عنوان: جبر و تفویض
شرح:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.‏‏

 

در مباحثه‌ی قبل عرض کردم: در بحث قضا و قدر، نود درصد به بالای قضا و قدرها تعليقی است، نه تنجيزي و اگر همه توجه کنند، علتش را می‌فهمند. معنايش اين است که پروردگار عالم تقدير کرده است و حکم کرده است که اين انسان اگر راه مستقيم برود، سعادتمند می‌شود ‌و اگر راه غيرمستقيم برود، شقاوتمند می‌شود. لذا سعادت و شقاوتش ذاتی نيست، بلکه دائر مدار اراده‌ی او است. خدا اين را می‌داند و خدا اين را تقدير کرده است، در قرآن هم همين مطلب را در بيش از صد جا آورده است. «فَأَمَّا مَنْ طَغَى‌ وَ آثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِی الْمَأْوَى وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَى.‌«[1] تاکيدهای شيرينی هم دارد. آنچه در قرآن است، قضای الهی و تقدير الهی است. پروردگار عالم در ازل با آن علم ازلی تقدير کرده است و بعد از تقدير هم حکم کرده و فرموده است: که «فَأَمَّا مَنْ طَغَى‌ وَ آثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِی الْمَأْوَى وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَى.‌«. آدم طغيانگر، جهنمی است. بعد هم که به جهنم می‌رود و التماس می‌کند، پروردگار عالم می‌فرمايد: «ذٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکُمْ»؛[2] خودت اين کار را کردي. هرکسی «مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَى.‌«‌ تقدير ازلی خدا و حکم خدا اين است که انسان با اين وسيله بهشتی شود. در بهشت هم به او می‌گويند: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ».[3] در قضا و قدر الهی اراده‌ی انسان خوابيده است. اينطور می‌شود که خدا تقدير کرده است که ما با اراده‌ی خود يا بهشتی شويم، يا جهنمی شويم؛ خدا حکم کرده است که ما با اراده‌ی خود يا بهشتی شويم يا جهنمی شويم. به اين قضا و قدر تعليقی می‌گويند. نود درصد به بالای قضاها و قدرها از اين قبيل است. نظير جبر و تفويض است.

    در جبر و تفويض هم همين است که ما در کارهايمان مجبور نيستيم. من الان با شما حرف می‌زنم و وجدان می‌گويد: می‌توانم حرف نزنم يا حرف بزنم. شما که اينجا نشستيد، می‌توانيد گوش دهيد يا گوش ندهيد. لذا جبری در کار نيست. البته تفويض هم نيست؛ برای اينکه همه کاره نيستيد و خدا بايد نيروها را بدهد و تو از آن نيروها استفاده کنی و در سلسله علل، اختيار خوابيده است. آن‌وقت می‌شود: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ‏ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».[4] باز برمی‌گردد به اينکه من با اراده‌ی خودم بهشتی می‌شوم، يا با اراده‌ی خودم جهنمی می‌شوم. لذا تا اينجاها حل مسأله‌ی جبر و تفويض و قضا و قدر، يک مسأله‌ی آسان و عوامانه‌ای است. اتّفاقاً مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) در همين بحث ما در جلد اول تا آن آخری که می‌روند،‌ همين‌طور بحث می‌کنند و در يک ان قلت قلت می‌مانند و قلمشان می‌شکند.[5] و الاّ مرحوم آخوند همين‌طور که من عرض کردم، تا آخر می‌روند.

    بنابراين يک قضا و قدر حتمی داريم؛ مثل مرگ فرزندش، مثل فقر حتمي، که هرچه اين‌طرف و آن‌طرف می‌زند، نمی‌شود. کم حافظگي، گنگي، کری و غيره بلاهای حتمی است که اين بلاهای حتمی هم خيلی اوقات اجتماع برايش جلو آورده، يا پدر و مادرش جلو آورده‌اند و علی کل حال برای اين حتمی است. اينکه اميرالمؤمنين  (‌عليه السلام) می‌فرمايند دريای سياه است، وارد آن نشويد، يا دريای متلاطم است، وارد آن نشويد وگرنه غرق می‌شويد، [6] در همين جاها است.

    يک مسأله‌ی علمی هست که در قرآن هم آمده است. اين قرآن به راستی همه چيز را با اشاره.حل می‌کند. قرآن برهان صدّيقين دارد، اما نه با مقدماتی که ملاصدرا درست می‌کند؛ برهان نظم دارد، اما نه با دليلی که حکما و متکلمين درست می‌کنند، بلکه با اشاره‌های خيلی دقيقی حل می‌کند و پروردگار عالم در بحث ما اين اشاره را خيلی صريح مطرح کرده و مطلب را حل کرده است.

    تفصيلش اين است که خدا عالم به قدر و قضای حتمی که برای اين انسان پيدا شده، است يا نه؟ بايد بگوييم: بله و اگر عالم نباشد،‌ خدا نيست. خدا قادر به رفع اين است يا نه؟ بله، اگر خدا قادر نباشد که خدا نيست. خدا رئوف و رحيم است يا نه؟ بله، صد و چهارده مرتبه در قرآن گفته است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ‏ الرَّحيمِ». خدا حکمت مطلقه دارد يا نه؟ اگر حکيم نباشد، خدا نيست و العياذبالله ظالم و طغيانگر است. پس خدا هم حکيم است، هم رحمان و رحيم است، هم قادر مطلق است و هم عالم مطلق است. اگر غير از آنچه برای اين انسان هست، بهتر می‌شد، بايد پروردگار عالم برای او ايجاد کرده باشد؛ برای اينکه اگر خوبش را ندهد، يا خصلت ندارد که محال است؛ يا علم ندارد که اين هم محال است؛‌ يا رحمت و ر‌أفت ندارد که محال است و يا حکمت ندارد که اين هم محال است. پس اگر حکيم و رئوف است و اگر قدرت مطلقه دارد و اگر علم مطلق دارد، آنچه در اين عالم وجود است «الَّذي أَحْسَنَ‏ كُلَ‏ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ»[7] است. به قول شاعر:

دهنده‌ای که به گل نکهت و به گل جان داد                               به هر کس آنچه سزا بود حکمتش آن داد[8]

با يک ذره کم و زياد شدن، عالم وجود به هم می‌خورد و مخالف با علم و حکمت خدا می‌شود و مخالف با قدرت خدا و مخالف با رحمانيت خدا می‌شود. يک دليل لمّی، ‌يعنی دلیلی که از علت پی به معلول می‌بریم که مو زير درزش نمی‌رود به ما می‌گويد: اين قضا و قدرهای حتمي، صد در صد مصلحت دارد. بزرگان اسمش را الطاف خفيه گذاشته‌اند که بالاتر از الطاف جليّه است؛ برای اينکه الطاف جليّه ممکن است پاداشی نداشته باشد و الطاف خفيّه پاداشش به اندازه‌ای است که روز قيامت خدا عذرخواهی می‌کند از اين مصيبتی که برايش جلو آمده است. به قول آقا ميرزا جوادآقای تبريزي، وقتی جنازه‌ی پسر را روی آب ديد، در جلسه آمد و گفت: خدا عيدی به ما داده است، اما زن‌ها متوجه نيستند.

پروردگار عالم در قرآن از همين دلیل، در مقابل شيطان استفاده کرده است. شيطان، شش وقتی که رانده‌ی درگاه خدا شد و طغيان و بدجنسی کرد، شش اشکال به خدا کرد. گفت: خدايا تو که می‌دانستی من بد هستم، چرا مرا خلق کردي؟ خدايا تو که می‌دانستی من سجده نمی‌کنم، چرا به من گفتی سجده کن؟ خدايا چرا مهلتم دادي؟ خدايا چرا مرا مسلط بر سر مردم کردي؟

بی‌ادبی از اشعري‌ها می‌گويد: اگر دنيا پشت به پشت يکديگر کند و بخواهد جواب اين شش دليل را بدهد، نمی‌شود. اما پروردگار عالم هر شش اشکال را با يک جمله جواب داده است. به شيطان خطاب شد: من را حکيم می‌دانی يا نه؟ ‌شيطان گفت: بله، خطاب شد: پس فضولی موقوف؛ هرچه بوده، صد در صد مصلحت بوده است؛ نه ذره‌ای کم و نه ذره‌ای زياد. اراده‌ی حق و قضای حق و تقدير حق به اين متعلق شده و صد درصد مطابق با حکمت خدا و رأفت خدا و مطابق با علم خدا و مطابق با قدرت خدا است. آن‌وقت شيطان ساکت شد.

لذا اين دليل لمّی هم ولو نمی‌تواند جزء جزء مسأله‌ را حل کند و ما نمی‌خواهيم حل کند؛ برای اينکه علم ما در مقابل علم خدا، قطره‌ای از دريا است. قضيه‌ی حضرت خضر و قضيه‌ی حضرت موسی (علیهما السلام) از همان قضا و قدرهای حتمی است. وقتی تمام شد، حضرت خضر ديد مرغکی مرتب از دريا قطره‌ای آب برمی‌دارد و از اين طرف به آن طرف می‌پراند. حضرت خضر به حضرت موسی گفت: اين می‌گويد: علم من و تو در مقابل علم خدا، ‌قطره‌ای از دريا است. پس علم ما در مقابل خدا و در مقابل حکمت خدا قطره‌ای از دريا است. اما دليل لمّی ما می‌گويد: آنچه در اين جهان موجود شود، يا دست خود انسان است و يا دست خود انسان نيست و در دست اجتماع هم نيست بلکه فقط دست خدا است. نمی‌خواهد در اين باره فکر کنيد اما جهل هم نداشته باشيد و با دليل لمّی جلو بياييد. همين‌طور که خدا با شيطان با دليل لمّی جلو آمد و فرمود: آيا من حکيم هستم يا نه؟ شيطان گفت آري. فرمود: پس اگر حکيم هستم، هرچه کردم، صد درصد موافق با مصلحت است.

وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ



[1]. سوره نازعات‏، آیه37ـ41

[2]. سوره آل عمران‏، آیه182

[3]. سوره حاقه، ‏، آیه24

[4]. التوحید، محمد بن علی بن الحسین(شیخ صدوق)، ج1، ص206

[5]. کفایة الاصول، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، ج1، ص68

[6]. نهج البلاغه، سید رضی، ج1، ص526، حکمت٢٨٧، ط دار الكتاب اللبناني

[7]. سوره سجده، آیه7

[8]. دیوان اشعار، محتشم کاشانی، قصاید، قصیده‌ی شماره16