عنوان: روايات
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث درباره روايت شريفه زراره بود كه گفتيم دلالت او براى بحث خوب است و دلالت مى‏كند بر اينكه مطلق استصحاب حجت است، چه در موضوع باشد و چه در احكام و چه در مقتضى باشد و چه در شك در رافع. كه گفتم مرحوم شيخ سه تا ايراد به روايت دارند: يكى اينكه اين روايت شك در مقتضى را نمى‏گيرد. يكى هم اين روايت راجع به شك در موضوعات است، احكام را نمى‏گيرد يكى هم اين روايت مختص به وضو است و غير وضو را نمى‏گيرد و گفتم اين سه اشكال به مقام شامخ شيخ نمى‏خورد. ظاهرا ان قلت قلت كرده‏اند تا ما را ملا كنند. لذا روايت را يك مرتبه ديگر بخوانم. روايت اين بود: «قلت له: الرجل ينام و هو على وضوء اتوجب الخفقه و الخفقتان عليه الوضوء؟»؛ يك چترى، دو چرتى زده است آيا اين موجب مى‏شود كه دو دفعه وضو بگيرد يانه؟

«فقال: يا زرارة قد تنام العين و لاينام القلب و الاذن، فاذا نامت العين و الاذن و القلب و جب الوضوء»؛ ببين اين چرت فقط روى چشم بوده يا روى گوش و دل هم بوده، اگر روى چشم فقط بوده، وضو باطل نشده، اگر روى گوش و دل هم بوده وضو باطل شد. تا اينجاها ربطى به بحث ما ندارد.

«قلت: فان حرّك على جنبه شى‏ء و لم يعلم به؟ قال: لا»؛ گفت اگر يك چيزى را از جلوى او بردارند و اين متوجه نشود آيا اين همان خوابى است كه مسلط بر دل شده؟ حضرت فرمودند: نه و بعدش حضرت فرمودند «حتى يستيقن»، يعنى بردنش حضرت در اصل مسئله، كه زراره اگر شك كردى كه وضويت باطل است يانه بگو وضو دارم تا اينكه يقين كنى مبطل براى وضو آمده، «حتى يجيى‏ء من ذلك امرٌ بيّن»؛ تا اينكه يك امر بين بيايد و بگويد وضويت باطل شده است. كه اين جمله عبارتٌ اخراى لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه يقين آخر است و الا دو دفعه همين جمله را حضرت مى‏خواهند تكرار كنند و الا يعنى «و ان لم يستيقن انه قد تنام و ان لم يجيى‏ء من ذلك امرٌ بيّن»، «فانه على يقين من وضوئه، و لا تنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين آخر»[1] و الا يعنى و ان لم يستيقن، جواب او چيست؟ مرحوم شيخ مى‏گويد فانه على يقين اين جوابش است، اين جزاء است و «حتى يستيقن»، «فانه على يقين» را تبيين مى‏كند. كه از همين جا مرحوم شيخ وارد عمل مى‏شوند و مى‏فرمايند: فانه على يقين جزاء است، وقتى جزاء شد، جزاء ما يقين به وضو است نه مطلق يقين، يعنى در آن يقين به وضو و شك در وضو «لاتنقض اليقين بالشك»، اما يقين به غسل و شك در غسل اين روايت آنجا را نمى‏گيرد. اين حرف اولشان است. بعد هم مى‏فرمايند «فانه على يقين من وضوئه» مربوط به موضوعات است، يعنى مى‏گويد اگر شك در وضو كه يك امر خارجى است پيدا شد، لاتنقض اليقين بالشك و اما اگر شك در حكم بكنى، مثل اينكه مى‏دانى نماز جمعه واجب بوده، حالا نمى‏دانى واجب است يانه، روايت آنجا رانمى گيرد.[2] لذا همه هم و غم مرحوم شيخ روى همين «فانه على ييقين من وضوئه» است، كه مى‏گويند اين جزاء است و لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه يقين آخر اين در حقيقت تبين فانه على يقين من وضوئه است. حضرت فرمودند و الا يعنى و ان لم يستيقن فانه على يقين من وضوئه.

آيا مى‏شود اين را جزاء قرار دارد؟ جمله«و الا فانه على يقين من وضوئه» دو سه احتمال دارد ببينيد كدام احتمالها خوب است، و الا يعنى و ان لم يستقين انّه قد نام فلا يجب عليك الوضو. اين يك احتمال است، كه مسئله تمام مى‏شود آن مى‏شود جزاء، آن هم مى‏شود شرط و بعدش ديگر مربوط به بحث نيست. حالا لايجب عليك الوضو چرا؟ فانه على يقين من وضوئه و لاتنقض اليقين بالشك و انما تنقضه بيقين آخر همه‏اش مى‏شود علت براى جزاء، وقتى همه‏اش علت براى جزاء شد، حرف مرحوم آخوند[3] زنده مى‏شود كه اين فانه على يقين من وضوئه، مى‏خواهد ارشاد بكند، يعنى مى‏خواهد بگويد اينكه به تو گفتم تعبد نيست، عقل ارتكازى تو هم مى‏فهمند برو در امر ارتكازى، ببين اگر يقين سابق و شك لاحق بود به آن يقين سابق عمل كن و شك لاحق هيچى. حالا كه فانه على يقين من وضوئه است، نقض يقين به شك نمى‏شود، براى اينكه سنگ، سنگ را مى‏شكند ،نه كلوخ ،بل انقضه بيقين آخر. اگر يقين ديگر آمد، آن وقت آن يقين از بين مى‏رود، اما اگر يقين ديگر نيامد هيچى. همه اينها اشاره به ارتكاز انسان است.

اين يك احتمال كه انصافا قوى است، كه اگر بدهيم دست يك طلبه اديب كه سرو كار با فرائد شيخ نداشته باشد و يا بدهيم دست عرف، ظاهرا عرف همين جور معنا مى‏كند كه حضرت فرمودند قال لا، يعنى لايجب عليك الوضوء، حتى يستيقن انه قد نام، حتى يجتبك من ذلك امرٌ بيّن اين تا اينجا، دو دفعه فرمودند: و الا يعنى و ان لم يستيقن، حالا كه و ان لم يستيقن فلا يجب عليك الوضوء، جزاى در تقدير است، فانه على يقين من وضوئه، علت براى بيدار كردن ارتكاز است، كه ارتكازت هم همين را مى‏گويد. بعدش دو دفعه و لاتنقض اليقين ابدا بالشك، يعنى ارتكاز همين را مى‏گويد و انما تقضه بيقين آخر هم، يعنى ارتكاز همين را مى‏گويد. حالا مرحوم آخوند مى‏گويند ارتكاز، شما بگوييد عرف، يعنى عرف هم مى‏گويد اگر يقين داشتيد و شك بعد آن يقين آمد، آن يقين كار مى‏كند، تا يقين ديگر بيايد آن يقين را از بين ببرد. اگر شما حجت داشتيد آن حجت باقى است، تا يك حجت ديگر بيايد، آن حجت را از بين ببرد. پس جزاء در تقدير است و اين «فانه على يقين» علت است از براى حكم و علت اشاره به ارتكاز است. اگر هم علت را تعبدى گرفتيد، يعنى حرف مرحوم آخوند و حرف ما را نزديد، چنانچه ديگران مثل شيخ انصارى و ديگران بعد از مرحوم شيخ نگفته‏اند و گفتيد يك تعبد عقلى نيست و تعبد شرعى است، چنانچه تصريح كرده‏اند مثل مرحوم شيخ كه فرموده‏اند: عقلاء اصلا اصل تعبدى ندارند، عقلاء اصل عملى ندارند، عقلاء اگر كاشفيت باشد قائل به اماره هستند و اگر كاشفيت نباشد قائل به شك هستند و روى شك حكم ندارند، حالا اگر كسى اين را بگويد، باز اينجا مى‏شود علت شرعى، حضرت فرمودند اگر يقين ندارى، لايجب عليك الوضو فانه على يقين من وضوئه. اينكه مى‏گويم لايجب براى اين است كه مى‏خواهم استصحاب برايت درست بكنم، براى اينكه يقين دارى، شك دارى و لاتنقض اليقين بالشك ابدا كه مى‏شود علت تعبدى.

يك قدرى بعيد به ذهن مى‏آيد. نظير اين است كه شارع مقدس بگويد نماز بخوان، چون من مى‏گويم نماز بخوان يك دفعه شارع مقدس مى‏فرمايد نماز بخوان، براى اينكه نماز ذكر است. كه علت بايد مربوط به صلاة باشد؛ «اقم الصلوة ذكرى»، اين خوب است، اما بگويد اقم الصلوة لانّى آمرك بالصلاة، اينجا ظاهرا علت نيست و نمى‏دانيم اسم او را چه بگذاريم، همين جا به مرحوم شيخ انصارى و كسانى كه قبول ندارند علت ارتكازى را همين را مى‏گوييم كه اين فانه على يقين من وضوئه علت براى چيست؟ علت از براى لايجب عليك الوضوء؟ علت براى اينكه يقين و شك دارد؟ لذا فانه على يقين من وضوئه، اين ظاهرا درست در نمى‏آيد و نمى‏شود علت درست بكنيم، بلكه خيلى بعيد به ذهن است كه شارع مقدس مثلا امام صادق عليه‏السلام بفرمايند كه وقتى چيزى نجس شد دو مرتبه آب بكش، چرا؟ براى اينكه من مى‏گويم دو مرتبه آب بكش. نماز بخوان، براى اينكه من مى‏گويم نماز بخوان. اينها را بايد يك توجيهى بكنيم كه امر من واجب الاتباع است، پس نماز خواندن تو واجب الاتباع است. اينجورى درست كنيم و برگردانيم او را به ارتكاز و اگر اين فانه على يقين من وضوئه علت باشد، بايد اشاره به ارتكاز باشد كه حرف مرحوم آخوند است، بايد بگوييم و الا يعنى و ان لم يستيقن لايجب عليك الوضوء. چرا؟ براى استصحاب. استصحاب چى؟ ارتكاز تو، بناى عقلاء؛ همين حرف مرحوم آخوند. اين يك احتمال است.

احتمال ديگر اين است كه فانه على يقين من وضوئه علت باشد و لاتنقض اليقين جواب باشد. كه مرحوم آخوند اين را مى‏گويند و ديگران هم مى‏گويند و الا يعنى «و ان لم يستيقن لاتنقض اليقين بالشك و انما تنقضه بيقين آخر» و «فانه على يقين من موضوئه» علت حكم است و مقدم است بر جزاء است. لذا حرف دوم اينكه جزاء «لاتنقض اليقين بالشك و انما تنقضه بيقين آخر» باشد. اين هم خوب است كه و الا يعنى «و ان لم يستيقن لاتنقض اليقين بالشك و انما تنقضه بيقين آخر» و ابداع مى‏كند حكم را، يعنى در وقتى كه يقين و شك دارى، لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر. در فانه على يقين من وضوئه فاء جزائيه بر سر علت آمده براى اينكه  علت مقدم شده است. اين هم خوب است. حالا اين علت علت تعبدى است يا ارتكازى؟ مرحوم آخوند مى‏گويند ارتكازى. ديگران مى‏گويند تعبدى. ارتكازى عالى در مى‏آيد، اما اگر علت بخواهد علت تعبدى باشد، يعنى شارع مقدس بخواهد تعبد به علت بكند، از اين كلام يك نحوه لغويت لازم مى‏آيد، بگويد نماز بخوان، براى اينكه من مى‏گويم. نقض يقين به شك نكن، براى اينكه من مى‏گويم. اين ظاهرا نمى‏شود، يعنى فانه على يقين من وضوئه چه قسم اول و چه قسم دوم، چه احتمال اول و چه احتمال دوم ما بايد علت ارتكازى بگيريم نه علت تعبدى، نه علت شرعى. اين هم حرف خوبى است، اما اينكه مرحوم شيخ مى‏گويند، نمى‏دانيم چه جور درستش كنيم، بگوييم و الا كه «فانه على يقين من وضوئه» خود اين جزاء باشد و الا يعنى و ان لم يستيقن قد تنام جزائش فانه على يقين من وضوئه باشد، يعنى بايد يقين به وضو درست بكنيد. كه جمله اسميه به منزله انشاء باشد، فانه على يقين من وضوئه يعنى ان لم يستيقن قد تنام بگو وضو دارم، يعنى استصحاب.

آيا اين را مى‏شود گفت؟ اين از نظر ادبيت اشكال دارد و لو اينكه ادبيت شيخ خوب بود و عرب هم بوده فى الجمله، اما جمله اسميه جزاء واقع شود، يعنى انشاء واقع بشود اين نمى‏شود. جمله خبريه انشاء واقع شود، زياد است، بجاى اعد، مى‏گويد يعيد. جمله ماضيه آن هم گاهى انشاء واقع مى‏شود، مثل جمله انكحت كه به معنا ايجاد است، آن هم مى‏شود، اما اينكه با جمله اسميه انشاء بكنيم، گفته‏اند مثل طلاق، هى طلاق، هى انتِ طالق، گفته‏اند اين جمله اسميه است از او اراده انشاء كرده‏اند، آنجا ميشود. اما حالا اينجا مى‏شود يا نه؟ يعنى مى‏شود از فانه على يقين من وضوئه اراد بكنيم انشاء يعنى لاتنقض اليقين بالشك؟ اين فانه على يقين من وضوئه يعنى بگو يقين دارم. حالا كه يقين داشتى، لاتنقض اليقين ابداا بالشك و انما تنقضه بيقين آخر. اينجور درست بكنيم، يعنى شارع مقدس اول موضوع درست بكند، بگويد انت ذويقين تعبدا، حالا كه انت ذويقين چى؟ امر مى‏كند لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر، با اين زد و بند كه كرديم درست بكنيم و بگوييم حرف مرحوم شيخ هم خوب است واز جمله فانه على يقين من وضوئه شيخ انشاء اراده كرده است و لاتنقض اليقين بالشك حكمى است كه بار بر موضوع شده، يعنى شارع همانطور كه گفته هى طالق، اينجا گفته است انت ذو يقين تعبدا، حالا كه انت ذويقين، موضوع درست شد، يعنى يقين و شك درست شد. فرمود لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر. لذا هر سه احتمال را بگوييد خوب است. البته احتمال اول كه جزاء در تقدير باشد خوب‏تر است، ولى بفرماييد هر سه احتمال خوب است. حالا مرحوم شيخ  چه مى‏گويند؟ مى‏فرماينداين فانه على يقين من وضوئه اين جزاء است، پس مى‏گويد اگر شك و يقين در باب وضو داشتى اين را استصحاب كن و الا نه. آيا اين را مى‏شود گفت؟ به شيخ بزرگوار عرض مى‏كنيم آقاى شيخ ما قبول مى‏كنيم فانه على يقين من وضوئه جزاء است معنايش اينجور مى‏شود و الا يعنى وان لم يستيقن، تو يقين دارى. حالا چى؟ و لاتنقض اليقين بالشك من وضوئه. جزاء معنايش اينجور مى‏شود و الا يعنى و ان لم يستيقن، تو يقين دارى، حالا چى؟ و لاتنقض اليقين بالشك الف و لام او الف جنس باشد، يعنى نقض يقين بشك نكن، يك كلى است. اول صغرى درست مى‏كند، بعد كبرى و روى حرف مرحوم شيخ اينجور مى‏شود فانه على يقين من وضوئه، يعنى تو يقين دارى، و لا تنقض اليقين، يعنى اين يقين. خيلى بعيد است انصافا. يعنى صغرى دو دفعه صغرى درست بكند.

آنكه انسان مى‏فهمد اين است فانه على يقين من وضوئه، يعنى تو يقين دارى. حالا كه يقين دارى چى؟ لاتنقض اليقين بالشك، نقض يقين به شك نكن در همه جا من جمله اينجا و ما بخواهيم با همين حرف سوم الف و لام را الف ولام عهد بگيريم، انصافا خيلى خلاف ظاهر است از آن جهت هم كه شيخ مى‏فرمايند: اين مربوط به موضوعات است احكام را نمى‏گيرد، باز همين است. شيخ مى‏گويند لاتنقض اليقين بالشك، يعنى اين وضو. پس اگر حكم آمد جلو، روايت او رانمى گيرد. اما اگر الف و لام را جنس گرفتيد و او را صغرى گرفتيد، يعنى تو يقين دارى، حالا كه يقين دارى لاتنقض اليقين بالشك. اين لاتنقض اليقين بالشك در باب احكام، در باب موضوعات، در باب وضو، در باب غسل، در باب معاملات تا آخر مى‏آيد. ديگر نه موضوع دارد و نه حكم و نه شك در مقتضى دارد ونه شك در مانع، يك قاعده كلى است، كه تو يقين دارى. وقتى يقين داشته باشد، لاتنقض اليقين بالشك، هيچى نمى‏تواند يقين را بشكند جز يقين و اگر هم شما فانه على يقين من وضوئه را علت گرفتى نه جزاء، چنانچه ظاهرا همين است آن وقت جزاء را در تقدير بگيرى و قاعده كلى مى‏شود. جزاء را لاتنقض اليقين بالشك هم بگيرى باز يك قاعده كلى مى‏شود.

خلاصه حرف اين است كه مرحوم شيخ انصارى آمده‏اند «فانه على يقين من وضوئه» را جزاء گرفته‏اند. اين يك كار خيلى بعيدى است. بعد از آن كه اين كار بعيد را كرده‏اند در و لاتنقض اليقين بالشك، الف و لام اليقين را عهد گرفته‏اند، يعنى اشاره به يقين در باب وضوء، آن وقت نتيجه گرفته‏اند، گفته‏اند بنابراين استصحاب در احكام حجت نيست و اين روايت نمى‏تواند او را حجت بكند. استصحاب در غير باب وضوء هم حجت نيست، براى اينكه اين روايت فقط در باب وضو است.

اين دو تا استبعاد، براى اينكه بر فرض هم جزاء باشد كى صغرى درست مى‏شود؟ مى‏گويد تو يقين دارى، وقتى يقين دار باشى، حالا چى؟ حكم او اين است لاتنقض اليقين بالشك، بل انقضه بيقين آخر، يك كبراى كلى است. صغرى انت ذويقين، كبراى او باب وضو و غير وضو، موضوع و حكم، شك در مقتضى و مانع ندارد، هر كجا يقين و شك باشد، يقين سابق، شك لاحق، آنجا حجت است. اين خلاصه روايت اوّل بود، تا فردا روايت دوم را بخوانيم.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]-شيخ محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد «چاپ ششم، چاپخانه اسلاميه، تهران، 1403 ه. ق» ج 1، ص 174، باب 4، از ابواب نواقض وضو، ح 1.

 

[2]-شيخ مرتضى انصارى، همان كتاب، ص 201.

[3]-شيخ محمد كاظم خراسانى آخوند، همان كتاب، ص 441.