عنوان: متابعت از هوى و هوس
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

يكى از رذائلى كه بسيار خطرناك است اما عام البلواء رذيله هوى و هوس است انسان متابعت از هوى متابعت از هوس بكند،، رذيله به اندازه‏اى خطرناك است كه نبوت و ولايت هر دو از آن خيلى ترسيده‏اند براى امت «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهواء و طول الامل فاما اتباع الهوا فيصد عن الحق و امّا طول الامل فينسى الآخرة» اين روايت را عامه و خاصه از پيغمبر اكرم نقل كردند،، خاصه از ائمه طاهرين نقل كردند  من جمله در نهج البلاغه هم آمده است يعنى نبوت و ولايت هر دو براى ما خيلى ترسيده‏اند از اينكه ما هوسى باشيم از اينكه ما متابعت بكنيم از هوى و هوس. قرآن ديگر بالاتر از اينهاست، قرآن اين كسى كه هوى و هوس ملكه‏اش باشد، هوسى باشد فرموده اصلا اين بت پرست است، اين مشرك است و فرموده است كه اين دانسته گمراه است. «افرايت من اتخذ الهه هواه وعد اضله اللّه‏ على علم» يا رسول اللّه‏ نمى‏بينى بعضى به جاهاى اينكه خدا بپرستند هوى مى‏پرستند و اين هوا پرستيدنشان موجب مى‏شود دانسته در چاه بيفتد «و عد اضله اللّه‏ على علم» مى‏داند بد است اما مى‏كند، و ما اگر هيچ نداشتيم براى اين رذيله جز همين آيه شريفه و اين روايت كه هم نبوى است و هم ولوى كه از روايات مى‏فهيم اصلا در زبان ائمه طاهرين عليهم‏السلاما ين بوده است حالا علاوه بر اين كه در نهج  البلاغه آمده است در كتب اربعه مرحوم كلينى، مرحوم صدوق، و مرحوم شيخ در تهذيب در استبصار روايت را آوردهاند اين از يك جهت، از يك جهت هم چه كسى است كه هوى و هوسى نباشد. گاهى انسان وقتى كه پرده‏ها را عقب بزند راستى واقع بين باشد، راستى عقل و علم و شعورش را به كار بيندازد مى‏بيند عبادت كرده اما هوى و هوس بوده و اين خيلى خطر دارد، خيلى، درجاتشات عالى است عاليتر گردد، مرحوم آيت اللّه‏ العظمى آقاى كمپانى، علامه طباطبايى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» از يشان نقل مى‏كردند كه ايشان ادّعاى بزرگى هم كردند، فرموند اين كه من مى‏آيم درس، مى‏دانم خلوص است در اين شك ندارم، همه ما شكّ داريم، كه اين درس ما گفتنش، شنيدنش خلوص است يا نه؟ ايشان ادّعا كرده بودند مى‏دانم خلوص است اما در وقتى كه ان قلت، قلت مى‏آيد جلو، آن سؤال مى‏كند من خواهم جواب بدهم،  نمى‏دانم خلوص است يا نه؟ نمى‏دانم هوى و هوس دارد كار مى‏كند يا نه؟ مرحوم آقاى كمپانى كى عمر در علم و عمل خيلى بالا بوده، علامه طباطبايى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» نقل مى‏كردند كه يك وقتى تو بازار نجف ديدم كه پيازهاى كه ايشان خريده، پته قبا،كرده اين پته قباء رد شد و اينها رخيت روى زمين و ايشان خم شدند دارند پيازها را جمع مى‏كنند اما من كه رفتم ديدم دارند مى‏خندند و خيلى خنده، قاه قاه، خوب پيازها را با هم جمع كرديم به ايشان گفتم آقا، خنده نداشت مى‏خنديدى، گفت يادم آمد، وقتى جوان بودم ؛ ايشان تاجر زاده بوده، باباش از تجار معتبر اصفهان بوده، تو نزاع‏ها رفته بغداد، آنجا تاجر حسابى بوده و مرحوم كمپانى فرار كرده از تجارت، رفت طلبه شد، ايشان گفته بودند، وقتى من طلبه نشده بودم، يك تسبيحى دستم بود هر دانه‏اش يك دينار، صد دينار اين قيمت داشت، من رفتم زيارت اين پاره شد، دانه هاش ريخت روى زمين، من عارم آمد كه بنشينم اين دانه‏ها را بردارم، و تسبيح صد دانه‏اى از بين رفت و من به قول ايشان تكبّر كردم كه خم شوم و اين دانه‏ها را بردارم، اما  حالا مى‏بينم كه پيازها افتاده روى زمين الحمدللّه‏ خيلى خوش، خيلى ساده، نشسته‏ام پيازها را جمع مى‏كنم و مى‏خندم به ريش آنوقتم كه چه قدر بى خودى بودم، همين مرحوم كمپانى با اين مقام راستى مرحوم كمپانى خيلى بالا بوده، از نظر علمش، تخصّص در ادبيّت داشته، تخصّص در فلسفه داشته، تخصّص در عرفان داشته، تخصّص در عرفان داشته، تخصّص در فقه داشته در اصول داشته، و بالاخره در معارف اسلامى انصافا تخصّص داشته از نظر علمى هم افراد بالايى را از نظر علم و عمل توانسته تحويل جامعه بدهد، در اين اواخر وضع ماليشان هم خيلى بد بوده ولى از وجوه بريّه استفاده نمى‏كرده و به سختى در مضيقه زندگى مى‏كرده، حالا اين آقا كه توانسته مسلط بر هوى و هوس بشود انصافا يك كسى كه مرجعيت قبول نكند، سهم امام هم قبول نكند، خودش و زن و بچه‏اش در مضيقه شديد باشند، خب خيلى اين رياضت مى‏خواهد، اين گفته كه من هنوز مسلط بر هواى و هوس نيستم در وقتى كه درس مى‏آيم، امّا وقتى كه ان قلت قلت طلبگى هست، نمى‏دانم چيست آن خلوص هست، نيست مى‏خواهم غلبه بر خصم كنم، مى‏خواهم شاگردها بگويند به بارك اللّه‏ چه خوب عالى درست شد و همين جاها يك روايتى شهيد «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» نقل مى‏كند، در منيه كه اين روايت را استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى در آن شبهاى پراستفاده شان، پرمعنا و پرهيجانشان برايمان نقل مى‏كردند راجع به خلوص در منيه دارد يك كسى را مى‏آورند در صف محشر به او مى‏گويند چه كاره بودى، مى‏گويد يك عمر، قال الباقر، و قال الصادق مروج دين بودم «الذين يبلغون رسالاته اللّه‏» به او مى‏گويند بله، اما اين ترويجها اين قال الباقر و قال الصادق براى اين بود كه بگويند به چه عالم خوبى است، زبردست است خطاب مى‏شود اين را به رو به جهنّم بيندازيد، نمى‏دانم اينها اصلاً انسان را مأيوس مى‏كند كه چى بگوييم چه بكنيم، دومى را مى‏آورند صف محشر، چه كاره بودى، يك عمر خدمت به خلق خدا، خيلى ثواب دارد. انسان بتواند يك دلى بدست بياورد، يك حاجتى را كسى بر بياورد، لااقل يك حج و يك عمره مقبول، تا برسد در روايات ما به 20  حج و 20 عمره آمده، آن هم از باب مثال است ظاهرا خيلى بالاتر از اينهاست، انسان بتواند براى خدا دل كسى را بدست بياورد، حالا به اين مى‏گويند چه كاره بودى مى‏گويد يك عمر خدمت به خلق خدا، خيريه داشتم و در اين خيريه همه وقت مخصوصا، عيدها مردم را راضى مى‏كردم دختر شوهر مى‏دادم، مرد زن مى‏دادم، خيلى كارها، يك عمر خدمت به خلق خدا، خطاب مى‏شود، بله درست است، اما براى اين بود كه شهرت پيدا كنى، براى اين بود كه مردم به تو بگويند: بارك اللّه‏، به، همه كارهاش را ول كرده آمده خدمتكار خلق خدا شده، خطاب مى‏شود اين را هم به رو به جهنم بيندازيد، سومى را مى‏آورند چه كاره بودى، جهاد در راه خدا، رفتم جبهه، رفتم خط مقدم جبهه، كشتم تا كشته شدم فى سبيل اللّه‏، خطا مى‏شود بله جبهه رفتى، خط مقدم هم رفتى و كشتى و كشته شدى امّا اين فى سبيل اللّه‏ نه، ديگر آنجا همين مقدار هم كه به او مى‏گويند مثل فيلمى است كه باز مى‏شود، ديگر ظاهر و هويدا مى‏شود، ديگر همه چيز هويداست، «يوم تبلى السرائر» است همه چيز هويدا است، مى‏بيند همه چيز اينجور بوده است، يك هوى و هوسى تو اين جبهه بود خطاب مى‏شود اين را هم بيندازيد در آتش جهنّم، علامه طباطبايى مى‏فرمودند: ببين خب، بالاترين عبادات، طلبگى، بالاتريت عبادات، خدمت به خلق خدا، بالاترين عبادات جان دادن، جبهه، اما وقتى كه هوا آمده ولو كم رنگ، ديگر مثل آنجاست كه غذا خيلى با كم و كيف، اما يك آب دهان روى غذا، از نظر عرفى تنفرآور است ديگر اين غذا خورده نمى‏شود، از نظر شرعى يك غذا خيلى كم و كيفش بالا، اما يك چكه خون افتاد روش، ديگر نجس است، نجس است. و انسان بتواند هم بى هوا باشد، بى هوس باشد، خيلى مشكل است، خيلى مشكل است اما خيلى لازم است، اصلا خود سازى ديگر همين است اين علم اخلاقى كه دِمُده شده به قول عوام در ميان همه مخصوصا در ميان ما طلبه‏ها. خب براى همين است براى اينكه خودسازى مشكل است، مشكل، به قول مرحوم حاج شيخ ملاشدن چه مشكل، آدم شدن محال است همين مرحوم حاج شيخ «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» خيلى بالا بوده هم از نظر علم هم از نظر معنا، آخوند همدانى، خدا رحمتش كند، آن هم همين جور بوده، آخوند همدانى چند سال قبل از دنيا رفتند آقاى معصومى ايشان انصافا از نظر علم و عمل، من ايشانرا ديده بودم خيلى بالا بود ايشان قم را رها كرده، رها كردن قم براى آقاى معصومى خيلى مشكل بود، اما براى تبليغ رفت همدان و تا آخر هم در همدان ماند، براى اينكه حوزه را اداره كند، مردم را اداره كند، خيلى كار كرد، ايشان گفته بودند كه آن ماههاى اول زندگى براى من خيلى مشكل بود يك كسى مقلّد مرحوم حاج شيخ بود، دو هزار تومان آنوقت، برده بود پيش مرحوم حاج شيخ، كه آقا اين دو هزار تومان را من سهم امام بدهكارم، مقلّد شماهستم، براى شما، مرحوم حاج شيخ گفته بودند كه آخوند همدانى، ايشان آنجا حوزه دارند احتياج دارند، براى چه پول اين را پيش من آوردى، پول را ببر پيش ايشان دو تا ثواب دارد، هم سهم امامت را دادى و هم كمكى به مرحوم آخوند كردى، پول را اگر من از شما قبول كنم، از شما تشكر مى‏كنم، اگر قبول بكنم، يك ثواب دارد ؤ آن اينكه سهم امامت را دادى امّا برو بده به آن آقا تا هم ثواب داشته باشد كه كمك آخوند كردى و هم سهم امامت را داده باشى، مرحوم آخوند همدانى گفته بود وقتى اين آقا آمد و پول داد به من وگفت مرحوم حاج شيخ اينجور گفته، اين را پخش كرد تو همدان و ديگر وضع مالى ما خوب شد، و خوب توانسيم حوزه را اداره كنم، حالا اين كار مرحوم حاج شيخ، خيلى آدم بايد بى هوى باشد، بى هوس باشد، تا بتواند از اين كارها بكند و بايد بكنيم و بايد من تعريف شما را بكنم، شما تعريف من را بكنيد ؤ اين همان قضيه زمان شاه عباس مشهورا ست كه مى‏خواست ميرداماد و شيخ بهائى را امتحان كند، (حالا آن احمق بود كه مى‏خواست اينها را امتحان كند) اما بالاخره خيلى از مردم هستند كه مى‏خواهند من و شما را امتحان بكنند، مى‏كنند، مى‏كنند هم، همين بازاريهاى زرنگ، كه در پول زرنگند زرنگ در اين چيزها هم خيلى هستند، اين شاه عباس دو تا اسب درست كرده بود يكى كند رو و يكى تند رو و آن تندرو را داده بود به شيخ بهايى كندرو را داده بود به مير داماد خودش هم با او بود مى‏خواستند بروند، مثلا خارج از اصفهان، تفريح خوب آن تندرو مى‏رفته جلو، آنوقت آن كند رو مى‏ماند، شاه عباس به مير داماد گفت: اين آقا شيخ بهايى چرا اينجورى است و ببين هى مى‏رود جلو ما، مرحوم مير داماد گفت: بابا جون علم سوارش است پرواز مى‏كند، نمى‏تواند كه بماند، خوب چه كار كند، تقصير شيخ بهايى نيست تقصير علم است، علم بالش است آن دارد پرواز مى‏كند، خودش را رساند به شيخ بهايى، گفت اين آقا چقدر متكبر است، چرا هميشه عقب مى‏ماند، گفت: آقا جون علم است علم سنگين است ؛ نمى‏تواند بكشد نمى‏تواند، نمى‏دانم درست باشد يا نه، مى‏گويند، شاه عباس پياده شد سجده كرد، گفت الحمدللّه‏ در زمان ما چه علمايى، قصّه درست باشد يا نباشد انصافا شيخ بهايى و ميرداماد چنين ند مرحوم آقاى خوانسارى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» آقا سيد احمد مرجع در تهران بودند قم را رها كردن براى اينها خيلى مشكل بود اما براى خاطر خدا، مرحوم خوانسارى رفتند آنجا، و پول دار هم بودند مخصوصا اين كه آقاى بروجردى ايشان را فرستاده بود و آقاى بروجردى ايشان را تبعيد مى‏كرد خيلى لذا بازار تهران روى ايشان مى‏چرخيد و ايشان علاوه بر اينكه شهريه مى‏دادند يكى مواظب بودند. شهريه شان بيشتر از شهريه‏هاى ديگر نباشد و يكى هم مواظب بودند اگر يكى از مراجع بى پول هستند به طور غير مستقيم نه مستقيم، كمك بكند، پول دار بشود، مثلا وقتى مى‏آمدند سهم امام به ايشان بدهند مى‏گفتند برويد بدهيد به فلانى، من قبول دارم، اما نمى‏گفت از طرف من، مى‏گفت خودت برو از طرف خودت بده به فلانى، اينجورى اما باز هم همينها مى‏ترسند نكند هوى و هوس كار بكند، بعضى اوقات هم انسان راستى خيال مى‏كند صد در صد خداست، اما وقتى پرده‏ها عقب برود، مى‏بيند جهل مركب است، خدا چى، هوى و هوس كار كرده است وضع اين ديگر بدتر است، جهل مركب است، به اسم خدا، هوى و هوس كار بكند، هر سال مكه مى‏رود، راستى هم دلش پر مى‏زند، بعضى از اينها كه مى‏آيند پيش من، مى‏بينم دلشان پر مى‏زندبراى مكه، اما وقتى مى‏رسد به خمس، نمى‏دهد، نمى‏دهند، تا بشود فرار مى‏كند، يكى چند وقت پيش آمده بود پيش من، هى بخشيد و بخشيد تا رسيد 400 تومان يكدفعه به من گفت: خيلى خوب ماهى 5 تومان مى‏دهم به آقا و مى‏روم، ماهى 5 تومان مى‏دهم 400 تومان تمام بشود، اما همين مثل باران گريه مى‏كرد كه مى‏خواهد برود مكه طواف بكند، اين صددر صد هواست، صد درصد هوس است، الان هوى و هوس جامعه ما را حسابى گرفته، مثلا الان چادر دِمُده شده، خب اين چادر راستى بد است براى زن، همه آنها مى‏دانند كه چادر چيز خوبى ست اقلاً برآمدگى بدن را پشت و رو را مى‏پوشاند، اينها همه شان بى عفت كه نيستند، اما حاضر است، بيايد تو كوچه، برآمدگى پشت، برآمدگى جلو حسابى پيدا باشد، چرا؟ براى اينكه چادر را نمى‏خواهد. چرا؟ براى اينكه هوى و هوس دارد كار مى‏كند چون چنين كردند ما هم مى‏خواهيم بكنيم و تجمل گرايى جامعه ما را گرفته، توما طلبه‏ها هم آمده همه ما تجمل گرا هستيم كجا مثل حاج شيخ‏ها پيدا مى‏شود ما درزمان طلبگى مان، همه ما خيلى لذت داشت طلبگى براى ما، اما در فقر عجيبى هم بوديم همه ما و يك فقر عجيبى بر ماحكمفرما بود يك درصد نه، يك در هزار هم نبود در رفاه باشد و راستى با همان فقر، درس مى‏خوانديم خيلى خوب 10، 16 ساعت كار مى‏كرديم، عالى و خيلى خوش بوديم و الان هوى و هوس، تجمل گرايى روى طلبه ها حسابى دارد كار مى‏كند، آن درس را مى‏خوانند نه آن جورى  كه بازاريها هستند اينها مى‏توانند باشند، ليك موش شدند، نه آن نه اين كه هوى و هوس تو بازاريها كار مى‏كند، خانه‏اش عالى و نمره اول اما همسايه‏اش خانه‏اش را خراب كرده خوبتر ساخته اين هم، متدين هم هست خوب هم هست، نماز جماعت مى‏خواند مريد آقاست ،خمس مى‏دهد اما اين هم فردا خانه‏اش را خراب مى‏كند، مثل آن مى‏سازد، 500 ميليون هوى و هوس، هوا به قول قرآن، هوى و طلبگى ما هم همينطور است، هوى. هوى و هوس روى ما كار دارد مى‏كند حسابى، حسابى و خوب معلوم است، وقتى هوى و هوس آمد خب دو تا كه با هم نمى‏سازد روايت را فراوان شده اما مرحوم علامه مجلسى در جلد اول بحار همان صفحه‏هاى اول نقل مى‏كنند كه پروردگار عالم مى‏گويد من علم را در فقر قرار دادم، طلبه بايد فقير باشد تا بشود مرحوم كمپانى، تا بشود مرحوم ميرزاى شيرازى، تا بشود، مرحوم شيخ انصارى، و الا علم پرواز مى‏كند، خب ما مى‏خواهيم هم علم باشد هم تجمّل، خب نمى‏شود، نمى‏شود لذا توى ما هم آخوند خراسانى شيخ انصارى ما الان از اين نظر افت علمى  داريم، يعنى 200 سال است، ما مكاسب مى‏خوانيم در حاليكه مكاسب مال زمان شيخ انصارى بوده ديگر قرن بعدى نه، همان دهه بعدى بايد مكاسب عوض شده باشد، ما صد سال است كفايه مى‏خوانيم، خب كفايه مال همان سال بود و ده سال بعدش كتابها را چه كسى بايد عوض كند شما طلبه‏ها، حالا كفايه كه عوض نمى‏كنيد، نمى‏كنيد، كفايه هم بلد نيستى بخوانى، ديگر چه رسد مثل موم در دستت باشد، اينها از كجا پيدا  شده، معلوم است، يكدفعه به شما مى‏گفتم اينها ما خيال مى‏كنيم شوخى است،  همه شان چنين بودند از بعضى هاشان نقل كردند از بعضى‏ها نقل نكردند، شيخ انصارى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» زنش اصرار مى‏كرد مى‏گفت بابا اين لحاف و تشك روى هم ريخته، يك چادر رختخواب، زن شيخ انصارى پول خرج كن بود، خودش نمى‏رفت گوشت بگيرد، اما پول خرج كن بود، اين سه سير را سه سير و نيم‏اش كرد و آن نيم سير را جمع كرد و جمع كرد و جمع كرد يك چادر رختخواب كرد، يك روزى شيخ انصارى آمد، ديد كه چادر رختخواب گفت: اين كجا بوده، گفت كه نيم سير گوشت كم كرديم، جمع كرديم اين شد، شيخ انصارى خيلى ناراحت شد، گفت اى واى! معلوم مى‏شود ما با دو سير و نيم مى‏توانستيم زندگى كنيم، نيم سيرش زياد بود و حالا چه كار كنم، از اين به بعد دو سير و نيم اما گذشته‏ها را چه كار كنم، خب ما مى‏خنديم اينها را هم مى‏خنديم به وضع شيخ انصارى، آن را مى‏گوييم آقا آن چه زندگى است، آقا اين چى است، و اصلا خيلى‏ها هم موهوم مى‏دانيم، اينها چى است، اينها چيست، مى‏دانى كه موهوم نمى‏داند، من وقتى يادم مى‏آيد موهاى بدنم صاف مى‏شد براى خودم هم بعضى اوقات اتفاق مى‏افتد مثلاً سهم امام مى‏آورد پيش من، مى‏بينم اين عمو رعيت توى آن آفتاب، توى آن آفتاب گرم، دستش تاول كرده حالا يك مقدار سهم امام بدهكار است مى‏آيد پيش من، با چه خوشحالى دست مرا ببوس، هى مرتّب به من تملق بگو، هى مرتّب تعريف من را بكند، خدا چه كند، چه كند، دست مرا ببوسد، پول را مى‏دهد به من، راستى آدم ناراحت مى‏شود اين كى است و ما كى، مرحوم آقاى زنجانى راجع به اقاى حجّت مى‏گفتندكه يك عمو رعيتى آمد پول داد، مرحوم آقاى حجّت آنوقت گفت كه مى‏خواهم دست اقا را ببوسم، دست داد و مصافحه كرد و دست آقا را ببوسيد و گفت ما نگاه كرديم ديدم كه مرحوم آقاى حجت رنگشان تغيير كرد مثل اينكه عقرب ايشان را گزيد، بعد آقاى حجّت رو كرد به من آقاى زنجانى مى‏گفتند: رو كرد به من گفت كه وقتى دستش را داد به من، ديدم تاولهاى دستش خيلى زبر است ديدم اين آقا، پول از اين راه پيدا كرده مى‏دهد به من، آن هم با اين دست بوسيدن و با اين خوشحالى، خب راستى آدم فكرش را كه بكند بايد دق كند، آنها چه مى‏گويند: آنها با اين خوشحالى پول به ما مى‏دهند، ما چه كار مى‏كنيم، ما چه جورى اين پول را مصرف مى‏كنيم، مشكل است انصافا، خيلى مشكل است، فكرش را نمى‏كنيم، وقتى فكرش را نكنيم راحتيم ديگر، اما «افلا يتفكرون»، «افلا تعقلون»، «افلا يشعرون» چرا فكر نكنيد، و ما بايد روى اين رذيله خيلى كار كنيم تا كم رنگش كنيم، نمى‏شود كه ما بگوييم كه ريشه‏اش را بسوزانيم آن همان است كه مرحوم حاج شيخ مى‏گويند روى منبر بعضى اوقات مى‏گفت كه ملاشدن چه مشكل، آدم شدن محال است بتواند انسان ريشه هوى و هوس را بكند، توحيد، آن هم توحيد عبادى، توحيد افعالى، خيلى مشكل است خيلى مشكل است، قرآن مى‏فرمايد «و ما يومن اكثر هم باللّه‏ الا و هم مشركون» اين قرآن است ديگر در سوره يوسف است «و يومن باللّه‏ اكثرهم باللّه‏ الا و هم مشركون» اين چه شركى است، شرك در توحيد افعالى، در توحيد عبادى است، راستى آدم شيطان نپرستد از همين جهت هم شيطان خيلى مريد دارد، خيلى مريد دارد، توى اين انجيل خرافى دارد من روايتش را هم ديده‏ام از خاصه است كه شيطان به حضرت عيسى گفت: آقاى عيسى من در روز قيامت از خدا زورم، لشكر كشى مى‏كنم، خدا را نابود مى‏كنم، چرا؟ گفت: براى اينكه مومن كه مريد خدا باشد لشكر خدا باشد خيلى كم است، اما هوى و هوس، فاسق و فاجر خيلى زياد است صدى نود و نه مردم لشكر من، يك در صدلشكر خداست، روز قيامت من از خدا زور هستم، من اصلا منتظرم ؛ سر جنگ دارم با خدا بجنگم، لشكر من بيش از لشكر خداست، حالا خوب غلط كرده اما حرفش درست، حرفش درست است. كى هست بگويد من لشكر شيطان نيستم، لشكر خدا هستم.

خدا را قسمش مى‏دهيم به حق خودش، به عزت و جلال خودش، توفيق خود سازى به هه ما عنايت بفرمايد.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.