عنوان: پیامبران ظاهری و باطنی - جلسۀ اول؛ رسولان الهی و فطرت
شرح:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»

 

ارسال پيامبران برون و درون براي سعادت و رستگاري بندگان

پروردگار عالم لطف کرده است و براي سعادت و عاقبت به خيري بندگان و براي اينکه سقوط نکنند و در دنيا و آخرت سعادت‌مند شوند، در اين دنيا، پيامبرهايي فرستاده است؛ پيامبرهاي درون و پيامبرهاي برون. پيامبران برون، همان صد و بيست و چهار هزار پيامبر هستند که در اعصار مختلف، مأمور هدايت آدميان بوده‌اند که البته ‌اوصيا و مبلّغيني نيز داشته‌اند و در مجموع بسيار بيش از صد و بيست و چهار هزار نفر بوده‌اند.

اشرف انبياء و اکمل و افضل پيامبران نيز پيامبر خاتم حضرت محمد بن عبد الله«صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» هستند. کتاب ايشان هم افضل و اکمل همۀ کتب آسماني است. آن حضرت نيز دوازده وصي داشته‌اند که در روايات فراواني راجع به ائمّۀ دوازده‌گانه مخصوصاً امام دوازدهم و ضرورت پيروي از ايشان براي سعادت و رستگاري تأکيد شده است.

علما، مراجع و مبلّغين دين اسلام نيز به نيابت از ائمّۀ هدي«سلام‌الله‌عليهم» مأمور نجات بندگان از سقوط و گمراهي هستند و با دو بال علم و تقوا دين را به مردم مي‌رسانند. قرآن کريم در توصيف ايشان مي‌فرمايد:

«الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ»[1]

خداوند تعالي افزون بر پيامبران برون و اوصيا و نايبان ايشان، پيامبراني هم براي جلوگيري از سقوط انسان در درون او تعبيه کرده است؛ هر انساني از زمان حضرت آدم تا روز قيامت، سه مأمور يا نگهبان دروني دارد که عبارتند از: فطرت، نفس لوّامه يا وجدان اخلاقي و عقل، که اگر از آنان متابعت کند، رستگار و عاقبت به خير خواهد شد و در صورت عدم توجه به نداي اين سه پيامبر، دچار سوء عاقبت مي‌گردد؛ ذلّت معنوي، انحراف و در نتيجه سرافکندگي در محضر اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه»، هنگام مرگ، زائيدۀ عدم پيروي از سه پيامبر درون است.

 

سه تفاوت پيامبران برون و پيامبران درون

اوّلين تفاوت پيامبران درون و پيامبران برون، آن است که پيامبرهاي برون، به بيان کليّات و جزئيّات امور براي هدايت بندگان مي‌پردازند، ولي پيامبران درون صرفاً کليّات را بيان مي‌کنند و نمي‌توانند جزئيّات را درک کنند و به همين دليل ورودي در آن ندارند. مثلاً در خصوص عبوديّت، هر دو قسم پيامبر به طور کلّي بندگان را براي نيل به مقام عبوديّت تشويق مي‌کنند. امّا پيامبران درون به همين اندازه بسنده مي‌کنند و در مورد چگونگي رسيدن به مقام عبوديّت، نظري ندارند. در مقابل، پيامبران برون، انسان را در نحوۀ رسيدن به مقام عبوديّت نيز ياري مي‌کنند؛ نظير اينکه تعاليم دين اسلام در اين زمينه مي‌فرمايد: «بايد نماز بخوانيد، بايد به همۀ واجبات اهميّت دهيد و از گناه اجتناب نماييد و براي مستحبّات اهميّت قائل شويد و از مکروهات و شبهات دوري گزينيد.»

تفاوت دوّم بين اين دو قسم پيامبر آن است که پيامبران برون، ‌دانستني‌ها را آموزش مي‌دهند و پيروان ايشان دانستني‌ها را مي‌شنوند، مي‌فهمند و نسبت به آن علم پيدا مي‌کنند. اما پيامبرهاي درون، نقش بالاتري دارند؛ زيرا موجب درک و يابيدن ايمان دروني مي‌شوند. از اين جهت اگر کسي از اين سه پيامبر متابعت کند، بسياري از دانستني‌ها را مي‌يابد و مسلّماً عاقبت او ختم به خير مي‌شود.

سوّمين تفاوت پيامبران درون و برون آن است که پيامبران درون، يعني عقل، فطرت و وجدان اخلاقي، گاه به اشتباه مي‌افتند يا نداي آنان اشتباه به انسان مي‌رسد، اما پيامبران برون، معصوم هستند و اشتباه ندارند.

از آنچه بيان شد، اين نتيجه حاصل مي‌شود که آدميان براي هدايت و رستگاري و نيز براي دستيابي به حسن عاقبت، به هر دو قسم پيامبر نياز دارند. بنابراين کسي نمي‌تواند بگويد چون من عقل دارم، ‌پس احتياج به پيغمبر ندارم! بلکه همين حرف، نشان از بي عقلي او است. 

 

بازنگري نقش پيامبران درون در ممانعت از سقوط انسان

اوّل: فطرت

 هنگامي که دست انسان از همه چيز کوتاه مي‌شود، در درون خود يک نجات دهنده مي‌يابد. در اين حالت گفته مي‌شود که فطرت او بيدار شده است و در پرتو بيداري فطرت، ‌خداجو و خداياب مي‌شود. به قول قرآن کريم:

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ...»[2]

در آن موقعيّت، خداوند را يک ذات مستجمع جميع صفات کمالات مي‌يابد. در مي‌يابد که فريادرسي جز خدا ندارد و خداوند را همه کارۀ عالم مي‌يابد. از اين‌رو، فرياد خدا خداي او بلند مي‌شود و جداً خداوند را مي‌يابد. نه اينکه فقط خدا را مي‌يابد، بلکه مي‌يابد که خدا يکي است و دو  تا نيست و در حقيقت، توحيد را هم مي‌يابد؛ لذا در آن موقع به هيچ چيزي و به هيچ کسي جز خداوند متمسّک نمي‌شود. حتي اگر مشرک، کافر، بت پرست يا دهري بوده و هميشه به غير خدا متمسّک مي‌شده است، اما الان که در بن بست واقع شده، همه چيز را حقيقتاً پوچ و نابود مي‌بيند و عملاً به وجود خداي يگانه پي مي‌برد. از اين رو هيچ انساني در بن بست به دو مبدأ تمسّک نمي‌جويد، يعني هيچ کس در آن موقعيّت مشرک نمي‌شود. همچنين خداوند را قادر به قدرت مطلقه مي‌يابد که از او کمک مي‌طلبد. خداوند را رحيم و مهربان مي‌يابد که خدا خدا گويان به او التماس مي‌کند و از او مي‌خواهد که نجاتش دهد. خداوند را عالم به حالش مي‌داند که رفع گرفتاري خود را به او مي‌سپارد.

اين خداوند که فطرت انسان او را مي‌جويد و مي‌يابد، همان ذات بي‌همتايي است که امام حسين«سلام‌الله‌عليه»، در دعاي عرفه مي‌فرمايند: «کور باد آن کسي که تو را نبيند».[3]

ارسال همۀ رسل الهي و انزال کتب آسماني به خاطر زنده کردن فطرت و دائمي کردن نداي نجات‌بخش آن در وجود آدميان بوده است. به عبارت رساتر، پيامبران آمده‌اند که انسان‌ها بيدار شوند و هميشه، چه در بن بست و چه در غير بن بست، خدا را بيابند، او را ببينند و با او گفتگو کنند.

اساساً نماز از اوّل تا آخر، يک مکالمه و معاشقه بين عبد و مولا است. وقتي حمد و سوره مي‌خواند، خدا با زبان خودش با او حرف مي‌زند. وقتي رکوع و سجده و ساير اجزاء نماز را به جا مي‌آورد، در مي‌يابد که در حال حرف ‌زدن با خدا است و والاترين لذّت را مي‌برد.

 حضرت مريم در حالي که نه خانه داشت و نه امکانات ديگري و در مضيقۀ عجيبي به سر مي‌برد، در بيابان از دنيا رفت. چون روزه دار بود، حضرت عيسي براي تهيۀ افطارش، به دنبال علف بيابان رفته بود. وقتي برگشت، مادرش را صدا زد و گفت: آيا مي‌خواهي به دنيا برگردي؟ گفت مي‌خواهم. دنيا براي حضرت مريم پر از مشقّت بود، امّا باز گفت: مي‌خواهم برگردم. چرا؟ گفت: براي اينکه در روزهاي بسيار گرم و بلند روزه بگيرم و در شب‌هاي بسيار سرد نماز بخوانم. يعني بالاترين لذت براي حضرت مريم، که حتي از لذت آخرت و بهشت براي او بالاتر بوده، لذّت رابطه با خدا است.

اگر فطرت انسان زنده شود، چنين مي‌شود که پروردگار متعال را مي‌يابد و از رابطه با او بالاترين لذت را مي‌برد. اگر فطرت انسان زنده شود، نظير آدم تشنه که آب مي‌خورد و سيراب مي‌شود، آنگاه سيراب شدن را مي‌يابد، ‌خداوند را مي‌يابد. 

اگر فطرت انسان با حجاب‌هايي که مانع بيداري آن است، پوشيده نشده باشد، عاقبت او را ختم به خير مي‌کند، وي را از سقوط و تباهي نجات مي‌بخشد، از ذلت مي‌رهاند و به عزّت مي‌رساند و در راه مستقيم نگاه مي‌دارد و در نهايت با به کمال رساندن او، موجب مي‌شود هنگام مرگ با سرفرازي و سربلندي از دنيا برود و در يک کلام، مانع سقوط انسان مي‌شود.

اگر همۀ حجاب‌ها پاره شود و اگر غفلت‌ها جاي خود را به توجه بدهد و مهم‌تر اينکه اگر انسان دائم التّوجه شود؛ يعني همان توجهي که در بن بست‌ها پيدا مي‌کند، براي او دائمي ‌شود، سقوط نخواهد کرد. انسان دائم التّوجه نه فقط در نماز، بلکه در وقت اجتناب از گناه نيز حضور قلب دارد و اگر گناهي براي او جلو بيايد، خدا را مي‌يابد و مي‌گويد: همه جا محضر خداست و من در محضر خدا هستم و بايد ادب حضور مراعات شود و بايد گناه نکنم. خوشا به حال کساني که بتوانند حجاب‌ها را پاره کنند. البته مشکل است و رياضت مي‌خواهد و حجاب‌ها هم يکي و دو تا نيست. کساني که کتاب اخلاق نوشته‌اند، چهل حجاب براي فطرت شمرده‌اند؛ يعني چهل صفت رذيله در انسان وجود دارد که براي فطرت حجاب و براي رستگاري آدمي، مانع است. از اين‌رو اگر کسي بتواند صفات رذيله و درخت رذالت را ريشه کَن کند، خواه ناخواه درخت فضيلت در نهاد وي غرس، بارور و ميوه دار مي‌شود و به عبارت ديگر، فطرت او بيدار مي‌شود و اين بيداري، مانع انحراف و سقوط وي مي‌شود. گاهي نيز علاوه بر اينکه خدا را مي‌يابد و سقوط نمي‌کند، به مقامي مي‌رسد که غيب مي‌داند و مقام والاتر وقتي براي او پديد مي‌آيد که غيبي براي او نمي‌ماند و همه چيز براي او عالم شهود مي‌شود و بالأخره بيداري فطرت مراتبي دارد که شرح آن در اين فرصت کوتاه نمي‌گنجد و فرصت ديگري مي‌طلبد.

 

دوّم: نفس لوّامه

پيامبر دوّمي که در درون ما قرار دارد، «وجدان اخلاقي» و به تعبير قرآن شريف، «نفس لوّامه» است. قرآن کريم در سورۀ قيامت به اندازه‌اي به اين نيرو اهميّت داده که به آن قسم خورده است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ ، لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ، وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ، أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ ، بَلى‏ قادِرينَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ ، بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ»[4]

طبيعت انسان به گونه‌اي است که آزادي کامل را مي‌طلبد و دوست ندارد عاملي مانع آزادي او شود. انساني که سر تا پاي او را هوس، شهوت و خواهش‌هاي نفساني گرفته است، تمايل دارد آزاد و بدون هيچ قيد و بندي زندگي کند و از اين رو  اگر مانعي نظير نفس لوّامۀ در درون او وجود نداشته باشد، طغيان خواهد کرد؛ زيرا  نفس لوّامه، از موانع مهمّ سقوط است و  مي‌تواند در درون انسان به عنوان يک نيروي کنترل کننده، از انحراف و سقوط او جلوگيري نمايد.

کلمۀ «لوّامه» در ترکيب نفس لوّامه، صيغۀ مبالغه است؛ و اين بدان معناست که اين نيرو، بسيار انسان را ملامت و سرزنش مي‌کند. لذا اوّل تقبيح مي‌کند و زشتي گناه را نمايان مي‌سازد تا انسان گناه نکند. اگر خداي ناکرده آدمي صداي وجدان اخلاقي را نشنيد و مرتکب گناه شد، آنگاه اين نيرو، شروع به ملامت مي‌‌کند تا اينکه انسان اشتباه خود را جبران نمايد.

قسم خوردن پروردگار عالم به نفس لوّامه نيز بيان‌گر نکتۀ دقيقي است؛ قرآن شريف در جاهاي مختلفي تعابير خاصّي در مورد روز قيامت دارد، مثلاً مي‌فرمايد:

در روز قيامت اشتباه کاري نمي‌شود: «لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً»

در روز قيامت پارتي بازي نيست: «وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ»

در روز قيامت رشوه دادن نيست: «وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ»[5]

در روز قيامت نه تنها اشتباه کاري نيست، بلکه فريب هم نخواهد بود و کسي نمي‌تواند ديگري را گول بزند. يکي از اسماء قيامت، حق مي‌باشد؛ لذا در اين روز، تنها چيزي که وجود خواهد داشت، فقط حقّ است: «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً»[6]

نفس لوّامه نيز با خصوصيّاتي مانند روز قيامت، درون انسان قرار دارد. به اين ترتيب که اگر کسي بخواهد گناهي مرتکب شود، نفس لوّامه يا وجدان اخلاقي، در وحلۀ اوّل با هشدارهاي پياپي او را از انجام آن کار برحذر مي‌دارد و نهي مي‌کند. پس از آن، اگر مرتکب گناه شد، شروع به ملامت کردن انسان مي‌کند و مثلاً مي‌گويد: ديدي در محضر خداوند گناه کردي!؟ ديدي به فلاني ظلم شد!؟ ديدي چه بر سر آن مظلوم آمد!؟ و...، اين کلمات و توبيخات، ضربات وجدان اخلاقي است که گاهي انسان را وادار مي‌کند براي جبران اشتباه خود، کارهاي عجيب و غريبي انجام دهد. مثلاً ضربات وجدان اخلاقي و توجّه به هشدارهاي مداوم او، باعث مي‌شود که آدمي به گناه خود اقرار کند و در مقابل ديگران خويشتن را مورد ملامت قرار دهد. امّا اقرار به گناه، بر اساس آموزه‌هاي ديني جايز نيست و انسان گناهکار بايد بين خود و خداي خود توبه کند. توبه، امر لازم و پسنديده‌اي است که وجدان اخلاقي را ساکت مي‌کند و به ملامت آن پايان مي‌بخشد. زيرا وجدان اخلاقي مي‌يابد که: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَه‏».[7]

نفس لوّامه نسبت به‌ خوبي‌ها نيز تشويق و ترغيب فراواني دارد؛ اگر کسي بخواهد به ديگري کمک کند، مثلاً براي دختري جهيزيه تهيه نمايد، يا در تهيۀ خانه به ديگري کمک کند و ...، وجدان اخلاقي شروع به تحسين و ترغيب مي‌کند و با ترغيب و تحريص نفس لوّامه، انسان آن کار نيک را انجام مي‌دهد. پس از اتمام آن کار خوب نيز، نفس لوّامه شروع به تحسين و تأييد مي‌کند. بنابراين نفس لوّامه در کارهاي خوب، اوّل ترغيب و سپس تحسين مي‌کند، همان‌طور که در کارهاي بد، اوّل تقبيح و پس از آن، ملامت مي‌نمايد.

اگر کسي از وجدان اخلاقي به عنوان پيامبر دروني متابعت کند، کم کم به مقام‌هاي والايي در معنويّت و اخلاق مي‌رسد؛ همان‌گونه که اگر کسي از پيغمبر اکرم«صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» پيروي کند، صد در صد رستگار مي‌شود. متابعت هميشگي و صد در صدي از نفس لوّامه، موجب رستگاري انسان خواهد شد.

 

سوّم: عقل

پيغمبر سوّمي که درون هر انساني قرار دارد، «عقل» مي‌باشد. مراد از عقل، نيرويي است که بين خوب و بد را تشخيص مي‌دهد. در حقيقت اگر بپرسند: عقل چيست؟ بايد گفت: تميز بين خوب و بد. امام صادق‌«سلام‌الله‌عليه» در جواب اينکه عقل چيست، مي‌فرمايند:

«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏»[8]

عقل آن است که مي‌تواند بين خوب و بد تميز قائل شود و از اين جهت انسان مي‌تواند براي رسيدن به بهشت، در سايۀ عقلانيّت، بد را رها کند و خوب را بگيرد.

اگر کسي مسلمان و شيعه است، عقلش تميز مي‌دهد که براي رسيدن به بهشت، بايد از اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» متابعت کند. لذا قرآن شريف در سورۀ ملک با يک جملۀ تکان دهنده مي‌‌فرمايد: وقتي جهنّميان به جهنّم رفتند، به يکديگر مي‌گويند: ما در دنيا ديوانه بوديم، اگر عقل داشتيم، به جهنم نمي‌آمديم:

«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعيرِ»[9]

اگر ما جهنّمي شديم، به اين علّت بود که عقل را زير پا گذاشتيم و الاّ عقل به ما مي‌گفت که کارهاي بد نکنيد و کارهاي خوب انجام دهيد. عقل به ما تذکّر مي‌داد که اگر معاد را قبول داريد، بايد براي آن تلاش کنيد. نتيجۀ کار خوب، بهشت و نتيجۀ کار بد جهنّم است. پس ما از عقل غفلت کرديم و اين سرنوشت شوم براي ما پديدار شد.

اگر انسان در طول زندگي غفلت نداشته باشد و حجابي وجود او را در بر نگيرد، عقل او خوب مي‌تواند وي را بهشتي کند. يکي از الطاف بزرگ خداوند متعال به انسان، «عقل» است که معمولاً استفادۀ لازم از آن نمي‌شود. ما موظّفيم با به کار انداختن عقل خود، دنيا و آخرت خويش را آباد کنيم، ولي متأسّفانه بسياري از افراد، يا فقط به دنيا مي‌پردازند و از آخرت غافلند، يا فقط به آخرت مي‌پردازند و از دنيا غافل مي‌شوند. عقل سليم از ما مي‌خواهد که به فکر آخرت باشيم، نماز اوّل و با جماعت و با توجّه بخوانيم و در کنار آن، به فکر دنيا باشيم و در وقت کار، درست کار کنيم و دقيق به وظايف خود عمل نماييم.

روزي پيرمردي که از ارادتمندان امام باقر«سلام‌الله‌عليه» بود، خدمت آن حضرت رسيد. امام باقر«سلام‌الله‌عليه» با او احوال پرسي کردند و از کار او پرسيدند. پير مرد گفت: من تجارت را رها کرده‌ام و در مسجد مجاور شده‌ام و مشغول عبادت هستم. حضرت سه مرتبه فرمودند: اين از کم عقلي است. سپس حضرت فرمودند: عقل تو مي‌گويد هم براي دنيا کار کن و هم براي آخرت. در دنيا کار کن تا زن و فرزندانت در رفاه و آسايش باشند و  خود نيز محتاج کسي نشوي و بتواني به اندازۀ وسع خود، به ديگران کمک کني و در عين حال به فکر آخرت و اعمال عبادي باش تا در آخرت هم سربلند گردي.

همۀ پيامبرها آمده‌اند تا عقل بشر را بيدار کنند. زيرا اگر به راستي عقل به عنوان پيامبر درون در زندگي سرمشق انسان باشد، آدمي حالت انحراف پيدا نمي‌کند و به واسطۀ وسوسه‌ها و القائات دشمن، دين را رها نمي‌کند. قرآن کريم در موارد متعدّدي از عقل و اهميّت آن سخن گفته و آن رامورد تأييد قرار داده است. روايات متعدّدي نيز در اين زمينه وجود دارد. از باب نمونه، مرحوم کليني«رحمة‌الله‌عليه» در کتاب شريف اصول کافي، باب مفصّلي دربارۀ عقل و جهل بيان آورده است. همچنين آيات و روايات زيادي راجع به وجدان اخلاقي وجود دارد که بالاتر از همۀ آن‌ها، آياتي بود که از ابتداي سورۀ قيامت بيان شد و نفس لوّامه را در کنار قيامت قرار داده بود. لذا به همگان مخصوصاً جوان‌ها سفارش مي‌کنم که روي بيدار بودن «فطرت»، «عقل» و «وجدان اخلاقي» در درون خود توجّه ويژه‌اي داشته باشند تا مانع سقوط آنها در زندگي گردد و عاقبت به خير شوند.

 

پي ‌نوشت‌ها:

=================

1.‌ الاحزاب / 39

2. العنکبوت / 65

3. بحارالانوار، ج 95، ص 226

4. القيامة / 5-1

5. البقره / 48

6. يونس / 44

7. الکافي، ج 2، ص 435

8. الکافي، ج 1، ص 11

9.‌ الملک / 10