عنوان: الفاظ مطلق/اسم جنس
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.

بحث امروز ما درباره اسم جنس است که برای ماهیت لابشرط وضع شده است وماهیت لابشرط مقسمی خوبخود نمی تواند وجود خارجی پیدا کند،مثل رجل،مثل انسان،نبات وحیوان،بلکه یاباید تنوین داشته باشد،بگوییم انسانٌ،رجلٌ،یا باید الف و لام داشته باشد،بگوییم الرجل و یا باید اضافه بشود مثلا غلام زید،مثل عبدالله و امثال اینها.

درباره اسم جنس یا نبود نکره و با نبود تنوین و با نبود الف و لام و با نبود اضافه صحبت کردیم و ما بالاخره مدعی شدیم که واضع این اسم جنس را برای ماهیت لابشرط مقسمی وضع کرده است و اگر این ماهیت لا بشرط مقسمی بیاید در خارج،اسمش کلی طبیعی می شود.

حالا بحث امروزمان درباره مفرد معروف به الف و لام-مثل الرجل،مثل الانسان،است.

ادباءگفته اند این الرجل معرفه است،رجل نکره است،الف ولام که برسرش دربیاید،معرفه می شود بمنزله هذا الرجل است و وقتی که بمنزله هذا الرجل باشد،معرفه می شود.

نمی دانم مغنی خوانده اید یا نه،انصافاً مغنی کتاب خوبی بود.مغنی و مطول خیلی کتابهای خوبی بود و خیلی ذهن را در ادبیت توسعه می داد.حالا من جمله مغنی،که مغنی اول اینکه ابن هشام یک ادیب خیلی مهمی بوده،بعدش هم یک تسلط کاملی بر قران شریف داشته،چنانچه یک تسلط کلملی هم در شعرای ادب داشته است که آن هم یک امتیازی برای ایشان است.

مغنی در همان باب اول وقتی که به «ال»می رسد می فرماید «ال»ینقسم الا سبعة اقسام،یعنی ال به اشتراک لفظی 7  قسمت دارد.ال موصوله داریم،ال زائد داریم،ال تعریف داریم،ال جنس داریم،ال استغراق داریم و ال عهد داریم،ال عهد را هم می فرمایند ال ذهنی داریم،عهد حضوری داریم،عهد ذکری داریم.روی هر 7 قسم خوب صحبت می کنند و یک یک می آمدند که ال حضوری چیست،ال زائد چیست،ال تعریف چیست،تعریف مفرد،تعریف جمع،تعریف عهد،عهد ذهنی،عهد ذکری،عهد خارجی و حسابی روی هر 7 قسم صحبت می کنند.

ملا مطول هم همین جورها جلو آمده است.

خب می دانید که این مغنی باب اول،که باب حروف است،در این باره ها با یک عبارات رسای خوب صحبت می کنند.

خب می دانید که ال موصوله مختص به فاعل و مفعول است،یا مختص به اسماء است،یعنی صفات،اسم فاعل ،اسم مفعول،صفت مشبهه و امثال اینها.ولی معمولا مال اسم فاعل و اسم مفعول است و الضارب یعنی من هو الضارب،که می گویند این ال موصوله به منزله اسماء اشاره و اسماء موصولات است،از این جهت معرفه است.

ال زائده را هم اینجا و جاهای دیگر می فرمایند لا معنی لحروف الزائدة الا التاکید،که بعضی اوقات هم-اینجا نه،جاهای دیگر- گفته اند تزیین،مثل الحسن و الحسین،که می فرمایند این هم الف و لامش برای تزیین است و این هم معرفه است.گفته اند در حالی که خود حسن و حسین معرفه اند،اما الف و لام برویش بیاید،می شود الحسن،الحسین.

ال مهرف را هم گفته اند مثل الرجل و گفته اند این ال و لام الرجل،رجل را معرفه می کند.اگر تنوین باشد،آن را متعین در نکره می کند،اما اگر الف و لام بیاید این را معرفه می کند و به آن جنس اشاره می کند به قول ما به ماهیت لا بشرط اشاره می کند،اما آنها ماهیت لا بشرط و اینها سرشان نمی شده است،ادیب بوده اند،نه عارف،نه فیلسوف.لذا حرفهای فلسفه و عرفان اصلا ،ابداً در ملا مغنی و ملا مطول دیده نمی شود .

گفته است که العلماء هم معرفه است علماء جمع است و جمع از سه به بالا را می گیرد الف و لام استغراقش می کند و اشاره به آن فرد بالا بالا ،آن استغراق می کند ،یعنی به جای کل می آید،لذا گفته اند کل العلماء و العلماء مثل هم اند .

ال عهد را هم گفته اند عهد ذکری داریم،مثل اینکه یک سطر قبل راجع به زید،راجع به رجل صحبت کرده است،صدر بعدش می گوید الرجل یا تلک المرأة،یعنی آن مرأه ای که الان گفتیم.یک دفعه هم عهدذهنی است ،که این عهد ذهنی هم دو قسم است یک دفعه مخاطب و متکلم هر دو یک رجلی را می شناسند ،متکلم می گوید تلک الرجل،یعنی آن رجلی که من و تو می شناسیم گاهی هم خودش می شناسد،اما مخاطب نمی شناسد،مثل«اَمرُّ علی اللئیم یسبنی»که خود متکلم می داند کیست،یک دفعه هم عهد حضوری است،مثل «الیوم اکملت لکم دینکم»[1]یا دارد صحبت می کند،آن وقت می گوید علیک بهذا الرجل .گفته اند همه اینها معرفه است،تعریفش هم معلوم است،اشکالی هم در ان نیست.ان قلت ،قلت هم در آن نمی کنند.[2]

این حرفها ملا مغنی،در دو سه صفحه،حرفهای خوب،حرفهای عالیو حرفهای بلا اشکالی است و اینها چنانچه باء را به چند قسم منقسم کرده اند.من را به چند قسم منقسم کرده اند،عن را به چند قسم منقسم کرده اند،ال را هم به 7 قسم منقسم کرده اند،ظاهراً ایرادی هم ندارد،حرف خوبی است.اینها را داده اند دست ما اصولیها و ما با ان قلت قلت آنرا پیچیدیم در پیچ و خم ان قلت قلت طلبگی.حالا من جمله اینجا مرحوم آخوند چنین کرده اند.شما می دانید که مرحوم آخوند یک فتوای مسلمی در ال ندارند،لذا وقتی که برویم در کفایه از اول تا آخر ،می بینیم گاهی می فرمایند ال برای جنس وضع شده است ،دیگر ما بقی از بند و بیل این ال است.گاهی می فرمایند ال برای استغراق وضع شده است و ما بقی بند و بیل این است.اما اینجا می فرمایند ال اصلا زائده است و وضع شده برای تزیین و اگر خصوصیتی می فهمیم ،از قرائن می فهمیم و اما ال هیچکاره است و الا در همه مثل الحسن و الحسین است و این قرائن است که گاهی آن را ال موصوله می کند،گاهی ال را مفرد معرف می کند،گاهی ال استغراق می کند و گاهی ال را عهد حضوری عهد ذهنی و عهد خارجی می کند و الا لا معنی للال الا التزیین،مثل الحسن و الحسین[3] این یک حرف است ،که حالا علتش را هم می گوییم.

یک حرف هم این است که ایشان به ادباء نسبت می دهد ،که ادباء گفته اند هر هفت قسم ال برای تعریف است،الا عهد ذهنی.[4]

مرحوم آخوند چه می خواهند بگویند؟کدام ادیب گفته اند ال عهد ذهنی برای تعریف نیست؟در آنجاهایی که مخاطب و متکلم هر دو می دانند و متکلم می گوید :تلک الرجل جائنی،معلوم است که معرفه است.آنجا هم که متکلم بداند اما مخاطب نداند مثل امّر علی اللئیم یسبنی،خب این ال اشاره به ما فی الذهن اوست،یعنی آنکه من می دانم،پس معرفه می شود،ما می خواهیم معین بشود،از کلیت در بیاید،جزیی بشود،خب من و شما بدانیم می شود جزیی،اگر هم من و شما ندانیم مثل امر علی اللئیم یسبنی می شود جزیی.اصلا فرق بین معرفه و نکره همین است که نکره کلی است،اما معرفه جزیی است.بعبارت دیگر آن معین است،آن غیر معین و معین باید به عوارض مشخصه درست بشود چون بدون عوارض مشخصه یعیین معنا ندارد.حالا مرحوم آخوند چه می خواهند بگویند؟ نمی دانم مطالعه کرده اید یا نکرده اید،اگر مطالعه نکرده اید،برای فردا مطالعه کنید،ببینیم شما می توانید این فرمایش مرحوم آخوند را معنی کنید تا از شما استفاده کنیم که ایشان می فرمایند:عند الادباء ال باقسامه یدل علی التعریف الا ال احد ذهنی که ال عهد ذهنی نکره است.

شما از کجا می گویید مخاطب هم باید بشناسد؟و« امرعلی اللئیم یسبنی»خیلی با «امرعلی لئین یسبنی»تفاوت دارد.اینکه می گوید «علی لئیم»نمی شناسد،اما اینکه می گوید « علی اللئیم یسبنی»          می شناسد،ولی نمی خواهد اسمش را بیاورد،یا نمی خواهد غیبت کند،بالاخره جزیی است عرض کردم یک قاعده کلی است که بین معرفه و نکره این است که معرفه جزیی است،نکره کلی است،حالا نمی دانم مرحوم صاحب کفایه با اشاره چه می خواهند بگویند.حالا ایا اصلا نسخه غلط است؟نبوده،بوده؟نمی دانم چه جوری است.

این راجع به این جمله تلگرافی،که به یک امری اشاره فرموده اند اما آنکه تفصیل است،این است که می فرماید این ال که معرفه است،این ال برای معین وضع شده است،برای معین ما فی الذهن وضع شده است،یعنی رجل متمیز از میان معانی است و ال الرجل اشاره به آن است ،اشاره به آن معین ما فی الذهن است.می فرمایند اگر این باشد ،یک اشکال پیدا می شود و آن این است که رجل در ذهن هیچ وقت نمی تواند بیاید در خارج وقتی نتوانست بیاید در خارج هر چه بیاید مجاز است ،می شود یک وضع بلا حقیقه،می شود لغویت در جعل.وقتی چنین شد،پس چه بهتر است که ما بگوییم ال الرجل برای تزیین است و آن 7 قسم ال،یعنی ال موصول و زائده و تعریف و عهد ذهنی و عهد خارجی همه از قرائن فهمیده می شود .به قول ایشان اگر اشتراک باشد،این قرائن را می خواهیم اگر هم اشتراک نباشد،این قرائن را می خواهیم،پس بنابراین آن قرینه به ما می گوید این عهد ذهنی است ،یا عهد خارجی یا عهد ذکری آن قرینه است که به ما می گوید این معرف است،برای خاطر اینکه معلوم است.قرینه به ما می گوید این ال برای تزیین است و اما ال وضع شده برای تزیین و آن رجل هم برای ماهیت لا بشرط وضع شده است.

اگر کفایه را مطالعه کرده باشید ،خب معنا کردم .فردا هم یک دردسر راجع به ال جمع،ال استغراق داریم.

حالا همین جا ایرادی که به مرحوم آخوندداریم این استکه این تعینین که شما درست کردید و گفتید رجل وضع شده است برای آن معنای متعین و متمیز بین المعانی،خب این رجل هیچ وقت وجود خارجی ندارد.شما می خواهید با ال درست کنید،ما با همان حرفی که شما زدید،رجلی وجود خارجی داردکه ماهیت لا بشرط باشدو الا اگر وجود ذهنی شد،وجودذهنی که نمی تواندبیایددر خارج،کلی عقل می شود و کلی عقل نمی آیددر خارج.

منطق درست کرد،گفت کلی عقل داریم،کلی منطقی داریم و کلی خارجی ،و کلی خارجی را با کل طبیعی و کل منطقی با آنکه لا بشرطیت هم جزء اش نیست ،چه رسد به چیز دیگر و کلی عقلی را هم گفت آن است که در ذهن است و اینکه شما درست کردید لازمه اش این است که کلی عقلی بیایددر خارج.این اشکال اول است.

اشکال دومی که به مرحوم آخوند است این است که ال به منزله هذا است،مثل این است که بگوید هذا الرجل.حالا اینجا هذا الرجل چیست؟به تعداد دال و مدلول هذا اشاره به امر تعیین و مدلول که رجل باشد،ماهیت لا بشرط است ،که جائنی الرجل ،یعنی آن ماهیت لا بشرط،یا جئنی بالرجل،یعنی آن ماهیت لا بشرط.الف و لام بمنزله اشاره است ،به قول ملا سیوطی «بذا لمفردٍ مذکر اشر».این گاهی هذا می گوید،گاهی ال می گوید.خود مرحوم آخوند هم در ضمن این صحبتها این اشاره را دارد،که علم بمنزله هذا است-هذا الرجل،یا ذاک الرجل-پس تعداد دال و مدلول است،نه اینکه الرجل برای معنای معین من بین المعانی –یعنی معنای ذهنی-وضع شده باشد.نه ،هذا داریم،رجل داریم که رجل ماهیت لا بشرط است،هذا هم«بذا لمفردٍ مذکر اشر» ،اشاره به همان ماهیت لا بشرط است.مثل الان که من دارم حرف می زنم می گویم یک ماهیت لا بشرط داریم آن است که هیچ شرطی ندارد،حتی لا بشرطیت، دارم به آن اشاره می کنم.باز می گویم یک ماهیت در ذهن داریم،آن است که در ذهن است و در خارج نمی آید.به این هم اشاره می کنم.باز می گویم:یک ماهیت خارجی هم داریم و آن این است که می آید عوارض مشخصه به خود می گیرد،مثل این رجل،مثل این زید،مثل این عمرو،مثل این بکر.لذا اشاره می شود به آن ماهیت لا بشرط.

حالا یک چیز دیگری که برای فردا می ماند،تا از شما استفاده کنیم این است که ایشان می فرمایند ال برای زینت است و خصوصیت را ما از قرائن می فهمیم.

این یعنی چه؟قرینه بدون ذی القرینه می شود؟شما که گفتید ال برای تزیین است،شما که گفتید آن الرجل برای ما فی الذهن است،حالا می فرمایید اگر در خارج عهد ذهنی می فهمیم،اگر عهد خارجی می فهمیم،اگر موصول می فهمیم و امثال اینها،اینها را از قرینه می فهمیم،قرینه،بدون ذی القرینه.بنابراین اینکه می فرمایید ال برای تزیین است،یک حرفی است که به مقام شما مرحوم آخوند نمی خورد.

بله ما ال تزیینی داریم،مثل الحسن و الحسین،که ال هیچ معنایی ندارد.اما بخواهیم بگوییم ال موصول برای تزیین است،خیلی زور است.گاهی بجای الذین ،آل را می آوریم،حالا ما بگوییم این ال که بجای الذین است،هیچ معنایی ندارد،یا گاهی ال را برای عهد ذهنی،عهد ذکری،یا عهد خارجی می آورد،بگوییم این ال هیچ معنایی ندارد و ذکری و ذهنی و خارجی از قرینه فهمیده می شود.

حالا علی کل حال خلاصه حرف امر و زمان این شد که ال همین جور که ملا مغنی گفته-عالی گفته-منقسم می شود به 7 قسم:یک قسمش مفرد معرف است و معنای مفرد معرف هم این است که ما رجل اسم جنس و ماهیت لابشرط داریم،وقتی که دال بر سرش بیاید،مثل هذا الرجل است و اشاره است به آن ماهیت لا بشرط مقسمی.

خواهش دارم درس امروز را مطالعه کنید،درس فردا را هم مطالعه کنید،تا راجع به ال استغراقی صحبت کنیم،که ایشان در ال استغراقی هم حرف دارند.

و صلی الله علی محمد و آل محمد

 



[1] - سوره مائده،آیه3

[2] - آل علی ثلاثه اوجه:

الف.احدها:ان تکون اسماً موصولا بمعنی الذی و فروعه و هی الداخلة علی اسماء الفاعلین و المفعولین...

ب.الثانی:ان تکون حرف تعریف ،و هی نوعان:عهدیه و جنسیة و کل منهما ثلاثه اقسام:فالعهدیة اما ان یکون مصحوبها معهوداً ذکریا...او معهودا ذهنیا...او معهودا حضوریا...و الجنسیة :اما لا ستغراق الافراد...او لاستغراق خصائص الافراد... او لتعریف الماهیة.

ج.الوجه الثالث:ان تکون زائدة،و هی نوعان:لازمة و غیره لازمة... .

مغنی لللبیب،ج1،ص71-76

[3] - «فالظاهران اللام تکون للتزیین،کما فی الحسن و الحسین و استفادة الخصوصیات انما تکون بالقرائن التی لابد منها لتعینها علی کل حال».کفایة الاصول،ص284

[4] - «و المعروف ان اللام تکون موضوعة للتعریف و مفیدة للتعیین فی غیر العهد الذهنی» کفایة الاصول،ص284