مانعى دارد ما قائل بشويم كه يك مقدارى از خمس مال خداست، يك مقدارش هم مال پيغمبر، يك مقدارش هم مال امام زمان، مال ولايت است؟

حالا على كل حال مرحوم حضرت امام زير آب را مى‏زدند، مى‏گفتند اين قاعده حظرى كه اينها قائلند باينكه من عبد خدا، همه چيز ملك خدا است، پس بنابراين تصرف بايد با اجازه باشد، نه، من عبد خدا هستم، نه مثل آن عبد كه غلام اربابكش است. اين نسبت مقام عبوديت، غير از اينها است و «للّه‏ ملك السموات و الارض»[6]، همه ملك خداست، ملك حقيقى اما ملك اعتبارى نه. در عبوديت ايشان مى‏گفتند درست است، نه در مملوكيت و نه در ماسوى اللّه‏. من اين دو دوره هر دوره بايشان مى‏گفتم و ايشان هم نمى‏پذيرفتند و بالاخره توجيه مى‏كردند و مى‏گفتند پروردگار عالم ملك اعتبارى ندارد. ما هم كه عبد خدا هستيم، عبد به ملك اعتبارى نيستيم، به ملك حقيقى و  عبوديت هستيم و مقام عبوديت غير از اين است كه كسى زر خريد كسى باشد و بنده‏ها زر خريد  خدا نيستند و يك چيز ديگر است خيلى بهتر.

اگر پسنديد حرف حضرت امام را اين اصلاً سالبه به انتفاء موضوع مى‏شود، اگر نپذيريد بايد براى او جواب ديگرى بياوريد. بينيم فردا جواب
اخبارى را چه بايد بدهيم.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]-سوره آل عمران، آيه 189.

[2]-سوره آل عمران، آيه 189.

[3]-سوره انفال، آيه 41.

[4]-سوره انفال، آيه 1.

[5]-سوره حجر، آيه 29.

[6]-سوره آل عمران، آيه 189.