عنوان: الفاظ مطلق/مفرد معرف به«ال»
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.

مرحوم آخوند «رضوان الله تعالی علیه»ما را دردسر انداخته اند.سببش هم این است که می خواهند در مقابل ادباء ایستادگی بکنند و چیزهایی که ادباء نگفته اند ،ایشان بگویند و آن مباحث عقلی دقی اصولی را بیاورند در بحث نحو و صرف و امثال اینها،لذا در دردسر عجیبی افتادیم.

عرض کردم همه ادباء ال را به 7 قسم منقسم می کنند ومی گویند هر 7 قسم هم معرفه است. حالا ممکن است ال زائد را بقول ملا مغنی بگوید«لا معنی لحروف الزائد الا التأکید»،بعضی اوقات می گوید«لا معنی لحروف الزائد الا التزیین»ممکن است در ال زائد تعریف نگویند،،اما در آن 6 قسم گفته انداینهامعرفه هستند و آنها ال موصوله،ال زائده،ال تعریف و این ال تعریف را هم گفته اند،تعریف جنس، تعریف استغراق و تعریف عهد است تعریف عهد را هم گفته اند عهد ذهنی،عهد حضوری و عهد ذکری است و آن ال موصول را هم که نگفته اند تعریف،برای این است که ذاتش تعریف است ،چونکه از موصولات است،موصولات هم از اشارت است و در ذات اشاره تعریف خوابیده است .لذا موصول را که در مقابل تعریف گذاشته اند برای این است که یکدفعه ال می آید چیز نکره را معرفه می کند ،یک دفعه ذاتش معرفه است،مثل موصولات،از همین جهت هم گفته اند به 7 قسم منقسم می شود :ال موصوله،ال زائد و ال موصوله یعنی معرفه و ال برای تعریف،آن وقت تعریف راگفته اندتعریف جنس،تعریف استغراق و تعریف عهد.عهد را هم گفته اند یا عهد ذهنی است،یا عهد حضوری است،یا عهد ذکری.

خیلی حرف خوبی است.نق نق و دغدغه و امثال اینها هم در میانشان نیست.آنکه مفصل صحبت می کند-مثل ملامغنی-خب مفصل صحبت می کند،آن هم که بنحو اشاره صحبت می کند،مثل صمدیه، که خیلی کتاب خوبی است وانصافاًبه شیخ بهائی می خورد.ماآنوقت که طلبه بودیم،صمدیه راباشعرهای الفیه و متن حاشیه ملاعبدالله حفظ کرده بودیم و اینها آن وقت خیلی به درد ما می خورد و این صمدیه انصافاً کتاب خوبی است.حالا یا مثل صمدیه است،که بطور موجز فرموده است،یا مثل ملامغنی است،که بطور تفصیل بیان کرده است.

حالا مرحوم آخوند در مقابل همه این ادباءقد علم کرده اند و اینجا می فرمایند این هفت قسم ال برای تزیین است و اگر موصول از آن فهمیده می شود،با قرینه است،اگر زائده فهمیده می شود،با قرینه است،اگر تعریف جنس است،با قرینه است،اگر تعریف اسغراق است،با قرینه است و همچنین تا آخر.می فرمایند قرینه برای ما کار می کند،آن قرینه ای که لابد منه است،می خواهد آن ال برای چیز وضع شده باشد،یا وضع نشده باشد.این یک مطلب است.

یک مطلب دقی اصولی سبب شده و ایشان را کشانده به اینجا که می گویند ال برای تزیین است،هیچ کاره است،مثل ال در الحسن و الحسین،چه جور ال درالحسن والحسین هیچ کارهاست و فقط برای فصاحت در کلام آورده شده است،اینجا هم ال برای فصاحت در کلام آورده شده است.

اگریادتان باشد درجلسه قبل می گفتم مرحوم آخوند درباره ال در کفایه اختلاف فتوادارند.بعضی اوقات می گویند اصل ال برای جنس است،مابقی به آن بر می گردد،بعضی اوقات می گویند اصل ال برای استغراق است،بعضی اوقات می گویندال زائده است،بعضی اوقات هم ،مثل اینجا می گویند اصل ال برای تزیین است.حالا به اختلاف فتوایشان کاری نداریم،فعلاً که می فرمایند ال مطلقاً برای تزیین است، دوتا اشکال بوده که موجب شده ایشان از حرف ادباء دست بردارند و بگویند ال برای تزیین است.

یک حرف هم جلسه قبل گفتیم و دوباره تکرار می کنم و تکرارش هم بخاطر این است که می خواهم ببینم می شود از شما استفاده کنیم یا نه،این است که ایشان می فرمایند ال که گفته اند برای عهد است،برای تعریف است،برای عهد ذهنی نکره است تعریف نمی کند،اما برای و ذکری و عهد حضوری ال تعریف است،مرادشان چیست؟در جلسه قبل گفتم نمی دانم مرداشان چیست و الا اگر من و شما قبلاً روی یک مردی حرف زده باشیم و حالاآن مردی که در ذهن من و شماست،بگوییم رأیت الرجل.آن مردی که حرفش زده شد و بنا شد من اوراببینم،رأیت الرجل.این دیگرعهدذهنی است،حالا چطور معرفه نیست و حال آنکه وقتی می گوییم رأیت الرجل به ذهنش می آید آن مردی که بنا بود او را ببیند و از او پول بگیرد و از او وعده بگیرد و امثال اینها را دیده ام.حتی آنجا که مخاطب بداند،متکلم نداند،باز هم معرفه است.فرق است بین اینکه بگوید جئنی برجل،یا اینکه بگوید رأیت الرجل،یعنی آن مردی که در ذهنم است.آن ال اشاره است،اشاره است به آن ما فی الضمیرش و اشاره به ما فی الضمیر می شود خصوصیت.

در جلسه قبل می گفتم که فرق بین معرفه و نکره این است :اگر جزیی باشد،می شود معرفه و اگر کلی باشد می شود نکره.این یک قاعده کلی است،که هر کجا جزیی است،معرفه است،ما فی الضمیر جزیی است،ال اشاره به آن ما فی الضمیر است،دیگر خواه ناخواه معرفه است.معنای معرفه هم همیشه این نیست که آن آقا بشناسد،نه.ما باید آنرا جزیی کنیم،وقتی جزیی شد،دیگر مسلم است که معرفه است.پس دیگر نکره نیست،تا نباید،آن تنوینش کار می کند،ولی اگر الف و لام آمد،یعنی رأیت هذا الرجل و ال که بیاورد،اشاره می شود به ما فی الضمیر و وقتی اشاره می شود به ما فی الضمیر ،معرفه می شود.

من به مرحوم آخوند ایراد دارم،یعنی کسی را نداریم که چنین گفته باشد.این حرفها را معمولاً رضی در شرح رضی،شرح نحوش که بهتر از مغنی است،البته نه به آن سلاست و فصاحت و بلاغت لفظی،مغنی از نظر فصاحت و بلاغت بر همه مقدم است،اما از نظر دقت شرح رضی-که رضی شیعه هم بوده است-چه صرفش،چه نحوش مقدم بر مغنی و مقدم بر مطول است و آنجا این دقتها خیلی شده است.حالا یک کسی را پیدا کنیم که مثل مرحوم آخوند بگوید ال عهد،اگر عهد ذکری ،یا عهد حضوری باشد ،معرفه است ،اگر عهد ذهنی باشد،نکره است،این را پیدا نمی کنیم.بعد هم مرحوم آخوند اگر بخواهد بگوید باید قید کند،بگوید غیر عهد ذهنی که برای مخاطب معین نباشد و الا اگر برای مخاطب معین باشد،این دیگر مسلم است که معرفه است.مثل همان مثالی که زدم،که من و شما با هم مذاکره کردیم که یک اقایی را ببینیم،که آن آقای دینی که من به او دارم عقب بیندازد.شما می آیید می گویید رایت الرجل و یقول اینکه دینت را عقب انداختم.این که مسلم معرفه است.

اگر کفایه مطالعه کرده باشید-که حتما مطالعه کرده اید،که اگر مطالعه نکرده باشید،با بحثی که دیروز گفتم خیلی کم لطفی کرده اید-مرحوم آخوند مطلقاً می فرماید عهد ذهنی نکره است.

حالا دو تا اشکالی که موجب شده مرحوم آخوند مجبور بشود همه ال ها را ال تزیین بدانند،یک اشکال راجع به اسم جنس است،یکی هم راجع به جمع معرف به الف و لام،مثل العلماء.

اشکال این جنسش را در جلسه گذشته عرض کردم و آن این است که ایشان می فرمایند این الرجل،این اسم جنس،اشاره است به آن چیزی که ما فی الضمیر است،در ذهن است،لذا الرجل،یعنی آن ماهیت موجود در ذهن،خب وقتی چینی باشد،ماهیت موجود در ذهن نمی تواند بیاید در خارج،وقتی نتوانست بیاید،هر کجا استعمال بکنیم مجاز است،استعمال کل در جزء است و می فرمایند استعمال کل در جزء که همه جا جایز نیست .این از ابتکارات خوب مرحوم آخوند است،،البته دیگران هم گفته اند و آن این است که راجع به آن قرائن بیست و چهارگانه در مطول ایشان می فرمایند ما قرائن بیست و چهارگانه لازم نداریم،بلکه استعمال شیء در غیر ما وضع وضع له باید ذوقی باشد،باید عرفی باشد ،پس هر کجا عرف بپسندد،استعمال می کنیم،هر کجا عرف نپسندد،استعمال نمی کنیم،چه یکی از آن 24 قرینه باشد،چه نباشد،حالا اینجا همین را می گویند ،که اینجاها استعمال کل در جزء نمی شود،استعمال کل در جزء استعمال جزء در کلمثل آن است که صورت بگوید و جسد اراده بکند .باید یک چنین چیزهایی باشد،ذوق پسند باشد و اینجا وجود ذهنی بگوید و وجود خارجی اراده بکند،عرف پسند نیست.ولی مهمتر از این،این لغویت در جعل است،یعنی الرجل را برای ما فی الضمیر وضع کرده و همیشه-الا شاذاً-برای خارج استعمال می شود.این اشکال مرحوم آخوند است که ایشان را وا داشته بگویند ال،ال تزیین است.گفته است بنابراین ال برای تزیین است.رجل هم همان ماهیت لا بشرط است.

جلسه قبل عرض می کردم این تعدد دال و مدلول است.الرجل،یعنی ذاک الرجل،وقتی ذاک الرجل شد،ذاک اشاره به ذهن است ،بقول شما و رجل آن ماهیت لا بشرط است و وقتی اشاره به ماهیت لابشرط شد،ماهیت لا بشرط گاهی بدون اشاره است،نکره است،گاهی با اشاره است،معرفه است.آنهایی که گفته اند این را گفته اند،یعنی ادباء به تعدد ال و مدول گفته اند ال اشاره به ماهیت لا بشرط است.ماهیت لا بشرط هم،هم در ذهن می آید،هم در خارج می آید ،هم هیچ کدام،که آنچه اسمش را کلی منطقی می گذاریم،غفلت از وجود ذهنی و وجود خارجیش داریم.حالا بعضی ها گفته اند نه وجود ذهنی دارد،نه وجود خارجی،اما موجود است.این نمی شود،ولی علی کل حال غفلت از وجود ذهنی و وجود خارجیش داریم و ال اشاره به ماهیت لا بشرط مقسمی است.می شود معرفه حسابی،بدون مجاز و استعمالش هم اگر بیاید در خارج کلی طبیعی می شود،حقیقت است،اگر هم در ذهن باشد،باز هم کلی طبیعی است،اگر هم غفلت از وجودش داشته باشیم،کلی طبیعی است.

این راجع به ال جنسی که ایشان را مجبور کرده بگویند ال جنس برای تزیین است.

آن وقت یک اشکال خیلی مهم به ایشان هست و آن این است که خب حالا ال شد برای تزیین،معرفه اش را از کجا پیدا کنیم؟نمی توانند بگویند این نکره است،یعنی بگویند رایت الرجل و رایت رجلا مثل هم است.این را که نمی شود گفت.معرفه اش را از کجا پیدا کرده اند،نمی دانم،در کفایه هم ندارد.مثلا بگویند مدخول ال برای تعیین وضع شده است،یعنی تعیین بین معانی ،یا تعیین ما فی الذهن،یک چنین چیزی ،آن وقت باید قائل بشوند به اینکه رجل یک استعمال دارد،یک وضع دارد برای ماهیت لابشرط مقسمی،یک استعمال هم دارد،برای آن رجلی که معین در میان معانی است،یا آن رجلی که ذهن است.

قرینه که نمی تواند معرفه اش بکند،قرینه می تواند استعمال درست بکند.معرفه را از کجا پیدا کنیم؟لذا اگر ما قرینه هم درست بکنیم و آن اشکال من هم نباشد که چه جور می شود ذی القرینه نباشد،قرینه باشد؟باب اشتراک این است که اول واضع وضع می کند،هم با قرینه استعمال می کند،چون دو تا معنا دارد.یا اگر استعمال در غیر ما وضع له استعمال می کند و اما ما قرینه داشته باشیم ذی القرینه نداشته باشیم،نمی شود.حالا این حرفها گذشت.

حرفی که الان داریم و شما باید جوابگو باشید این است که مرحوم آخوند می فرمایند فالان للتزیین،یعنی ال همه جا زائده است،برای زینت است،مثل الحسن و الحسین است.به ایشان می گوییم خیلی خوب،حسن و حسین معرفه اند،چرا معرفه اند؟برای اینکه جزیی است و واضع جزیی وضع کرده است،گفته است وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی،خب این معرفه است.اما الرجل را برای چه وضع کرده اند؟اگر ماهیت لا بشرط باشد،ماهیت لا بشرط نکره است.ال هم که بر سرش می آید،ما می گوییم ال تعریف است،اما شما می گویید ال برای تزیین است،پس رجل و الرجل هر دو نکره اند،می شود این حرف را گفت؟

لذا الحسن و الحسین،یعنی حسن و حسین عَلَمی،که اسم بچه اش را حسن می گذارد،خب این عَلَم است،جزیی است،پس معرفه است می گوید:وضعت هذا الافظ لهذا المعنییعنی معنای خاص.حالا ایراد به مرحوم آخونداینجاست و اتفاقا محشین هم در این باره صحبت نکرده اند و شما باید جواب بدهید و آن این است که اگر برای تزیین شد ال الرجل ،مثل ال الحسن و الحسین است،یعنی ال هیچ کاره است،این رجل برای چه وضع شده است ؟اگر بگویید برای ا« ماهیت لا بشرط وضع شده است،که می گویید،خب نکره است و اگر بگویید برای رجل معین ما فی الضمیر وضع شده است،معرفه است ،اما به خودتان ایراد وارد است و آن این است که این نمی تواند بیاید در خارج و هر وقت بیاید در خارج،مجاز است،یعود المحذور،همان محذوری که شما داشتید،دوباره عود می کند.

قرینه نمی تواند چیزی را معرفه کند،قرینه در استعمالات می آید،یک جا پیدا کنید که قرینه آمده باشد در موضوع له تصرف کرده باشد.قرینه که نمی تواند در موضوع له تصرف کند،قرینه می آید،می گوید این مجاز است،این اشتراک است و اما اینکه قرینه بیاید بگوید این معرفه است ،معقول نیست که قرینه بگوید این معرفه است.مرحوم آخوند هم این را نمی گوید،ایشان-یکی از فضلای جلسه –بی خود می گوید.

حرف ما این است که ال برای اشاره است و اشاره به ماهیت لا بشرط است.به تعدد دال و مدلول رجل برای ماهیت لا بشرط است،لذا اگر ال نبود،نکره بود،اما حالا اشاره به ما فی الضمیر می کند،می شود معرفه.اشاره به ما فی الضمیر هم نه،اشاره به ماهیت لا بشرط می کند،پس به تعدد دال و مدلول معرفه می شود.

آنکه ادباء گفته اند این است که اسم جنسی که نکره است،ال می آید آنرا معرفه کند.ال می آید معرفه اش می کند چیست؟می گویند ال اشاره به آن ماهیت لا بشرط می کند و وقتی اشاره شد،باب اشاره همه اش از معرف است.حالا اشاره با الفاظ اشاره باشد،یا با موصولات باشد،یا با چیزهای دیگر.

یک حرف دیگر هم هست و آن این است که اینکه ایشان می فرمایند:ال موصولات برای تزیین است یعنی چه؟این ال به منزله من است،این ال بمنزله ماست،این ال بمنزله مای موصوله است ،لذا وقتی می خواهند معنا کنند ،می گویند الضارب،یعنی الذی هو ضارب.چه جور می شود گفت ال الضارب،هیچ چیز نیست و ضارب و الضارب یک معنا دارد؟الا اینکه بگوییم مرادشان غیر از موصوله است.اما از ظاره عبارت کفایه-اگر دقت کرده باشید-استفاده می شود که ایشان همه اقسام ال را برای تزیین می گیرند.

خب اینها تقریباً همه اش تکرار بود،با یک میر عبدالاضافه ها و چونکه بحث بعدی خیلی مشکل است،بنا شد مطالعه کنید ،پس مسلم حاضرالذهن هستید و آن این است که این ال استغراق،که ایشان می گویند این ال استغراق هم برای تزیین است و می گویند برای تعین وضع شده و تعریفش از آن تعین فهمیده می شود،پس ال آن استغراق است.

نمی دانم یعنی چه،یعنی علماء وضع شده برای انتهاء،برای ان بالا بالا و آن تعین دارد،وقتی تعین داشته باشد،معرفه است پس خودش چونکه مثل علم می ماند،الف و لامش ال الحسن و الحسین است.حالا این درست است یا درست نیست؟این حرف با یک بند و بیلهایی که4،5 سطر عبارت کفایه است که معنا کردن این 4،5 سطر خیلی مشکل است.عمده اش هم همین است که در مقابل ادباء ایستاده اند و می خواهند بگویند الرجل باالعلماء و رجل و علملء هیچ فرقی ندارد.چه بگوییم الرجل،چه بگویم رجل،چه بگویم العلماءچه بگویم علماء هیچ تفاوتی با هم ندارد.آیا می شود گفت یا نمی شود؟مطالعه کنید تا روز شنبه ان شاء الله بحث کنیم.

و صلی الله علی محمد و آل محمد