عنوان: دور نمودن صفات رذيله
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى

بحث اين بود كه در حاليكه مردم ميدانستند پيامبران الهى بر حق هستند براى سعادت دنيا و آخرت مردم آمدند اما با همه پيامبرها با فرضى كه بينه و برهان داشتند اما لجاجت كردند زير بار نرفتند «وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون»[1] كه قرآن روى همين هم پا فشارى دارد اين كله گنده‏ها كله پر بادها، اين عزيز بى جهت‏ها حالا يا از نظر علمى غرور دارد يا از نظر رياست غرور دارد يا از نظر پول اينها كه قرآن اسمش را مى‏گذارد مترف در مقابل مستضعفين چرا چنين است كه در دو جلسه قبل مى‏گفتم راستى چه جور مى‏شود يك افرادى مولود كعبه را كه خودشان ديدند سر دست پيغمبر اكرم «من كنت مولاه فهذا على مولاه» روايت ثقلين را خودشان شنيدند اما باهمه اين فرضها اميرالمومنين را عقب بزنند و خودشان بيايند جلو چه جور مى‏شود يك جهت را اشاره‏اى كردم و گفتم كه صفت رذيله اگر صفت رذيله‏اى بر كسى حكم فرما باشد اين صفت رذيله كور مى‏كند كر مى‏كند نفهم مى‏كند ديگر معمولاً آدم كور، كر، نفهم، آدم ديوانه در چاه مى‏افتد قرآن مى‏فرمايد روز قيامت همين‏ها مى‏گويند «لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى‏اصحاب السعير»[2] ديوانه بوديم و الا اگر ديوانه نبوديم كه جهنم جاى ما نبود و صفت رذيله انسان را ديوانه مى‏كند قرآن شريف زياد در اين باره صحبت دارد كه صفت رذيله آدم را دانسته جهنمى مى‏كند «و اضله اللّه‏ على علم»[3] مى‏رسد به آنجا كه با زبان حالش با زبان قالش قرآن اين را نقل مى‏كند ترسيم مى‏كند برداشت مى‏كند از جامعه «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم»[4] خدايا اگر حق است نمى‏توانم ببينم زير بار نمى‏رويم آتشى بيايد مرا نابودم كند سنگى بيايد مرا بكشد همين مثال مشهور كه خر سياه خودش را مى‏كشد براى اينكه ضرر به صاحبش بخورد «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم» كه بعضى از مفسرين مى‏گويند درشأن نزولش هم در همين زمان نصب اميرالمومنين بوده است اميرالمومنين منصوب شد به خلافت يك كسى پا شد گفت اگر از طرف خودت است قبول ندارم اگر از طرف خداست نمى‏توانم ببينم نفرين كن يك سنگى بيايد مرا نابود بكند يك آتشى بيايد مرا بسوزاند آيه شريفه آمد ببين انسان به كجا مى‏رسد. ديوانه به كجا مى‏رسد آدم نفهم، آدم كور، آدم كر به واسطه صفات رذيله به  كجا مى‏رسد «سأل سائل بعذاب واقع»[5] بعضى از مفسرين هم شيعه و هم سنى همين جور معنا كردند كه يكى از شأن نزولهايش همين كه وقتى اميرالمومنين منصوب به خلافت شد سأل سادل بعذاب واقع را هم ديدند كه بعضى از مفسرين مى‏گويند اين عذاب برايش واقع شد پيغمبر گفتند برو تنها در ميان ما نباش آن كه مى‏خواهى به سرت مى‏آيد و وقتى انسان برود در تاريخ مخصوصا در تاريخ قرآن اين تاريخ قرآن را من از شما تقاضا دارم با اين عينك برويد در تاريخ قرآن تاريخ هايى كه در قرآن است گاهى تاريخ‏هاى انسان با عينك علمى مى‏رود در تاريخ ببيند كه وضع مردم چه جورى بوده است به عبارت ديگر مى‏رود براى فلسفه تاريخ اينها چه  كاره بودند چه جورى بودند زندگى چه جور بوده است اين خوب است اسمش را مى‏گذاريم تاريخ علمى گاهى هم انسان تاريخ را با عينك تاريخ فردى صرف تاريخ مى‏رود تاريخ ياد مى‏گيرد اين هم يك چيزى است براى خودش اما  گاهى براى لم تاريخ «فسيروا فى الارض فانظروا كيف عاقبة كان الظالمين» «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالبب»[6] براى عبرت بهش مى‏گوييم كه تاريخ اخلاقى با اين چشم با اين عينك برود در تاريخ قرآن از همين جهت هم استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضوان اللّه‏ تعالى عليه) مى‏فرمودند كه مشهور است كه تاريخ قرآن اينها همه‏اش اخلاقى است ايشان مى‏فرمودند اينها كه اخلاقى است شما نمى‏توانيد آيه‏اى پيدا كنيد در قرآن كه رنگ اخلاقى نداشته باشد لذا اين ثلث قرآن ربع قرآن راجع به تاريخ همه‏اش همين است جواب شبهه‏اى است كه من الان سؤال كردم از شما جواب اين سؤال است كه برو در تاريخ ببين كه مردم معمولاً چنين است چون كه ساخته شده نيستند چون صفت رذيله دارند حسود هستند متكبر هستند منيت دارند نفسيت دارند بخل دارند اين جورها وقتى بخل داشت قارون مى‏شود حالا راستى قارون حضرت موسى را نمى‏شناخت؟ از خواص حضرت موسى بود يعنى اين كه از كف دست حضرت موسى مثل خورشيد روشنايى ساطع بود هم در تاريكى قارون مى‏ديد هم در روشنايى يد بيضاء حضرت موسى، عصاى حضرت موسى را نه يك مرتبه بلكه صد مرتبه ديده بود بلعيدن آن بيابان را قارون ديده بود اما وقتى كه بهش مى‏گويند زكات بده مى گويد «اوتيته على علم» خودم علم پيدا كردم پول پيدا كردم حالا چرا زكات بدهم خطاب شد باهاش بيا مدام تخفيف داد تخفيف داد بالاخره گفت مى‏روم فكرش را ميكنم رفت فكرش را بكند زن را مجبور كرد تهمت بزند به حضرت موسى آقا قارون است چرا؟ از خواص است لذا بنا اين جور بود زن در وسط منبر پا بشود و بگويد تو با من زنا كردى بچه هم مال تو است آن هم در وسط پا شد ديگر خدا مقلب القلوب است گفت اين قارون به من پول داده كه من تهمت بزنم اين جورى ديگر بنابر آن كه قرآن دارد خطاب شد زمين بگيرش يعنى حضرت موسى گفت و بالاخره آنجا خدا خدايش التماسش شروع شد قرآن مى‏گويد همين التماس هم «انه كلمه هو قائلها»[7] اينها همه اگر انسان بااين عينكى كه من درس مى‏دهم برود در قرآن اينها همه به قول حضرت امام رنگ اخلاقى دارد حتى «رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا»[8] بعد قرآن ميگويد «انه كلمة هو قائلها» اين زبانى مى‏گويد، حالا دمش گير كرده در تله خدا خدا مى‏كند رهايش كن چند روزى طول نمى‏كشد دو دفعه همانى بوده كه هست بايد با رياضت آن هم چه رياضتى به قول مرحوم بهارى با ناخن چاه كندن به قول من با مژه چاه كندن و اين صفات رذيله را مثل رگ كه از بدن انسان بيرون كشده مى‏شود چه سخت است اين جورى رياضت سخت است خود سازى سخت است اين جور صفات رذيله را بيرون كشيدن و الا انسان مى‏رسد به اينجا كه در روز قيامت با خدا مى‏جنگد چنانچه با حق و حقيقت مى‏جنگد «يوم يبعثهم اللّه‏ جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم الا شى‏ء على انهم هم الكاذبون»[9] مى‏گويد خدا به حق خودت قسم من بهشتى هستم تو اشتباه مى‏كنى ملائكه هايت تقلب كردند اين پرونده من پرونده تقلبى است آن وقت «نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا بكسبون»[10] اينها همه قرآن است ديگر از مجملات هم كه نيست يعنى آدمى كه صفت رذيله داشت همه جا كار ميكند همه جا و شب اول قبرش با نكير و منكر يك مثال عوامانه‏اى مى‏زنند اما اين مثال ريشه قرآنى دارد كه يك كسى با نكير و منكر مى‏جنگيد مى‏گفت من قبول ندارم كه شما بخواهيد براى من پرونده درست بكنيد خدا بعد هم «رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا» قرآن مى‏گويد همين  جا هم دمش در تله گير كرده است و الا بر گردد چون صفت رذيله دارد همان هست كه بود روز قيامتش هم همين است با خدا مى‏جنگد و آن هفته مى‏گفتم كه من روايتش را نديدم يكى از بزرگان روايت را نقل مى‏كرد الان خلجان ذهنى دارم يا علامه طباطبايى اين استاد بزرگوار عزيز ما يا حضرت امام اين نابغه دهر ما يكى از اين دو ظاهرا حضرت امام مى‏فرمودند كه جهنم خنك مى‏شود يك نسيمى در جهنم اين كله گنده‏ها اينهايى كه صفات زذيله درونش رسوخ كرده است ميگويند چه خبر است ميگويند پيغمبر آمده است جهنم سرى بزند ببيند مى‏شود يك كسى را نجات بدهد مى‏رود در سلول مى‏گويد در را ببنديد چشمم به پيغمبر نيفتد يعنى راستى وقتى صفت رذيله باشد آن تكبر ديگر پيغمبر را نمى‏تواند ببيند سنگش مى‏زند ابولهب پيغمبر را بهتر مى‏شناخت يا ما، عمويش است فصاحت و بلاغت قرآنى دارد معجزه است پيغمبر را مى‏بيند چهل سال پيغمبر را بزرگ كرده است با امانت با عقل با درايت مى‏گفت كه ديدم يك جوان به جلو يك پير مرد به عقب سنگهاى بزرگ بزرگ تو سر اين جوان گفتم چه خبر است چه كار مى‏كند گفتند اين عمويش است او ادعاى پيغمبرى كرده است او در سرش مى‏زند مى‏گويد چرا؟ ديگر عمو و پدر و پسر و اينها كه ندارد خدا نكند آدم حسود بشود اگر پسرش همكارش باشد خوشحال كه پسرش مرد مى‏گويند كه يك كسى پسرش مرده بود مى‏رفت سر قبر پسرش يك مقدار گريه مى‏كرد وگاهى هم پا مى‏شد يك دو سه تا لگد روى قبر مى‏زد چرا چنين مى‏گفت اما لگد را مى‏زنم خوشحال هستم همكارم مرده است اما گريه مى‏كنم ناراحت هستم پسرم مرده است اينها مثال عوامانه است همه‏اش ريشه قرآنى دارد همه‏اش ريشه تاريخى دارد كه اگر صفت رذيله داشتى نمى‏گذارد راحت باشى نمى‏گذارد مخصوصا وقتى كه شعله ور باشد ديگر وقتى شعله ور شد قابيل هابيل مى‏كشد ديگر وقتى شعله ور شد در حاليكه عايشه ،اميرالمومنين را نمى‏شناخت در وقتى كه شعله ور شد مى‏آيد جنگ جمل را به پا ميكند بيست هزار نفر را به كشتن مى‏دهد در حاليكه پيغمبر خبر داده بود كه عايشه مواظب باش يك وقت سوار شتر نشوى به جنگ ولى خدا بروى ن وقت چون كه شعله ور نبود تعجب مى‏كرد گفت مى‏شود اين جور گفت يا رسول‏اللّه‏ اينها چى است كه مى‏گويى گفت بهت گفتم اما وقتى كه حسادت گل كرد ديگر اينها ندارد ديگر همه چيز زير پا گذاشتهمى‏شود عقل، وجدان اخلاقى، شعور، دين، همه چيز ديگر «كل يعمل على شاكلته» از كوز برون تراود آنچه در اوست من از شما مخصوصا شما جوانها تقاضا دارم اين «كل يعمل على شاكلته» را هيشه در نظر داشته باشيد اگر يك صفت رذيله رسوخ بكند در دل شماها ديگر نمى‏گذارد، ببين قرآن را قرآن ترسيم مى‏كند يك دسته از مردم اين هستند «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم» حالا بينى و بين اللّه‏ به قول مرحوم شهيد عزيزمان آقاى مطهرى در يك جايى ديدم كه ايشان يك جمله شيرينى دارد در ذيل اين آيه به جاى اينكه بگويد «اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك» به جاى اينكه بگويد فامطرنا بگويد وفقنا لقبوله اما به جاى اينكه بگويد اللهم وفقنا لقبوله مى‏گويد «فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم» اين يكدسته، اما يكدسته مى‏گويد اللهم وفقنا پاك دلها آنهاى كه صفات رذيله رسوخ نكرده «واذا سمعوا ما انزل الى الرسول‏ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق» وقتى قرآن را مى‏شنود وقتى حق و حقيقت را مى‏بيند گريه شوق مى‏كند الحمدللّه‏ حق آمد الحمدللّه‏ ما به حق رسيديم بعدش هم با زبان قال با زبان حال مى‏گويد ما دنبال همين بوديم الحمدللّه‏ رسيديم چه خوب شد به جاى اينكه بگويد «فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم» يا به قول مرحوم آيت اللّه‏ آقاى مطهرى بگويد فوفقنا گريه شوق مى‏كند «فاذاسعموا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم من الدمع» براى چى «مما عرفوا من الحق» ما طلبه‏ها مخصوصا بايد خودسازى بكنيم والا اگر خودسازى نشويم هر چه پيرتر بشويم هر چه شهرتمان زيادتر بشود هر چه علممان بيشتر بشود معلوم است وزر و وبالش بيشتر است حضرت امام به ما نصيحت مى‏كردند مى‏فرمودند كه از خدا بخواهيد جدى بخواهيد به خدا بگوييد كه خدايا اگر بنا است من شهرتى پيدا بكنم علمى پيدا بكنم اما صرف در غير تقوابشود من هر چه زودتر بميرم، چه حرف خوبى است راستى اين حرف، از امام سجاد عليه‏السلام در صحيفه سجاديه همين را مى‏گويند، مى‏گويند «اللهم ان كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك سريعا» يعنى اگر بنا باشد عمر من چراگاه شيطان است هر چه زودتر بميرم بهتر است اگر راستى دل ما چراگاه شيطان باشد هر چه زودتر زير خاك برويم بهتر است لذا به جاى اينكه برايمان گريه كنند ما سعايت براى جامعه بكنيم جامعه را به فساد بكشيم كدام بهتر است يك طلبه‏اى مظلوم وار بميرد هم بهشت مى‏رود هم ثواب شهيد دارد حالا اين بزرگ بشود «اذا فسد العالِم فسد العالَم»يك دفعه همين با شهرتش با علمش مردم را بد بين كند به روحانيت حضرت امام مى‏فرمودند ذنب لا يغفر است بارها اين جمله از حضرت امام يعنى معنايش اين است كه بابا اين موفق نمى‏شود توبه بكند ذنب لا يغفر است ما وقتى كه مى‏خواستيم درس‏ها تعطيل بشود متفرق بلاد بشويم ايشان رسمشان بود كه جلسه عمومى براى طلبه‏ها و اين را مرتب تكرار مى‏كردند كه وقتى متفرق بلاد مى‏شويد مواظب باشيد كه كارى نكنيد مردم بد بين به روحانيت بشوند كار شما نشست و برخاست شما خورد و خوراك شما بعد مى‏فرمودند اگر مردم بد بين به روحانيت بشوند آقايى يك عمرى با زهد و با شخصيت در گوشه خانه زندگى كرده است توهين به آنها كردى ذنب لا يغفر است يك وقت يك مثال مى‏زدند مثال خوبى است مى‏گفتند دو تا طلبه كه در شما نيست رفتند در يك دهى براى تبليغ آن كدخداى ده آدم فهميده‏اى بود مى‏خواست اين دو تا طلبه‏ها را بشناسد كه چه جورى هستند خوبند بد هستند نشست، خدمت حسابى گرم گرفت با اينها بعد يكى از طلبه‏ها پاشد رفت براى تطهير از رفيقش پرسيد اين چه جور آدمى است گفت يك خرى است هيچ سرش نمى‏شود ديگر ما آورديمش اينجا گفت خيلى خوب آمد نشست يك مقدارى نوبت او شد مى‏خواست برود براى تطهير رفت تطهير كند از رفيقش سؤال كرد گفت اين چه جور آدمى است گفت يك گاوى است و هيچ سرش نمى‏شود گفت خيلى خوب سفره را انداختند دستور داد سه تا بشقاب يكى پلو يكى جو يكى هم پنبه دانه جو را گذاشت در مقابل آن الاغ و پنبه دانه را گذاشت در مقابل آن گاو و پلو را گذاشت در مقابل خودش اينها به خود گفتند (چه نهى از منكر عملى چه نهى منكر خوبى) بعد گفت من كه شما را نمى‏شناختم معرفى كرديد بهترين غذا براى الاغ جو است بهترين غذا براى گاو هم پنبه دانه است يك وقت اين جور معلوم است اين هرچه رودتر بميرد بهتر است الا اينكه خودسازى بكند و الا اگر مردم را بدبين به روحانيت همان است كه حضرت امام مى‏گويند ذنب لا يغفر است و ما خيلى بايد خودسازى بكنيم و الا مى‏شود بلعم باعور آقا نگذريد از اين بلعم باعور عالم بود قرآن مى‏گويد عالم بوده است قرآن مى‏گويد بخوان برايشان خبر بده بهشان «اتيناه من اياتنا» من نمى‏دانم «اتيناه من اياتنا» يعنى توحيد افعالى خودش زحمت كشيده بوده است يا نه علم لدنى بوده خدا بهش داده است نمى‏دانم چه بوده است رسيده به آنجا به كجا «مثلهم كمثل الكب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث» چرا؟ حسود بود بالاخره آن حسادتش وا دارش كرد كه برود نفرين كند به حضرت موسى، حضرت موسى را نمى‏شناخت؟ چرا خدا نكند حسادت گل كند خدا نكند تكبر پول پرستى گل كند خدا نكند وقتى پول پرستى گل كند راستى شريح قاضى امام حسين عليه‏السلام را نمى‏شناخت شريح قاضى، قاضى اميرالمومنين عليه‏السلامبود چند سال در همين كوفه على مى‏شناخت حسن و حسين مى‏شناخت با كمال وقاهت برداشت نوشت «من خرج على امام الوقت فدمه هدر» بعد مصداق كرد والحسنين اذا كذلك آقا حسين را به كشتن داد حسين مى‏شناخت اما وقتى پول پرست بشود وقتى كه يك ميليون بهش بدهند نه وقتى برسد به يك ميليارد وامصيبتها درجاتش عالى است عالى‏تر كند مرحوم آيت اللّه‏ آقاى حسين قمى مى‏گويند به طلبه‏ها مى‏گفت من يك ميليون عادل هستم يعنى من يك ميليون بهم بدهند بگويند دين بده نمى‏دهم اما حالا آمد ويك ميليارد گفته بود نمى‏دانم چه چيز است نمى‏دانم چه جور است يكدفعه مى‏دانيد ما طلبه‏ها بايد چى باشيم «وللّه‏ لو اعتيت اقاليم السبع و ما تحت افلاكها على ان عصى اللّه‏ فى نملة اصلبها جلب شعيرة ما فعلته» ما طلبه‏ها بايد اين باشيم اگر اين نشد در خطر هستيم عالم هستى به يك طرف اگر بگويند ظلم كن پوست جو را از دهان مورچه بگير من كه على هستم نمى‏كنم يك طلبه بگويد من كه طلبه هستم مى‏دانم نمى‏كنم و الا اگر خودسازى نكنيد يكدفعه خدايى نكرده ريشش تا پر شالش است پايش هم دم مرگ است اما غيبت ميكند تهمت مى‏زند شايعه پراكمى مى‏كنداصلاً حجره‏اش يا منزلش جاى غيبت كردن است جاى غيبت كردن است جاى توطئه است نمى‏دانم جاى شايعه پراكنى است بايد خودسازى كرد بحث خوبى است يك مقدارى بايد درباره‏اش صحبت كنيم راجع به صفات رذيله راجع به هوى و هوسش راجع به پول حرامش راجع به «استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر اللّه‏».

خدايا به حق حسينت و مظلوميتش، توفيق خود سارى، توفيق عبادت و بندگى و ترك معصيت، توفيق وظيفه‏شناسى عمل كردن به وظيفه به همه ما عنايت بفرما.

والسلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته



[1] ـ سوره سباء آيه 34.

[2] ـ سوره ملك، آيه 10.

[3] ـ سوره جاثيه آيه 22.

[4] ـ سوره انفال آيه 32.

[5] ـ سوره معارج آيه 1.

[6] ـ سوره يوسف آيه 111.

[7] ـ سوره مومنون آيه 10.

[8] ـ سوره مومنون آيه 99.

[9] ـ سوره مجادله، آيه 18.

[10] ـ سوره يس آيه 65.