عنوان: سخنان معظم‌له راجع به فرهنگ تشیع
شرح:

أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ يَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی يَفْقَهُوا قَوْلِي‏

 

بحث اين دو سه هفتۀ روزهای چهارشنبه، بحث ارزنده‌ای بود و ما بايد به اينگونه بحثها فوق‌العاده اهميت دهيم. بحث اين بود که تشيّع و حوزه‌های علميه را از نسلی به نسلی با زجرها و مشقّتها و شهيد دادنها، به ما داده‌اند؛ و ما بايد اين تشيّع و حوزه‌های علميه را از اين نسل به نسل آينده دهيم. اين امانت است و از اوجب واجبات است. من خيال نمی‌کنم کسی بتواند واجبی بالاتر از اين واجب پيدا کند. توجه به اين مطلب که روی اين امانت خيلی زحمت کشيده شده است. يک عمر شبانه روز مطالعه و بررسی و مباحثه شده تا توانسته است اين فقه جواهری و اين اصول و اين احکام و اخلاق و اعتقادات را به ما بدهند، و ما بايد به آن زحمات اهميت دهيم و بدون کار آنها اگر ما بخواهيم به نسل آينده دهيم، محال است.

مرحوم آقای فريد «رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» يکی از علمای قم بوده‌اند. مرحوم حاج شيخ را چندين سال به اراک بردند و بالاخره به قم آمدند. لذا آشنايی بين آقای فريد و مرحوم حاج شيخ بود. آقای فريد به من می‌گفتند که من کاری پيدا کردم و نصف هفته به درس مرحوم حاج شيخ نرفت. شنبه که رفتم بين دو صحن مطهر حضرت معصومه، ‌مرحوم حاج شيخ مرا ديدند. سلام و عليک کرديم و مرحوم حاج شيخ فرمودند دو سه روز است که شما را نديدم. گفتم آقا کار لازمی داشتم، لذا به اراک رفتم. آقای فريد به من می‌گفتند که مرحوم حاج شيخ سری تکان داد. گفت ما که يک عمر زحمت کشيديم و شب را از روز و روز را از شب تشخيص نمی‌داديم، چه صيغه‌ای شديم که الان تو می‌خواهی بشوي. مرحوم حاج شيخ با عصبانيتی به آقای فريد گفته بود چرا دو سه روز تعطيل کردی. اين درايت حاج شيخ است که چطور مواظب شاگردان بودند و شاگردان مواظب استادان بودند. اما همۀ اينها از بين رفته است. نه من مواظب شما هستم و نه شما مواظب من هستيد. هرساعتی می‌خواهد می‌آيد و هر ساعتی می‌خواهد می‌رود و يک روز می‌آيد و دو روز نمی‌آيد. اين امانت مرحوم حاج شيخ را نمی‌شود از نسلی به نسل آينده داد با اين عدم جديّتی که الان در حوزه‌ها راجع به فقه جواهری هست.

حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» اين نظام را آوردند و يک عمر هم در حوزه زحمت کشيدند، با درايت و عقل خاصي. حضرت امام حوزوی بودند. حال وصيتنامه سياسی ـ‌الهی می‌نويسند و در وصيت سياسی ـ الهی خودبه ما طلبه‌ها می‌فرمايند که تجاوز از فقه سنّتی و از روش سلف سابق و از فقه جواهری را جايز نمی‌دانم. بعد هم مقيّد بودند در گفتگوهای عمومی مرتب اين حرف مرا می‌زدند که اين حوزه و اين تشيّع امانت است و ما بايد به نسل آينده بدهيم. اين برای ما طلبه‌هاست و از ديگران نيست. ديگران بايد به ما کمک کنند و الاّ کار از ما طلبه‌هاست. شاگردان امام صادق چهارصد کتاب نوشتند و بالاخره به نسل بعدی و به قدما دادند و قدما به متأخرين دادند و متأخرين کم کم به ما دادند. اين کار ما طلبه‌هاست. اين احقاق الحق که انصافاً کتاب خوبيست. درجاتش عاليست، عاليتر، مرحوم آيت الله مرعشی هم آن را زنده کردند و ملحقات را نوشتند. صاحب احقاق الحق که به نام شهيد سوم مشهور شده، به هندوستان رفته برای حفظ تشيع و احقاق الحق را به تنهايی در آنجا نوشته است. يک کتابخانه مطالعه کرده است. خسته می‌شده و می‌خوابيده و کتاب را روی سينه می‌گذاشته و سينه زخم می‌شده اما بالاخره توانسته احقاق الحق را بنويسد و تشيع را از نسلی به نسل ديگر بدهد و خودش هم فدای اميرالمؤمنين و فدای تشيع شود. وقتی در حالات علما و بزرگان برويم، خواهيم ديد که همۀ آنها چنين هستند.

بی رنج،‌گنج ميّسر نمی‌شود.

چه کسی می‌تواند امانت را به نسل آينده دهد؟! بايد حاج شيخ‌وار و شيخ طوسی‌وار باشند. اين لمعه که دويست سال هست که می‌خوانيم و نتوانستيم عوض کنيم، شهيد اول در شش روز در زندان نوشته است. محکوم به اعدام شد و شش روز فرصت داشت و اين لمعه را در شش روز نوشته است و شرح لمعه را نيز شهيد دوم نوشته است. اين می‌تواند حوزه را از نسلی به نسل آينده بدهد. شهيد دوم «رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» پنجاه و چهار سال عمر کرده و دويست کتاب نوشته است. اين دويست جلد کتاب يا در فقه است مثل شرح لمعه و مسالک. مسالک يک دوره فقه است و خيلی خوب است و محطّ نظر صاحب جواهر است. به تنهايی و در مضيقه و در دل دشمن شرح لمعه را نوشته و به ما طلبه‌ها داده است. منية المريد را در اخلاق نوشته و رجال را نوشته است. احکام و اخلاق و اعتقادات را در مدت پنجاه و چهار سال از نسلی به نسل آينده داده است. از نظر فقر به اندازه‌ای فقير بوده که شبها بعضی اوقات به هيزم کشی می‌رفته و هيزم را به دوش می‌کشيده و برای خانمش می‌برده که بتواند غذا بپزد. اما نمی‌گفت نمی‌توانم و نمی‌دانم و نمی‌شود. همۀ آنها می‌گفتند می‌شود، می‌دانيم، می‌توانيم وبايد بکنيم و الحمدلله کردند و از نسلی به نسلی دادند. درحالی که در مضيقۀ شديد بودند. از نظر دشمن هميشه مبتلا به داعشی‌ها و صعودی‌ها بودند. هميشه در فقر و فلاکت بودند. يک روز فعلگی می‌رفت برای بخور و نميري، تا بتواند مابقی را درس بخواند.

بزرگی برای ما نقل کرد که مرحوم حاج شيخ مهمان داشت و مهمانها از قضيۀ مشروطه مثل مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی بودند. حاج شيخ دو پسر داشت. يکی مرحوم آيت‌الله حاج آقا مرتضی که از هر جهت خيلی بالا بود و يکی هم مرحوم حاج آقا مهدی که او هم ملاّ‌بود. اين دو پسر در جلسه آمده بودند و کم کم جلسه طول کشيده بود و اين دو خوابشان برده بود. شام را کشيدند و شام پلوخورش بود. مرحوم حاج شيخ اصرار داشتند که اين بچه‌ها را بيدار کنند. مرحوم آقا نورالله «رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» فرموده بودند چه داعی داری که اينها را بيدار کني، اجازه بده بخوابند. گفته بودند من هرشب پلو ندارم و اين پلو را برای شما پختم. دلم نمی‌آيد آنها اين پلو رانخورند. لذا می‌خواهم بيدار شوند و اين پلو را بخورند. حاج شيخ مؤسس حوزه علميۀ قم است و خيلی زحمت کشيد. خدا لعنت کند رضاشاه را که خيلی به ايشان اذيت کرد، اما بالاخره می‌گفت بايد حوزه را نگاه دارم و الحمدلله توانست از نسلی به نسل بعد بدهد و دم مرگ آن سه مرجع بزرگ، يعنی مرحوم آقای حجت و مرحوم آقای صدر و مرحوم آقای خوانساری را خواست و گريه کرد و التماس کرد که اين حوزه را به شما سپردم. آنها هم انصافاً زحمت کشيدند و انصافاً‌ خون جگر خوردند تا بالاخره توانستند اين حوزه را به ما بدهند.

استاد بزرگوار ما آقای بروجردی در آن موقع که خيلی پولدار شده بود، زمانی که شهريۀ بالا 45 تومان بود و طلبه‌های خارج‌خوان با اين 45 تومان زندگی می‌کردند. زمانی شصت تومان کرده بودند و همه خيلی خوشحال بوديم، هم برای آقای بروجردی که پولدار شده بودند و هم برای طلبه‌ها. اما بعد از چند وقت نتوانست بدهد و همان 45 تومان کردند.

آقای فلسفی «رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» می‌گفتند که علمای قم مرا خواستند و من جمله حضرت امام و در جلسه گفتند ما آقای بروجردی را اينجا آورديم و اما پول ندارد و وضعش بد است و به تجّار تهران بگو به ايشان پول دهند تاپولدار شود و بتواند حوزه را نگه دارد و شهره بدهد. آقای فلسفی گفته بودند که من گفتم چشم. اما پيش خودم گفتم اجازه‌ای از آقای بروجردی بگيرم. لذا خدمت آقای بروجردی آمدم و قضيه را گفتم که علمای قم مرا خواستند و اينطور می‌گويند، آيا اين کاررا بکنم؟ آقای بروجردی فکری کردند و گفتند نه. برای اينکه اين با توحيد افعالی منافات دارد و من راضی نيستم رو بزنم. آقای فلسفی گفته بودند يک هفته نگذشت که آقای بروجردی مرا خواستند و گفتند وقتی تو رفتی شخصی آمد و سه ماه شهريۀ مرا داد. اينگونه حوزه را از نسلی به نسل آينده دادند و انصافاً مثل مرحوم حاج شيخ که توسّلهايشان هم خيلی بالا بود. همين توحيد افعالی آقای بروجردی را کداميک از ما داريم! اينها علاوه بر اينکه ملاّ بودند، مقدّس بودند و سروکار با ائمۀ طاهرين و با امام زمان داشتند.

مرحوم حاج شيخ گفته بودند من خواب ديدم که ده روز ديگر می‌ميرم. گفتم خواب حجت نيست و ترتيب اثر ندادم. همه چيز اينها عالمانه بود و همّ و غم آنها برای حوزه نيز عالمانه و عاقلانه بود. بالاخره گفتند روز يازدهم تب کردم و منزل اجازه‌ای در کربلا داشتم. تب شديدی کردم و ديدم مثل اينکه خواب می‌خواهد جامۀ عمل بپوشد. لذا به امام حسين گفتم يا حسين مردن چيزی نيست و انشاء الله شما شفاعتمان را می‌کنيد. اما من کاری برای حوزه نکردم و دلم می‌خواهد کاری برای حوزه کنم و بميرم. مرحوم حاج شيخ فرمودند خوب شدم و حتی مرده بودم و چشمان را بسته بودند اما بالاخره خوب شدم. امام حسين نظر لطفی به ايشان کرد و آمد قم و از صفر شروع کرد و البته علمای قم هم به ايشان کمک کردند و ناگهان حوزۀ‌ علميۀ قم را بنا کردند. هم تقدس و هم توسل و هم کار و تلاش و کوشش داشتند. ايشان به آقای فريد گفتند يک عمر شبانه روز زحمت کشيديم و چه صيغۀ عالی شد. مصدر شد که از آن صد و چهارده صيغه منتشر شده است.

خلاصۀ حرف اينست که واجب است که اين حوزه را ما طلبه‌ها از نسلی به نسل آينده بدهيم. نگوييد که نمی‌شود بلکه می‌شود. نگوييد نمی‌توانم بلکه می‌توانيد و می‌شود. دليلش هم اينکه آنها که رفتند و از نسلی به نسل ديگر دادند، همۀ آنها از نظر اقتصادی در مضيقۀ شديدی بودند و از نظر امنيت در ناامنی شديد و از نظر اجتماع تنها بودند اما از نظر تلاش و کوشش بيست بودند و از نظر توسل و تقوا بيست بودند و آنگاه شد مرحوم حاج شيخ و تأسيس حوزه علميۀ قم.

خدايا! به حق اين بزرگان که خيلی حق به همۀ ما دارند، خدايا! تلاش و کوشش و جديت و توجه در آنچه گفته شد به همۀ ما عنايت بفرما.

و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد