عنوان: بررسى ادلّه اخباريين براى احتياط / دليل عقلى
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث اين بود كه اخبارى تمسك كرده است براى احتياط قاعده حظر و قاعده حظر مرحوم شيخ طوسى در عده معنا كرده‏اند و همان حرف شيخ طوسى در كلمات مرحوم شيخ انصارى و بعد از ايشان آمده است، كه اخبارى گفته است ما عبديم، تمام افعال و اقوال ما بايد تحت فرمان خدا باشد. همه عالم هم ملك خداست، پس عبد اگر بخواهد تصرف بكند در ملك خدا بايد با اجازه خدا باشد. مثلاً در شرب توتون نمى‏دانيم خدا اجازه داده است يانه، پس نمى‏تواند تصرف كند در ملك خدا، بايد احتياط كند؛ قف عند الشبهة،[1] اخوك دينك فاحتط لدينك.[2]

اين حرف آقاى اخبارى بود، كه گفتم حضرت امام«رضوان اللّه‏ تعالى عليه» مى‏فرمودند: اينكه مى‏گويى عالم ملك خداست، ما قبول نداريم. عالم ملك
خداست به ملك حقيقى نه ملك اعتبارى. لذا ايشان  مى‏فرمودند اين امور
اعتبارى در ساحت مقدس ربوبى نيست، ملك اعتبارى ندارد. پس بنابراين
حرف اين آقا سالبه به انتفاء موضوع است.

كه ديروز عرض كردم ما از قرآ ن و روايات مى‏فهميم همين طور كه ملك حقيقى براى خدا هست ملك اعتبارى هم براى خدا هست و ما بخواهيم اينها را تاويل كنيم، قابل تاويل نيست. اين آيه شريفه «لمن الملك اليوم للّه‏ الواحد القهار».[3] همين سلطنت اعتبارى است، نه واقعى و حقيقى. لذا اينجور مى‏شود كه خدا سلطان السلاطين است و ما علاوه بر اينكه بنده خدائيم، زير نفود سلطنت خدائيم، همين طوركه اين سلطنت اعتبارى را داده است به پيغمبر اكرم، داده است به ائمه طاهرين عليهم‏السلام.

ولايت معانى مختلفى دارد:

يك معناى ولايت، آن ولايت تكوينى است كه خيلى از متشرعه قبول ندارند و اين مختص به فلاسفه و عرفاست و اين است كه پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم‏السلام. اينها واسطه فيض اين عالم هستند و قيوميت اين عالم بواسطه پيامبر و ائمه طاهرين عليهم‏السلام است، «لولا الحجة لسخت الارض باهلها»[4]. اين يك معناى اوست.

يك معناى ولايت يعنى مبين احكام، مبين قرآن. تبيين علم پيامبراكرم مال ولايت است؛ «انا مدينة العلم و على بابها».[5] همين طور كه قرآن آمده لتبين
لناس، همين طور هم ائمه طاهرين، يعنى ولايت مبين قرآن هستند، علم ما كان و
ما يكون و ما هو كائن، علم پيغمبر اكرم همه و همه مال ائمه طاهرين است. اين هم يك معناى ولايت كه اين را همه  شيعه قبول دارند.

ولى يك معناى ولايت همان حكومت انتزاعى است، آنكه پيغمبراكرم در غدير خم گفت: «من كنت مولاه فهذا على مولاه».[6] ولايت تكوينى را
على عليه‏السلامداشت، ولايت علمى را هم داشت، پس چه چيز داد؟ آن كه زمينه بود،
بالفعل كرد، يعنى گفت امام و معناى امامت در آنجا، «من كنت مولاه فهذا على مولاه» است، كه آنوقت دين ناقص تمام شد؛ همان امامت هم به معناى جانشينى است، يعنى پيغمبر اكرم حكومت اسلامى را دارد به اميرالمؤمنين عليه‏السلامو خودشان هم مى‏فرمودند كه امر بعد از آن مال امام حسن عليه‏السلاماست، يعنى امر دين، يعنى حكومت. اين حكومت انتزاعى است و كه فرق بين ما و عامه در همين است كه ما مى‏گوئيم اين حكومت را بايد خدا تعيين كند، بدست نبى يا ولى بايد تعيين گردد، آنها مى‏گويند: نه، مردم مى‏توانند تعيين كنند. شيعه مى‏گويد به دست خداست و آن هم كسى است كه از نظر
فضائل و علم، نفس پيامبر اكرم باشد، عين پيغمبر اكرم باشد.

خلاصه حرف اين است كه ولايت اگر بمعناى ولايت تكوينى باشد، اين را همان وقتى كه ائمه بدنيا مى‏آيند دارند، اگر ولايت بمعناى ولايت فضيلتى
باشد، اين ولايت را همان وقت كه بدنيا مى‏آيند دارند، همه فضائل عالم مال
آنهاست. اما اگر بمعنا حكومت باشد، ديگر دو حاكم در آن واحد نمى‏شود؛
حكومت طولى است، اول پيغمبر اكرم، بعد اميرالمؤمنين. در همه فضائل
على عليه‏السلامنفس پيامبر اكرم است و اما اميرالمؤمنين در زمان پيامبر اكرم امامت به معناى حكومت نداشت؛ امامت بمعناى حكومت بعد پيداشد. «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»[7] اين امر اعتبارى است. اما آن ولايت تكوينى، آن ولايت علمى را نداشت، معنا ندارد و ديگر وقتى كه اين عالم نبود اينها در ساق عرش بودند، اصلاً ماسوى اللّه‏ وابسته به اينهاست، اين امامت براى اميرالمؤمنين عليه‏السلام هميشه بوده است، اما بمعنا حكومت، يك امر اعتبارى است آن وقتى كه منسوب نشده بود، نداشت، آنوقت كه منسوب شد، پيدا كرد و «اليوم اكملت لكم دينكم» معنايش همين است. يعنى حالا او را نسب كرديم و شد امام و قبلاً نبود، اما نبوت منتقل نمى‏شود.

اگر حساب تكوين را بكنيم، قيوميت اين عالم مال خداست. اين معلوم است. اما جداى از اين حرف  خدا سلطان السلاطين است. همين طور كه خدا
سبب الاسباب است، همين طوركه خدا واجب الوجود است، پروردگار عالم
مالك الملوك است. مالك الملوك يعنى چه؟ يعنى من ملك دارم، خدا هم
ملك دارد، اما من و ملك من هرچه هست مال خدا است، مال من مال
خداست، امر اعتبارى مى‏شود و نه تكوينى. قدرت من مال خداست، من عبدم
و همه چيزم مربوط به خداست.

در روز قيامت وقتى همه قدرتها نابود شد، خطاب مى‏شود: «لمن الملك اليوم»، بعد خودش جواب مى‏دهد: «للّه‏الواحدالقهار»[8]. اين ملك اعتبارى
است.

«يسئلونك عن الانفال، قل الانفال للّه‏».[9] و شما در باب انفال همين جور معنا مى‏كنيد، مى‏گوئيد كه همه زمين‏ها، زمين‏هاى باير مال خداست، اين بيابان باشد، دامنه كوه باشد، روى كوهها باشد، همه مال خداست، براى اينكه كوهها معدن دارد، اين معدنها، دامنه كوهها، يعنى آب‏ها، همه بيابانها، اينها مال خدا است. الا اينكه خدا امرش را داده بدست رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم، رسول اللّه‏ هم امرش را داده است به دست ائمه طاهرين عليهم‏السلام.لذا حالا مى‏گويند همه انفال مال امام زمان است و چون امام زمان«عجل اللّه‏ تعالى فرجه» ولايت فقيه را به
عنوان حاكم معرفى كرده است، پس همه مال مجتهد جامع الشرائط است. انفال
از مجتهد جامع الشرائط است. از كجا پيدا كرده است؟ امام زمان به او داده است، امام زمان هم از رسول اللّه‏ گرفته است، رسول اللّه‏ از كجاآورده است؟ خدا به او داده است. همه امر اعتبارى است، يعنى ملك زمين، ملك اعتبارى است از طرف خدا.

و به حضرت امام مى‏گفتيم اين مسلّم است و شما از آن افرادى هستى كه توغّل در آن ولايت تكوينى داريد، ايشان از نظر ولايت خيلى بالا بود. يك
كسى بتواند ادعا كند به اينكه پروردگار عالم يك تجلى كرد با همه اسماء و
صفاتش، حتى اسماء و صفات مستأثر و على پيدا شد، اين خيلى ادعا است و احدى رانديدم اينجور با جرأت بگويد. على كل حال به ايشان مى‏گفتيم آقا شما چون متوغل در عالم وحدت هستيد، از اين جهت ملك اعتبارى نمى‏توانيد درست بكنيد و الا ملك اعتبارى درست كردن براى خداامر ساده‏اى است، چنانچه ملك اعتبارى درست كردن براى پيغمبر، براى ائمه طاهرين عليهم‏السلام و براى مجتهد جامع الشرائط يك امر ساده‏اى است از نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهم‏السلام.

حالا اگر اين را نمى‏پذيريد، آنچه مسأله را حل مى‏كند و رد آقاى اخبارى است اين است كه ما صغرى و كبراى او را مى‏پذيريم، مى‏گوئيم ما عبديم و
العبد و ما فى يده كان لمولاه اعتبارى است و از آن طرف هم همه چيز ملك
خداست، ملك اعتبارى اوست و اجازه مى‏خواهد كه ما در ملك خدا تصرف
كنيم. در شبهات وجوبيه، در شبهات تحريميه، نمى‏دانم اين اجازه هست يا نه،
همين مقدار كه نمى‏دانم لايجوز لاحد ان يتصرف فى مال الغير الا باذنه، پس بايد توقف كرد. الا اينكه مى‏گوئيم قرآن در آيات فراوانى اجازه تصرف داده است، زياد هم داريم كه پروردگار عالم اجازه داده است. «هوالذى خلق لكم ما فى الارض جميعا»[10] اجازه است؛ زمين مال شما است. «كلوا من الطيبات»،[11] «كلوا ما فى الارض حلالاً طيبا»[12]. اينها قرآن است، اينها اجازه است.

بنابراين قرآن بالاتر از اينها مى‏گويد، زمين را كه مى‏گويد، آسمان را هم مى‏گويد.«الم تروا انّ اللّه‏ سخر لكم ما فى السموات و الارض واسبغ عليكم
نعمه ظاهرةً و باطنةً».
[13] مى‏گويد اجازه دادم كه تسخير كنى آسمان دوم و سوم و چهارم را، تسخير كنى عالم ملك و ملكوت را، تسخير كنى ما سوى اللّه‏ را. اينها اجازه است، يعنى قدرت به شما داده كه مسخر كنيد، نيرو داده به شما كه مسخر كنيد، اين آيه مى‏گويد علاوه بر كره زمين، عالم مسخر توست ونظير اين آيات كه خواندم اين آيه است كه مى‏فرمايد: «قل من حرم زينه‏اللّه‏ التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق»[14] بلكه نهى مى‏كند كه ما از اين حرفها بزنيم كه اجازه خدا مى‏خواهد، قرآن مى‏گويد چه كسى گفته است و بعد مى‏فرمايد اصلاً براى كافر هم كه هست، براى توست؛ «قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة».[15] دنيا مال توست، اما كافر هم مى‏تواند استفاده كند. اما آخرت فقط مال توست؛ «خالصة يوم القيامة». اين آيه مى‏گويد كافر مى‏تواند استفاده كند، تو هم مى‏توانى استفاده كنى، هر دو مجاز هستيد.

بنابراين حرف آقاى اخبارى حرف با ريشه‏اى نيست. ما اگر بخواهيم حرف را ريشه دار كنيم، يك چيز ديگر جلو مى‏آيد و آن اين است كه مسلم محرماتى داريم كه اجازه داده نشده و قرآن شريف هم مى‏فرمايد:«و يحرم عليهم الخبائث»[16]. معناى خبائث يعنى محرمات. قرآن مى‏گويد:«كلوا من
 الطيبات»[17] و امثال اينها كه در قرآن زياد است و اما اگر محرم باشد، اجازه داده نشده است. شراب خوردنش حرام است، بعضى از پرندگان خوردنش حرام است، خوردن مال مردم حرام است. مال اللّه‏ است، اما خودنش حرام است. وقتى چنين باشد يك حرفى جلو مى‏آيد و آن اين است كه قرآن كه مى‏فرمايد: «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا»[18]، استثناء خورده الا المحرمات. حالا كه استثنا خورده، ما مثل شرب خمر را كه مى‏دانيم حرام است مى‏گوييم مستثنى منه او را مى‏گيرد. مى‏دانم مثل گندم و ميوه خوردنش حلال است؛«هوالذى خلق لكم ما فى الاض جميعا» او را مى‏گيرد، عام او را مى‏گيرد. شرب توتون را نمى‏دانم حرام است يا نه. چه كنم؟ اگر بخواهيم بگوييم «هوالذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» او را مى‏گيرد، تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص است و جايز نيست.

درباره اين تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص يك قدرى صحبت بكنيم، تا فردا تطبيق كنيم.

تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام معلوم است كه جايزنيست. مثل اينكه شما به من مى‏فرماييد: اكرم العلماء. زيد را نمى‏دانم عالم است
يانه.نمى‏توانم تمسك كنم به اكرم العلماء و بگويم زيد عالم است.ثبت العرش
ثم انقس، موضوع را حكم نمى‏تواند تبيين كند، موضوع را از خارج بايد تبيين كنم. پس اگر زيد را ندانم عالم است يا نه، نمى‏توانم تمسك به اكرم العلماء بكنم. چرا؟ مى‏گويند تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام است و هو لايحوز، چون دور است، از همه اينها گذشته ثبوتش فرع ثبوت مثبت له است. به قول حاشيه ملا عبداللّه‏ گاهى تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص است، مثل اينكه شمابه من مى‏گوئيد اكرم العلماء، دو دفعه مى‏گوييد لاتكرم الفساق منهم. زيد را مى‏دانم عالم است، پس اكرم العلماء او را مى‏گيرد، اما لاتكرم الفساق منهم نمى‏تواند او را بگيرد، چون نمى‏دانم فاسق است يا نه، يعنى زيد را مى‏دانم عالم است، نمى‏دانم فاسق است يا نه. لاتكرم الفساق منهم نمى‏تواند او را بگيرد. چرا نمى‏تواند؟ تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام مى‏شود، براى اينكه نمى‏دانم فاسق است يانه، بخواهم تمسك كنم به لاتكرم الفساق منهم، مثل همان مثال قبل است.

حالا در اينجا تمسك به عام مى‏توانم بكنم يا نه؟ حالا كه زيد را نمى‏دانم فاسق است يا نه، شبهه مصداقى خاص شد و شبهه مصداق عام نيست. آيا مى‏توانم تمسك به عام بكنم و زيد را اكرام بكنم؟ آيا مى‏شود يا نه؟

قد ماء مسأله را معترض شده‏اند، ولى معمولا مى‏گويند نه، اما متأخرين ـ از شيخ به اين طرف ـ همه مى‏گويند نه. كسى كه مى‏گويد مى‏شود، مرحوم محقق عراقى ـ آقا ضياء ـ و استاد بزرگوار ما حضرت آية اللّه‏ بروجردى است. اين دو بزرگوار هستند كه مى‏گويند تمسك به عام درشبهه مصداقى مخصص مى‏شود. استدلال هر دو يك چيز است، يعنى استدلالى كه مرحوم بروجردى مى‏كردند، همان استدلالى است كه مرحوم آقا ضياء مى‏كنند. مى‏گفتند اكرم العلماء مى‏گويد زيد مال من، براى اينكه عالم است‏و لاتكرم الفساق منهم مى‏گويد من نمى‏خواهم او را، چون مشكوك است، نمى‏دانم مصداق من است يا نه. مى‏گفتند تعارض نيست، چون اكرم العلماء مى‏گويد مال من، لاتكرم الفساق هم مى‏گويد من نمى‏خواهم او را، پس تمسك به عام مى‏كنم در شبهه مصداقى مخصص و مى‏گويم: زيد را كه نمى‏دانم فاسق است يا نه، اكرام كن اين حرف آقا ضياء است كه مرحوم بروجردى هم متابعت از ايشان كرده است.

حرفى كه در مسأله هست و ما به آقاى بروجردى هم مى‏گفتيم و ايشان زير بار نمى‏رفتند، اين است كه اين دو تا دليل، يعنى اكرم العلما، لاتكرم الفساق منهم در واقع و نفس الامر يك دليل است. بعبارت كفايه اراده جدّ روى اكرام عالم غير فاسق است. اگر مى‏گويد اكرم العلماء، اراده استعمالى است، يعنى جد روى او نيست، همه علماء را نمى خواهد اكرام كند. لاتكرم الفساق منهم هم كاشف از همين است كه مى‏خواهد عالم غير فاسق اكرام شود اين دو تا دليل را كه روى هم بريزند، لبّ او اين است كه عالم غيرفاسق را اكرام كن. كه از نظر علمى مى‏گويند اراده جد روى مخصص است، نه روى عام و اگر گفته است اكرم العلماء، ضربا القانون است، اراده استعمالى است، نه جدى. وقتى چنين باشد اكرم العلما، لاتكرم الفساق منهم بحسب ظاهر همين است كه مرحوم آقا ضياء و مرحوم بروحردى مى‏فرمودند، اما در واقع اراده جد اين است كه اكرم العلماء الغير الفاسق و زيدى كه عالم است، نمى‏دانم فاسق است يا نه اكرامش بر من واجب نيست.

وقت تمام شد بقيه بحث مال فردا.

 و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

 

 

 

 

 

 



[1]-وسائل الشيعه، ج 18، ص 116، باب 12، از ابواب صفات قاضى، ح15.

[2]-وسائل الشيعه، ج 18، ص 123، باب 12، از ابواب صفات قاضى، ح41.

[3]-سوره غافر، آيه 16.  

[4]-الكافى، ج 1، كتاب حجة، باب ان الارض لا تخلوا من حجة، ح 10 و لفظ روايت اين است: «لوبقيت الارض بغير امامٍ لساخت».

[5]-كنز العمّال: 32979.

[6]-بحارالانوار، ج2، ص100.

[7]-سوره مائده، آيه 3.

[8]-سوره غافر، آيه 16.

[9]-سوره انفال، آيه 1.

[10]-سوره بقره، آيه 29.

[11]-سوره مومنون، آيه 51.

[12]-سوره بقره، آيه 168.

[13]-سوره لقمان، آيه 20.

[14]-سوره اعراف، آيه 32.

[15]-سوره اعراف، آيه 32.

[16]-سوره اعراف، آيه 157.

[17]-سوره مومنون، آيه 51.

[18]-سوره بقره، آيه 29.