عنوان: شرح اخلاقی برخی آیات قران کریم
شرح:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‏.

 

بحث ما دربارۀ آیۀ هُدیً للمتقین بود. اشکال شده درحالی که قرآن، هُدیً للناس است، پس این هُدیً للمتقین یعنی چه؟

یک معنا کردیم و گفتیم متقین در اینجا یعنی آن کسی که متقیّد به ظواهر شرع است و پروردگار عالم به او کمک می­کند که اسمش را هدایت عنائیه گذاشتیم. آن هدیً للناس، هدایت تشریعه است و این هدیً للمتقین هدایت عنائیه و هدایت لطفیه و هدایت مخصوص خدا به بنده­های متقی­اش است. و پروردگار عالم سه هدایت دارد: یکی هدایت تکوینی که از همۀ موجودات است و یکی هدایت تشریعی که از برای همۀ انسانهاست و یکی هم هدایت عنائیه، هدایت خاص که از برای افراد خاص است. و این هدایت متقین به قرینۀ آیات دیگر که گفتیم، معنایش اینست و هدایت تشریعی نیست. آن هُدیً للناس که در همین سورۀ بقره مقداری که جلوتر برویم، می­فرماید: هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ ؛ و اینجا که می­گوید هُدیً للمتقین، این هدایت دو معنا دارد و این هدایت، هدایت خاص است و آن هدایت عام است و هدایت عام برای همه هست و هدایت خاص برای متقین است. یک معنای دیگر هم برای هُدیً للمتقین می­شود کرد و آن اینست که هدایت در اینجا که برای متقین است؛ متقین یعنی افرادی که سلامت نفس دارند و نه آن تقیّد به ظواهر شرع؛ بلکه افرادی که مهذب هستند. یعنی دل را از صفات رذیله نگاه داشتند. که این هدایت در قرآن آمده است. وَ مَن یُعَظِّمْ شَعَغرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ (سوره حج، آیه 32). به این می­گویند تقوای دل و سلامت نفس. لذا تصرف در متقین بکنیم و نه تصرف در قُدَم. و متقی مراتب متعددی دارد و اقسام متعددی دارد و من جمله از اقسام متّقی، اینست که تقوای دل و تقوای ظاهر، تقوای جوارهی و تقوای جوانحی. تقوای جوارهی همان است که اسلام می­گوید هرکه بخواهد کار اجتماعی داشته باشد، باید عادل باشد که تقوای جوارهی، با عدالت مصادف می­شود. هرکسی که بخواهد کار اجتماعی داشته باشد، حتی امام جماعت، شهادت برای طلاق و یا قاضی و مجتهد و مرجع و رهبر و غیره باید تقوای جوارهی داشته باشند وگرنه نمی­تواند امام جماعت شود، چه رسد که بخواهد مرجع تقلید شود. به این می­گویند تقوای جوارهی.

تقوای جوانحی، سلامت دل است. «یوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سليم ». به این، قلب سلیم می­گویند تقوای دل هم می­گویند و متقی دل هم یعنی سلامت نفس هم می­گویند و اول قرآن، قرآن می­خواهد یک زنگ خطر بزند که قرآن چیست و چه کتابی است و باید بگوییم قرآن کتاب اخلاق است. ولو همه چیز در قرآن هست. یعنی بهترین فلسفه و آن هم با زبان رسا در قرآن هست اما قرآن که کتاب فلسفه نیست. بهترین عرفان در قرآن هست اما قرآن کتاب عرفان نیست. بهترین قانون در قرآن هست، اما قرآن کتاب قانون نیست. و بالاخره، لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِى كِتبٍ مُّبِين (سوره انعام، آیه 59). هر علمی در قرآن هست؛ اما قرآن کتاب آن علم نیست و اگر بخواهیم، بگوییم قرآن کتاب چیست؛ خود قرآن می­فرماید من کتاب اخلاقم. هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ. یا رسول الله! تو یک معلم پرورشی هستی و کتابت هم کتاب اخلاقی و کتاب پرورشی است. لذا اینجا می­خواهد یک زنگ خطر بزند و آن اینست که اگر دل سالم باشد، قرآن می­تواند این را هدایت کند؛ و اما اگر دل ناسالم باشد، قرآن نمی­تواند این را هدایت کند. قرآن هُدیً للمتّقین است یعنی آن دلی که سالم باشد. بیش از صد آیه و بیش از هزار آیه، این هُدیً للمتّقین را اینطور معنا می­کند و من جمله بعد از اینکه برای هُدیً للمتّقین، پنج آیه می­آورد، آنگاه شروع می­کند در غیرمتقین. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ. یعنی در قرآن من نقص نیست. در کسی که کافر است، نقص است. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ؛ چرا؟ خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ. این جهنمی است و نمی­شود هدایتش کرد. یا رسول الله! إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ. آدم مرده که نمی­توانی زنده کنی و این تقصیر تو نیست و تقصیر قرآن نیست بلکه تقصیر خودش است که مردۀ دل است و تقصیر خودش است که کر است. صفت رذیله روی دلش حکمفرماست، پس نمی­شود او را هدایت کرد.

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ مثل اینکه برای جهنم خلق شده، دوان دوان رو به جهنم می­رود برای اینکه نه چشم دارد و نه گوش دارد و نه دل دارد. پس وقتی چنین باشد، قرآن نمی­تواند این را هدایت کند. باید سلامت نفس باشد تا قرآن بشود این را هدایت کند. قرآن یک ترسیمی از مردم دارد. می­فرماید این مردم دو قسمند. یک قسمت این هستند که: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. وقتی قرآن را می­شنود، گریۀ شوق می­کند. بعد هم به او می­گویند چرا قبول می­کنی. آنگاه می­گوید برای اینکه حق است و باید زیر بار حق رفت. این یک دسته است که قرآن ترسیم می­کند و یک دستۀ دیگر هم ترسیم می­کند و می­گوید یک دسته هم اینگونه هستند که: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ می­گوید خدایا! نمی­توانی ببینم، یک سنگی بیاید و مرا نابود کند. نمی­توانم زیر بار بروم و نمی­توانم زیر بار پیغمبر بروم. که عامه و خاصه می­گویند شأن و نزولش راجع به امیرالمؤمنین علی (ع) است که وقتی منصوب به خلافت شد. یک عربی که شاید هم توطئه بوده و خواص این را روی کار کرده بودند که توطئه کنند که پیغمبر از آنچه می­ترسید، به سرش بیاید؛ لذا خدا حفظ کرد. این عرب جلو آمد و گفت این کار از خودت بود یا از خدا. اگر از خودت بود که قبول ندارم و اگر از خدا بود، نمی­توانم ببینم و از خدا بخواه تا سنگی بیاید و مرا نابود کند. پیغمبر فرمودند از میان ما بیرون برو، درست می­شود. که ظاهراً شصت و چهار نفر از سنّیها و علمای اهل تسنن، گفتند که سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ؛ راجع به همین است. این به جای اینکه،اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء؛ می­شد که یک طور دیگر بگوید که: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ توفقنی لقبولِک. پس چرا این را نمی­گوید. خدایا! اگر حق است، توفیق بده تا زیر بار برود. اما می­گوید خدایا اگر حق است، یک سنگی بیاور تا مرا نابود کند. این یعنی که مرا جهنمی کند. برای اینکه وقتی می­گوییم اللّهمّ یعنی جهنم را قبول دارد. خدایا! می­خواهم به جهنم بروم. من نمی­دانم این تا چه اندازه درست باشد، اما واقعیت همین است که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به او گفتند که فقط بگو که اشتباه کردم. گفت: النار وللعار. نمی­گویم اشتباه کردم و حالا اگر به جهنم می­روم هم بروم. یک ترسیم از قرآن است. شاید معنای امروزمان بهتر از معنای آن مجالس قبل هم باشد. که قرآن می­خواهد بگوید که آقا! مواظب باش که صفت رذیله بر دل تو حکمفرما نباشد که اگر صفت رذیله در دل تو حکمفرما شد، نمی­شود. اول سورۀ یس اینست که: إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ؛ کسی که غُل است و گردنش هم غُل و زنجیر است. این به گونه­ای است که نمی­تواند اطرافش را هم نگاه کند چه رسد به اینکه بخواهد به آسمان نگاه کند. آنگاه جلوی او سدّی هست و عقب او هم سدّ است و نمی­شود که جلو برود. آدمهای ناباب و آدمهایی که دل ناپاک دارند، نمی­شود که هدایت شوند. پس چه وقت می­شود؟ آن وقتی که به پیامبر درون لبیّک بگوید. همۀ انسانها در درونشان سه پیغمبر دارند. ببینید که خدا چقدر به ما لطف دارد. ببینید که خدا برای هدایت ما چقدر کار کرده است. سه پیامبر در درون ما هست و این پیامبرها مثل پیامبرهای برون حسابی هستند و معجزه هم دارند. اولین پیامبر، فطرت است. یعنی عمق جان انسانها، خدایاب و خداجو است. اگر آن صفت رذیله نباشد، این خود به خود هم خدایاب است و هم خداجوست. بالاترین دلیلش را هم قرآن می­گوید: فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ؛ در بن بستها همین کسی که کافر صد در صد است و منکر است و علیه اسلام چیزی نوشته، در بن بستها، خدا خدایش شروع می­شود و به طور ناخودآگاه، خدا خدا می­کند. همین فطرت ما نه اینکه خدایاب و خداجوست، بلکه مابقی هم هست. یعنی توحیدش هم در آنجا درست می­شود و هیچ گاه متوسل به دو مبدأ نمی­شود. حتی مشرکین هم نمی­شود که متوسل به بتشان شوند. بلکه موحد حسابی می­شود و خدا را مستکمل صفات جمیله می­بیند لذا در آنوقت که خدا را قبول ندارد، حالا خدا را قبول دارد و او را رئوف و قادر هم می­داند. لذا می­گوید خدایا به فریادم برس. یعنی خدایا می­توانی. خدا را عالم هم می­داند و عالم به حال خودش هم می­داند. بنابراین خدا خدا می­کند. خدا را مستکمل جمیل صفات کمالات می­داند. این پیامبر درون ماست که خدا برای ما خلق کرده است. آنگاه اگر این  پیامبر را غُل و زنجیر نکنیم، آنگاه قرآن، هدایت برای ما می­شود و الاّ اگر فطرت ما غُل و زنجیر شده باشد و غفلت از این پیامبر باشد، آنگاه هدایت نمی­شود.

پیامبر دوم ما، وجدان اخلاقی ماست که این هم انصافاً خیلی بالاست و پیامبر خیلی مهمی است. وجدان اخلاقی اینست که هر انسانی یعنی همان رذل و ظالم و دزد و جنایتکار، در وقتی که بخواهد کاری بدی انجام دهد، درون او و عمق جانش، او را تهدید می­کند که نکن که بدبختی دارد و این ظلم را نکن که نکبت دارد و او را تهدید می­کند. اگر حرفهایش را نشنید و کار بد را کرد، او را ملامت می­کند. این نفس لوامه که در قرآن آمده و علمای علم اخلاق به آن می­گویند نفس لوامه، همین جاست که ملامتش می­کند که جبران کن، چرا ظلم کردی؟ چرا غیبت کردی؟ چرا بدی کردی؟. ملامتش می­کند تا کم کم خوابش ببرد و به دنیایش برود.

آنگاه این پیامبر در کارهای خوب برعکس است. در کارهای خوب، او را ترغیب می­کند. هنوز کار را نکرده، می­گوید دنبال این کار برو . برو و این را نجات بده و برو، گره از کارش باز کن. بارک الله خیلی خوب است و خیلی ثواب دارد. و آنگاه که کار را انجام می­دهد، او را تحسین می­کند. بارک الله و آفرین. به این می­گویند وجدان اخلاقی. خوب این پیامبر در درون ماست که حسابی برای ما کار می­کند؛ مگر اینکه او را بپوشانیم. مگر اینکه نفس لوامه را مبدل به نفس محصنه بکنیم که اینها تقصیر خدا نیست بلکه تقصیر خودمان است که پیغمبر درون را می­کشیم و نفس محصنه درست می­کنیم.

سوم و مهمتر از این دو، عقل ماست. هرکس تمیز خیر و شر را می­دهد که به این می­گویند عقل عادی و عقل متعارف که این عقل متعارف را همه دارند. آن عقل فیلسوف و عقل دقّی و عقل فقهی و اینها برای خودش خوب است. آن عقل متعارف یعنی پیامبر درون را همه دارند؛ و اگر حرف این پیامبر را بشنویم، همین می­شود که وقتی که حق را ببیند، گریۀ شوق می­کند. إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق. گریۀ شوق می­کند و دیگر نمی­گوید که خدایا سنگی بیاید و مرا نابود کند، بلکه می­گوید خدایا توفیق بده تا همیشه دنبال حق باشم و توفیقم بده تا همیشه دنبال رستگاری باشم. بله، گاهی این عقل را غُل و زنجیر می­کنیم. وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ؛ آنگاه آن عقل کور می­شود و آن عقل می­میرد و نمی­توند کار کند. لذا پیامبرهای برون هم نمی­توانند کار کنند. این جاذبۀ پیغمبر اکرم یا جاذبۀ قرآن است. پیغمبر اکرم (ص) خیل جاذبه داشتند. اصلاً اهل بیت (ع) و بلکه متقین جاذبه دارند، چه رسد به پیامبرها که جاذبۀ پیامبرها خیلی عالی بود. اما امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه می­فرمایند اینها از پیغمبر خواست که درخت بیاید در مقابل پیغمبر اکرم (ص). درخت آمد در مقابل پیغمبر و شاخه­هایش روی شانۀ من بود و درخت برگشت به جای خودش و اینها ایمان نیاوردند در حالی که شرط کرده بودند که اگر درخت آمد، ایمان می­آوریم. به قول قرآن می­گوید اگر آسمان هم به سرش خراب شود، ایمان نمی­آورد. یک وقت به شما می­گفتم و من روایتش را ندیدم اما یک اهل دلی می­گفت که پیغمبر اکرم (ص) وارد جهنم می­شوند برای اینکه ببینند که آیا می­شود یک دانه­ای بگیرند یعنی یک شیعه­ای پاک شده باشد و اینها را ببرند در آب کوثر. جهنم از نسیم پیغمبر اکرم (ص)، نسیم دار می­شود. آن رذلها می­گویند چه خبر است؟ می­گویند پیغمبر (ص) آمده و این نسیم خنک و لطیف از پیغمبر است. می­رود در سلول و در سلول را می­بندد تا چشمش به پیغمبر اکرم(ص) نیفتد. تعجب نکنید. اینها زیاد است و همیشه بوده و الان هست. و اینها را قرآن و پیغمبر و خدا و هیچ کس نمی­تواند هدایت کند. همان که قرآن می­گوید حَطَب جهنم، این هیزم جهنم است. و شاید هُدیً للمتقین را اینطور معنا کنیم، بهتر از معنای اول باشد. و آن معنای اول هم خیلی خوب است.

خدایا ! تو را به حق قرآن و عظمتش، توفیق هدایت عنائیه به همۀ ما عنایت بفرما.

اللهم صلّ علی محمد و آل محمد