عنوان: قاعده «المومنون عند شروطهم» و معنی آن
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.

قاعده‌ای که بنا شد درباره اش صحبت کنیم قاعده المومنون عند شروطهم می‌باشد و معنی اش هم معلوم است دیگر اینکه ما روی کلمه، کلمه حرف بزنیم بعد هم روی هیات حرف بزنیم معلوم است که هیچ وجه ندارد. المومنون عند شروطهم یعنی مومن باید به شرطش عمل بکند. حالا شرطش هم معنی عام است شرط منطقی نیست شرط اصطلاحی نیست یعنی مومن باید به کلیه معاهداتش عمل بکند. گاهی ایقاء است گاهی ضمان است گاهی شرط است هر معاهده‌ای المومن عن شروطهم یجب تکلیفا و وضعا اینکه مومن به شرایطش عمل بکند به معاهداتش عمل بکند و این یک معنی واضحی است بدون اینکه احتیاج به ان قلت قلت داشته باشد.

ادله اربعه هم به خوبی دلالت بر این مطلب دارند «اما الکتاب فاوفوا بالعقود» این اوفوا بالعقود معنی اش این نیست که مثلاً به بیع وفا بکن نه به طلاقت هم وفا بکن. اگر طلاق دادی یا طلاق گرفتی وفا بکن به شرطت هم وفا بکن اوفوا بالعقود یعنی اوفوا بالمعاهدات منجمله شروط.

شرط کرده که اگر هر روز بیاید درس من هر روز 100 تومان به تو می‌دهم خوب اوفوا بالعقود می‌گوید این یک معاهده است باید به آن عمل بکند اگر هم خانه را فروخته اوفوا بالعقود اگر هم زنش را طلاق داده اوفوا بالعقود اگر هم ضمانی به ذمه اش آمده اوفوا بالعقود.

لذا قرآن که می‌فرماید اوفوا بالعقود عقد فقط را که نمی‌گوید ایقاء را هم می‌گوید شروط را هم می‌گوید مطلق ضمانات را هم می‌گوید لذا اوفوا بالعقود به خوبی دلالت دارد بر اینکه انسان هر تعهدی بکند باید به آن عمل بکند منجمله شرط، می‌گوید خانه ام را می‌فروشم به تو به شرط اینکه زید در این خانه یک سال نشسته باشد یا خودم در این خانه یک سال بنشینم اوفوا بالعقود می‌گوید باید به این معاهده عمل بشود، این از نظر قرآن.

از نظر روایات هم اوفوا بالشروط یعنی المومنون عند شروطهم این کلمه المومنون عند شروطهم در روایات ما خیلی آمده. روایات را مرحوم صاحب وسایل در جلد 12 وسایل در ابواب خیارات نقل می‌کند. اما وقتی برویم در باب معاملات روایت خیلی بیش از اینهاست که می‌شود گفت المومنون عند شروطهم یک تواتر دارد حالا اگر نگویید تواتر لفظی یک تواتر اجمالی دارد یعنی یقین داریم این المومنون عند شروطهم از پیغمبر اکرم از ائمه طاهرین (ع) صادر شده، ولی قطع نظر از این روایات هم صحیح السند ظاهر الدلاله (اند) این هم از نظر روایت، سنت.

از نظر اجماع هم وقتی بردیم در فقه می‌بینیم که حتی در باب عبادات، چه رسد در باب معاملات همه فقهاء متعد به المنون عند شروطهم هستند حالا گاهی تمسک می‌کنند به همین المومنون عند شروطهم گاهی تمسک می‌کنند به یک روایتی که مضمونش المومنون عند شروطهم است گاهی هم بالاخره فتوا می‌دهند یجب الوفا بالعقود بطور مطلق یجب الوفا بالعقودات، عقد باشد یا ایقاء ضمانات باشد یا شروط حکم الله باشد مثل نذر و عهد و امثال اینها یا غیر احکام الله یعنی باب معاملات باشد یا باب عبادات.

از نظر سیره عقلاء هم از زمان حضرت آدم تا حالا تا روز قیامت هر ملتی هر نحله‌ای فرق نمی‌کند دین داشته باشند یا نداشته باشند اوفوا بالشروط دارد، الانسان عند شرطه و یک ملتی را پیدا کنید که اوفوا بالشروط نداشته باشد، الانسان عند شروطه نداشته باشد یک امر ضروری است در میان عقلاء و شاید هم اگر یادتان باشد سابقا می‌گفتم گاهی سیره می‌گوییم یعنی بناگذاری، که عقلاء بنا می‌گذارند برای اینکه چرخ زندگی بچرخد به اینکه باید به شروط عمل بشود این را می‌گویند سیره عقلاء مثل اینکه بنا می‌گذارند بر اینکه خبر واحد حجت باشد آن وقت شما می‌گویید که سیره عقلاء حجت خبر واحد با عدم ردع یا به امضا خبر واحد شرعا حجت است.

اما یک دفعه امر بالاتر از اینهاست و آن اینست که بنا نیست، سیره نیست، عقل است. عقل هر کسی حکم می‌کند به اینکه باید وفای به عهدش بکند عهدی که کرده است باید به آن وفا بکند. خانه اش را فروخت دیگر فردا برود بگوید خانه ام را پس بده عقل می‌گوید این درست نیست یا مثلاً گفت که بیا خانه ام را به تو می‌فروشم اگر آمدی 100 تومان به تو می‌دهم آن وقت عقل می‌گوید باید به این عهد وفا کند. هیچ منتی هم نگذار اما خانه اش را می‌فروشد به شرطی که یکسال در خانه اش بنشیند حالا رفت سند خانه را گرفت و پول خانه را رد کرد و فردا جول و پوست این را می‌گذارد بیرون خانه بنا به عقل خودش می‌گوید این ظلم است عقل دیگران هم ولو عقلشان هم عقل عوامانه باشد می‌گویند این ظلم است. خلاف شرط ، خلاف عقل، این عقلاء ظلم است، اینکه ظلم قبیح است از ضروریات عقل است از ضروریات عقلاست بنابراین دیگر احتیاج نداریم بگوئیم که بنای عقلاء بر اینست ردعی نشده پس امضا شد نه بناگذاری نیست از مستقلات عقل است مخالفت با آن از مصادیق ظلم است دیگر عقل مستقلا رویش حکم دارد.

لذا اگر این حرف من درست باشد که درست است دیگر ادله اربعه نداریم یک دلیل داریم و آن عقل است اگر قرآن است که می‌گوید اوفوا بالعقود ارشاد به همان عقل است، مثل ظلم پرودگار عالم در قرآن خیلی جاها دارد که ظلم نکن، خیلی جاها دارد دروغ نگو خیلی جاها دارد غیبت نکن. اینها هیچکدام تعبد نیست خوب عقل ما می‌گوید نباید غیبت بکنی چه رسد به تهمت. لذا اگر بخواهد دروغ بگوید اول باید عقلش را زیر پا بگذارد بعد دروغ بگوید لذا اینها همه امورات عقلی ضروریند پس اوفوا بالعقود مثل فجتنبوا الرجس من الاوثان، فجتنبوا قول الزور است.

اگر هم روایت داریم المومنون عند شروطهم آنهم ارشاد به همان حکم عقل است عقل ما آنهم عقل ضروری می‌گوید المومن عند شروطهم و اگر مومن عند شرطش نباشد ظلم است پس تکلیفا و وضعا واجب است المومن عند شرط ولی در آنجا باشد. عقلاء شرط است یکدفعه شرط نیست آن یک حرف دیگری است حالا بعد درباره اش صحبت می‌کنیم می‌گوید اگر رفتی به آسمان من خانه ام را به تو می‌دهم خوب این شرط اصلاً شرط نیست این حرفهای ابلهانه و حرفهای سفیهانه شرط نیست باید عرفاً شرط باشد یک صغری، یک کبری درست بکند بگوید هذا شرط کل شرط یجب الوفا به فهذا یجب الوفاء به.

لذا آنجا که شرط است عقل ما می‌گوید که یجب الوفاء به، تخصیص بردار هم نیست احکام عقلی است تخصیص بردار نیست لذا المومنون عند شرطهم همین اجماع، اجماع هم اگر عرض من را نفرموده باشد اما بالاخره المومنون عدن شروطهم را که فرموده باز اجماع برمی گردد به المومنون عند شرطهم و المومنون عند شرطهم برمی گردد به امر عقلی بنابراین ادله اربعه داریم اما 3 تا تابع یکی است کتاب و سنت و اجماع برمی گردد به سیره عقلاء هم نه آن حکم ضروی عقلائی البته آن عقل دقی فلسفی.

این مطلب اول و اگر مطلب مرا بپذیرید دیگر مباحث بعدی خیلی آسان می‌شود دیگر مشکلی پیدا نمی‌کنیم و اگر مطالعه کرده باشید در این المومنون عند شرطهم شاید مثلاً مثل آقای بجنوردی 20 صفحه و مرحوم نائینی همینجور بیش از 10- 8 صفحه و مرحوم آقای کمپانی در مکاسب بیش از 10- 8 صفحه و خود مرحوم شیخ اگر یادتان باشد خود مرحوم شیخ در باب خیارات در باب خیار شرط خیلی مفصل و اگر تا اینجا عرض من را بپسندید بسیاری از حرفها سالبه به انتفاع موضوع است اگر نپسندید آنوفت نوبت می‌رسد به آن حرفها (خطاب به یکی از حضار) من می‌گویم عقل ضروری شما می‌گویید یک دلیل محکم، یعنی عقل شما اعتماد ندارد به اینکه اگر با بچه تان هم شرط کردید باید عمل بکنید، هیچ وقت عقل نمی‌گوید باید مشروط را بسنجیم یعنی عقل بگوید خانه ات را فروختی، یک سال در این خانه بنشیند. حالا وقتی که کار تمام شد و سند خانه را گرفتی جول و پوست این آقا را بگذار بگوید خانه خودم است، نمی‌خواهم تویش بنشینی. همه به تو می‌خندند همه می‌گویند ظلم است همه می‌گوید المومنون عند شروطهم، المسلمون عند شروطهم، العقلاء عند شروطهم، ظالم است، ظلم مستقلا حرام است دروغ گفتن مطلقا حرام است یعنی مخالفت با اوفوا بالعقود ظلم است مخالفت با اوفوا بالشروط است ظلم قبیح است ظلم شرعی هم نه، هر عقلی عقل عقلاء، عقل عادی به خوبی حکم دارد خوب این یک مطلب.

مطلب دوم این است 10 تا شرط کردند برای اوفوا بالعقود برای این المومنون عند شروطهم و این 10 تا شرط هم در مکاسب دیده می‌شود هم در حواشی مخصوصا مرحوم کمپانی هم مرحوم نائینی هم کسانی که قواعده فقهیه نوشتند منجمله آقای بجنوردی که بنا شد ما روی کتاب ایشان جلو برویم 10 تا شرط برای این اوفوا بالشروط المومنون عند شروطهم کردند

شرط اول گفتند که این شرط باید ضمن عقد باشد و اما اگر ضمن عقد نباشد این واجب الوفا نیست باید اینجور بگویید بعت به شرط اینکه یکسال در خانه بنشینم آن هم بگوید قبلت هکذا و اما اگر بیع و شرائی در کار نیست و این گفته است برو اثاثیه ات را بیاور و یک سال در خانه من بنشین آمد در خانه نشست حالا فردا می‌خواهد بیرونش کند یا خارج از بعت و قبلت گفت که خانه را به تو می‌فروشم به شرطی که یکسال در خانه بنشینی گفت خیلی خوب اما عقدش را نخواندند عقد را که خواندند عقد را مطلق خوانده گفت بعت و قبلت گفتند این شرط چون ضمن عقد نیست واجب الوفا نیست اسمش را می‌گذارند شرط ابتدائی گفتند شرط ابتدائی واجب الوفا نیست دلیل چه؟ گفتند المومنون عند شروطهم انصراف دارد به آنجا که در ضمن عقد باشد گفتند شروط ابتدائی که واجب الوفا نیست زیاد است و اگر ما بگوییم که شروط ابتدائی واجب الوفا است لازم می‌آید این المومنون عند شروطهم را تخصیص بدهیم تخصیص مستجهن تخصیص مستجهن جایز نیست پس باید بگوییم المومنون عند شروطهم یعنی شرط ضمن عقد دلیل سوم گفتند اجماع.

ما شروط ابتدائی را همه اش را واجب الوفا می‌دانیم و این ادله یکی گفتند انصراف نمی‌دانم انصراف یعنی چه؟ انصراف 2 قسم است یک انصراف که از کثرت استعمال پیدا می‌شود مثل اینکه مثلاً در اصفهان فعلا می‌گوید یک مقدار آب بیاور بخوریم منصرف به آب لوله کشی اما برود از توی رودخانه آب بیاورد به او بدهد بخورد از این انصراف دارد این را می‌گویند انصراف غلبه‌ای و حجت نیست.

یکی انصراف از حاق لفظ، می‌گوید جئنی بماء بروی برایش گلاب بیاوری برای اینکه ماء تطبیق دارد گلاب را بگیرد ولو گلاب هم مثل آب است همه چیزش آب است الا اینکه بوی عطر می‌دهد. آب مضاف آب گل، به این می‌گویند انصراف از حاق لفظ خوب آنکه انصراف از حاق لفظ باشد نیاید هم اصلاً اسمش را بگذاریم انصراف معنی اش این است که جئنی بماء این را نمی‌گیرد. اصلاً انصراف هم معنی ندارد اما اسمش را انصراف گذاشتند آنجا که غلبه‌ای باشد گفتند که حجت نیست همه گفتند انصراف غلبه‌ای لیس للحجه ما بخواهیم بگوییم که ماء فرد نادر را نمی‌گیرد خوب از نظر لغت فرد نادر را می‌گیرد دیگر همین طور که آب لوله کسی را می‌گیرد آب چاه را هم می‌گیرد همینطور که آب چاه را می‌گیرد آب مادی را می‌گیرد حالا ما نحن فیه یکی از این دو انصراف هیچ کدام نیست المومنون عند شروطهم بگویید که شرط ابتدایی شرط نیست، این را که نمی‌شود گفت لذا بگوییم شرط ابتدائی شرط اینکه شرط است بگویید انصراف دارد در شرط ضمن عقد چه انصرافی؟ چرا انصراف دارد کی گفته انصراف دارد؟

لذا غالب شرطها اینست که ضمن عقد باشد کی گفته؟ اتفاقا در میان عقلاء غالب شرطها در ضمن عقد نیست، لذا انصراف غلبه‌ای هم نیست نه انصراف حاق لفظ است نه انصراف غلبه ای. لذا عقلاء همه شان شروط ابتدائی دارند، شرط در ضمن عقد اصلاً در میان عقلاء خیلی کم است ما رساله نویس‌ها یاد دادیم به مردم شرط تان ضمن عقد باشد و الا عقلاء به کلیه شروطشان عمل می‌کنند بدون اینکه ضمن عقد باشد عقلاء اصلاً شرط ضمن عقد ندارند. لذا این انصراف هیچ وجه ندارد

حالا برسیم به آن دو تا دلیل، فکرش را بکنید من شروط ابتدائی را همه شروط ابتدائی را اگر عرفاً شرط باشد یک دفعه شرط نیست مثل وعده‌ها است ممکن است کسی بگوید از نظر اخلاقی وعده واجب الوفا است اما شرعا نه، مشکل است این را هم یک کسی بگوید اما اگر راستی شرط باشد نه وعده همه عقلاء این شرط را واجب الوفا می‌دانند و انصراف به ضمن عقد عقلاء چنین چیزی ندارند. مطالعه کنید تا فردا.

و صلی الله محمّد و آل محمّد.