عنوان: تقوا
شرح:

بحث ما درباۀ کلمۀ تقوا و فواید آن بود و گفتم بیش از 200 فایده قرآن شریف بر این کلمه مترتب کرده است و ما از میان آن 200 فایده، 20 فایده را انتخاب کردیم و راجع به بعضی از آن فوائد صحبت کردم. بحث هفتۀ گذشته راجع به این بود که می گفتم از قرآن مکرر استفاده می شود که خدا آدم متقی را دوست دارد و اگر پروردگار عالم کسی را دوست داشت در بن بست ها به فریاد او می رسد. اگر خدا کسی را دوست داشت، دعای او را مستجاب می کند. اگر خدا کسی را دوست داشت، دست عنایتش را روی سر اوست. به او توفیق عنایت می کند و از خذلان ها آن او را دور می کند. و به عبارت دیگر، یعنی به عبارت قرآن او را از ظلمت به نور مطلق می کشاند. و کسی در روح او، در زندگی او ظلمت نباشد معلوم است در عمق جان او نور خدا نفوذ کرده است و کسی چنین است با نور خدا راه می رود، با نور خدا زندگی می کند و با نور خدا این دنیا را به اتمام می رساند. در عالم برزخ نور خدا دارد. در قیامت نور خدا دارد. و به عبارت دیگر تا ابد نور خدا دارد. وهفتۀ گذشته می گفتم انصافاً اگر این فایده بهترین فایده ها نباشد از بهترین فائده هاست و خوشا به حال کسی که خدا او را دوست داشته باشد. به عبارت دیگر خوشا به حال آن کسی که متقی باشد، روح خداترسی در عمق جان او نفوذ کرده باشد. اهمیت به واجبات بدهد، همه و همه مخصوصاً نماز اهمیت به مستحبات بدهد تا اندازه ای که ضرر به کار دنیایش نزند مخصوصاً خدمت به خلق خدا- و از این دو مهمتر اهمیت به اجتناب از گناه بدهد چه گناه صغیره چه گناه کبیره و گناه در زندگی اش نباشد و اگر گناه آمد فوراً جبران کند، توبه کند، توبه کند. فوراً خجالت زدگی برای او پیدا شود و با زبانش با عملش از خدا عذرخواهی کند. خوشا به حال این آدم، هم دنیا دارد، هم در آخرت دارد. لذت روحی دارد. زندگی سالم دارد و دست عنایت خدا هم روی سر این ها است و یعنی

پشتوانه ای در زندگی دارند بهترین پشتوانه ها، کمک کاری در زندگی دارند، بهترین کمک کارها، لذا جوان ها اگر می خواهید خدا شما را دوست داشته باشد. اگر

می خواهید در زندگی خدا با شما باشد. اگر می خواهید زندگی شما نورانی باشد آن هم به نور خدا و اگر دنیا می خواهید، آخرت می خواهید با خدا رفیق باشید. فرق است اینکه انسان بندۀ خدا باشد یا با خدا رفیق باشد. فرق است بین اینکه کسی عبادت خدا بکند پروردگار عالم او را بهشت ببرد یا اینکه علاوه بر این دست عنایت خدا روی سرش باشد. نگذارد در بن بست ها مذلتی برای او پیدا بشود. بحث امشب این است که اگر کسی خدا را دوست داشت می رسد به آنجا که او هم خدا را دوست می دارد و اگر بنده ای راستی خدا را دوست داشت، آن محبت او را صد در صد کنترل می کند. به قول قرآن شریف در این باره می فرماید که: فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال، رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله می فرماید یک افرادی هستند که این ها خدا را دوست می دارند و دوستی این ها در سرحد عشق است، رسیده به آنجا که دل اینها مالامال از محبت خداست در دنیا ست، سر کسبش است اما خدا را فراموش نمی کند. در خانه اش با خداست. در کسب و زندگی اش با خداست. در میان مردم است با خداست، در خلوت است با خداست و این حالت که به او عشق می گوییم حالت بالایی است اگر برای بنده پیدا شود و قرآن شریف می فرماید افرادی که متقی باشند که پروردگار عالم دست اینها را گرفته است و دائماً اینها رو به تقریبه رو به ارتفاعند. این ها تا سرحد عشق خدا را دوست می دارند. به عبارت دیگر وقتی که خدا کسی را دوست داشت، یک عکس العملی پیدا می شود، آن بنده هم خدا را دوست می دارد وقتی بنده خدا را دوست داشت دیگه اوّل نتیجه اش این است که در هر حال خدا را فراموش نمی کند. لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله. اگر در خلوت با خداست توجه دارد اینکه در محضر خداست این جمله را از حضرت امام فراموش نکنید خوشا به حال آن کسانی که این جملۀ حضرت امام را عملاً عمل می کنند. یافته اند ایشان می فرمودند بارها، همه جا محضر خداست و ما در محضر خدائیم، همۀ شما آقایان خانم ها که اینجا نشسته اند این را می دانند یعنی همه می دانیم که خدا می بیند، خدا می داند خداهمه جا هست، خدا نزدیکتر از ما به خود ماست همه می دانیم که همه جا محضر خداست ما در محضر خداییم. اما این دانستنی ها، فایده ای ندارد. مثل اینکه همۀ ما می دانیم که محبت داشتن به خدا خیلی خوب است. همۀ ما می دانیم خدا ما را دوست داشته باشد خیلی خوب است، کی خوب تر هست کی کاربرد دارد. هر وقتی که این گفتنی ها در دل رسوخ کند یافتنی بشود دیدنی بشود. البته نه با این چشم، با چشم دل یعنی بیابیم همه جا محضر خداست و ما در محضر خدائیم چه در خلوت چهدر جلوت- لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله یعنی دل این مالامال محبت خدا و چیزی نمی تواند او را مشغول کند. وقتی که عشق خدا در دل باشد هیچ چیزی، هیچ کسی در هیچ حالی

نمی تواند او را مشغول بکند. این مشغول است شما فرض کنید یک کاسه پر از آب گوارا به قول صدرالمتألهین رضوان الله تعالی علیه ما فوق تمام است یعنی به قول عوام لبریز است. وقتی این کاسه لبریز از آب باشد. دیگه هیچ چیزی در آب نمی تواند در این آب نمی تواند باشد. در این کاسه نمی تواند باشد. کاسه لبریز از آب است. بعضی از اوقات دل بنده لبریز محبت خداست. وقتی لبریز از محبت خدا شد می گوید لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله، دیگر هیچ چیزی نمی تواند در این دل وارد شود. دل پر است. دل وقتی خالی باشد بر آن هوی و هوس می آید. دیدید وقتی که شیشه در آن آب نباشد پر از هواست. دل وقتی که محبت خدا در آن نباشد پر از هوی و هوس است. دیگر هر گوشه ایش را می تواند هر شیطانی را تسخیر بکند. گاهی دیگر می شود دل یک باغ وحش- هر گوشه ایش را درنده ای گرفته است. یک گوشه حسد است. یک گوشه حُب به مال است یک گوشه اش ریاست است و بالاخره هر گوشه ای از این دل غیر خداست. اما وقتی محبت خدا در دل آمده، این کاسه لبریز شد. این دل لبریز شد، دیگر همه بیرون می رود. دیو بیرون رود فرشته در آید. دیوها وقتی بیرون رفت دیگر صاحب خانه می آید. قلب المؤمن عرش الرحمان- نتیجه چی؟ نتیجه دیگر این است که می یابد قیومیت حق را. یک روایتی از پیغمبر اکرم است. این روایت انصافاً برای اهل دل، برای آن کسانی که سیر و سلوک کی خواهند، سیر و سلوک می کنند، روایت آبادی است، روایت پر محتوایی است. می فرماید: فلولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لم نظروا الی ملکوت السموات و الارض. اگر شیاطین چراگاهشان دل این انسان نباشد. اگر دل انسان چراگاه شیطان نباشد. این انسان می تواند قیومیت حق را بیابد. یعنی ببیند همه جا در محضر خداست و دل این هم در محضر خداست. این را می تواند ببیند. نظروا الی ملکوت السموات و الارض معنایش این است که همۀ موجودات یک جنبۀ یل الربی دارند، یک جنبۀ یال الخلقی دارند. انسان گاهی نظر دارد به این موجودات منهای خدا. اما گاهی نظر دارد به این موجودات که واسطه به خداست. گاهی انسان می یابد همۀ موجودات نحوۀ وابستگی اش به خدا- دیگر آن وقت است که به غیر از خدا در این عالم دیگر چیزی نمی بیند. برای اینکه می بیند همۀ موجودات وجودنما هستند نه وجود حقیقی- آنکه هست خداست- دیگه ما بقی تدلی هستند- دیگر ما بقی عرض هستند دیگر ما بقی چیزی نیستند لذا محبت از همۀ موجودات صرف نظر می شود و منحصر می شود به محبت موجود حقیقی یعنی خدا- و نتیجه چی؟ دیگر چشم دیگری دارد. دیگه گوش دیگری دارد. آن دل چی؟ دل یک انسان که عرش خداست و پرردگار عالم بر آن حکومت

می کند جوان ها نگذرید از این روایت ها نگذرید اینکه این انسان می تواند به یک جا برسد که دل او بشود جای خدا، بشود عرش خدا. بشود حکومت خدا بر دل این و حکومت خدل بر دل یک انسان این ارزش دارد. دیگر نمی شود ارزشش را به همۀ دنیا این غلط است. دیگه نمی شود ارزشش را به بهشت این غلط است. دیگر ارزشش را قرآن تعیین می کند. ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر دیگر این دل پیش خداست. همین جایش خداست. خیال نکنید فقط دم مرگ خطاب می شود یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک. نه همین جا پیش خداست. همین جا پروردگار عالم حکومت می کند بر این دل- دیگه این ها از عالم دیگرند. و تا خدا خدایی می کند یعنی الی الابد دل این عرش خداست. در دنیا باشد، در عالم برزخ باشد، در روز قیامت باشد یا آن وقتی که برود نه در بهشت پیش خدا. یعنی انسان بهشت برای تو کوچک است. نظیر این دنیاست که برای خیلی ها این دنیا کوچک است. جای اینها در این دنیا نیست بسیاری از افراد در روز قیامت بهشت برای آن ها کوچک است. پس یک دریا در یک کاسه بخواهیم جای بدهیم ممکن نیست. دریای یک دل یک متقی را بخواهیم در یک کاسه جای بدهیم معقول نیست- به یک مؤمن را بخواهیم در بهشت جای بدهیم در حالی که عرضها کعرض السموات و الارض ممکن نیست. پس کجا باید باشد پیش خدا- پیش خدا یعنی چه؟ نمی دانم اما همین مقدار می دانم که بعضی اوقات انسان می رسد به یک جایی که دل این عرش خداست- دیگر هیچ چیزی هیچ کسی نفوذ در دل این نمی تواند بکند جز خدا و هیچ چیزی هیچ کسی نمی تواند این را گول بزند برای اینکه لا تلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر الله- این همین است که شیطان می گوید من نمی توانم این را گول بزنم. قرآن شریف سه چهار جا نقل می کند که شیطان تشر زد به خدا- تشرش هم این بود گفت خدایا حالایی که من بواسطۀ این بنی آدم راندۀ درگاه تو شدم همۀ شان را نابود می کنم الا المخلصینَ- در هر سه چهار جا قسم هم خورده فبعزتک لأغوینهم اجمعین الا مبارک منهم المخلصین گفت خدایا همۀ شان را نابود می کنم جز مخلص خدا را- مخلص کیه- انسان گاهی عمل به جا می آورد خلوص دارد به این می گوییم مخلص- گاهی هم دل او مال خداست به این هم باز می گوییم مخلص اما گاهی خودش مال خداست نه مال هوی و هوس خودش مال خداست نه مال شیطان یعنی عبد است وقتی عبد شد به این می گویند مخلص، چرا مخلص می گویند؟ مخلص یعنی آن کسی که فقط برای خدا کار می کند مخلص یعنی آن کسی که خدا قبولش کرده است. ای خوشا به حال بنده ای که خدا او را قبول کرده باشد. بگویند بنده ام قبولت دارم این بنده ام دیگر هیچ چیزی هیچ کسی نمی تواند تو را گول بزند«فَبِعِزَتِک لَعُقْوِیَنَهُمْ اجمعینْ الّا عبادک منهم المخلصین» بله مخلص شدن کار مشکلی است لذا بعضی از آقایان مفسرین بلکه غائب از آقایان مفسرین می گویند که مخلص یعنی 14 معصوم یعنی انبیاء اما دیگر غیر انبیاء غیر 14 معصوم غیر اوصیاء نمی تواند مخلص باشد اما نه، می تواند، نمی دانم نمی شود نمی توانم در قاموس این انسان راه ندارد این انسان خدا گفته است نحوۀ خلقتش این است قرآن فرموده است اهل بیت فرموده است انسان برو و می رسی به آن جا که مقام فِنا، مقام لقاء مال توست.«فمن کان یرجوا لقاء بِه فلیعمن عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده ربه ی احدا» یعنی می خوای به مقام لقاء برسی؟ لقاء یعنی چه؟ یعنی همین مخلص. مقام لقاء یعنی چه یعنی انسان با دل ببیند خدا را. مقام لقاء که خدا 21 مرتبه درباره اش صحبت کرده یعنی مقام لقاء، این لفظ لقاء 21 مرتبه در قرآن آمده این 21 مرتبه مقام لقاء، مقام ملاقات، لقاء یعنی ملاقات. ملاقات بنده با خدا یعنی چه؟ یعنی بنده به واسطه ی عبادتش، این آیه ی شریفه ی آخر سوره ی کهف است و در روایت هم می خوانیم اگر کسی برای نماز شب بیدار نشود و راستی و جدی این آیه را بخونه بیدار می شه، این آیه بیدارش می کند. این آیه چنانچه دل را بیدار می کند این آیه چنانچه انسان را از غفلت ها بیدار می کند اگر جداً انسان این آیه را بخواند از خواب ظاهری هم برای نماز شبش بیدار می شود. این آیه می فرماید ای انسان شرک نباش یعنی در دل غیر خدا چیزی نباشه کسی نباشه وقتی چنین شد می بینی خدا را. اگر می بینید نمی توانیم ببینیم خدا را کوریم. کوریم یعنی چه؟ یعنی از نظر دل مشرکیم. غیر خدا در دل است. وقتی غیر خدا در دل باشه معلوم است که نیست خدا تا او ببینیم نیست در دل. اون خدایی که همه جا هست اما ما نمی توانیم ببینیم به قول قرآن نمی توانیم ملاقات بکنیم «فمن کان یرجوا لقاء ربه» یعنی می خوای ملاقات پیدا بشه؟ « فمن کان یرجوا لقاء ربه» باید «فلایشرک بعباده ربه ی احدا» اصلا ابدا شرک در زندگی نباشه این شرک در زندگی نباشه یعنی «لاتُلْحیهم تجارهٌ و لابیعٌ عن ذکر الله» این می شود مخلص. وقتی که مخلص شد دیگر شیطان به این کاربرد ندارد در آیه ی دیگر می فرماید «انه و لیس لهُه سلطانٌ علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون» حتماً شیطان سلطه ندارد بر کسی که ایمان واقعی دارد. بر کسی که پشتوانه ی او خداست (یعنی بحث هفته ی گذشته و امشب) کسی که پشتوانه اش خداست حتماً شیطان کاربرد به این ندارد «انه و لیس لَهُ سلطان» فضلای جلسه می دانند که چقدر تأکید در این آیه هست یعنی حتماً یقیناً بدون شک شیطان سلطه ندارد بر آن کسی که دل او مال خدا باشد خودش مال خدا باشد، سلطه ندارد. «انما سلطانه و علی الذین لایتوکلون- لایؤمنون سلطنت شیطان بر کسی است که خود را نداشته باشد و الّا اگر کسی خدا را دارد چه جور شیطان می تواند درد دلی بیاید که در آن دل حکومت خداست؟ معلومه قرآن هم نگفته بود می گفتیم. چه جور می شود یک کاسه ای که لبریز آب است و تمام است این لبریز از آب باز هم هوا در این کاسه باشه خُب نیست هوا دیگر در این کاسه کِی هوا در آن می آید؟ زمانی که یا اصلاً آب در آن نباشه و یا اگر باشه نصفه باشه. هوی و هوس آنجاست- دل این انسان همین است به اندازه ای که خالی است در آنجا هوی و هوس است. در آن جا شیطان است، شیطان جنی، شیطان انسی، شیطان نفس اماره، به اندازه ای که خالی است در آنجا صفات رذیله است. حسد، تکبر، غرور، حب به مال، و بالاخره بدبختی هرچه این کاسه خالی در آنجا بدبختی اما اگر کاسه لبریز از محبت خدا باشد، لبریز از آب گوارا باشد خب معلومه دیگه هوا در این کاسه نیست. اگر قرآن هم با این تأکید نمی فرمود می گفتیم- انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون انما سلطانه علی الذین یتولونه- وقتی که ما دوست شیطان شدیم، پیرو شیظان شدیم خب معلومه شیطان از کم شروع می کند به کم قانع نیست. از اوّل از این جا شروع می کند

بی اهمیت دادن به واجبات. مخصوصاً نماز، بی اهمیت شدن راجع به مستحبات مخصوصاً خدمت به خلق خدا. از این جاها شروع می کند. کسالت در رابطه با خدا، و لذت می آورد دنیا و آنچه در دنیاست. کم کم می رود روی گناه گناهان صغیره، کم کم گناهان کبیره، کم کم فراموشی توبه راز و نیاز با خدا، خب حالا چی، قرآن کریم

می فرماید در آخر کار کفر است. می فرماید در آخر کار افرادی که گناه روی گناه

می کنند دیگر کفر است و این آیه ای که دیگه کفر است در قرآن زیاد تکرار شده است از کم شروع می کند اما یک وقت می رسد به آنجا که به جای این که خدا به دل این حکومت کند، شیطان دیگه بر دل این صد در صد حکومت می کند. دیگه می شود یک شیطان، دیگه می شود یک دیو، دیگه می شود معاویه ابی سفیان- خیال نکنید که معاویه ابی سفیان از اوّل معاویه بود. نه! کل انسان یولد علی الفطره الا انَّ ابویه یهودانه او ینصرانه، او یَحسبانه هر کسی فطرت دارد. هر کسی آن دل را دارد. وقتی که مواظبت نکرد، از کم شروع می شود کم کم خودش می شود یک شیطان- فکرش

می شود یک شیطان- روش و منشش می شود یک شیطان- هم خود گول می زند هم دیگران اگر بخواهیم به جایی برسیم باید خدا ما را دوست داشته باشد، یعنی باید متقی باشیم اگر بخواهیم به جایی برسیم باید ما هم خدا را دوست داشته باشیم. ولو به سرحد عشق هم نرسد که قرآن اطلاقش این است لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر الله ولو به آنجاها هم نرسد اما راستی دیگه نیروی کنترل کننده می شود. یک جملۀ تاریخی برایتان بگویم که ببینید چه جور افرادی که خدا را دوست می دارند. افرادی که فی الجمله توجه دارند به این که همه جا خدا هست چه جور نجات پیدا می کنند. اگر گناه هرچه بزرگ هرچه تحریک بالا اما آن محبت به خدا نمی گذارد این گناه بکند. رسم پیغمبر اکرم این بود وقتی می رفتند جنگ چند نفر جوان امین را جوان متقی را می گذاشتند در مدینه برای سرپرستی خانواده هایی که شوهرهاشون به جبهه رفته بودند و این چند نفر جوان اداره می کردند مدینه را یکی از این جوان ها که 8-7 تا خانه را اداره می کرد یک روزی آمد درب خانه و در زد زن صاحب خانه که شوهرش جبهه رفته بود آمد دم در. که بپرسد چه کار داری؟ چه می خواهی بروم برایت بگیرم؟ نمی دانم چه شد؟ آیا آن زن رو نگرفته بود؟ آیا اون زن از طرف او تقصیر بود آیا مرده آن وقت خذلانی برایش جلو آمد بالاخره این مرد تحریک شد. دستش را گذاشت به سینه ی این خانم. تا دست این نامحرم آمد به سینه ی این خانم. این خانم با یک وحشتی گفت:«النار، النار» چه می کنی؟ آتش جهنّم است. آتش... آتش... دست تو به سینه ی من آتش است دست تو به سینه ی من جهنم است هم برای من هم برای تو مثل آب روی آتش مثل جرقه روی بنزین این دست برداشت اما آتش گرفت همان جمله ی خانم را بنا کرد تکرار کردن. «النار، النار» به اندازه ای که دیگر نتوانست اوامر پیغمبر را عمل بکند دیگر نتوانست حتی در مدینه بماند رفت در کوه در غار آنجا هِی مرتب «النار، النار» گریه، زاری. پیغمبر اکرم جنگ تبوک بود از جبهه برگشت خبر دادند به پیغمبر اکرم که فلان جوان که سرپرستی خانواده های جبهه رفته ها را می کرد یک کار زشتی کرده آیه ی شریفه آمد که «یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا» ای بنده ها که خیلی هم گناه کردید مأیوس از رحمت خدا نباشید پروردگار عالم می آمرزد گناه هرچه فراوان گناه هرچه بزرگ اگر راستی خجالت زده شوید خدا می آمرزد. یعنی جوان توبه ات قبول است خدا می آمرزد. پیغمبر خیلی خوشحال شدند دیگران خیلی خوشحال شدند و پیغمبر با این آیه فرستادند در بیابان جوان بیا آقا بیا این جوان آمد اما در وسط راه این فکر را می کرد. چه خوبه انسان این چنین باشه که خب حالا گناه ما آمرزیده شد مثل این که من اصلاً گناه نکرده باشم آن تقصیرها هم آمرزیده شد درست شد اما حالا من چه جور در روی پیغمبر اکرم نگاه کنم؟ این را چه کنم تو این فکر بود آمد نماز جماعت ایستاد نماز جماعت رو خوند و نرفت جلو پیغمبر اکرم رفتند روی منبر این چشمش افتاد به پیغمبر نمی توانست به پیغمبر نگاه بکند سر زیر انداخت پیغمبر اکرم اتفاقاً سورۀ الهیکم التکاثر را در اول منبرشان خواندند:«الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر» دنیا این بشر را مشغول کرده این اشتغال هست هست تا بمیرد ناگهان وقت مرگ در قبر متوجه می شود که اِ گذشت هفتاد سال با بی محتبی خدا 80-70 سال با محبت دنیا پیغمبر رفت تا آخر و این هِی فکر می کرد چه کند اما ناگهان یک آهی یک نعره ای افتاد روی زمین رفتند بالای سرش دیدند مُرده. این حالات از کجا پیدا

می شود؟ یعنی یک خانم زنده کند نه یک نفر را یک جامعه را با یک جمله ی «النار... النار...» یک جوان یک تنبیه باشد برای یک جامعه با جملۀ «النار...النار...» و ترس از خدا، خجالت زدگی از پیغمبر اکرم وقتی محبت خدا بیابد چنین است اگر خدا او را دوست داشته باشد چنین است اگر هم این خدا را دوست داشته باشد و او به سرحد عشق هم نباشد و او به سرحد لاتلهی هم تجاره و لابیعٌ عن ذکر الله هم نرسد باز هم این است همین است این ها دیگر بالاترین لذتشان این است که نماز بخوانند بالاترین لذتشان این است که خدمت به خلق خدا بکنند دیدید شما یک آقایی را شما دوست دارید بالاترین لذت این است که شما احترام به این آقا بکنید به این آقا اطعام بکنید به این آقا خدمت بکنید حتی دیگه فرق هم نیست بین این آقا و نوکر آقا به نوکر آقا خدمت می کنید به نوکر آقا سلام می کنید. به نوکر آقا احترام می کنی، فلانی رئیس دفتر فلانی است. چون فلانی خیلی عزیز است پس رئیس دفتر او هم عزیز است. انسان اگر محبت به خدا داشته باشد این است. عبادت می کند نه لذت می برد از اینکه می تواند گره ای از کار یک مسلمان بگشاید چرا؟ چون بندۀ خداست از همین جهت هم وقتی که ائمه طاهرین می شنیدند، می دیدند که گره ای از کار یک مسلمان گشوده شده به اندازه ای خوشحال می شدند عکسش اگر پیغمبر ائمه طاهرین می دیدند،

می شنیدند که توهین به یک مسلمان شده به اندازه ای ناراحت می شدند که غضب می کردند، ناراحتی رگ های گردن بلند می شد، صورت تغییر می کرد. یکی خدمتی پیغمبر اکرم نشسته بود یک کوری وارد شد. این کور آمد در دامن این آقا نشست این خودش را جمع کرد، یک بی احترامی که نمی دانم کور هم فهمید یا نه، یک

بی احترامی به این کور، پیغمبر اکرم به این اندازه ای عصبانی شد. خدا عصبانی شد که سورۀ عبس درباره اش نازل شد. پیغمبر فرمودند که چرا این چنین کردی؟ ترسیدی از فقر او به تو بمالد، ترسیدی از غنای تو به او سرایت بکند چرا اینجور کردی، چرا خودت را جمع و جور کردی، چرا توهین به یک مسلمان کردی، اما همین پیغمبر اکرم اگر می دیدند گره ای از کار یک مسلمان گشوده شده به اندازه ای خوشحال می شدند که نمی شود وصف آن خوشحالی را کرد. اگر انسان خدا را دوست داشته باشد دیگر وضعش این است بنده های خدا را دوست دارد، توهین به بنده های خدا نمی کند، خدمت به بنده های خدا خیلی می کند، در متن زندگی اش خدمت به خلق خدا- دیگر نماز را دوست دارد، دیگه نماز برایش سنگین نیست، چرا نماز برای ما سنگین است؟ چرا نماز اوّل وقت نمی خوانیم؟ و بالاخره چرا در مسجد سر و کار نداریم؟ برای خاطر اینکه محبت به خدا نداریم. و الا اگر محبت به خدا باشد این وضع است. زینب مظلومه می فرماید که شب عاشورا دم غروب برادرم از خیمه بیرون آمده بودند، نشسته بودند بیرون خیمه.......(روضه)