عنوان: شرايط طلبگى
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره شرايط طلبگى بود كه اين طلبه هر چه بالا رود اين شرايط در او لازم‏تر و واجب‏تر است اگر طلبه باشد اين شرايط را بايد داشته باشد اگر وارد اجتماع باشد و امامت قومى را داشته باشد اين شرايط واجب‏تر و لازم‏تر است اگر مرجعيت داشته باشد ديگر معلوم است خيلى لازم است اين شرايط يك شرايط راجع به اين بود كه ما بايد ملا باشيم و فى الجمله درباره‏اش صحبت كردم. شرط دوّم اين بود كه بايد متّقى باشيم روح خدا ترسى در عمق جان ما حكم‏فرما باشد در اين باره هم فى الجمله صحبت كردم. شرط سوّم اينكه ما بايد سليم و صدر باشيم متزكى باشيم و بالاخره درخت رذالت را از ريشه بكنيم درخت فضيلت را به جاى او غرس كرده باشيم بارور كرده باشيم از ميوه او خودمان ديگران استفاده بكنند در اين باره هم فى الجمله صحبت كردم و ما نبايد اين شرايط را سرسرى بگيريم همين جورى برويم جلو اين شرايط واجب است لازم است و گفتم هر چه ما بالاتر اين شرايط در ما لازم‏تر شرط چهارمى كه هفته گذشته شروع كرديم و بايد يك مقدارى درباره‏اش صحبت بكنيم اينكه ما بايد سعه صدر داشته باشيم شرح صدر دريا دل باشيم بتوانيم خوب و بد را از دل حذف بكنيم و از رياست‏ها گول نخوريم از عقب ماندگى‏ها ناراحت نشويم و بالاخره اين شرح صدر كه قرآن روى آن خيلى پافشارى دارد اين لازم است بر ما طلبه‏ها واجب است براى ما طلبه‏ها و معمولاً انسان‏ها ندارند قرآن مى‏فرمايد ندارند قرآن مى‏فرمايد «ان الانسان خلق هلوعا» انسان يعنى طبع انسان يعنى انسان‏ها اگر خودشان را نساخته باشند اينها ذاتا سبك سر هستند و سبك سرى را معنى مى‏كند طوع را معنا مى‏كند «اذ مسّه الشَّرَّ جزوعا» اگر يك روز يك مشكلى برايش جلو بيايد از ميدان بدر مى‏رود «و اذ مسه الخيرُ منوعا» اگر هم يك رياستى برايش جلو بيايد يك امكانات فى الجمله‏اى برايش جلو بيايد خودش را گم مى‏كند اين انسان است بعد مى‏فرمايد انّ المسلّين كه اين انّ المسلّين معنايش يك معناى عامى است يعنى انّ المتقين الا آن كسانى كه خدا دست اينها را بگيرد كار كرده باشند و شرح صدر داشته باشند، در سوره فجر هم كه به عنوان امتحان ذكر مى‏شود باز محتوى همين آيه آنجا هم آمده مى‏فرمايد «فأمّا الانسان اذا ما ابتله ربّه فأكرمه و نعمه فيقول ربّى اكرمن»[1] خودش را گم مى‏كند من، من مى‏كند حتّى مى‏رسد به آنجا خودش را محبوب خدا مى‏داند چون امكانات برايش آمده «و امّا اذا ما ابتلاه فَقَدر عليه رزقه فيقول ربّى أهنن» اگر مشكلى برايش جلو آمد اگر مصيبتى برايش جلو آمد خودش را گم مى‏كند به اندازه‏اى كه گله از خدا هم مى‏كند كه خدا مثل اينكه سر و كار با من ندارد اين آيه همان آيه است كه اينجا مى‏فرمايند كلاّ نه اوّلى است نه دوّمى بلكه امتحان است، امتحان، امتحان مهندس از سنگ معدن اين دنيا اين جذر و مدهايش است كه ما را مى‏سازد اگر گول نخوريم، اگر خودباختگى پيدا نكنيم اگر بتوانيم توى اين جذر و مدها از آب گل بيرون بياييم ديگر ساخته مى‏شويم شرح صدر پيدا مى‏شود ديگر آن امتيازهايى كه براى يك كسى كه نمره خوب آورده پيدا مى‏شود ولى آنكه مى‏خواهم عرض بكنم اينكه اين دو آيه كه نظيرش هم در قرآن زياد است حكم
آوره روى انسان يعنى روى قضيه طبيعت يعنى طبع انسان اين است كه سعه صدر ندارد شرح صدر ندارد بايد كار كند تا شرح صدر پيدا كند و همه مصيبت‏ها اينجا است كه وقتى شرح صدر نباشد ديگر فقرش كفر مى‏آورد «الفقر كان يكون كفرا» مشكل‏هايش مى‏رسد به آنجا كه اصلاً خدا را عادل نمى‏داند بسيارى از مردم ولو نمى‏گويند اما خدا را عادل نمى‏دانند ممكن است ديدم بعضى اوقات هم مى‏گويد من خدا را قبول دارم اما خدا را عادل نمى‏دانم چرا وقتى كه برويم ريشه‏يابى بكنيم كه چرا خدا را عادل نمى‏داند مى‏بينيم كه از نظر اقتصادى، از نظر اينكه رفيقش، برادرش كارش خوب است كار و بار اين بد است و مرد مى‏خواهد برسد به آنجا كه در اين جذر و مدها خدا را عادل بداند گله از خدا نداشته باشد من خيال نمى‏كنم الان در جلسه ما كسى باشد كه گله از خدا نداشته باشد يك كسى پيدا بشود كه بگويد من گله از خدا ندارم يعنى حال تسليم يعنى حال رضا و اين حال تسليم و حال رضا خيلى كار مى‏خواهد تا انسان به آن برسد خيل كار مى‏خواهد و اگر هم به آن برسد خوب همين كه به حضرت ابراهيم گفتند «اسلم» گفت «اسلمت لرب العالمين» و اين تسليم است كه انسان را به هدف مى‏رساند به مطلوب مى‏رساند ولى اگر مقام تسليم و رضا نباشد انسان در دل گله دارد از خدا و اين معنايش اينكه راستى بعضى اوقات خدا را عادل نمى‏داند در جذر و مد روزگار له مى‏شود و كسى بتواند در جذر و مد روزگار له نشود آنكه سعه صدر داشته باشد به اين مى‏گويم شرح سعه صدر معمولاً انسان‏ها وقتى كه يك رياستى پيدا كردند خودشان را گم مى‏كنند حتّى ديگر فيس و افاده هم به پدر و مادرش دارد با پدرش هم سر سنگينى برخورد مى‏كند چه رسد با رفيقش يك نفر اهل دل كه انصافا اهل دل بود خدمت آقا امام زمان هم مى‏رسيد اين به يكى از مراجع بزرگ گفته بود كه من مى‏بينم كه تو به جاى مى‏رسى بردار بنويس كه من هر وقت آمدم من را راه بدهى بگذارى بيايم پيش تو آن شوخى كرده بود گفته بود مى‏نويسم اما وقتى بياى راهت نمى‏دهم كم پيدا مى‏شود راستى رفيقش را گم نكند، خودش را گم نكند اين جمله‏اى كه راجع به عياض مى‏گويند جمله خوبى است عياض يك آدم فهميده‏اى بود بى‏خود محمود غزنوى بى‏خود عاشقش نشده بود عاشق معنويتش بود مى‏گويند صبح به صبح كه مى‏خواست برود سر كار مى‏رفت داخل يك اتاق خصوصى و نيم ساعت تنها بود بعد شيطانها كه شيطنت كردند بعد محمود غزنوى فهميد كه آن كلاه نمدى چوپانى را به سرش مى‏گذارد و آن عباى نمدى هم بدوشش آن عصاى چوپانى هم بدستش هى مرتب مى‏گويد عياض تو اين بودى مواظب باش گول نخورى با اين احترامى كه محمود به تو مى‏گذارد كى پيدا مى‏شود كه به يك جاه و مقامى برسد حتى به زنش هم يك جورها مى‏شود اين مثال عوامانه مى‏گويند كه مثالهاى جامعه آيين فكر جامعه است راستى اينجور است اين را روانشاسى مى‏گويند مثال عوامانه است اما راستى پر محتوا اين مثالهاى عوامانه خيلى محتوى دارد حالا گاهى نسبت به ملا نصر الدين مى‏دهند گاهى هم خودشان مى‏گويند اينها محتوا دارد مى‏گويند كه وقتى امكانات زياد شد خانه تنگ مى‏شود محله بى تمدن مى‏شود شهر كم مى‏شود مملكت كم مى‏شود اما مقدم بر همه چيز زن زشت مى‏شود اينها حرفهاى خوبى است كه انسان به امكانات خوب برسد همه چيز برايش فراهم بشود اما زن زشت نشود اما وفاى طلبه‏گى راجع به زنش باقى بماند اينها يك قدرى ما اگر فكرى بكنيم براى ما خيلى مفيد است مرحوم حاج شيخ ابراهيم اين يكى از مراجع بزرگ است و براى اينكه حوزه كربلا را ديد از رونق افتاده آمد كربلا و حوزه كربلا را مسئوليتش را قبول كرد و خيلى هم كاركرد ملاّى بوده همه مى‏گويند حاج شيخ ابراهيم قزوينى ملاّى بوده است اين مسئول حوزه كربلا شد بسيارى از بزرگان از كربلا مثل ميرزاى بزرگ كه آن هم براى خاطر امام زمان آمد سامرا تشكيل حوزه داد نجف را رها كرد مشكل بود براى ميرزا يا جاج ابراهيم حوزه را رها كردند آمد توى كربلا يا سامرا اما خوب مى‏كردند و همين طور كه مرحوم ميرزا آمدند سامرا و بسيارى از بزرگان اطرافش را گرفتند مثل مرحوم حاج سيد محمد فشاركى مثل مرحوم ميرزاى كوچك و امثال اينها آمدند سامرا قضيه كربلا هم اينجور شد حالا مراد اينجور است اين دختر فتحعلى شاه اين مثل اينكه طلاق گرفته بود و مثل اينكه ديگر نخواسته بود كه توى دستگاه باشد آمد كربلا ساكن شد و اين دختر را مى‏گويند يك دختر زيبا، فهميده و عالمى بوده است متدين هم بوده است اين طور نقل مى‏كنند اين يك مقدار كه ماند يك شب به سرش زد گفت كه ما اگر دست اين حاج شيخ ابراهيم قزوينى روى سرمان باشد خيلى خوب است و شاهزاده ما را گرفت و حالا مرجع ما را بگيرد بشويم زن مرجع خيلى خوب است لذا فردا چند نفر را فرستاد پيش اين آقا كه آقا من دلم مى‏خواهد دست عنايت شما روى سرم باشد مرحوم حاج شيخ ابراهيم جواب دادند كه سلام من را به اين برسانيد و بگوييد من پير هستم و من ديگر احتياجى ندارم به اين حرفها نمى‏توانم خبر كه به اين دادند اين خيال كرد از نظر امكانات نمى‏تواند پيغام داد كه من امكانات از شما نمى‏خواهم من امكانات دارم دختر شاه هستم البته من مى‏گويم او نگفته من تعهد مى‏كنم امكانات خانه شما را هم بدهم علاوه بر اينكه امكانات خانه خودم را مى‏دهم امكانات خانه شما را هم مى‏دهم و هم زن شما مى‏شوم و هم آن خانه را اداره مى‏كنم و هم اين خانه را حاج شيخ ابراهيم ديد اين دست برنمى‏دارد يك جمله گفت خيلى اين جمله بالا است مى‏خورد به يك مرجع گفت سلام من را به اين خانم برسانيد و اسم آوردند و بگوييد كه من يك زنى دارم كه چهل پنجاه سال با من ساخته است و در حال طلبه‏گى در حال نبود امكانات فقر ساخته و ما رفاقت داشته‏ايم چهل پنجاه سال حالا بعد چهل پنجاه سال من هوو بياورم سر اين وفاى اسلام مى‏گويد اين غلط است و من براى خاطر وفاى اسلام حاضر نيستم با تو ازدواج كنم و لو اينكه حالا تو مى‏گوى هفته‏اى يك مرتبه بيا خانه ما من يك شست و شو از تو بكنم بعد رهايت بكنم نه اين كم پيدا مى‏شود كه انسان راستى به يك مقامى يك چيزى برايش جلو بيايد اما خودش را گم نكند به قول قرآن منوع نشود چه بسيار ديدم كه يك رياست جزيى اوّل جورى كه مى‏شود اختلاف خانوادگى مى‏آورد اوّل چيزى كه درست مى‏شود اختلاف زن و شوهرى درست مى‏شود و اين غلط است كه مى‏تواند در اين جذر و مدها چه نعمت باشد چه نقمت باشد هر دو امتحان است شايد امتحان نعمتى مشكل‏تر از امتحان نقمتى باشد مسلّم است ما امتحان مى‏شويم گاهى در نعمت، گاهى در نقمت و بتوانيم از امتحان خوب بيرون بياييم و نمره خوب بياوريم خيلى كم است آدم بتواند نمره بيست بياورد توى امتحانها وقتى كه با نعمت خدا كسى را امتحان بكند يا با نقمت با مصيبت يك كسى را امتحان بكند خيل مشكل است ممكن است الان شماها كه نشستيد با هم حرف مى‏زنيم بگوييد بله من مى‏توانم اما خدا نكند امتحان جلو بيايد يك عبدالزهراى بوده اين خيلى بالا بوده همين اواخر هم از دنيا رفته است اين هم كربلا بوده معلم اخلاق بوده اما تاجر هم بوده و لباس اهل علم نداشته است ولى اين عبدالزهرا راستى عبدالزهرا بوده است چيز داشته و چيزهايى بالا بالاى از اين عبدالزهرا براى من نقل كرده‏اند حالا اين عبدالزهرا خودش توى جلسه درس گفته بود كه من يك ظهرى رفته بودم خانه هوا گرم بود اما چاره‏اى نداشتيم سرد آب نداشتيم توى اطاق نمى‏توانستيم زندگى كنيم زنم فرش را انداخته بود زير درخت خرما سايه كه مثلاً يك نسيم بيايد مى‏گويد من آمدم رفتم نشستم زير اين درخت و ديدم خيلى گرم است و بنا كردم ادعا كنم الهى رضا به رضاك صبرا على بلائك لا معبود سواك مى‏گويد مرتب اين جمله را مى‏گفتم جملات كاشف از مقام تسليم مى‏گويد يك وقت يك بادى وزيدن گرفت باد موجب شد يك كندوى زنبورى بود توى اين درخت اين خورد در مقابل من زنبورها ريختند به بدن من و زن و بچه‏ام و ما را گزيدند به طورى كه بدن همه‏مان باد كرد و احتياج پيدا كرديم به دكتر اين خودش راننده بوده مى‏گويد زن و بچه‏ام را برداشتم برويم بيمارستان توى وسط راه ماشين چپ شد آنها طورى نشدند اما دست و پاى من شكست رفتيم بيمارستان دكتر ديگر آن باد زنبورها را رها كرد آمديم سر دست و پاى شكسته گفت كه ما دكتر بيهوشى نداريم اين دست و پاى تو هم حتما الان بايد عمل بشود اگر عمل نشود سياه مى‏شود و مشكل است خيلى، حاضرى من عملت بكنم بدون بيهوشى بگو تا عملت بكنم، گفته بود حاضر شدم خوب دست و پاى شكسته را ترميم كردن بدون بيهوشى ببينيد چى است مى‏گويد زير چاقوى جراحى ديدم بگوييم الهى رضا به رضاك صبرا على بلائك لا معبود سواك نمى‏شود اگر سعه صدر باشد خوب مى‏شود اما كجا خيلى كار مى‏خواهد خيل مبارزه مى‏خواهد بله نماز به فرياد برسد «ان الانسان خلق هلوعا اذا مسّه الشّرّ جزوعا و اذا مسّه الخير منوعا الا المصلين»
[2] آنهاى كه راستى از نماز شب كمك مى‏گيرند از نماز اوّل وقت از نماز با حضور قلب نماز با تعقيب از اين كمك مى‏گيرند «استعينوا با صبرو و الصلوة» رابطه با خدا محكم است رفاقت است، عشق است ديگر مى‏رسد به آنجا كه مى‏يابد نه مى‏داند ما مى‏دانيم خدا عادل است خدا حكيم است به قول فلاسفه اين نظام، نظام اتم است نظام مافوق تمام است به قول آن آقا اگر پشه‏اى در اين دنيا يك بال بيشتر زند يا كمتر زند عالم به اين چنينى مزمحل خواهد شد اينقدر نظام اتم است اين را آدم بيابد نه بداند همه شما مى‏دانيد من مى‏دانم شما مى‏دانيد ولى اين كار برد ندارد بيابد نظام اتم را اما چى است بيابد اين نظام اتم را رابطه مى‏خواهد اين تقوا مى‏خواهد اين مواظبت از چشم و زبان مى‏خواهد مواظبت از دل مى‏خواهد انسان مواظب دلش باشد تا اينكه نور خدا در آن دل بيايد و الا با اين شياطين كه اطراف دل ما است كجا مى‏شود كار كرد اما اگر اين شياطين نباشد «فلو لولا انّ شياطين يحومون على قلوب بنى آدم لن لنظروا الى ملكوت السموات و الارض» اين «لن لنظروا الى ملكوت السموات و الارض» يعنى يافتن قيموميت حق مى‏يابد قيموميت حق را ديگر آن وقتى كه در جذر و مدها خودش را گم نمى‏كند، در جذر و مدها خودش را گم نمى‏كند يعنى چه يعنى سعه صدر داشته باشد يعنى سعه صدر دارد و نگذاريد از اين آيه‏اى كه در جلسه قبل خواندم كه حضرت موسى نمى‏گويد به خدا كه خدايا به من يك لشكر مجهز بده اين پيغمبر خدا مى‏فهمد كه بالاتر از لشكر مجهز بالاتر از امكانات يك چيز ديگر است گفت «رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى» اگر شرح صدر آمد و يسرلى امرلى و حلل عقدة من لسانى ديگر خوب مى‏شود انسان حرفش را بزند ديگر زبانش باز است يفقهوا قولى ديگر خوب مى‏تواند بفهماند كه ما طلبه‏ها اگر راستى تسلط بر اعصاب نداشته باشيم نمى‏توانيم حرفهان را بفهمانيم توى وسط حرفها اگر آدم عصبانى بشود ديگر هيچ كارى نمى‏تواند بكند هيچ پيشرفتى ندارد خوب چيزى است اين سعه صدر يعنى دوش به دوش آن ملا بودن تقوا بودن آن خود ساختگى اين سعه صدر انصافا كار مى‏كند. خدايا بحق حضرت موسى و آن زحماتى كه براى دين كشيد خدايا سعه صدر به طورى كه بتوانيم مردم را اداره بكنيم بتوانيم اين دين را ترويج بكنيم به همه ما عنايت بفرما.

و صلّ اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1] ـ سوره فجر، آيه 15.

 

[2] ـ معارج 19 و 20 و 21 و 22.