عنوان: آيا کفو بودن واجب است؟
شرح:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‏.

 

مشهور در ميان اصحاب است و ادعاي اجماع هم شده است و من جمله مرحوم محقّق فرمودند اين کفوي که در اسلام هست، اينست که بايد مسلمان باشد. و اگر کسي هم يسار را بگويد، بايد علاوه بر اينکه مسلمان است، بتواند زن و بچه‌اش را هم اداره کند؛ و الاّ چيز ديگري شرط نيست. بنابراين مي‌تواند دختر سيّدبگيرد و کسي که از نظر مردم کسب پائيني دارد، دختر تاجر را بگيرد و دختر طائفه‌اي هم که در ميان مردم غيرمتعارف هستند، مي‌تواند به يک کسي که از نظر مردم اشرافي است، ازدواج کند. و بالاخره همين مقدار که مسلمان باشد، مي‌تواند دختر مسلمان بگيرد و دختر مسلمان هرکه باشد. يا دختر مي‌تواند به مرد مسلمان شوهر کند و آن مسلمان هرکسي که باشد. لذا مثلاً راجع به سنّي بحث مفصل کردند و راجع به اينکه بايد بتواند زن و بچه را اداره کند، ايشان فتوا ندادند و علي کل حالٍ چون مي‌خواهند اجماع در اينجا درست کنند؛ مي‌فرمايند که مسلمان مي‌تواند به مسلمان شوهر کند و از نظر کفو عرفي، مناط نيست و دختر هرچه اشرافي باشد،‌باز مي‌تواند با پسري ولو اشرافي نباشد و از نظر عرفي از طايفۀ پستي باشد و يا از نظر کار کم باشد، ازدواج کند.

يک مسئله در اينست که اگر شوهر کرد، ‌آيا اين عقد باطل هست يا نه؛ که عقد باطل نيست و کار حرامي هم نکرده است. و اما اگر ما بخواهيم کفو را اينطور معنا کنيم، اين عرف پسند نيست. و از همين جهت هم مردم زير بار نمي‌روند که خودشان از نظر حسب و نسب بالا باشند و دخترشان را به يک فعله بدهند. چنانچه الان طلبه در حالي که از نظر مقام خيلي بالاست، اما حاضر نيستند که دختر به طلبه بدهند. قضيه در اسلام متفاوت است. قضيۀ زيد همين شد که پيغمبر اکرم مي‌خواستند اين قانون را بشکنند، لذا زينب را که دختر عمۀ ايشان بود، به زيد که فرد عادي اما متدين بود، دادند. اما نشد، به اندازه‌اي که پيغمبر اکرم مجبور شدند و حتي آيه هم آمد که طلاق اين را بگيرند و بعد هم روي دست پيغمبر ماند و پيغمبر مجبور شدند با زينب ازدواج کنند.

قضيۀ جبيبر هم يک قضيۀ استثنائي است. يعني به اندازه‌اي استثنائي است که در تاريخ آمده است. پيغمبر اکرم ديدند شخصي که از اصحاب صفه بود، زن مي‌خواهد. فرمودند خودت پيش زياد بن لبيد برو و زياد بن لبيد از اشرافيهاي مدينه بود و از نظر تموّل هم خيلي بالا بود. فرمودند بگو که پيغمبر گفته دخترت را به من بده. وقتي اين شخص آمد و گفت پيغمبر گفته، زياد بن لبيد مات شد و نمي‌توانست باور کند. پس گفت من خودم خدمت پيغمبر مي‌آيم. دختر زياد بن لبيد به نام دلفا، در پشت در بود و به پدرش گفت اگر پيغمبر اين را گفته باشد و تو او را رد کني، خيلي بد است. پس مرد را به خانه بياور و خودت نزد پيغمبر برو. وقتي نزد پيغمبر رفت، پيغمبر فرمودند که من اين را گفتم. و بالاخره در همان خانۀ اشرافي عقد اينها را خواندند و همان شب هم به حجله رفت. ولي دو ـ سه روزي به اين خانم دست نزد و مشغول عبادت شد. اينها هم خوشحال شدند و گفتند خوب شد که اينگونه نه دخترمان را داده‌ايم و نه مخالفت پيغمبر کرده‌ايم. آنگاه نزد پيغمبر آمدند و گفتند يا رسول الله! اين زن نمي‌خواهد و مثل اينکه عنّين است. حضرت او را خواستند و پرسيدند که چه شده است؟ او گفت وقتي در حجله رفتم، متوجه شدم که چه نعمتهاي فراواني است و خدا در يک روز مرا از فرش به عرش رسانده است. آنگاه نذر کردم که سه روز عبادت کنم و روزها روزه بگيرم و شبها عبادت کنم و اکنون سه شب تمام شده است و امشب نوبت عروس است.

تاريخ تا اينجا را مي‌گويد اما بعد نمي‌گويد که چه شد؛ اما راجع به زيد قرآن مي‌فرمايد که نشد. پيغمبر اکرم مي‌خواستند اين کار را بکنند اما نشد. بعد از پيغمبر اکرم هم، ائمۀ طاهرين «سلام‌الله‌عليهم» مي‌گفتند. پيغمبر اکرم روي منبر داد مي‌زدند و مي‌فرمودند: «المومنون بعضهم اکفا بعض»، يعني اينطرف و آنطرف نکنيد و اگر مسلمان بود و دين و اخلاقش درست بود، ازدواج کنيد و الاّ (و اِن لا تَفعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبير)؛ درحالي که اين را سنّيها و شيعه‌ها نقل مي‌کنند که پيغمبراکرم خيلي اين را مي‌فرمود که: (اِذا جاءَکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلقَهُ و دينَهُ فَزَوِّجُوهُ و اِنْ لا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ)، پيغمبر اين را مي‌گفتند و مسلمانها هم مسلمانهاي حسابي بودند و در ده سال با نبود امکانات، هشتاد و چهار جنگ را پشت سر گذاشتند. به راستي مسلمانهاي واقعي و مسلمانهاي تابع پيغمبر بودند، اما مثل قضيۀ زينب مي‌شد و در قضيۀ زينب، پيغمبر اين کار را کردند و بعد زينب روي دست پيغمبر ماند و مجبور شدند که او را بگيرند و منافق هم خيلي سر و صدا کرد که اين زيد،‌پسرخواندۀ پيغمبر بوده و الان پيغمبر اکرم عروس خود را گرفته است. آنگاه سه ـ چهار آيه در سورۀ حجرات آمد که اگر عروس پسرخوانده را بگيري که اشکال ندارد و آنچه اشکال دارد «حلائل ابنائکم» است و اين پسر من نبود بلکه پسر خواندۀ من بود. بالاخره يک سر و صدايي درست شد. قضيۀ جبيبر هم همينطور بود و به گونه‌اي که در تاريخ رفت و نظير ابن اثير و ابن هشام و حلبي در تاريخهاي خود از جمله چيزهايي که نادر در اسلام است، نوشتند.

لذا مسئله از يک جهت آسان است، اما از يک جهت يک تهافتي در کلام مرحوم محقق هست و به مرحوم محقق مي‌گوييم شما ديروز روي يسار اينقدر اينطرف و آنطرف زديد، درحالي که آيۀ شريفه مي‌فرمود: (إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ). اما در اينجا بدون دردسر از مسئله گذشتيد و اين نمي‌شود. بايد ببينيم که زن و شوهر، کفو هم هستند يا نه. و براي اين کفو يک بار مي‌گوييم شارع مقدس فرموده: (المُؤمنون بَعضهُم أولياء بَعض، المُؤمنون بَعضُهم أکفاء بَعض)، و پيغمبر فرموده: (اِذا جاءَکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلقَهُ و دينَهُ فَزَوِّجُوهُ و اِنْ لا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ)، همۀ اينها خوب است، اما اکنون اين کفو اينگونه که اگر هر دو مسلمان هستند، بايد اين کار را بکنيد. حتي مثلاً مرحوم محقّق مي‌فرمايد که اگر بخواهد شوهر کند، ولي او يعني پدر و مادرش مخالفت کنند، گناه کرده‌اند. اين چيزها خوب است اما آيا مي‌شود اين را پياده کرد يا نه؟!

در اين زمينه دردسرهايي درست مي‌شود. بعضي اوقات دختر عاشق مي‌شود و به پدر و مادرش پيشنهاد مي‌کند که اين پسر خوب است و پدر و مادر هم او را مي‌بينند که پسر متدين و خوبي است و عفت و اهليت دارد اما مالي ندارد و آنگاه مي‌گويند اين به ما نمي‌خورد. هرچه ديگران مي‌گويند او مسلمان است و به شما مي‌خورد، اما اينها مي‌گويند به ما نمي‌خورد. اگر ما بخواهيم همۀ اينها را زير پا بگذاريم، علي الظاهر نمي‌شود و هيچوقت هم نشده است. بايد اين کفو عرفي مراعات شود. نمي‌گوييم اگر ازدواج کرد، عقد باطل است. حتي مثلاً خيلي اتفاق افتاده که پيش من مي‌آيند و من مي‌گويم بايد با اجازۀ پدر باشد و آنها مي‌گويند پدر اجازه نمي‌دهد و مي‌گويد اين چيزي ندارد و به ما نمي‌خورد. حال چه کنيم؟! من هم مي‌گويم که بدون اجازۀ پدر نمي‌شود. يا مي‌گويد دخترم عاشق است و اين پسر را مي‌خواهد، من هم مي‌گويم اجازۀ پدر مي‌خواهد وگرنه بايد به دادگاه برويد و او به جاي پدر اجازه دهد. اينگونه مسائل هميشه بوده و الان هم هست و مخصوصاً در ميان عربها زياد بوده است. در ميان ايرانيان اين کفو را مراعات مي‌کنند و اشرافي و غيراشرافي دارند اما عربها به اين کفو عمل مي‌کنند و مثل اينکه واجب است. اگر پيغمبر سفارش مي‌کرد که کفو لازم است، بيش از اين نمي‌شد عمل نکنند. و علي کل حالٍ در اين مي‌مانيم. از يک طرف هم گفتند که ما هيچ نمي‌خواهيم، جز اسلام. حتي رسيدند به اينجا که گفتند مسلمان اگر سنّي هم باشد، کفايت مي‌کند و ما اسلام مي‌خواهيم. اينکه بتواند خودش را اداره کند يا نه، بحث کرديم و معمولاً گفتند (إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ). اين حرف خوبي است و بعد هم اسلام «مافي الجاهلية تحت قدمي»، پيغمبر اين را مرتب روي منبر مي‌گفتند و پاي مبارکشان را به منبر فشار مي‌دادند. اما اين تا الان نشده و ظاهراً نمي‌شود. در زمان حضرت ولي عصر مي‌شود و در آنجا هم که فقير نيست و اشرافي و غيراشرافي هم نيست و همه زيبا و مستغني هستند و همه با طراوت هستند و زندگي منهاي غم و غصه است. اين خود به خود پيدا مي‌شود چون اختلاف طبقاتي در آن زمان نداريم. اما شما همه چيز را قبول داريد. حال يک دختر زيبا و فهميده و درس خوانده داريد و يک آدم زشت و فقير و بيچاره آمده تا دختر شما را بگيرد؛ کداميک از شما دختر مي‌دهيد؟! يا کداميک از مراجع اين کار را مي‌کنند؟!

حال دربارۀ (إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ)، چه فرق مي‌کند که کوتاه باشد يا بلند و يا زشت باشد يا زيبا. ما مي‌خواهيم تقيد به ظواهر شرع داشته باشد. يا اينکه همۀ شما دخترخواهرتان فهميده و درس خوانده است اما زشت است و پسر شما زيبا و درس خوانده است، حال کداميک از شما دخترخواهرتان را براي پسرتان مي‌گيريد؟!. مي‌گوييد اينها به هم نمي‌خورند.

مسلماني که پيغمبر مي‌خواهد اينست که الان همه يک زندگي منهاي فقر داشته باشند؛ براي اينکه اين (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفقون) که در قرآن هست، به اين معناست که همه بايد از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاه باشند. اگر خودش مي‌تواند کار کند و اگر نمي‌تواند پدر و مادر بايد اگر دارند، اداره کنند و اگر نمي‌توانند، همه مردم من جمله دولت وظيفه دارند که همه را از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاه کنند. چند آيۀ  (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفقون) داريم و چند آيه تهديد مي‌کند؟! (والذين يکنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم)؛ پول دارد اما بايد دختر را شوهر دهد و پسر را زن ندهد، اما اين کار رانمي‌کند و در روز قيامت همين پول را داغ مي‌کنند و به تمام بدنش مي‌گذارند و مي‌گويند اين پولي است که بايد انفاق کرده باشي ولي نکردي. اول قرآن مي‌فرمايد: (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفقون)  و در وسط قرآن هم مي‌گويد (والذين يکنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم)؛ و در آخر کار هم مي‌گويد: (لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آَتَاهُ اللَّهُ). خيال نکن اين مختص متولين است، بلکه راجع به همه است. اگر کاشف الغطاء شويم خيلي خوب است. کاشف الغطاء درس خود را گفت و بعد گفت من امروز ديدم که دخترم تمايل به ازدواج دارد، اگر طلبۀ متدين و درس خوان باشد، دخترم را به او مي‌دهم. يک طلبه به نام آقا شيخ محمدتقي مسجدشاهي صاحب هداية المسترشدين، بلند شد و نشست. به او فرمودند به خانه بيا. مرحوم کاشف الغطاء مي‌شناختند که اين هم طلبه است و هم متدين است. فرمودند چه چيز داري؟ او گفت من هيچ ندارم، جز اين چند کتاب.

کاشف الغطاء به دخترش گفت يک شوهري هست که من او را مي‌شناسم و هم متدين است و هم درس خوان است. آيا حاضري به او شوهر کني. دختر قبول کرد. کاشف الغطاء به طلبه گفت تو که خانه نداري و اين خانۀ ما يک اطاقي دارد و تو مي‌تواني عروسي کني. يک جهيزيۀ مختصري هم براي آنها تهيه کردند و همان شب کاشف الغطاء دخترش را به او داد. موقع نماز شب در زد و گفت براي شما آب گرم کردم، بلند شويد و براي نماز شبتان غسل کنيد. بعد هم او شد آقا شيخ محمدتقي مسجد شاهي که از نظر علم هدايۀ المسترشدين او الان کتاب روز است.

يک گدايي نزد ظل السلطان رفته بود و ظل السطان به او گفته بود چرا اينجا آمدي. اگر پول مي‌خواهي به مسجد شاه برو و اگر قدرت و علم مي‌خواهي به مسجد شاه برو. يعني اين دختر ازدواج کرد و وضعش به اينجا رسيد. اما حال کاشف الغطاءها کجايند؟!

لذا اصل مطلب خيلي خوب است و يک مسئلۀ اخلاقي است. حال اين اخلاق را اگر در فقه بياوريم، نمي‌توانيم پياده کنيم. هروقت توانستيم در فقه پياده کنيم، اين حرف مرحوم محقق در اينجا درست مي‌شود و اما اگر نتوانيم در فقه پياده کنيم، چه کنيم؟!

الان اين طلبه‌ها مرتب نزد من مي‌آيند و مي‌گويند ما با اين مهريه‌ها چه کنيم؟! من به خواستگاري رفتم و همۀ کارها درست شده و وقتي به مهريه رسيده، گفتند سه دانگ خانه مي‌خواهيم و وقتي مي‌گويم که خانه ندارم، آنها مي‌گويند پدرت بدهد و يا ضامن شود. بعد هم مي‌گويند به اندازۀ اسماء ائمۀ طاهرين يعني صد و چهارده سکه بدهيد. همۀ طلبه‌ها در اين ماندند. اگر بخواهد قبول نکند، نمي‌تواند و اگر قبول نکند، به او دختر نمي‌دهند. الان اين مهريه‌هاي نکبت بار در جامعۀ ما کولاک مي‌کند. مسلّم اين کار زشتي است. پيغمبر اکرم نشان دادند و فرمودند اينگونه دختر شوهر دهيد. مولا اميرالمؤمنين فرمودند پدر و مادر من از دنيا رفتند و من کسي را جز شما ندارم و شما پدر من هستيد، فاطمه را به من بدهيد. حضرت فرمودند اين خوب است و شما کفو همديگر هستيد. من از حضرت زهرا مي‌پرسم و حضرت زهرا هم سکوت کردند و سکوتشان علامت رضا بود. بعد پيامبر فرمودند زرۀ خود را بفروش. آنگاه زره را به پانصد درهم فروخت. الان مهريه‌ها اينطور شده که در اول مي‌نويسند مهرالسنه يعني بيست و شش تومان و دو ريال و ده شاهي و بعد آينه و شمعدان و بعد سه دانگ خانه و هزار سکه بهار آزادي. بالاخره يک جهيزيه از پانصد درهم خريدند. يک جهيزيۀ ضروري به اندازۀ احتياج خريدند. الان اين جهيزيه‌هاي چند ميلياردي به هيچ درد عروس و داماد نمي‌خورد. پيغمبر فرمودند خدايا مبارک کن اين جهيزيه‌اي را که قابلش از گِل است. بعد هم با مابقي يک وليمۀ عمومي به همۀ مردم مدينه دادند و بعد هم پيغمبر به زنها فرمودند که فاطمه در ميان شمابه خانۀ شوهر برود و مواظب باشيد که گناهي نشود. بلافاصله رفتند و آنگاه دست حضرت زهرا را در دست اميرالمؤمنين گذاشتند و فرمودند خوب کفوي براي توست و به حضرت زهرا هم فرمودند حضرت علي خوب کفوي براي تست. فرداي آن روز آمدند و فرمودند مي‌خواهم تقسيم کار کنم. کارهاي داخل خانه برعهدۀ حضرت زهرا و کارهاي خارج از خانه برعهدۀ اميرالمؤمنين باشد. معلوم است که اين ازدواج حسن و حسين و زينب و ام الکلثوم مي‌دهد و اين ازدواج اسلام و تشيع مي‌دهد. اينها خوب است اما بحث امروز ما منبر است. حال اگر به فقه بياييم، چه کسي به اين منبر عمل مي‌کند!

اين خلاصۀ حرف است و اگر ما بگوييم اخلاقاً خيلي خوب است اما کفو عرفي بايد مراعات شود، ظاهراً اشتباه نکرده باشيم.

 

و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد