عنوان: ازدواج با افراد فاسق
شرح:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‏.

 

فرمودند: يَکره أن يزوّج الفاسق...

مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايند: بل في المسالک لاشبهة في کراهة تزويجه حتي أنَّ بعض العلماء امتنع منه، لقوله تعالي: Pأفمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا يستوون».

دادن دختر به فاسق و يا گرفتن دختر فاسق، کراهت دارد.

مرحوم شهيد در مسالک فرمودند که در کراهتش هيچ اشکالي نيست و اما بعضي از علماء فرمودند جايز نيست. البته عدم جواز هم تکليفي و نه وضعي. اينکه عقد درست است اما کار حرامي است.

مرحوم شهيد مي‌فرمايند که او تمسّک کرده به آيۀ «أفمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا يستوون».

عقلت را به کار بينداز و ببين که مؤمن بهتر است يا فاسق!

مرحوم صاحب جواهر، منکر اين کراهت است. مي‌فرمايند آيۀ شريفه مربوط به کفر است؛ چون فاسق در مقابل مؤمن واقع شده است و دليلي براي کراهت نداريم. بعد صاحب جواهر مي‌فرمايد رواياتي داريم که به «شارب الخمر» و کساني که علناً گناه مي‌کنند، دختر ندهيد. مي‌فرمايند اينکه در جاي خاصي روايت داشته باشيم، نمي‌شود سرايت داد به همه جا و گفت که نمي‌شود به فاسق، دختر داد و نمي‌شود دختر فاسق را گرفت. بعد صاحب جواهر مثال مي‌زنند و مي‌فرمايند غيبت يک گناه کبيره است و هرکه غيبت کند، فاسق است و کم پيدا مي‌شود کسي غيبت نکند. پس بايد با کسي که غيبت مي‌کند و يا با دختري که غيبت مي‌کند، ازدواج نکنيم؛ درحالي که مسلّم است که ازدواج کردن با اينگونه فاسق‌ها اشکال ندارد. درحقيقت مرحوم صاحب جواهر در مقابل مشهور من جمله محقّق که مي‌فرمايد کراهت دارد که دختر را به فاسق بدهيم و يا از فاسق دختر بگيريم، اين کراهت را منکر مي‌شوند و در آيۀ شريفه هم که مي‌فرمايد «أفمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا يستوون»، فسق را در مقابل مؤمن حمل بر کفر مي‌کنند.

ظاهراً نمي‌شود روي فرمايش صاحب جواهر حساب کرد. اولاً اين «أفمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا يستوون»؛ بخواهيم بگوييم فسق در اينجا به معناي کفر است چون در مقابل مؤمن واقع شده است، وجهي ندارد. يک امر عقلي است که آيا مؤمن بهتر است يا فاسق؟!. خود فاسق هم مي‌گويد مؤمن بهتر از فاسق است. يک نفر ظالم و يک نفر عادل هست. خود ظالم مي‌گويد آن عادل بهتر از من است. همان دزدها هم بعضي اوقات در قسمت کردن با هم جنگ مي‌کنند و مي‌گويند قسمت عادلانه نبوده است.

لذا، «أفمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا يستوون» يک امر ارشادي است. آنگاه اگر امر ارشادي شد، دلالتش براي حرف مشهور خيلي خوب است، و آن اينست که يک دختر نجيب و عفيف و متديّن است ولي خواهرش بي‌حجاب است و آدم لاابالي است. معلوم است که عقل مي‌گويد به دنبال عفت و تدين و عصمت برو. لذا اصلاً امر يک امر عقلي است.

سابقاً يک روايتي راجع به شکاک داشتيم که مي‌گفت دخترت را به شکاک نده و بعد يک علت در روايت مي‌آورد و علت اين بود که رنگ او را برمي‌دارد. معلوم است که يک دختر متدين و عفيف، اگر در يک خانوادۀ بي حجاب رود، خيلي قدرت مي‌خواهد که حجاب اوليه‌اش را حفظ کند. يا يک پسر متدين و غيرتي و مسجدي وارد خانوادۀ لاابالي شود، خيلي بعيد است که بتواند خودش را حفظ کند. حتي عموم «ولا تلقوا بايديکم الي تهلک» يک امر عقلي است و همين جا را مي‌گيرد؛ و انسان نبايد خود را در معرض هلاکت قرار دهد. بنابراين عقل ما اينطور حکم مي‌کند که در ازدواج بايد مسلمان باشد و کافر نباشد. حال اگر مسلمان شد، يعني شيعه شد، بايد ببينيم که عقلمان راجع به اين ازدواج چه مي‌گويد. گاهي مي‌گويد مکروه است، مانند مثال صاحب جواهر؛ يعني اگر به يک آدم غيبت کن و شايعه پخش کن و هرزه دختر دهيم، دختر هم همينطور مي‌شود. بگوييد در اينجاها مکروه است. اما يک جا که به راستي مي‌دانيم در معرض هلاکت واقع مي‌شود، مثل اينکه يک دختر نجيب را به پسري دهيم که لاابالي در حجاب است و خانواده‌اش لاابالي در حجابند. اگر اين دختر خراب شود، پدر و مادرش و يا خودش باعث شده است و در معرض هلاکت واقع شده است. لذا ظاهراً مي‌شود با اين عرض من، جمع بين اقوال کرد.

صاحب جواهر که مي‌فرمايد کراهت ندارد، در آنجاست که در معرض هلاکت نباشد. آنکه مي‌گويد حرام است، آنجاست که در معرض هلاکت باشد. آنکه مي‌گويد مکروه است، آنجاست که معمولاً عادل نيست و وقتي عادل نباشد، فاسق است و نود درصد مردم هم فاسق هستند. حال فاسق يا از نظر مالي و يا از نظر حجاب و مخصوصاً به قول صاحب جواهر از نظر زبان. اينکه غالب مردم دروغ مي‌گويند و غيبت مي‌کنند و شايعه پراکني مي‌کنند و تهمت مي‌زنند. لذا بخواهيم بگوييم اگر مقيد به ظواهر شرع باشند، ولو اينکه زبانشان ول باشد، ظاهراً دختر گرفتن و دختر دادن اشکال ندارد. همچنين در حجاب هم همينطور است. بعضي اوقات لاابالي در حجابند. حتي چادر را يک چيز بيخود مي‌داند. حال ما بخواهيم به اين شخص دختر دهيم؛ مانعي ندارد که بگوييم حرام است. عقد درست است اما اين دختر عفيف را در هلاکت مي‌اندازيم.

همچنين همينطور که در روايات داريم و حمل بر کراهت کردند و نمي‌دانيم آيا حمل بر کراهت مي‌شود يا نه؛ اينکه دختر به شرابخوار نده و از شرابخوار دختر نگير. از رباخور دختر نگير و به رباخور دختر نده. معمولاً اينها را حمل بر کراهت کردند و مشکل است که انسان اينها را حمل بر کراهت کند. ولي اگر عرض من درست باشد و شما بپسنديد، آنگاه مطلب صاحب مي‌شود. و آن اينست که آيۀ شريفه و مابقي روايات را بگوييم ارشاد است. ارشاد به حکم عقل است. عقل گاهي مي‌گويد حرام است و گاهي مي‌گويد کراهت دارد و گاهي هم مي‌گويد کراهت ندارد. جمع بين اقوال هم کرده‌ايم. هم حرف محقق را پذيرفتيم و هم حرف قيلي را که محقق نقل مي‌کند، پذيرفتيم و هم حرف صاحب جواهر را پذيرفتيم.

 

مسئلۀ 6:

لابأس بأن يزوج المستضعف و هو الذي لايَعرف الحقّ و ليس له عنادٌ و کذلک البلح و هو الذي لا يدرک الحق اصلا و ان لم يکن بمجنون.

اگر بخواهيم مستضعف را بگيريم و يا دختر به او دهيم، اشکال ندارد. مستضعف کسي است که حق را نمي‌شناسد، اما عنادي هم روي آن ندارد. يا اگر دختر بلح را بگيريم و يا به پسر بلح دختر بدهيم. بلح کسي است که درک حق و باطل ندارد.

روايت هم در اين باره زياد هست. اگر يادتان باشد، روايات را سابقاً خوانديم که سؤال مي‌کرد آيا دختر سنّي بگيرم يا نه؟! حضرت هم مي‌فرمود چه داعي داري که دختر سنّي بگيري، دختر بُلحا را بگير. آنگاه بعضي از آقا سؤال مي‌کردند که من بُلح سراغ ندارد، زيرا يا شيعه هست و يا سني. حضرت هم به کسي مثل زراره که فقيه و عالي بوده، تشرّ مي‌رفتند و مي‌فرمودند پس اين آيه چه مي‌شود که: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً». و ظاهراً نود درصد از مردم جهنمي نيستند. ولو اينکه شيعه هم نيست و حتي سني هم نيست و کافر است. مثلاً در غرب، به غير از معاندها و مستکبر جهاني آنها؛ عمومي آنها و عموم افرادي که در شوروي و يا چين هستند، مستضعفند. مستضعف را که اسمش را جهل مرکب مرکب مي‌گذاريم. جهل قاصر و مقصر داريم. جهل قاصر به چهار قسم منقسم مي‌شود. يک قسمت ما طلبه‌ها هستيم و اينست که به راستي کنجکاوي مي‌کنيم و به راستي بررسي مي‌کنيم اما بعضي اوقات به واقع نمي‌رسيم. حتي بعضي اوقات در رساله فتوا مي‌دهد اما خلاف واقع است. البته بررسي کرده و کوتاهي نکرده اما به واقع نرسيده است و به اين جهل مرکب مي‌گوييم. پس اين معذور است.

يکي هم غافل است. در ميان مردم است، اما از مسئله‌اي غفلت دارد. زياد پيدا مي‌شود که در حالي که مسئله دان است و سر و کار با مسجد و روحانيت دارد، اما جايي از وضو را باطل مي‌گيرد و خيال مي‌کند که درست است. به اين غافل مي‌گويند و اين هم معذور است و به اين جهل قصوري مي‌گويند. گاهل هم بُلح است، يعني اين اگر بخواهد قال ببافد، خيلي عالي مي‌بافد و به گونه‌اي قالي او در دنيا نمونه مي‌شود اما وقتي به اياک نعبد و اياک نستعين، مي‌رسد؛ نمي‌تواند بگويد. هرچه به او مي‌گويند و هرچه مي‌خواند و بالاخره يک نماز باطلي مي‌خواند. اين هم جاهل قصوري است و جاهل مقصر نيست. قسم چهارم آن افرادي هستندکه قرآن اسم آنها را مستضعف گذاشته (لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً). اصلاً به ذهنش نمي‌آمده که اسلامي هست. خيلي از مردم دنيا اينطور هستند که اصلاً به ذهنشان نمي‌آيد که اسلامي هست و تشيّع و تقليدي هست و بايد تقليد کند و بايد تحقيق کند و بايد بعد از تحقيق، تشيع براي او يقيني شود. آن (لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً)، يعني بحل و (لاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً)، يعني آنکه اصلاً حق به ذهنش نمي‌آيد تا اينکه به دنبالش رود. از همين جهت هم ما مدعي هستيم که ده درصد مردم جهنمي هستند و آنها کساني هستند که عناد و لجاج دارند و به آنها جاهل مقصر مي‌گوييم. اگر جهل تقصيري شد، روز قيامت به او مي‌گويند: (يا لا عملت) و او مي‌گويد نمي‌دانستم. آنگاه خطاب مي‌شود (هل لا تعلّم). آنگاه جهنم براي عنودها و لجوجها و مقصرها مي‌شود.

بله، مسئلۀ ديگري هست و آن اينست که چون بهشت مقام قرب الهي است، پس تشيّع مي‌خواهد. پس وضع اينها چه مي‌شود؟!

نود درصد مردم همينطور که در اينجا مي‌چرند تا بميرند، وقتي که مُردند، آنوقت هم مي‌چرند تا قيامت و در قيامت هم پروردگار عالم چراگاهي به آنها مي‌دهد.

يک جمله از مرحوم آيت الله آقا سيد علي نجف آبادي است. مرحوم آقا سيد علي نجف آبادي انصافاً محقق بوده است و اصفهانيها قدر او را ندانستند و حتي او را روضه خوان کردند. در آن زمان به يکي از مراجع گفته بودند که آقا سيد علي اينطور فرمودند و او گفته بود الان که روضه خوان است. به راستي اين طرف و آنطرف منبر مي‌رفت و وقتي ديد که نمي‌تواند مرجعيتش را حفظ کند، گفت روضه خواني را که مي‌شود حفظ کرد. بالاخره تبليغ مي‌کرد و اينطرف و آنطرف روضه مي‌خواند. اما مرجع بود. مراجع بزرگوار مانند مرحوم آقاي مديسه‌اي و مرحوم آخوند و بزرگان مراجع نجف، خيلي به او احترام مي‌گذاشتند.

مرادم اينجاست که اين آقا صحبت مي‌کرده و کسي در وسط جلسه ايستاده بوده و پرسيده بوده که آقا آيا ما به جهنم مي‌رويم؟

ايشان فرموده بودند که نه.

دوباره او پرسيده بود که آقا آيا ما به بهشت مي‌رويم؟

ايشان فرموده بودند که نه.

گفته بود پس جاي ما کجاست؟

فرموده بود که خدا چراگاه زياد دارد و تو در آنجا در يک چراگاه مي‌چري.

اين حرف عوامانه، اما حرف به جايي است. و ما بايد توجه داشته باشيم و همۀ مردم را جهنمي نکنيم. جهنم از معاند و لجوج است و کسي که در مقابل حق و حقيقت بايستد و تقصير داشته باشد و بتواند حق را بدست بياورد، اما نياورد و الاّ اگر معاند و لجوج نباشد، به اين مي‌گوييم جهل قصوري و جهل قصوري هم به چهار قسم منقسم مي‌شود. يکي غافل، که نود درصد مردم دنيا هستند. يکي هم کساني که دسترسي ندارند. حال دسترسي نداشتن،‌يا به اين معنا که يقين دارد، لذا اصلاً به دنبال آن نرفته و يا کشش عقلي نداشته است. يکي هم اينکه اصلاً‌به ذهنش نمي‌آمده است. يکي هم جهل مرکب.

آنگاه فرق بين جهل مرکب با ديگران اينست که جهل مرکب، «للمخطي مصيب و للمحقّ اجران»، لذا کساني که به واقع نمي‌رسند، اما کوشش خود را مي‌کنند و اما به جهل مرکب مي‌مانند؛ معلوم است که اينها بهشتي هستند.ولي درجه و مقاميک ه مصيب دارد، اين مخطي ندارد. اگر اين حرف من درست باشد که درست هم هست؛ اين فرمايش مرحوم محقق حرف به جاييست و اينست که همۀ اينها مسلمانند. يعني الان نود درصد مردم مسئله بلد نيستند. ما طلبه‌ها هم مسئله بلد نيستيم و از شما تقاضا دارم که مسئله بلد باشيم و به مردم هم مسئله بگوييد. بالاخره نود درصد مردم مسئله بلد نيستند و اصلاً به ذهنش نمي‌آيد که بايد مسئله ياد بگيرد و اگر مکه‌اي براي او جلو بيايد و به او بگويند اگر به مکه بروي و خمس ندهي و نمازت باطل باشد، آنگاه مکۀ تو باطل است و يا زنت به تو حرام است و يا به زن بگويند شوهرت بر تو حرام است؛ آنگاه يک جنب و جوشي مي‌کند و بالاخره گاهي مي‌شود و گاهي هم نمي‌شود و بالاخره اين غافل است و اصلاً‌به ذهنش نمي‌آيد که بايد بپرسد.

ظاهراً حرفهاي من بلا اشکال است و همه عقلي است. اينکه جهل را به دو قسم قصوري و تقصري منقسم کردم و جهل تقصيري را به چهار قسم منقسم کردم؛ چيزهايي است که هم در کتابها پيدا مي‌شود و هم يک چيز عقلي است و مسلّم بايد بدانيم.

همين جملۀ مرحوم آقا سيد علي نجف آبادي، انصافاً جملۀ شيريني است. اين نمي‌شود که ما بخواهيم همه را جهنمي کنيم، بجز شيعه. بله بهشت براي شيعه است و شيعه را بهشتي کن و بگو بهشت، مقام قرب الهي است و ولايت مي‌خواهد. آنگاه کساني که شيعه هستند، اگر بشود شفاعت آنها را بکني، در اين دنيا زجرشان دهي و اگر نشد، در قبر و عالم برزخ عذابشان کني و در روز قيامت هم شفاعت اهل بيت و آنگاه بهشتي شوند و اگر نشد در دنيا و عالم برزخ و روز قيامت شفاعت آنها را کني، آنگاه به جهنم مي‌روند و اما در جهنم نمي‌مانند. بعضي اوقات پيغمبر اکرم و اميرالمؤمنين به جهنم مي‌روند تا ببينند که آيا مي‌شود يک شيعۀ گناهکار را نجات دهند و همين کار را مي‌کنند و او را در حوض کوثر مي‌اندازند و اين يک آدم حسابي مي‌شود و حقيقت زهرا، اين را آدم حسابي مي‌کند و آنگاه او را به بهشت مي‌برند. راجع به شيعه بايد اينطور بگوييم. اينکه شيعه در جهنم بماند، اينطور نيست و اينکه شيعه اصلاً‌به جهنم نرود، يک غرور است و اين هم نمي‌شود. بهشت براي شيعه است. آنگاه اگر لياقت بهشت داشته باشد، او را به بهشت مي‌برند، ولو با شفاعت اهل بيت؛ و اگر نشد به طور موقت به جهنم مي‌رود.

در مورد غير شيعه، اگر ما همه را جهنمي کنيم؛ به معناي اينکه الان شش ميليارد جمعيت در کرۀ زمين است و ما بگوييم سيصد ميليون بهشتي هستند و مابقي جهنمي‌اند؛ اين را هم انسان نمي‌تواند قبول کند که همۀ اينها بايد به جهنم بروند. جهنم از معاند و لجوج است و در روايت داريم که بعضي اوقات پيغمبر اکرم به جهنم مي‌روند تا ببينند که آيا مي‌شود افرادي را نجات دهند. آنگاه بعضي مي‌بينند که يک نسيم رحماني وزيد. مي‌گويد چه خبر است؟ مي‌گويند پيغمبر آمده تا سري به جهنم بزند. آنگاه اين در سلولش مي‌رود و در سلول را مي‌بندد براي اينکه چشمم به پيغمبر اکرم نيفتد. اين معلوم است که (هُم فيها خالِدون). و اما مابقي را بايد با همان حرفي که زدم، درست کنيد و آن اينست که اينها يا بلح هستند و يا حق به آنها نرسيده است. هستند کسانيکه که حق به آنها نرسيده است و خيلي از اروپائيان، از امريکا و چين و شوروي، اصلاً‌به گوششان نخورده که شيعه‌اي هست. بعضيها هم به گوششان رسيده، اما جهل مرکبشان نمي‌گذارد که به دنبال آن برود و غافل است. خيال مي‌کند و يقين دارد که فقط کليسا هست و فقط حرفهاي مزخرفي است که در شوروي و چين است و اصلاً خدايي نيست. پس يا غافل است و يا اگر غافل نيست، کشش فکري ندارد و يا اگر کشش فکري دارد، راه به جايي نمي‌برد و يا جهل مرکب است. و جهل مرکبش مربوط به ماست که به دنبال حق رفتيم و به حق نرسيديم. ممکن است راجع به جهل مرکب کفار هم همين را بگوييم که رفته، ولي اين سعادت را پيدا نکرده که به شيعه برسد.

امام صادق «سلام‌الله‌عليه» به زراره مي‌گويند که چرا ازدواج نمي‌کني؟ زراره جواب مي‌دهد که شيعه سراغ ندارم. همۀ اينها سني هستند و من با سنيها ازدواج نمي‌کنم. آنگاه حضرت مي‌فرمايند: «عليک بالبلح».

زراه مي‌گويد سه دسته نداريم. يا سنّي هستند و يا شيعه و من سني نمي‌خواهم و شيعه هم کم است. حضرت مي‌فرمايد: عين قول الله تبارک و تعالي: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً»، به دنبال بلحا برو.

چون مسئله فوق‌العاده مهم است، اگر حرف من درست باشد، خيلي از شبهات رفع مي‌شود و حرف هم حرف مقدسي است.

 

و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد