عنوان: صبر و استقامت در زندگى
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث هفته گذشته درباره جمله «و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلاً» عرض كردم اين كلمه صبر كه امر شده به پيغمبر اكرم كه بايد داشته باشد مخصوصا در مقابل گفته ديگران اين ام الفضائل است و هر كسى هر فضيلتى بخواهد به دست بياورد احتياج به صبر دارد بقول حضرت امام رضوان اللّه‏ تعالى عليه چهل سال صبر پيدا شدن يك فضيلت الهى چهل سال فعاليت و استقامت پيدا شدن آدميت و بدون صبر هيچ فضيلتى را نمى‏توانيم به دست بياوريم هفته گذشته مى‏گفتم حتى خلوص كه خود از مهمات فضائل آن هم احتياج به صبر دارد به قول بحرالعلوم رضوان اللّه‏ تعالى عليه اين مرد علم و عمل در پيرى مى‏فرمودند الحمدللّه‏ ريشه ريا را كنده‏ام درخت خلوص را بارور كرده‏ام امّا بعد از يك عمر علم و عمل و طبيعت ما به ما مى‏گويد بدون صبر نمى‏شود چيزى انجام داد كارى انجام داد گويا سنت پروردگار عالم است به اينكه هر فضيلتى را هر نعمتى را به واسطه صبر فعاليت استقامت ما به دست بياوريم اگر از شما بپرسند كه آيا يك دانه گندم مى‏تواند يك انسان كامل بشود مى‏گوييم آرى امّا كى اين دانه گندم برود زير گل و لاى اين شكفته بشود هفتصد دانه اين زير اين چرخها كاه از گندم جدا بشود آن گندم برود زير آسياب و آرد بشود و بالاخره برود در تنور و با آن صبر و مشقت نان بشود و آن نان را يك انسان بخورد و خون بشود و نطفه بشود و كودك و كودك بشود جوان چهل سال زحمت بكشد و بشود شيخ انصارى اين طور بله مى‏شود بشود شيخ طوسى مى‏شود يك دانه گندم بشود شيخ انصارى امّا وقتى كه آن همه زحمتهاى طبيعى آن همه زحمتهاى تكليفى آن همه زحمتهاى ارادى آن توفيق‏ها از طرف حق تا بشود شيخ انصارى لذا همين طبيعت همين تجربه‏ها به ما مى‏گويد انسان هر كارى بخواهد بكند مى‏شود هر كجا بخواهد برسد مى‏رسد نمى‏توانم نمى‏شود نمى‏دانم اينها در قاموس انسان نيست نمى‏شد يك انسان بگويد نمى‏توانم اگر بخواهد حتما مى‏تواند نمى‏شود بگويد نمى‏شود حتما اگر بخواهد مى‏شود و در ميان طلبه‏ها زياد ديديم كه شده است استعداد ندارد ذهن و حافظه‏اش خوب است از نظر امكانات هم بسيار در مضيقه است امّا همين به واسطه صبر يعنى فعاليت و استقامت مى‏رسد به آنجا كه بجز خدا نداند شما اكر ريشه يابى كنيد در تاريخ مى‏بينيد كه مخترعين همگى اين طور بودند من يك وقتى در اين باره يك مقدار مطالعه داشتم الان سراغ ندارم يك مخترعى ذهن و استعداد او بالا باشد يا از نظر امكانات در رفاه باشد انيشتين درباره‏اش مى‏نتويسد كه اين گفته بود كه من بارها و بارها سالها بى كفش رفتم مدرسه و يك جفت كفش نداشتم پا كنم بارها و بارها بى صبحانه رفتم و بى شام خوابيدم بارها و بارها در دبستان و دبيرستان هم رفوزه شدم امّا در اثر صبر و استقامت توانستم اتم را بشكنم نظير اين زياد است در ميان مخترعين و من سراغ ندارم يك كدامشان غير انيشتين باشد پاستور به اندازه‏اى بيچاره و فقير و بدبخت بود كه كنار كوچه مى‏خوابيد و لباس نداشت بپوشد و دانشگاه رفتن ميان مردم برايش مشكل بود و يك دردسر هميشگى هم داشت و از نظر هوش و استعداد رفقايش اصلاً او را قبول نداشتند و استادان و معلمان بارها و بارها به پدر و مادر او گفتند كه او را ببريد يك كاسبى چون به درد درس خواندن نمى‏خورد امّا بالاخره توانست كشف ميكروب بكند مى‏دانيد چرا؟ به خاطر اينكه استادش دخترش را به او داد شب عروسى او پيدايش نبود معمولاً اگر كسى به اينجا برسد بايد سر و كله‏اش اول مجلس پيدا مى‏شود استاتيد دانشگاهها همه آمدند و دختر استاد دانشگاه را مى‏خواهند بگيرند امّا پيدايش نبود تا مردم شام خوردند ناگهان سر و كله‏اش پيدا شد و معذرت خواهى كرد و گفت ببخشيد من آزمايشم ناقص بود و نمى‏توانستم او را رها كنم آزمايش را تمام كردم و الان آمدم معلوم است كه اين مى‏تواند كشف ميكروب بكند بقيه هم همين طور. بيايد در علماء. در علماى ما هم نبوغ جايى نبود آنچه هست و بود كار فعاليت مرحوم آيت اللّه‏ العظمى آقاى حاج سيد محمد باقر درچه‏اى كه يك افتخار براى اين اصفهان است يك پشتوانه و ستون علمى براى اين حوزه است مى‏گويند به اندازه‏اى ايشان بى ذهن و بى استعداد بود كه درس را بايد روى كاغذ بگويد و اگر نوشته نداشت نمى‏توانست درس بگويد كه حتى مشهور است در ميان اصفهانى‏ها كه ايشان روز نهم ربيع را مى‏خواست درس بدهد و طلبه‏ها مى‏خواستند سربه سرش بگذارند درس نگويد و يكى از طلبه‏هاى زرنگ گفت كه من امروز درس را تعطيل مى‏كنم همه طلبه‏ها آمدند نشستند اين نوشته را مى‏گذاشتند زير تشكشان و بعد شروع مى‏كردند به درس گفتن اين به عنوان مسأله پرسيدن آمد و نوشته زير تشك را دزديد و رفت سر جايش نشست و مرحوم حاج سيد محمد باقر شروع كرد كه ديروز گفتيم و آمدند دست بردند زير تشك كه كاغذ را بردارند ديدند نيست و بالاخره گفتند كه امروز درس تعطيل است. از اينها هم زياد است كه امّا در اثر صبر و كار لذا مى‏گويند در اين مدرسه نيم آور آخر چراغى كه خاموش مى‏شد چراغ اين مرجع تقليد بود به قول عوام مى‏افتادند سينه روى حصير و سينه روى حصير است كه شيخ انصارى تحويل مى‏دهد و الا سينه روى قالى كم شيخ انصارى تحويل مى‏دهد توى امكانات نمى‏شود سينه روى حصير و شامش هم يك تكه نان با يك مقدارى دوغ امّا كار فعاليت، صبر و استقامت مى‏شد. حاج سيد محمد باقر درچه‏اى مى‏شد. شيخ انصارى يك چشم نداشتند از اوّل يك چمشمشان كور بود و چشم ديگر هم تراخم داشت و اين شيخ شوشترى‏ها اينها معمولاً چشمشان تراخم داشتند كه اين تراخم يك مصيبت براى دزفول و شوشتر بود مرحوم شيخ انصارى يك چشمشان را در اثر تراخم از دست داده بودند آن چشمشان هم نصفه مى‏ديد اين از نظر چشمشان معلوم است كه ما طلبه‏ها عصايمان چشممان است و ايشان نصف يك چشم در زمان طلبگى داشتند و اين شيخ انصارى از نظر فقر خيلى در مضيقه بودند خيلى كه بارها خانم ايشان و مادر ايشان و طائفه و مثل اينها زياد بودند وقتى هم كه به مرجعيت رسيدند با همان فقر و فلاكت بوده‏اند كه حتى يكى از مسئولين ايران رفت ملاقات آنجا (پسر شاه) كه مرحوم شيخ انصارى يك اطاق كه نصفه‏اش حصير و نصفه ديگرش خاك است يك منقل گلى در مقابل شيخ انصارى است اطراف خانه هم هيچ چيزى نبود به غير از چند كتاب كه خيلى تعجب كرد و يك جسارتى هم كرد گفت كه اگر شما مرجعى پس فلانى چه مى‏گويد و اگر فلانى مرجع است شما چه مى‏گوئيد يك تشرى هم به او رفت و گفت بپا كافر نشوى پاشو و گمشو از اينجا بعد هم طرفدارى آن مرجع را مى‏كرد كه چرا وضعش خوب است بعد جواب داد گفت آقاى عزيز من رئيس اين حوزه هستم مثال مشهور كه شنيديد زنش گفت اين رخت خواب ما كنار اطاق اين بد است يك چادر تهيه كن كه اين رختخواب را در او بپيچيم گفت نمى‏شود گفت سهم امام كه نمى‏شود خرج اين چيزها بشود مردم نان ندارند بخورد من چادر رختخواب بخرم بالاخره اصرار گفت نمى‏شود مرحوم شيخ انصارى حساب كرده بود پول مى‏داد براى خرج منزل سه سير گوشت پول مى‏داد كه بگيريد و اين خانم سه سير را دو سير كرد و مدتها جمع كرد تا يك چادر رختخواب يك روز شيخ انصارى وارد شد ديد يك چادر رختخواب و رختخوابها درون آن پيچيده شده است فرمود كه اين از كجا بوده گفت كه كجا تهيه شده است مى‏گويند مرحوم شيخ خيلى ناراحت شدند گفت معلوم مى‏شود ما با دو سير گوشت مى‏توانيم سر بكنيم و سه سير مى‏خريديم از آن به بعد با دو سير معلوم است مى‏شود شيخ انصارى و اينها خيال نكنيد اينها براى ما بله ما به قول غزالى در كيمياى سعادت مى‏گويد كه سلمان اگر بيايد ميان مردم مردم مى‏گيند كه اين ديوانه است امّا از آن طرف هم سلمان مى‏گويد اينها شيطان هستند آدم نيستند ما اينها را تعجب مى‏كنيم اميرالمؤمنين عليه السلام عقيل نخورى كرد و جمع كرد و جمع كرد تا يك نان و دوغى به اميرالمومنين آمدند فرمودند اينها را از كجا آوردى من را مهمانى كردى گفت كه كمتر مصرف كردم گفت پس معلوم مى‏شود كه كمتر از اين هم مى‏شود و مى‏خواست كم كند نمى‏دانم كم مرد يا نكرد و كار رسيد به آنجا كه  آن سيخ را داغ كرد بردند در نزديك دستش و متوجه شد دستش را عقب كشيد گفت كه مى‏خواهى بسوزانى گفت كه پس تو چطور مى‏خواهى با آتش جهنم من را بسوزانى امّا براى ما سخت است يعنى وضع ما وضع زندگى روز طورى شده است كه گفتن اينها سخت شده است امّا اين را مى‏خواهم بگويم كه فقر نمى‏تواند مانع براى پيشرفت انسان بشود تجربه نشان داده نمى‏تواند نبود امكانات نمى‏تواند هرچه ناامنى نمى‏تواند چيزى جلوى انسان را مى‏گيرد تنبلى چه چيزى آدم را يك آدم بى معنى و سبك سر مى‏كند بى صبرى تنبلى نداشتن فعاليت و استقامت و الا اگر فعاليت  و استقامت و صبر باشد حالا هرچه بى چيزى مى‏تواند جلو برود رفتند و كى امكانات داشت مرحوم صاحب رياض اين دوره فقهى كه نوشتند انصافا خيلى بالا است خيلى كتابى است همين صاحب رياض در رياض مى‏نويسد كه اين سعودى‏ها ريختند توى نجف و در نجف يك ناامنى عجيبى بود همه رفته بودند بيرون حتى زن و بچه‏ام را روانه كرده بودم بيرون و خودم بودم.

يك بچه شير خوار يك دفعه ديدم كه اينها آمدند براى كشتن ايشان مى‏گويد من رفتم زير هيزم‏ها و پروردگار عالم لطف كرد كه اين بچه صدا نكرد لذا اگر اين بچه صدا كرده بود هم من را كشته بودند و هم بچه را بعد از آنكه اينها از خانه رفتند بيرون من نشسته‏ام و رياض مى‏نويسم. اينها هست ما با يك مصيبت كمى با يك حرف نا ملايمى همه چيز را از دست مى‏دهيم اعصابمان و تسلط بر اعصاب را صبر، استقامت و حتى كار كردن را از دست مى‏دهيم نمى‏شود «و العصر، ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصاحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» و العصر چى بعضى‏ها گفته‏اند يعنى نماز عصر بعضى گفته‏اند پيغمبر اكرم بعضى گفته‏اند عصر امام زمان بعضى گفته‏اند مراد از اين عصر يعنى عصاره اين عالم خلقت حضرت صاحب عصر امام زمان روحى و ارواحنا له الفدا امّا بعضى‏ها كه پافشارى هم رويش دارند مى‏گويند عصر از ماده همان معناى لغوى است يعنى فشار، قسم به فشار يعنى قسم به صبر و استقامت و فعاليت حالا همان معانى لحاظ بشود امّا اين معنى، معنى خوب است آن معانى را بايد چيز تقدير بگيرم اين معنى تقدير هم نياز نيست كه از نظر لغت همين معنايش است كه فقهاء مى‏گويند كه «يجب غسل الثوب مرتين و بينهما عصر» يعنى فشار يعنى صبر و اين ناموس طبيعت اين ناموس طبيعت كه يعنى كار فشار استقامت صبر روى اين كار بال «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» اين هم بال ديگر توانى به صبر كه يكى از مصاديقش نهى از منكر بالاخره در قرآن هم تكرار شده اين آيه ار هم اين طور معنى كردم «و استعينوا بالصبر و الصلوة» دو بال يكى رابطه با خدا نماز و ديگرى هم صبر و استقامت در رفتن به جلو «فاذا فرغت فانسب و الى ربك فارغب» ما اگر بخواهيم به جايى برسيم اين كلمه صبر را بايد رسوخ بدهيم در دل همين گفتن و فى الجمله نه در عمق جان ما اين كلمه صبر فعاليت استقامت، فعاليت نظم در كارها تا انشاءاللّه‏ به جايى برسيم.

امّا اينكه نمى‏شود نمى‏توانم و پير شدم و... الا ظاهر بهانه است و بهانه‏اى كه در روز قيامت پذيرفته نمى‏شود در دنيا هم پذيرفته نمى‏شود آن ملتى كه صبر نداشته باشد و به جايى نرسد اين ملت بدبخت است و بدبختى ار هم بخواهد توجيه كند به جايى نخواهد رسيد و در ميان ما طلبه‏ها زياد بودند يك افرادى كه استعدادشان خوب نبود فقر و فلاكت خيلى بود امّا تنواستند خيلى كارها بكنند همين مرحوم صاحب مصباح اين مرد فقهى است انصافا و شاگردهاى خوبى هم تحويل جامعه داده است و حتى مرحوم آخوند ميرزاى كوچك از شاگردهاى ايشان هستند ايشان بيان هم نداشته است و بيانش هم خيلى نارسا بوده است امّا بالاخره طلبه‏هاى فاضل مى‏ديدند اين مثل چاهى كه از خود آب بيرون مى‏دهد اطرافش را گرفته بود و ايشان به اندازه‏اى فقير بود امّا عفيف النفس كه با دامادش، دامادش لحاف دوز بود با دامادش لحاف دوزى مى‏كرد و اداره زن و بچه مى‏كرد به مرحوم ميرزاى بزرگ خبر دادند كه اين حاج آقا رضا لحاف دوزى مى‏كند براى امرار معاش زندگى خيلى مرحوم ميرزا ناراحت شد و دستور داد ماه سيزده تومان به ايشان بدهند وقتى كه خبر دادند به مرحوم حاج آقا رضا خيلى ناراحت شدند كه چرا فهميد ما جورى كرده بوديم كه احدى نفهمد كه من فقيرم چطور ميرزا فهميد بعد تشكر كرد ماه سه تومان قبول كرد گفت كه خرج و مخارج زن و بچه من سه تومان بيشتر نيست و اين ده تومان را بدهيد به آقا صرف حوزه كنند من از شما تشكر مى‏كنم كه ماهى سه تومان به من مى‏دهيد و با ماهى سه تومان شهريه مرحوم رضا توانست طهارت و صلاة و زكات و خمس آنچنانى را هم نوشت اين از نظر امكانات خيلى پايين بود گفتم از نظر گفتن به اندازه‏اى كه خودش رنج مى‏برد استعداد ذهن هم خبرى نبود امّا آنكه خبر بود صبر فعاليت استقامت به هر كجا بخواهيم مى‏توانيم برسيم بياييد كلمه صبر را رسوخ بدهيد در دل جزع و فزع قولى را جزع و فزع قلبى و عملى را بگذاريم جلو چطور مى‏تواند انسان برسد به آنجا كه چيزى به جز خدا ندارد آقا مى‏شود ديشب به يكى از بزرگان يك جمله مى‏گفتم اين جمله را به شما مى‏گويم اين بزرگ مريض بود و عمل كرده بود در خانه امّا رسمش اين بود كه شبهاى چهارشنبه مى‏رفت جمكران من مى‏گفتم آقا سحر كه مى‏شود موقع نماز شب به امام زمان بگو آقا يك عمر من آمدم يك شب تو بيا بيارش ديگر بعد يك قضيه برايش گفتم كه اين مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه‏ گلپايگانى كه شايد پيرمردهاى جلسه بدانند كه ايشان امام جماعت بود در مسجد گوهرشاد خواص مى‏رفتند پشت سر اين نماز مرد بالايى بود اين در آخر پيرى پايشان درد گرفت خيلى شديد و ايشان را بردند بيمارستان همان شب اوّل خودشان فرموده بودند كه موقع سحر يادم آمد كه موقع رفتن به مسجد گوهرشاد است لذا متوسل شدم به آقا و گفتم آقا يك عمر من آمدم يك شب هم تو بيا يك دفعه آقا آمد به يك گلى آمد نمى‏دانم اين گل مال كجا است گل را داد به من و دست گذاشت روى پاى من و فرمود «و ننزل من القرآن ماهو شفاء للمؤمنين ولا نزيد الظالمين الا خسارا» پا خوب شد ولى دستم شفا بود خوب آن دستى كه گل از دست امام زمان بگيرد معلوم است شفاست آن دست را روى هر پايى هر سرى مى‏گذاشت و اين آيه را مى‏خواند آن درد خوب مى‏شد مى‏شود انسان برسد به اينجا؟ بله مى‏شود در اثر چى آن نماز شب‏ها، آن توسل‏ها، آن نماز اوّل وقتها به قول خودش يك عمر رفتن اهل بيت در دل، سحر اوّل اذان صبح در مقابل اجتناب از گناه، يك عمر صبر در مقابل گناه معلوم است امام زمان خودش مى‏آيند يك طلبه مى‏خواست با رمل و استرلاب امام زمان را پيدا كنم و مى‏گفت ديدم آقا در داخل صحن مبارك امام حسين هستند وارد صحن شدم آقا آمدند ابهت آقا من را گرفت نتوانستم حتى صحبت كنم من را با رمل و استرلاب پيدايم كنى يك كارى بكن خودم بيايم ديگر وقتى چنين باشد خودشان مى‏آيند اين صبر چيز خوبى است مخصوصا صبر در مقابل اجتناب از گناه اين صبر در مقابل اجتناب از گناه آدم را به جاى بالايى مى‏رساند خيلى گذشت و ايثار و فداكارى آدم را خيلى جاها مى‏رساند بعضى اوقات هم راه صد ساله را مى‏پيمايد نمى‏خواهم از اين حرفها بزنم اين حرفها گرچه مختص شماست امّا نزدنش بهتر است امّا هست اين جور چيزها يك بزرگى به من مى‏فرمود كه من خدمت امام حسين (ع) كشف داشتم و داشتم با امام حسين (ع) حرف مى‏زدم من زيارت مى‏خواندم امام حسين را مى‏ديدم امام حسين هم به من توجه داشتند ناگهان ديدم يك جواى وارد شد سلام كرد امام حسين (ع) هم جوابش را دادند و تعظيم هم براى او كردم گفتيم اين ديگر كسيت تعظيم امام حسين مى‏گويد زيارتش تمام شد دنبالش راه افتادم رفتم بيرون حرم آنجا گرفتمش و سوال كردم جوان چه كردى چه شد گفت راستش اينكه پدر و مادرم مى‏گفتند دختر برادر من را بگير نمى‏خواستم براى خاطر پدر و مادر تن دادم شب عروسى آنكه دختر بايد داشته باشد را نداشت براى خاطر پدرم و براى خاطر آبروى اين دختر صبر كردم و خون گرفتم و دادم به زنها پدرم گفت مى‏خواهم بروم كربلا بغلش كردم و آوردم چهار فرسخى باديه نشين بودند و آوردنش زيارت مرد رفتم دفنش كردم و حالا آمدم خداحافظى از امام حسين (ع) مى‏شود يعنى انسان در مقابل يك صبر حسابى در مقابل يك گناه يك صبر حسابى يك گذاشت ايثار و فداكارى در مقابل يك چيزى كه خلاف طبعش است امّا معلوم است مشكل است خيلى هم مشكل است اين شيخ انصارى كه رسيد به اين مقام مى‏دانيد چه بود يك حاج سيد حسين كوه كمرى بود مرجع تقليد بود خيلى شهرت داشت و بعد صاحب جواهر از نظر درسى مى‏گويند حاج سيد حسين كوه كمرى تو مسجد تركهاى نجف درس مى‏گفت آن وقتها مسجد پر مى‏شد اين حاج سيد حسين كوه كمرى يك روز قبل درس نمى‏دانم چرا آمد وقتى آمد هيچكس در مسجد نبود ديد يك آقا همين شيخ انصارى با سه چهار طلبه دارند مباحثه مى‏كنند رفت نشست پاى منبر و اين حاج سيد حسين كوه كمرى گوش داد به اين شيخ انصارى ديد چه خوب درس مى‏گويد حالا اين را حاج سيد حسين كوه كمرى نمى‏شناخت معمولاً اين طورى است نمى‏شناخت كيه ديد عجب درسيه هى گوش داد ديد عالى گوش داد مى‏ديد عاليه و راستى بهتر از درس خودش است پيش خودش فكر كرد كه اين چرا چهار تا طلبه داشته باشد من هزار تا چرا؟ آمد رفت منبر حالا درس گفت يا نگفت نمى‏دانم گفت آقايان اين شيخ با چهار تا طلبه درس مى‏گفت من ديدم كه بيانش هم بهتر از من است هم محتوى دارد فردا ايشان مى‏روند منبر و من هم پاى منبر ايشان استفاده مى‏كنم حاج سيد حسين كوه كمرى شيخ انصارى را شيخ كرد اين گذشته‏ها نيست براى ما امّا در مقابل گناه آن هم طلبه، طلبه‏اى كه نتواند از اين زن بگذرد و چشم‏چرانى بكند اين صبر اين اندازه نداشته باشد معلوم است در مقابل يك پول نتواند بگذرد در مقابل يك جاه نتواند بگذرد يعنى اين قدر صبر نباشد كه زبان هنوز كنترل نشده باشد هنوز عمل كنترل نشده باشد ولى مسلم است اگر راستى اگر گوش ما دست و پا و دل ما عمق جان ما كنترل شود رسد آدمى به جايى كه جز خدا نبيند به غير خدا نداند كه انسان به كجا مى‏رسد انسان مى‏رسد به آنجا كه دلش مى‏شود عرش خدا امّا كى صبر، استقامت، فعاليت كنترل شدن همه اعضاء و جوارح حتى دل.

و السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته