عنوان: دوران امر بين اقل و اكثر ارتباطى
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

مرحوم در كفايه در اقل و اكثر ارتباطى از نظر عقلى اشتغال شدند و از نظر نقلى برائتى شدند و مى‏گويند از نظر عقل، به ما مى‏گويد اشتغال يقينى برائت يقينى، اما از نظر نقلى به ما مى‏گويد اقل را بياور كفايت مى‏كند و آن كسانى كه
برائتى شدند و علم اجمالى را منحل كردند ايشان يك وجهى از آنها نقل
مى‏كنند و آن وجه را رد مى‏كند[1] و از جاهاى مشكل كفايه اينجاست.

راجع به امر اول، آن كسانى كه گفته‏اند برائت، تقريب انحلال علم اجمالى را چنين كرده‏اند: گفته‏اند براى اينكه اقل را مى‏دانيم ـ علم تفصيلى ـ كه واجب است، يا مستقلاً واجب است ـ اگر اكثر واجب نباشد ـ يا در ضمن اكثر واجب
است ـ اگر اكثر واجب باشد ـ و على كل حال من علم دارم به وجوب اقل، اما
لنفسه او لغيره، اما شك دارم در وجوب اكثر؛ يك علم تفصيلى است و يك شك بدوى. اسم او را گذاشته‏ايم علم اجمالى، يا اسم او را بگذار علم اجمالى
منحل مى‏شود به علم تفصيلى و شك بدوى؛ علم تفصيلى به وجوب اقل، شك
بدوى به وجوب اكثر، راجع به اكثر مى‏گوييم رفع ما لا يعلمون. اين حرف آن آقايان است.

مرحوم آخوند دو تااشكال مى‏كنند، مى‏فرمايند: اولاً خلف است و ثانيا، يلزم من وجود انحلال، عدم انحلال چيزى كه يلزم من وجوده عدم، معلوم است كه محال است. ايرادى كه براى خلف مى‏كنند ـ يعنى خلاف فرض ـ اينجور مى‏گويند: شما مى‏گوييد اقل واجب است يا لنفسه يا لغيره، بعد مى‏گوييد اكثر واجب نيست. اين خلاف ما فرضنا است، اين خلاف علم اجمالى است، براى اينكه شما اكثر را طرف قرار داديد براى علم اجمالى و حالا مى‏گوييد اكثر شبهه بدوى است، رفع مالا يعلمون و اين خلاف فرض شماست. چون شما اول گفتيد: الاقل واجب لنفسه او لغيره، يعنى يا خودش واجب است يا در ضمن اكثر، يعنى اكثر واجب است. ولى رفع مالا يعلمون مى‏گويد اكثر واجب نيست. دو دفعه مى‏گويند يلزم من وجوده عدمه، يلزم من وجود انحلال، عدم انحلال. چرا؟ مى‏گويند براى اينكه انحلال كه مى‏كنى اين جور مى‏گويى، كه اقل واجب است اما لنفسه او لغيره به اقل علم تفصيلى داريد و به اكثر شك بدوى؛ آنوقت كه مى‏رسى روى اكثر شبهه بدوى است و واجب نيست، آنجا مى‏گفتى اقل واجبٌ اما لنفسه او لغير، اينجا مى‏گويى واجب نيست و اين خلاف فرض است و بقول ايشان يلزم من وجود انحلال عدم انحلال.

اين عبارت كفايه را بخوانم. مى‏فرمايند: «و المقام الثانى فى دوران الامر بين الاقل و الاكثر الارتباطيين و الحق»[2]. اينجا بيان اين است كه در اقل و اكثر ارتباطى عقلاً اشتغالى هستيم. همين طور كه از سيد مرتضى و شهيدين، شيخ
طوسى و صاحب جواهر نقل مى‏كنند كه اينها اشتغالى هستند، ايشان هم
مى‏خواهند بگويند ما عقلاً اشتغالى هستيم.

«والحق انّ العلم الاجمالى بثبوت التكليف بينهما ـ يعنى بين اقل و اكثر ـ ايضا يوجب الاحتياط عقلاً»؛ همين طور كه در متباينين علم به ثبوت تكليف فى البين داشتى، در اينجا هم علم به ثبوت تكليف فى البين دارى، اشتغال يقينى برائت يقينى است. علم دارى نماز برايت واجب است، امّا به اقل، امّا به اكثر، اين صلوة را بايد تحويل بدهى، اشتغال يقينى برائت يقينى مى‏گويد اكثر را بياور. «باتيان الاكثر لتنجزه به»؛ بخاطر تنجز اين تكليف به علم اجمالى. اين تنجز تكليف فى البين كدام است؟ امر به صلاة، كه ما گفيتم امر به عنوان دارد، يعنى نماز را بياور، اين نماز را بياور نمى‏دانيم در ضمن اقل يا در ضمن اكثر، اگر در ضمن اكثر بياورم حتما نماز را آورده‏ام، در ضمن اقل بياورم نمى‏دانم نماز راآورده‏ام يا نه، اشتغال يقينى مى‏گويد اكثر را بياور. «حيث تعلق بثبوته فعلاً»؛ براى اينكه تعلق گرفته است ذمه من بثبوت صلاة فعلاً، يعنى يك تكليفى فعلى و امر فعلى دارم به نماز. امر فعلى به نماز را مى‏گويد بياور، اگر اقل را بياورم معلوم نيست چه جور است، اگر اكثر را بياورم مى‏دانم آن تكليف، آن صل را مسلم آورده‏ام. تا اينجا راه اشتغال كه در اقل و اكثر ارتباطى بايد اكثر را بياورم. حالا گفته‏اند همانطور كه در اقل و اكثر استقلالى علم اجمالى منحل مى‏شود به علم تفصيلى و شك بدوى، اينجا هم همين طور است.

«و توهم انحلاله الى العلم بوجوب الاقل تفصيلاً و الشك فى وجوب الاكثر بدوا»، اگر كسى اينجورى بگويد كه اقل را علم تفصيلى به او دارم، اكثر را شك بدوى دارم، او به چى تقريبى؟ «ضرورت لزوم الاتيان با لاقل لنفسه او لغيره»؛ براى اينكه اين اقل را مى‏دانم واجب است يا منهاى اكثر، يا با اكثر، بالاخره اقل واجب است. مثل اينكه نماز را مى‏دانم واجب است، نمى‏دانم نُه جزئى است است يا ده جزئى، «اما لنفسه او لغيره كذلك او عقلا و معه ـ يعنى با اينكه مى دانم علم تفصيلى هست ـ لايوجب تنجز التكليف لو كان متعلقا بالاكثر»؛ اگر به اكثر باشد، ديگر تنجز تكليف ندارد، يعنى علم تفصيلى دارم اقل واجب است، شك بدوى دارم كه آيا اكثر واجب است يا نه، رفع ما لايعلمون مى‏آيد.

مرحوم آخوند دو تا ايراد مى‏كنند يكى خلف و يكى يلزم من وجوده العدم و مى‏گويند اين انحلال درست نيست «و توهم انحلاله فاسدٌ قطعا» چرا؟ يكى «لا ستلزام الانحلال المحال»، انحلال شما انحلال محال است، چرا انحلال محال است؟ «بداهة توقف لزوم الاقل فعلا اما لنفسه او لغيره على تنجز التكليف مطلقا». بايد اينجور درست بكنيم و بگوييم تكليف روى اقل مطلقا هست اما لنفسه او لغيره. «و لو كان متعلقا بالاكثر»، براى اينكه شما مى‏گوييد اين اقل را مى‏دانم، كه دو طرف دارد اما واجبٌ لنفسه او لغيره، حالا اگر بخواهى اين لغيره را بگيرى، يعنى طرف علم تفصيلى را بگيرى، علم تفصيلى از بين مى‏رود.

«فلو كان لزومه كذلك» يعنى لزوم اقل اما لنفسه او لغيره «مستلزما لعدم التنجزه الا اذا كان متعلقا بالاقل». نتيجه كه مى‏گيرى مى‏گويى اقل واجب است نه اكثر رفع ما لا يعلمون مى‏گويد اقل واجب است نه اكثر، «كان خلفا». خلفا يعنى چه؟ يعنى خلاف ما فرضنا؛ اول فرض كردى اقل واجبٌ لنفسه او لغيره، نتيجه گرفتى اقل واجب است لنفسه لالغيره و اين محال است، يعنى خلاف فرض است، يعنى تناقص است، براى اينكه اول اينجور مى‏گويى كه اقل يا واجب است لنفسه او لغيره، نتيجه مى‏گيرى كه اقل واجب است لنفسه لا لغيره. اول گفته‏اى  واجب است ولو با اكثر، حالا مى‏گويى واجب است منهاى اكثر اين يك وجه ايراد به مرحوم آخوند است.

وجه دوم مى‏گويد: «يلزم من وجوده العدم؛ «مع انّه يلزم من وجوده عدمه»، لازم مى‏آيد از وجود انحلال عدم انحلال. چرا؟ «لاستلزامه عدم تنجز التكليف على كل حال المستلزم لعدم لزوم الاقل مطلقا المستلزم لعدم الانحلال»؛ براى اينكه مى‏گويى اما لنفسه او لغيره تكليف منجز است روى اقل، بعد مى‏گويى اگر تكليف روى اكثر باشد منجز نيست. برمى گردد به اينكه تكليف منجز است، منجز نيست. «و ما يلزم من وجود انحلال عدم انحلال محال»، براى اينكه اگر تكيلف منحل بشود، معنايش اين است كه اكثر را اصل جارى مى‏كنى و در اكثر كه اصل جارى شد، معنايش اين است كه اگر صلاة روى اكثر بوده، اصل نماز بر تو واجب نيست، و عدم انحلال اين است كه بگويى ياواجب است اقل، يا واجب است اكثر، وقتى يا واجب است اقل و يا واجب است اكثر، اين علم اجمالى موجب سقوط تكليف است. اگر بخواهم
تكليف را بياورم چه بايد بكنم؟ اكثر را بياور تا علم تفصيلى پيدا كنى كه تكليف
آمده است.

انصافا اين حرف خوب است، يعنى حرف اين آقا كه مى‏گويد من مى‏دانم نماز برايم واجب است، در اقل تفصيلاً. چرا تفصيلاً؟ مى‏گويد اما لنفسه او لغيره، بعد نتيجه مى‏گيرد، مى‏گويد پس بنابراين من اكثر را كه نمى‏دانم واجب نيست يا
نه، يك علم تفصيلى و يك شك بدوى مى‏گذارم پهلوى هم و مى‏گويم راجع به
شك بدوى برائت جارى است.

من خيال مى‏كنم ايراد مهمترى  وارد است كه مرحوم آخوند آن را نگفته‏اند در آن دقت خودشان. ايراد مهمتر اينكه گفته‏اند: يك علم تفصيلى دارم و يك شك بدوى، جوابش اين است كه تو هيچ وقت علم تفصيلى ندارى، براى اينكه
مى‏گويى اقل اما واجبٌ لنفسه او لغيره و اين علم اجمالى است و علم تفصيلى
آنجاست كه طرف نداشته باشد و اين طرف دارد و اينكه شما مى‏گوييد اقل اما واجبٌ لنفسه او لغيره، مى‏گويم اين علم اجمالى است نه علم تفصيلى. مثل اين است كه بگويى در انائين مشتبهين علم اجمالى دارم يا اين نجس است يا آن، پس علم تفصيلى دارم كه اين نجس است. اين را نمى‏شود گفت. اين عينا همان است و نمى‏دانم چرا مرحوم آخوند اين چيز خيلى واضح را رها كردند و رفتند توى دور و تسلسل و يلزم من وجوده العدم و محال و امثال اينها.

جواب اين آقا اين است كه تو اصلاً علم تفصيلى ندارى. تو اسم علم اجمالى را گذاشته‏اى تفصيلى، مى‏گويى اقل واجب است، علم تفصيلى دارم. مى‏گويم علم تفصيلى تو چيست؟ مى‏گويى اما لنفسه واجب است، يعنى خودش، اما لغيره واجب است، يعنى اكثر. در هر علم اجمالى در طرفها من مى‏توانم اين حرف را بزنم، مثلاً مى‏دانم يك كدام اين عبا و قباى مى‏دانم نجس است، حالا بگويم اين عبا لنفسه او لغيره نجس است. اين علم تفصيلى نشد، اين
همان علم اجمالى است و ظاهرا مرحوم آخوند اشتباه بزرگى كرده‏اند و اينكه
مرحوم آخوند ما را بردند در خلف ويلزم من وجوده العدم لازم نيست. اين آقا مى‏گويد من اقل را مى‏دانم به علم تفصيلى، مى‏گويم دروغ مى‏گويى، اقل را
مى‏دانى با علم اجمالى و دو سه صفحه بعدش مى‏روند در چيزهاى ديگر كه كار
نداشته باشيم.

بعد مى‏گويند و اما النقل، يعنى از نظر عقل اشتغالى مى‏شوند، اشتغالى شدند. از نظر عقل و نتوانستند از نظر عقل برائتى بشوند، اما ديده‏اند در اقل و اكثر ارتباطى نمى‏شود اشتغالى بشوند، آمده‏اند سر نقل و اينجاها را بايد اهميت
بدهيم. مى‏گويد: «و اما النقل و الظاهر انّ عموم مثل حديث الرفع قاضٍ برفع
جزئية ما شك فى جزئيته؛ فبمثله يرتفع الاجمال و التردد عمّا تردّد امره بين الاقل و الاكثر و يعينه فى الاول». مى‏گويد ما راجع به اكثر مى‏گوييم رفع ما
لايعلمون، وقتى رفع ما لايعلمون گفتيم، اين اصل مى‏گويد اقل واجب است نه
اكثر.[3]

ايراد اولى كه به مرحوم آخوند وارد است، اين است كه اصل مگر در اطراف علم اجمالى جارى است؟ و فرض ما در علم اجمالى است و شما صاف مى‏گويى در اكثر اصل جارى است و شما علم اجمالى را منحل كن و شما كه مى‏گفتى علم اجمالى منحل نمى‏شود و شما كه قبول ندارى در اطراف علم اجمالى اصل جارى است و بالاخره هيچ كس نگفته است اقل در ضمن اكثر واجب است. حال اگر راستى بدانم اين نماز با ركوع است، حالا اگر ركوع را نياوردم، هيچى نياوده‏ام. اگر ندانم قيام متصل به ركوع جزء نماز است يا نه و من نياوردم، هيچ چيز نياورده‏ام، الا اينكه اگر اصل جارى باشد، معذور هستم و اگر اصل جارى نباشد، توى سرم مى‏زنند و مى‏گويند چرا نياوردى؟ اقل منهاى اكثر ـ اگر اكثر واجب باشد ـ واجب نيست، يعنى امر روى اقل نيامده، امر آمده روى عنوان، و عنوان صلاة اين است كه اگر اكثر واجب باشد، آن است كه اسم او مى‏شود نماز.

لذا يقين ندارم كه اقل در ضمن اكثر واجب باشد، اگر امر آمده باشد روى اقل، همه چيز آورده‏ام و اگر امر آمده باشد روى اكثر، هيچى نياورده‏ام، اگر عمدا باشد نماز باطل است. اگر سهوا باشد، بايد ببينم آيا لاتعاد او را مى‏گيرد يا نه، يا رفع مالا يعلمون او را مى‏گيرد يا نه و اگر رفع ما لا يعلمون او را گرفت مى‏گويم نماز صحيح است. الا يا نه اگر واقعا امر روى اكثر باشد، هيچى نياورده‏ام و معذورم. باز حرف داريم، عبارتها را فردا مى‏خوانيم.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]-كفاية الاصول، ص 413.

[2]-كفاية الاصول، ص 413.

[3]-كفاية الاصول، ص 416.