عنوان: مفاهیم مفهوم شرط
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

مرحوم آخوند در کفایه بعد از آن که راجع به مفهوم شرط صحبت کردند سه ، چهار تا امر مهم را عنوان فرمودند مطلب اول: راجع به این است که درباب شرط که ما می گوئیم: مفهوم نیست آن جا است که سنخ حکم تعلیق بر شرط شده باشد که مراد از سنخ یعنی کلی ، عبارت ها را مشکل کردند ، سنخ حکم در این جا در مقابل شخص الحکم است ، یعنی طبیعی یعنی کلی ، گفتند : وقتی بحث داریم که شرط مفهوم دارد یانه ؟ که سنخ حکم تعلیق شده باشد بر شرط ، و اما اگر شخص حکم تعلیق شده باشد معلوم است مفهوم در کار نیست ، و به قاعده ی اذا انتفی الشرط انتفی المشروط ، شرط که نیست مشروط هم یعنی حکم نیست ، از باب این که این علت است و علت منحصره است و، از باب این که انتفاء عند الانتفاء وضعش چیست ؟ از این باب ها هیچ کدام نیست ، بلکه از باب این است وقتی که شخص حکم تعلیق شده باشد بر شرطی ، خوب اذا انتفی الشرط انتفی المشروط ، این ضرورت است ، این مشهور در میان اصحاب است ، در میان اصولیین مرحوم آخوند در کفایه هم همین را آورده اند ، و می فرمایند : بحث ما درباره مفهوم شرط آن جا است که حکم کلی اش ،طبیعی اش ، به قول ایشان سنخ الحکم تعلیق بر شرط شده باشد ، و اما اگر شخص الحکم تعلیق شده باشد دیگر از بحث مفاهیم بیرون است ، آن وقت در آخر همین فصل ، درآخر همین امر می گویند : که باب نذورات ، باب اوقاف از همین باب است ، شخص الحکم متوقف شده و وقتی کهآن شرط نباشد دیگر آن حکم نیست ، مثلاً می گوید : که وقفت داری لاولادی اذا کانوا فقراء می گویند : در این وقف شخص الحکم تعلیق شده است ، یعنی شخص وقف که گفته : وقفت آن انشایی که کرده ، که یک امر جزئی است ، این امر جزئی را متوقف کرده بر ان کانوا فقراء ، اولادش اگر فقیر باشند این ان ها ، از آن استفاده کنند ، اگر هم فقیر نباشند نه می گوید : اگر فقیر نباشند چون شخص الحکم رفت ، آن تعلیق شخصی هم رفت می دانیم دیگر چیزی نیست تا بحث بکنیم که آیا اگربه جای آن فقراءعلماء نشستند وضعش چیست ؟ مثلاً می گوید : لله علی من مثلاً صد تومان بدهم به صد تا طلبه ، حالا الان حاجتش برآورده شده این حتماً باید طلبه باشد به جای طلبه فقیر باشد گفتند : نه ؟ باب نذر وباب وقف باب شخصی است نه باب نوعی نه باب سنخی ، پس مثل باب نذورات و مثل باب وقف ، باب انفاقات از بحث مفهوم خارج هستند چون تعلیق شخصی است ، نه سنخی ، این حرف هایی که قبلاً زده شده مرحوم هم این جا همان حرف ها را امضاء کردند وسرتاپای آن را دیگران گفتند : مرحوم آخوند هم قبول دارند ما این جا سر تا پای قضیه را اشکال داریم . و دیگر شما هستید که باید اشکال را رفع کنید ، و آن اشکال ما 1- این که اصلاً هیچ جا ما نداریم که شخص الحکم تعلیق شده باشد ، همه جا سنخ الحکم است ، برای این که ان جاءک زیدٌفاکرمهُ ،این اکرم سنخ اکرام است ، یعنی مصدر ، یعنی طبیعت ، این تعلیق شده است ، یا در باب مثال هایی که درفقه آمده اذا خفی الجدران فقصر ، این وجوب قصر شخصی که نیست کلی است ، وقتی خفاء جدران دیگر وجوب قصر می آورد ، این وجوب قصر نه از ناحیه آن ، ونه از ناحیه آن ، و نه از ناحیه آن ، یک امر طبیعی ، یک امر کلی تعلیق حکم شده بر شرط ، مثلاً اگر بخواهیم شخص درست بکنیم بگوید : اذا خفی الجدران فقصر من ناحیه خفاء الجدران که بعضی از بزرگان فرمودند، می گویند : این شخصی می کند اما باز هم همین که می گوید: اذا خفی الجدران فقصر من ناحیه خفاء جدران ، آن قصر حکم طبیعی است نه شخصی ، لذا نمی توانیم جائی پیدا بکنیم که تعلیق شخصی باشد ، ان جاءک زیدٌ فاکرمه ، تعلیق کلی است ، اذا خفی الجدران فقصر سنخ الحکم است کلی نیست ، حتی مثلاً شما در محاورات می گوئید : که اگر فردا ساعت هشت آمدی من هزار تومان به تو می دهم این هم سنخ حکم است ، برای این که اعطاء الف تومان شخص نیست ، سنخ حکم است ، از همین جهت هم شما هر هزار تومان بخواهید می توانید ، هر وقتی بخواهید بدهید می وانید نمی دانیم هر جائی بخواهید می توانید اگر ما بخواهیم چیزی را شخصی بکنیم این عوارض شخصیه لازم دارد تا بشود موجود ، آن وقت می شود شخص الحکم ، و اگر عوارض شخصیه آمد اصلاً دیگر تحصیل حاصل می شود اصلاً دیگر نمی شود ، چیزی که موجود است ، مثل این که بگویم : اگر آمدی هزار تومانی که دیروز به تو دادم آن هزار تومان را به تو می دهم خوب دیروز دادی تمام شد ، لذا این فرمایش قوم رانمی دانیم چه جوری می توان درستش کرد ماآن جا است که سنخ حکم تعلیق شده باشد و اما اگر شخص حکم تعلیق شده باشد از بحث ما بیرون است به قاعده اذا انتفی الشرط انتفی المشروط ، اذا انتفی القید انتفی المقید ، یک مصداق شما برای آن پیدا بکنید تا شخص الحکم در مقابل سنخ الحکم باشد ، بنابراین ، این مثال ها همه بیاید سر باب نذورات و باب اوقاف آن هم سنخ الحکم است ، برای این که می گوید : خانه ام را وقف کردم برای اولادم اگر فقیر باشند این شخص الحکم که نیست این ان کانوا فقراء وقف برای آن ، استفاده برای آن ، یک امر کلی است ، صادق بر همه اولاد می شود ، صادق بر هر زمان وآن شخص وقفت آن انشاء آن که اصلاً تعلیق نشده ، آن که تعلیق شده این است که وقفت ، چه چیزی را ؟ " داری " برای " اولادی ان کانوا فقراء " ، و آن ان کانوا فقراء که شرط مان است ، حکم که تعلیق برای او شده وقف است ،وقف چی ؟ وقف خانه این را می گویند : شخص الحکم آمده روی شرطی که آن شرط آن هم شخص است ، ان کانوا فقراء همین مثال سرتاپای آن مثل ان جاءک زیدٌ فاکرمه است ، هیچ تفاوت با هم ندارد از همین جهت هم همان جا این بحث را می کنیم حالا اگر اولاد فقیر ندارد اما اولاد عالم دارد می شود به جای فقراء بنشیند یا نه ؟ اگر گفتید : که شرط مفهوم دارد می گوئید : نه اگر مفهوم ندارد می گوئیم : آره ، می تواند علماء به جای فقراء بنشیند در آن خانه ای که وقف کرده برای فقراء جانشین فقراء بشوند علماء ، همین طور که در مجییء زید گفتم : مجییء زید نیست مجییء امرأه ، زنش آمده آیا می تواند به جای زید بنشیند یا نه ؟ اگر گفتیم : مفهوم هست خوب نه نمی تواند بنشیند ، اگر مفهوم نیست آری می تواند بنشیند.حالا علی کل حال این فرمایش آقایان که می فرمایند : بحث ما آن جاست که سنخ الحکم باشد نه شخص الحکم ، حرف ما این است که شما فضلاء یک جا پیداکنید که توقف روی شخص الحکم باشد .این که می گوید : وقفت یعنی اولاد فقیرم ک حالا اولاد فقیر نیست آیامی شود به جای آن علماء را گذاشت ؟ اگر بگوییم : مفهوم در کار است یعنی ان کانوافقراء علیت تامه منحصره دارد علماء به جای آن نمی توانند بنشینند ، و اگر نه علماء به جای آن می توانند بنشینند ، اصلاً روی این که شخص الحکم باشد ، انشاء باشد سنخ الحکم باشد هیچ ربطی به بحث ما ندارد ، همین طور که انجاءک زیدفاکرمه بحث می کنیم که آیا مجییء زید علت منحصره هست یا نه ؟ ان کانوا فقراء در وقف هم بحث می کنیم آیا این علت ، علت منحصره هست یا نه ؟ اگر در ان جاءک زیدفاکرمه گفتید : مجییء شخصی اکرام شخصی ف در باب وقف هم همین طور ، اگر گفتید : شخص الحکم است اصلاً بحث ندارد این که مسلم مفهوم هست آقای بروجردی همین را می فرمایند ، ایشان میفرمایند : به قائده اذا انتفی القید انتفی المقید شخص الحکم متوقف شده بر شخص شرط ، وقتی که آن شرط نباشد آن شخص هم نیست ، اذا انتفی الشرط انتفی المشروط پس همه جا مفهوم هست حتی مفهوم غایت ، مفهوم وصف ، چه رسد مفهوم شرط و این جا هیچ کدام متوقف بر این حرف نیست که آیا تعلیق الحکم سنخ الحکم است یا شخص الحکم ، ما که اصلاً می گوئیم : هیچ جا شخص الحکم نداریم اگر در حرف مرحوم آقا ضیاء رضوانالله تعالی علیه یا دتان باشد ایشان مفهوم شرط را از باب همان اطلاق حکم درست می کردند گفتند : مولی در مقام بیان مراد است قید نیاورده طبیعی حکم را آورده پس طبیعت آمده نه شخص ، و چون طبیعت تعلیق شده دیگر خواه نا خواه وقتی که آن معلق علیه نباشد آن حکم هم جزابه طور کلی نیست ، گفتند : علیت تامه ، که ما قبول می کردیم حرف مرحوم آقا ضیاء را ، مثل دیروز حرف مرحوم آخوند را ، گفتیم . بگوئید : مقدمات حکمت جاری اما مقدمات حکمت برای شما علت تامه درست می کند ، برای شما طبیعی الحکم درست می کند ، بحث ما هیچ کدام نیست ، بحث ما این است که آیا می تواند یک علتی جای علت دیگر بنشیند یا نه ؟ اگر بگوئید : نه این مفهوم است ، اگر بگوئید :آری مفهوم نیست ، علت منحصره ، لذا می گفتیم : برفرض مقدمات حکمت جاری بشود در شرط جاری بشود ، در مشروط یعنی در حکم جاری بشود ، سنخ الحکم باشد ، شرط الحکم باشد ، این ها هیچ کدام ربطی به این ندارد که آیا این ان جاءک چیست ؟ علت منحصره است یا علت  تامه وما آن که در صددیم این است کهما علت منحصره درست بکنیم ، و مقدمات حکمت با ما علت منحصره نمی دهد علت تامه می دهد ، بحث دیروز بود اگر یادتان باشد حالا در همین الحکم را ما قبول می کنیم می گوئیم : ان جاءک زیدٌفاکرمه این سنخ الحکم است ، یعنی کلی حکم یعنی طبیعی مقدمات حکمت هم درآن جاری می کنیم می گوئیم : مولی در مقام بیان مراد است نگفته : اکرام از ناحیه مجییء پس بنابراین مطلق اراده شده ، به مرحوم آقا ضیاء می گوئیم : درست است مطلق اراده شده ، به ما می گوید : که این مجییء زید علت تامه از برای وجوب اکرام ، اما حالا این مجییء زید علت منحصره مقدمات حکمت دیگر این را به شما نمی دهد ، مقدمات حکمت می گوید :مولی در مقام بیان مراد است کلی اراده کرده این کلی هم متوقف بر شرط شده ، خوب اذا انتفی الشرط انتفی المشروط ، شخص الحکم باشد رفت ، سنخ الحکم هم باشد رفت مثلاً یک جا می شود پیدا کرد شخص الحکم ، آن شرط رفته باشد سنخ الحکم باقی باشد ، الان لازمه حرف آقایان این است هر کجا شخص الحکم متوقف باشد به قاعده اذا انتفی الشرط انتفی المشروط وقتی شرط نباشد مشروط هم نیست ، خیلی خوب است ، اما راجع به سنخ حکم می گویند : ممکن است اذا انتفی الشرط لا ینتفی الحکم چرا ؟  برای این که سنخ الحکم بار است نه شخص الحکم ، می گویند : خوب سنخ الحکم که بار است این سنخ الحکم این است که ان جاءک زیدفاکرمه حالا مجییء نیست شما بگوئید : پا در هوا جزاء هست ، چه طور می شود ؟ جزای ما کلی باشد متوقف بر شرط است ، شخصی باشد متوقف بر شرط است آیا معقول است ما بگوئیم : که شرط نیست اما مشروط چون کلی است هست ، بنابراین آن چیزی که در کلمات آقایان هست ما ایراد داریم ، من جمله ایراد عمده ، این است که آقا یک شرط داریم یک جزا خوب جزای ما متوقف بر شرط است ، اصلاً معنای شرط و جزا یعنی همین ، یعنی تعلیق حکم بر شرط ، تعلیق جزا بر شرط معنای تعلیق یعنی چه ؟ یعنی در وقتی که شرط نباشد جزا نیست ، حالا شما بگوئید : اگر شخص حکم باشد درست است ، و اما اگر سنخ باشد نه ، اذا انتفی الشرط یبقی الجزاء ، هم چنین چیزی می شود ؟ در نطق در اصول ، نمی دانم در عرف مردم بگویم : که اگر سنخ الحکم ، حکم کلی این جزاء شد اگر شرط رفت ممکن است جزا باقی باشد و اما اگر شخص الحکم باشد اگر شرط رفت دیگر قطعاً مشروط رفته ، می گوئیم : که فرق که نمی کند اگر تعلیق شد اگر شرط رفت مشروط رفته کلی باشد رفته ، جزئی باشد رفته ، اما اصلاً بحث ما راجع به سنخ الحکم ، راجع به شخص الحکم هیچ دخالتی در بحث مفهوم ندارد ، بحث مفهوم این است که اگر یک شرطی آمد آیا ما می توانیم بگوئیم : جانشین دارد یا نه ؟ اگر گفتید : می توانیم بگوئیم : جانشین دارد معنای آن این است که این جمله مفهوم ندارد اگر بگوئید : که نه اگر شرط آمد حتماً جانشین ندارد الاّ ما اخرجه الدلیل می گوئیم :مفهوم هست ، حالا سنخ الحکم باشد ، شخص الحکم باشد ، جزئی باشد ، کلی باشد ، باب نذورات باشد، باب اوقاف باشد ، باب احکام باشد ، این ها دیگر هیچ کدام تفاوت ندارد ، و ما مثلاً این جور گفتیم :ان جاءک زیدفاکرمهُ این جمله را یا " هیئت اش " را ، " شرطش " را ، و " ان " را وضع کردند برای علیت منحصره دلیلش هم تبادر، خوب وقتی می گوید : ان جاءک زیدٌفاکرمه ، این إن می گوید : من علت منحصره هستم یعنی به جای من هیچ علت نمی تواند بنشیند ، اگر هم گفتید : نه ما هم چنین وضعی نداریم ، هم چنین تبادری نداریم ، ان جاءک زیدفاکرمه ، زید نیامده وجوب اکرام هم نیست اما یک بحث دیگر هست ، و آن این است که آیا آمدن رفیق زید می تواند وجوب اکرام ب؟ اگر گفتید : که علت منحصره نیست می گوئید : ممکن است ، اگر هم گفتید علت منحصره هست می گوئید :ممکن نیست مثل اذا خفی الجدران فقصر ، و اذا خفی الاذان فقصر ، ما اگر اذا خفی الجدران فقصر فقط را داشتیم می گفتیم : وجوب قصر نیست مگر با اخفاءِ جدران به این می گویند : مفهوم دارد ، حالا این فقصر می خواهد شخص الحکم باشد ، می خواهد سنخ الحکم باشد ، می خواهد اطلاق داشته باشد ، می خواهد اطلاق نداشته باشد ، و این ها هیچ کدام ربطی به بحث ما ندارد ، آن چه ربط دارد به بحث ما اثبات کردن علیت منحصره برای شرط است ، به قول مرحوم آخوند در کفایه شرط درست کنیم فقط فایده ای ندارد ، علت درست کنیم ، سبب درست کنیم ، فایده ای ندارد ، علت تامه درست کنیم فایده ای ندارد ، علاوه بر این سه چهار چیز باید یک چیز دیگری درست بکنیم و آن ان جاءک زید فاکرمه این شرط علت منحصره است لا غیر ، و این علت منحصره درست کردن را نمی شود از راه سنخ الحکم و شخص الحکم و امثال این ها درست کرد هیچ راهی ندارد جز این که کسی قائل بشود به تبادر ، به وضع که ما قائل شدیم ، اگر این را قبول نکنید دیگر خواه نا خواه باید بگوئید : شرط مفهوم ندارد این مطلب اول که مطلب خیلی مشکلی هم هست در کفایه اگر مطالعه کرده باشید مخصوصاً این که باب وقف و باب نذر و این ها را با آن قیاس می کند مطلب را مشکل تر کرده. حالا تقاضا دارم یک مطالعه جدی در این امر اول بکنید ببینید حرف های من درست است یا نه ؟ یک مطالعه جدی هم در مطلب دوم اذا اتحد الشرط و اتحد الجزا چه باید درباره آن بگوئیم .

و صلی الله علی محمد وآل محمد.