عنوان: تخليه
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث امسال ما درباره حركت به سوى خداست «ياايهاالانسان انك كادحٌ الى ربك كدحا فملاقيه» كه در اصطلاح به آن مى‏گويند سير وسلوك و اين حركت خب علاوه بر اينكه قرآن مى‏فرمايد كه واجب است لازم است، عقل مى‏گويد واجب است لازم است وقتى انسان به هدف نظر بكند، هدف مى‏گويد اين بحث از الزم لازمات و از اوجب واجبات است گفتم اين بحث اين حركت هفت منزل دارد هفت منزل، يقظه، توبه، تقوى، تخليه، تحليه، تجليه، لقاء كه راجع به لقاء قرآن 21 جاء من جمله اين آيه «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحا و لايشرك بعبادة ربه احدا» راجع به يقظه و توبه و تقوى يك مقدارى صحبت كردم البته بحث فشرده بود، تفصيلش ديگر مال خود شما، بحث امروز به بعد كه از همه منزلها مشكل‏تر است چه منزلهاى بعدى چه منزل‏هاى قبلى، بحث تخليه است يعنى ما بايد اين درخت رذالتى كه داريم ريشه كن كنيم آن بحث تقوا اين بود كه مسلط بر هوى و هوس مسلط بر نفس اماره بشويم اين بحث معنايش اين است كه صفات رذيله تخليه شود يعنى خودمان را خالى بكنيم، از صفات رذيله، درخت رذالت را از دل بكنيم، معمولاً نمى‏شود اما آنكه ديگر مى‏شود بايد بكنيم تسلط بر صفات رذيله، صفات رذيله را مهار بكنيم، صفات رذيله نتواند ما را به جهنم ببرد، توى چاه بيندازد اما آنكه اصرار روى آن دارم و اصلاً علم اخلاق هم يعنى همين، ما بتوانيم صفت رذيله را از دل بكنيم، حسود نباشيم بخيل نباشيم، خوديت و منيت نداشته باشيم تكبر نداشته باشيم، رياست طلب، پول پرست نباشيم و تقريبا چهل تا رذيله اخلاقى داريم من آن وقتى كه قم بودم بعضى اوقات يك فراغتى پيدا مى‏كردم در آن فراغتها سه جلد كتاب اخلاقى نوشتم آنجا چهل تا رذيله يادآور شدم، در مقابلش چهل تا فضيلت. لذا دوش به دوش كه خوب بايد درس بخوانيم كه جايش خالى است خوب بايد خودسازى كنيم كه جايش خالى است و مرتب همه مى‏گويند جايش خالى است هم درس خواندنمان، ما ترقى علمى نداشتيم، توليد علم نداشتيم، دويست سال است هنوز مكاسب و فرائد مى‏خوانيم در حالى كه كتاب درسى نبوده كتاب درسى نيست اين كتاب پايه‏اى است كتاب پشتوانه‏اى است مثل جواهر، اما متأسفانه در زمان ما درس خواندن، مخصوصا در اصفهان يك چيز تشريفاتى شده و اين خيلى مصيبت است طلبه‏ها براى اينكه مى‏گويند امتحان بده ناراحت هستند و على كل حال از آن طرف آن دومى از اولى خيلى مهمتر است خيلى هم مشكل‏تر است تخليه. خب همين جورى كه نمى‏شود صفات رذيله را از دل بكند، بلكه اگر ولش بكند روز به روز اين صفات رذيله مثل درخت ريشه دار مى‏شود به قول حضرت امام بارهاوبارها به ما نصحيت مى‏كردند تا جوان هستيد براى اين صفات رذيله فكرى بكنيد هرچه بزرگتر شويد ديگر مشكل مى‏شود ديگر آن ريشه دار مى‏شود و ريشه هايش را كندن خيلى مشكل است و راستى اين حرف مرحوم حاج شيخ كه «مى‏گويند» بارها مى‏گفت ملا شدن چه مشكل، آدم شدن محال است راستى مشكل است، آقا پيدا كنيم اهل دل حسود نباشد و متكبر نباشد، خودخواه نباشد پول دوست و رياست طلب نباشد از رياست فرار كند مثلاً مرحوم ميرزاى كوچك وقتى خبر مرگ ميرزاى بزرگ آمد، مسلم بود مرجع اين است براى اينكه آن وقتها هم مثل حالا نبود، چه خوب بود مى‏نشستند مراجع بزرگ از ميان خودشان يك كسى را به عنوان مرجعيت انتخاب مى‏كردند معلوم بود ميرزاى كوچك است پيش همه مراجع آن وقت كه بزرگانى هم بودند مسلم بود، بايد هم همان نماز آن مرجع قبلى را بخواند در وقت نماز اصلاً مرحوم ميرزا توى تشييع جنازه نبود، بالاخره بعد التى و اللتيا او را پيدا كردند در سرداب مطهر و آنجا از بس گريه كرده بود چشمهايش ورم كرده بود بالاخره آقا مردم منتظر هستند بايد نماز بخوانى، گفت نه من نماز نمى‏خوانم من آقا را قسم مى‏دهم به مادرش زهرا كه من را مرجع نكند حالا چرا؟ به خواص چرايش را هم گفت، گفت وقتى مرحوم ميرزا از دنيا رفت، خبر مرگ ميرزا را به من دادند يك چيزيم شد، كه تو مرجع هستى ديدم من لياقت مرجعيت ندارم، مرجع آن است كه آن مرجعيت رايك بار بداند يك مصيبت بداند و از اينكه من خوشم آمد معلوم مى‏شود كه من لياقت اين كار را ندارم آن جورها نمى‏خواهيم، نمى‏شود اما نرسد به آنجا كه رياست‏طلبى ما موجب تخريب ديگران شود، برسد به آنجا كه بگويد «نحن عصبه» پس بنابراين حضرت يوسف را بايد در چاه انداخت، حضرت يوسف را بايد كشت، نرسد به آنجا كه راستى شيطان خيلى ملاست، و جزء ملائكه بوده حالا وضعش را من نمى‏دانم چه جورى بوده «وكان من الجن» معنايش چيست؟ اما على كل حال مسلم است توانسته تا آسمان چهارم برود حالا چه جور نمى‏دانم اما خب خيلى بالا بود اما خدا مى‏گويد سجده كن در مقابل خدا استدلال مى‏كند آن هم مغالطه، براى اينكه خدا مى‏فرمايد:«فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» نمى‏گويد كه به اين جسم سجده كنى به آن روح من، بر آنكه به اندازه‏اى بالاست كه نسبت تشريفاتى دارد به خدا، مى‏گويد به آن روح سجده كنيد شما اين روح را نداريد به اين روح سجده كنيد، «فسجد الملائكة كلهم اجمعين» اين را هم شيطان ديد جبرئيل هم سجده كرد ميكائيل ،حمله عرش، الا ابليس آن تشر خدا آمد، براى چه سجده نكردى ،گفت «انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين» مغالطه كرد ديگر. خدا كه نگفت به جسم سجده كن «خلقتنى من نار و خلقته من طين» به روح. اما بالاخره انا خير منه پدرش را در آورد آن وقت حالا فقط آن تكبر مى‏رسد به اينجا كه ديگر حس انتقام جويى گل مى‏كند همين جورى نبايد از اين آيات رد شويم اين بنى آدم با شيطان چه كار كرده خداكرده مى‏خواهد انتقامش را از بنده‏ها بگيرد گفت خدايا مهلتم بده تا روز قيامت، من اين بنى آدم را بيچاره بكنم و سه چهار جا هم گفت بدبخت مى‏كنم مى‏توانم بدبختشان كنم«فبما اغويتنى لاقعدن صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم فلا تجد اكثرهم شاكرين» حالا اينجا را هم نمى‏دانيم چرا خدا مهلتش داد بالاخره خطاب شد تا امام زمان بيايد مهلتت مى‏دهيم و با شمشير امام زمان هم كشته مى‏شود او گفت «الى يوم يبعثون» خدا گفت نه، الى وقت ملعوم، بلاخره حس انتقام جويى كارش را رسانده به اينجا، من و شما را جهنمى مى‏كند اصلاً كارش اغواست، اينها را قرآن مى‏گويد چه، مى‏خواهد بگويد يقين داشته باش، اگر يك صفت رذيله در كمون ذات تو باشد نمى‏شود به جايى برسى، ديگر علم تو مى‏شود وبال تو مى‏شود مصيبت براى جامعه اگر علم نداشته باشى خب حالا با برادرت حسادت مى‏كنى اما حالا كه علم دارى، اين علمت ديگر هرچه سعه وجودى دارد بيشتر، دو سه روز قبل يك آقا آمد خيلى دل من را سوزاند يك آقاى معمولى مكه رفته بود ازمكه برگشته بود يك دو سه تا مسئله كه آخوندها به سرش آورده بودند داشت اين جمله را به من گفت: با يك آه و ناله‏اى گفت چرا شما آخوندها اينقدر با هم اختلاف داريد، خيلى دل من سوخت حالا من دروغ گفتم (دروغ مصلحت‏آميز) گفتم نه بابا آن آخوند نبوده، اينها آخوند نيستند علماء روحانيون اينها با همديگر اختلاف ندارد خب اين از كجاسرچشمه مى‏گيرد كه عامى دلش براى اسلام بسوزد بگويد چرا شما با هم اختلاف داريد، و اين اختلاف ما موجب اين فسادها اگر راستى روحانيت با هم اختلاف نداشتند خيلى كار مى‏شد بكنيم خيلى مى‏شد بالا برويم خيلى مى‏شد تقويت اسلام بكنيم، و على كل حال، درخت رذالت را از دل بكنيم خيلى مشكل است يكى از علماى بزرگ، خيلى بزرگ است، مى‏گفت كه من نخواستم در زمان حاج شيخ قم بمانم و آمدم آن شهر، شهر ما و آنجا مدرسه درست كردم استقبالى از من شد خيلى خوب بود، خيلى خوب شد، خدا يارى كرد و پشيمان نشدم اما پول نداشتم و مرحوم حاج شيخ در حالى كه وضعش خيلى بد بود من را پول دار كرد سببش هم اينكه يكى از تجار رفت پيش مرحوم حاج شيخ سهم امام برده بود، ايشان فرموده بودند اين را چرا پيش من آوردى، فلانى در شهرتان ايشان خرج دارد مخارج دارد بايد به او بدهى چرا اينجا آوردى، برو به ديگران هم بگو تا ايشان احتياج دارند قم نياورند مى‏گويد اتفاقا اين آقا آمد پيش من، بعد هم رفت توى بازار گفت، ما هم پولدار شديم هم توانستيم به مرحوم  حاج شيخ خيلى كمك بكنيم، همه ما بايد اينجور باشيم، او بگويد او، او بگويد او، او بگويد او، مسلمانهاى صدر اسلام يك مشك آب براى آن شهيد مى‏بردند مى‏گفت بده به او، دومى، سومى،...، هفتمى شهيد شده بود برگشته بود، ششمى، پنجمى ايثار مى‏كردند بالاخره هر هفت نفر شهيد شدند، يك ظرف آب را نخوردند، آن گفت او، آن گفت او، آن گفت او، مخصوصا ما اهل علم بايد اينجورى باشيم، خوديت، منيّت، ديگران را خراب كردن براى اينكه خودمان آباد شويم، حسادت خودخواهى، خودپسندى و امثال اينها، مخصوصا رياست‏طلبى و حسادت و انسان بخواهد اينها را ريشه كن بكند قرآن مى‏گويد نمى‏شود مگر اينكه خدا كمك بكند معلم اخلاق خدا باشد «فلو لا فضل اللّه‏ و رحمته ما زكى منكم من احدٍ ابدا» ببينيد پنج شش تا تأكيد دارد، اگر فضل و رحمت خدا نباشد هيچ كس نمى‏تواند به خودى خود با خواندنها با مبارزه‏ها نمى‏شود پس چى «و لكن اللّه‏ يزكى من يشاء» خدا بايد دست انسان را بگيرد، البته ما بايد كار كنيم ما بايد در صحنه باشيم ما بايد توكل بر خدا داشته باشيم ما بايد راههايى كه گفتند برويم و اما بدانيم كه آقا كار خيلى مشكل است، گفتم اين هفت منزل، اين منزل تجليه، (حتى منزل تجليه هم خيلى مشكل نيست) منزل تخليه اين است كه درخت رذالت را بكنيم منزل تخليه اين است كه به جاى آن درخت فضيلت غرس كنيم شجره طيبه را بارور كنيم و دائما از ميوه آن هم خودمان استفاده كنيم و هم ديگران «تؤتى اكلها حين باذن ربهم» آن درخت شجره طيبه خيلى مشكل است اما نه وقتى با تخليه بسنجيم تخليه خيلى مشكل‏تر است خب انسان بخواهد ملكه تقوا پيدا كند كه درباره اين يك مقدار صحبت كرديم خب انصافا مشكل است، اما مشكل‏تر تقواى دل است، و چاره‏اى هم نداريم، اگر يك صفت رذيله در كمون ذات ما باشد جهنمى هستيم نمى‏گذارد راحت بمانيم مخصوصا اينكه در وقتى كه توجه نداريم ما را به جهنم مى‏كشاند بعضى اوقات ديگر كار بالاتر از اينها مى‏شود خودش يك شيطان مى‏شود از ابليس بدتر اگر عالم باشد، و آن اينست كه اصلاً توجه مى‏كند مى‏گويد بايد فلانى را شكست، بايد من بزرگ شوم، يك دفعه به شما مى‏گفتم استاد بزرگوار ما آقاى داماد (الان شك كردم نمى‏دانم از مرحوم شيخ نقل كردم ياآقاى داماد) خودشان به ما نصحيت مى‏كردند مى‏گفتند بعضى اوقات شيطان مى‏آيد پيش من مى‏گويد كه ترويج تو ترويج اسلام است وقتى ترويج اسلام شد هر چه پول بدهى به ديگران كه تملق بگويند تعريف تو را بكنند بجسات چون دارند تعريف اسلام مى‏كنند ترويج اسلام مى‏كنند، و از آن طرف مى‏گويد تخريب تو، تخريب اسلام است پس هر كسى كه پشت سر تو حرف مى‏زند، هر كسى كه با تو خوب نيست بايد او را كوبيد به هر اندازه بكوبى بجاست براى اينكه دارد اسلام را مى‏كوبد آقاى داماد مى‏گفتند با اين صغرى  كبرى شيطانى، ناگهان مى‏بينيم كه ته جهنم هستيم و راستى مشكل است به قول آقا باقر بهبهانى اين آقا، راستى، آقاگيش به اندازه‏اى است كه ببينيد گذشت چه جور مى‏شود خب آقا باقر بهبهانى يكى از مراجع بزرگ نجف بود، براى خاطر اينكه وظيفه پيدا كرد بيايد (بهبهان يك ده بود) حالا هم خيلى ترقى نكرده، آن وقت هم يك ده بود «انذر عشيرتك الاقربين» ايشان را آورد بهبهان، خيلى زجر كشيد اما خب، كار كرد بعد ديد نمى‏شود كار كرد آمد اصفهان، يك مدتى هم اصفهان خيلى كار كرد و اصفهانيها معمولاً اينجورى است اولشان يك خوش آمد گويى دارد بعد مرحوم آقا باقر بهبهانى ديدند مى‏خواهد خراب شود رفت كرمانشاه، يك مقدار كرمانشاه ماند آن وقت ديد كه ديگر بس است رفت كربلا. آن قضيه اخبارى منشى كه اگر آقا باقر بهبهانى نبود حتما حوزه ديگر اصلاً نبود اخبارى گرى خيلى داغ گل كرده بود، زمان صاحب حدائق هم بود، بالاخره آقا باقر بهبهانى، اخبارى گرى را به طور كلى نابود كرد تشكيل حوزه در كربلا داد بعد هم رفت نجف سرجايش آن مرجعيت. اين قدر گذشت، اين قدر كار، اما مشهور است كه ايشان مى‏گفتند اگر مى‏دانستم اينقدر مشكل است طلبه نشده بودم، و راستى طلبه گى خيلى مشكل است بله. اما از آن طرف هم «عالم ينتفع بعلمه افضل من الف عابد» اين هم از باب مثال است الف نيست بعضى اوقات افضل از يك دنيا قرآن مى‏فرمايد: من احياها فكانما احيا الناس جميعا» اگر بتوانيم يك كسى را توى راه بياوريم مثل اين است كه دنيا را زنده كرده باشيم حالا اگر كسى پيدا شود عراق را زنده كند، آيه مى‏گويد عراق نه، ايران نه «فكانما احيا الناس جميعا» خيلى ثواب داريم ما، خيلى فضيلت داريم ما، آقا هستيم، هم در عالم ملكوت، هم در ميان مردم، اما سخت است نمى‏شود ديگر عالم متقى نباشد خب يك وصله ناهمرنگ مى‏شود ننگ علماء، ننگ روحانيت، حالا يك عالم پيدا كنم كه حسود باشد متكبر باشد پول پرست باشد خب معلوم است كه خيلى خراب است حضرت امام بارها به ما نصيحت مى‏كردند مى‏گفتند كه در روايات داريم عالم بى عمل را، عالم غير مهذب را مى‏برند جهنم و بوى گند اين جهنمى‏ها را آزرده خاطر مى‏كند (من نمى دانم اين يعنى چه) اين حرف خيلى بالاست براى اينكه مى‏گويند يك شعله از آتش جهنم بيايد در دنيا تمام درياها گُر مى‏زند تمام مردم از بوى گندش مى‏ميرند و اين روايت مى‏گويد عالم جهنمى، جهنمى‏ها از دستش آزرده خاطر مى‏شوند نفرينش را به خدا مى‏كند، خدايا جهنم يك طرف اين بوى گند عالم يك طرف، بعد حضرت امام مى‏فرمايند: تا ببينم چقدر جهنم را مى گنداند، مى‏فرمايد: هر چه دنيا را گندانده اگر خانواده را فقط آنها خراب شدند تو جهنم فقط اطرافش را مى‏گنداند، اگر يك دهى به همان اندازه، اگر يك شهرى به همان اندازه، اگر دنيا را گندانده همه جهنم را مى‏گنداند، و اين صفات رذيله راستى بوى گندش دنيا را مى‏گيرد چه رسد جهنم را و ما طلبه‏ها معنا ندارد حسود باشيم، معنا ندارد متكبر و خودخواه باشيم، يكى از بزرگان خيلى بزرگ است مى‏گويد كه من «ادعا هم خيلى بالاست» ادعا خيلى بالاست مى‏گويد من در درس گفتنم در زندگيم، در عباداتم، در كارهاى اصلاح مردم خلوص دارم خيلى ادعا بالاست، از او مى‏پذيريم، از او مى‏پذيريم. اما توى اين حرف زدن.

نمى‏دانم چه جورى است و راستى آدم توى آن مى‏ماند، سيره مستمره همه ما بله حضرت امام بعضى اوقات يك جمله مى‏گفتند خيلى شيرين بود مى‏گفتند اين اصول با اين همه تشريفاتش خب اينها بعضى از جاها بعضى از اوقات تضييع عمر مى‏كند اما ما روز قيامت شيخ انصارى را جلو مى‏اندازيم شيخ انصارى كه مسلم بهشتى است خب ما هم دنبالش بهشت مى‏رويم خيلى حرف خوب است انصافا اما اين سيره مستمره كه توى طلبه‏ها، يكدفعه شروع مى‏شود او حرف مى‏زند، استاد جواب مى‏دهد او حرف مى‏زند شلوغ مى‏شود اينها خداست اينها تفهيم و تفهم است، اين آقا مى‏گفته نمى‏دانم چى، نمى‏دانم چى، و راستى عمل را خالص كن صراف بيناست بيناست، يك دفعه براى يك جمله چه زجرها بايد كشيد چه كارها چه زجرها  بايد كشيد روايت صحيح السند داريم در كافى هم روايت هست پيغمبر خدا در زمان بنى اسرائيل وارد شهرى شدند عالم آن شهر كه خيلى خوب بوده رفته زير ديوار، سرش بيرون مانده مورچه‏ها سرش را خوردند، بعد آمد توى شهر تعجبش بيشتر شد حاكم ظالم مرده بود يك تشيع جنازه عجيبى از او كردند لذا رابطه را وصل كرد، خدايا اين چيست، لِم آن را به من بگو گفت چند روز قبل اين عالم مراجعه كرد به اين ظالم و آن ظالم با احترام حاجتش را برآورده كرد آن ظالم بايد پاداش بگيرد نمى‏شد پاداش توى آخرت باشد اين پاداش دنيايش بود، اين عالم بايد كيفر شود براى چى، ركون الى ظالم براى چى رفته پيش ظالم. لذا اين مردن اين جورى كه سرش را مورچه بايد بخورد، يك دقت هايى توى روايتها هست توى قرآن هست كه آدم توى آن مى‏ماند كه راستى چى بگويد چى بكند، اما آنچه كه مى‏توانيم بگوييم اين است خود سازى مشكل است ،مشكل است درخت رذالت را از دل كندن در سر حد محال است اما تسلط بر اين صفات رذيله نگذاريم، ما را جهنمى بكند، اين هم مشكل است  مشكل، متأسفانه بى تفاوت هم هستيم يعنى كدام يك از ما قانون مراقبه داريم، كدام يك از ما به درس اخلاق اهميت مى‏دهيم كدام از ما يك كتاب اخلاق مى‏خوانيم به آن عمل مى‏كنيم و به ديگران مى‏دهيم كم است ديگر، درس خواندنمان ضعيف شده و بحث اخلاقى ضعيف شده (اينها تعريف نيست اما نمى‏دانم بگويم يانگويم) من در قم درس اخلاق مى‏گفتم توى مسجداعظم و سه تا زير گنبد و اين طرف و آن طرف پر بود و توى برف و غير برف مى‏ايستادند هم زن و هم مرد مى‏ايستادند، آن درس اخلاق آن وقتها بود حالا خب خيلى ضعيف است مخصوصا اصفهان و اين  مصيبت خيلى بالاست، خيلى بالاست، على كل حال راجع به تخليه، بايد هفت هشت جلسه صحبت كنيم خدا كمك كند انشاءاللّه‏ مفيد واقع شود. خدايا بيچاره‏ايم، خدايا تو بايد دست ما را بگيرى، خدايا به حق حسينت، دست ما طلبه‏ها را بگير ما درس خوان(يعنى تعليم وتعلم) در تهذيب نفس قوى شويم، حوزه‏هاى ما اين دو بال بزرگ را پيدا كند بتوانيم ان شاءاللّه‏ براى اسلام عزيز كارى انجام دهيم.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.