عنوان: حدیث سی و هشتم: رسیدن به مقام شکر، ذکر و محبّت، در اثر تحصیل رضایت خداوند
شرح:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»

 

در برخی کتب روایی، روایتی به نام معراجیه نقل شده است. از جمله مرحوم علامه مجلسی«رحمت‌الله‌علیه» در کتاب شریف بحارالانوار و نیز مرحوم دیلمی«رحمت‌الله‌علیه» در کتاب ارشاد القلوب این روایت را نقل کرده‌اند. این روایت که مفصّل است، از محتوای مفید و آموزنده‌ای برخوردار می‌باشد و مضامین عالی و متنوّعی دارد و  راویان حدیث، شأن خاصی برای آن قائل شده‌اند. این روایت، حاصل یک مکالمه و گفتگوی طولانی و عاشقانه بین خداوند متعال و پیامبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» در معراج است و از این جهت نیز امتیاز دارد.

بحث این جلسه راجع به جمله‌ای از روایت شریف معراجیه است که در آن حق تعالی خطاب به رسول گرامی«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» می‌فرماید:

«یاأَحمَد... فَمَنْ‏ عَمِلَ‏ بِرِضَايَ‏ أُلْزِمُهُ‏ ثَلَاثَ‏ خِصَالٍ‏ أُعَرِّفُهُ شُكْراً لَا يُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِكْراً لَا يُخَالِطُهُ النِّسْيَانُ وَ مَحَبَّةً لَا يُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِينَ» [1]

 ای احمد!...هر كه براى خشنودى من عمل كند، سه خصلت را با او همراه كنم: شكرى را به او بشناسانم كه با جهل آميخته نباشد، و ذكرى را كه با فراموشى نياميخته باشد، و محبّتى را كه محبّت مخلوقات را بر محبّت من ترجيح ندهد .

طبق این حدیث نورانی، هرکه بتواند از حیث گفتار و کردار، رضایت خدای تعالی را تحصیل نماید و بالأخره بنده‌ای باشد که خدا از وی راضی است، پروردگار عالم سه خصلت به او عنایت می‌فرماید:

خصلت اوّل اینکه، او را به مقام شکر می‌رساند. در این مقام نسبت به همۀ نعمت‌های الهی شکرگزار است. قدردان نعمت‌های دنیوی نظیر مال و جاه و امکانات مادی است، شکر نعمت‌های معنوی مانند عقل و شعور را نیز به جا می‌آورد و بالاتر اینکه شکرگزار نعمت بزرگ ایمان به خداوند تعالی، تشیّع و محبّت اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» خواهد بود.

بندگان خدا معمولاً شکرگزار نیستند و ناسپاسی می‌کنند. چنانکه خداوند تعالی می‌فرماید: «وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»[2]؛ امّا طبق این روایت، آنان که رضای خدا را به‌دست آورند، توفیق شکرگزاری دائمی، همیشگی و برای همۀ نعمت‌ها و حتی نقمت‌ها به آنها می‌دهد. شکرگزاری در برابر نعمت‌های الهی، ضعيف‌ترين مرتبه از مراتب شکر است. مرتبۀ برتر، آن است که انسان هنگام بلاها و سختى‌هاى زندگی، خدا را سپاس گوید و قدردان او باشد. اگر آدمی درك کند که آن دسته از بلاها و مصيبت‌ها که خودش در پدید آمدن آن تقصیر نداشته، در شمار الطاف خفیّه و پنهان حضرت حق است، حتماً شکرگزار آن خواهد بود؛ چراکه می‌فهمد آن بلا یا مصیبت حکمت و مصلحتی دارد و بر نفع اوست.

مرتبۀ اعلای شکر، سپاس‌گزاری خداوند، بدون در نظرگرفتن نعمت‌ها و بلاهاست. در این مرتبه، انسان تنها به آن دليل كه خداوند شايستۀ سپاس است، شکر او را به‌جا می‌آورد و نظرى به الطاف جلیّه یا خفیّۀ خدا برای شکرگزاری او ندارد. [3]

فضیلت شکر، به اعتبار نوع شکرگزاری نیز سه مرتبه دارد. اوّلین مرتبۀ شکر، شکر زبانی است؛ مانند اینکه مرتب با زبان می‌گوید: «الحمدلله علی کل حال و الحمدلله علی کل نعمته»، مرتبۀ دوّم شکر قلبی است، به این معنا که از نظر دل نیز به راستی شاکر است، قلباً شکر خدا را به جا می‌آورد و از خدا راضی است. مرتبۀ سوّم، شکر عملی است؛ یعنی با اعمال خود شکر خداوند را به‌جا می‌آورد.

امام صادق«سلام‌الله‌علیه» در روایتی می‌فرمایند:

«شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ‏ الْمَحَارِمِ‏ وَ تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[4]       

شکر نعمت‌ها، اجتناب از گناهان و محرّمات است و تمام شکر، آن است که انسان بگوید: « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»

بزرگان نیز در تعریف شکر گفته‌اند: «الشُّکْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما أنْعَمَهُ اللهُ فیما خُلِقَ لاِجْلِهِ»[5] یعنی استفاده از نعمت‌ها در جایگاه خودش و در منظوری که برای آن خلق شده‌اند و مرضی خداوند است.

البته رسیدن به این حالت‌ها و به‌جا آوردن شکر عملی مشکل است. افراد بسیار کمی یافت می‌شوند که نعمت‌ها را در جایگاه مناسب آن و در غیر گناه به‌کار گیرند و افراد نادری به مقام شکر به معنای واقعی می‌رسند. خوشا به حال آنها. این حالات والای معنوی به مقام تسلیم و رضا برگشت پیدا می‌کند. یعنی اگر کسی مقام تسلیم و رضا داشته باشد، شاکر حقیقی است. در هر حال، کسی که خدا از او راضی باشد، به مقام شکر دست می‌یابد.

خصلت دوم آن است که ذکر دائمی و توجه همیشگی پیدا می‌کند و به دوام توجه می‌رسد. مراتب ذکر یعنی ذکر لفظی، ذکر قلبی و ذکر عملی را دارد. در لفظ برای خودش اذکاری انتخاب می‌کند و برگفتن آن اذکار مداومت می‌ورزد. به‌تدریج ذکر قلبی پیدا می‌کند، به این معنا که قلب او با زبانش همراهی می‌کند. وقتی با زبان می‌گوید: «لااله‌الاالله» دلش هم می‌گوید: «لااله‌الااالله»؛ قلب همراه زبان و زبان همراه قلب متذکّر به اذکار الهی است. این توجه و تذکر باید دائمی و همیشگی باشد. قرآن کریم می‌فرماید:«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»[6]

مرتبۀ والاتر ذکر، ذکر عملی است. یعنی از نظر عمل به راستی ذاکر باشد. به عبارت دیگر توجه داشته باشد که همه‌جا محضر خداست و خود را در محضر خداوند بداند و ادب حضور را رعایت نماید. امام باقر«سلام‌الله‌علیه» ذیل آیۀ شریفۀ: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً»[7] می‌فرمایند: «لَا أَعْنِي سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ إِنْ كَانَ مِنْه‏ وَ لَكِنْ ذِكْرَ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّم‏»[8].

طبق فرمایش ایشان، ذکر مورد نظر قرآن کریم، صرفاً ذکر زبانی و ذکر قلبی نیست، بلکه مقصود، مراعات حرام و حلال است که ذکر عملی نام دارد.

بنابراین قرآن کریم علاوه بر ذکر لفظی و قلبی، ذکر عملی می‌خواهد و در ذکر عملی نیز دوام توجه می‌خواهد. یعنی دائماً توجه داشته باشد که در محضر خداست و در محضر خداوند مراعات ادب حضور را بکند، یعنی حلال خدا را به جا آورد و از حرام خدا اجتناب ورزد. به این حالت، ذکر عملی می‌گویند که انسان را به جایگاهی نیکو و مراتبی بالا می‌رساند. جایگاهی که ناتمامان عالم با رسیدن به آن تمام و کامل می‌شوند. به قول شاعر:

            صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر به دوام

                                                ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

سوّمین خصلت که در اثر تحصیل رضای خداوند نصیب انسان می‌شود، برخورداری از محبّت الهی است. خداوند سبحان محبّت خودش را تا سر حدّ عشق در دل کسی که از او راضی است، می‌ریزد. محبّتی که هیچ محبّت و عشق دیگری نمی‌تواند در آن اثرگذار باشد. در پی این محبّت، دل انسان عرش خداوند رحمن می‌شود: «قَلْب‏ الْمُؤْمِنِ‏ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[9]؛ دل جایگاه خداوند می‌گردد و همۀ اغیار از آن بیرون رانده   می‌شوند. دل لبریز محبّت الهی می‌شود و از آن به بعد درب و دربان پیدا می‌کند، نگهبان دارد و غریبه وارد آن نخواهد شد. تمام بت‌ها و خواستنی‌ها از آن دل خارج می‌گردد و یکسره مال خداوند می‌شود: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید».

این موهبت سوّم، برترین نعمتی است که خداوند سبحان به انسان عطا می‌فرماید. اگر انسان به راستی بتواند خدا را دوست داشته باشد، خدا هم او را دوست دارد. با این محبّت می‌تواند از هر چه غیر خداست، رهایی یابد و به خدا برسد. چنین کسی اگر نتواند همۀ بت‌ها و همۀ اغیار را نیز از دلش خارج سازد، دست‌ کم می‌تواند محبّتی به خدا پیدا کند که محبّت‌های دنیوی توان تأثیر در آن محبّت را نداشته باشند.

قرآن کریم به این حالت «شغف» می‌گوید. شغف در لغت، پوسته‌ای پیرامون قلب یا همان پردۀ دل است. وقتی محبّت بین خداوند تعالی و بنده، شدید شود، آن محبّت، مانع از ورود محبّت سایر مخلوقات به دل آدمی می‌گردد. گویا محبّت حق‌تعالی سبب می‌گردد که دور تا دور قلب انسان، دیوار و حجابی افکنده شود تا از نفوذ و تأثیر محبّت غیر خدا جلوگیری نماید.

در سورۀ یوسف، راجع به ذلیخا و عشق شدید او به حضرت یوسف می‌فرماید:

«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في‏ ضَلالٍ مُبين‏»[10]

امام باقر«سلام‌الله‌علیه» ذیل این آیۀ شریفه، راجع به «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» می‌فرمایند: «قَدْ حَجَبَهَا حُبُّهُ عَنِ النَّاس»[11]؛ یعنی محبّت یوسف، تمام دل ذلیخا را فراگرفته و سبب شده بود که او به هیچ چیز و هیچ کس دیگری توجه نکند.

محبّت خداوند نیز باید چنان تمام وجود آدمی را فرابگیرد که به هرچه غیر خداست، بی‌توجه گردد و تمام توجه او صرفاً به خدا باشد. این همان حالت است که در روایت معراجیّه می‌فرماید: «مَحَبَّةً لَا يُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِينَ».

همانطور که شکر و ذکر، مراتب لفظی، قلبی و عملی دارند، محبّت خداوند سبحان نیز از این مراتب برخوردار است. محبت گاهی لفظی است و تنها با اظهار زبانی همراه است. این مرتبه از محبّت خوب است، اما برتر از آن محبّتی است که در دل رسوخ کند و قلبی باشد و دلش برای محبوبش بتپد. والاتر و مهم تر از این دو مرتبه از محبّت، محبّت عملی است. به این معنا که انسان با عمل خویش محبوب را از خود راضی نماید.

شعری آموزنده‌ای در ادبیّات عرب مشهور است که بعضی افراد آن را منسوب به ائمّۀ طاهرین( می‌دانند. محتوای آن شعر، این است که نافرمانی و مخالفت، با محبّت سازگار نیست:

            تعْصِی الإِله وَأنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ

                                    هذا محالٌ فی القیاس بدیعُ

            لَوْ كانَ حُبُّكَ صَادِقاً لأَطَعْتَهُ

                                    إنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ یحِبُّ مُطِیعُ

یعنی آیا ادّعای محبت خداوند را داری و گناه می‌کنی؟ ادّعای دوست‌داشتن با مخالفت از اوامر محبّ، سازگار نیست. کسی که صادقانه عاشق دیگری است، طبق خواستۀ او عمل می‌کند، نه برخلاف دستور و تمایلش.

در دعای کمیل می‌خوانیم: «وَ اجْعَلْ لِسَانِي بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيّما»[12]؛ یعنی خدایا زبان من را به ذکر خود مشغول ساز و قلبم را به‌گونه‌ای قرار ده که اسیر و خوار و ذلیل تو باشم، خویشتن را مطلقاً وابسته به تو بدانم و تو را صاحب اختيار خود بشمارم.

اگر چنین محبّتی در کار باشد، محال است انسان با اوامر و نواهی الهی مخالفت ورزد. حتی دوست دارد بميرد یا بیشترین سختی‌های دنیا را تحمّل کند، امّا خلاف میل خدا رفتاری از وی سر نزند. حضرت یوسف، چنین محبّتی نسبت به پروردگار متعال داشت که گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»‏[13]   

رسیدن به این حالات دست خود انسان نیست، بلکه خدادادی است. یعنی خداوند باید به انسان لطف کند و او را به این مقام‌ها برساند، ولی تحصیل مقدمات و زمینه‌سازی به دست خود انسان است. مثلاً رسیدن به حضور قلب در نماز دست کسی نیست و خدا باید عنایت کند، اما انسان باید زمینۀ آن را فراهم کند.  رعایت ‌آداب ظاهری نماز و کنترل فکر و ذهن، از جمله راهکارهای زمینه‌ساز برای درک حضور قلب است. آدمی باید ذهنش را کنترل کند تا در نماز بماند و خیال‌پردازی نکند، دلش را حین نماز، از غیر خدا خالی کند تا کم‌کم حضور قلب تحصیل شود. دستیابی به مراتب والای خلوص نیز چنین است. انسان باید با خداوند متعال ارتباط عاطفی داشته باشد و رفتار او صادقانه و خالصانه باشد، تا خداوند متعال او را به مقام خلوص و مراتب برتر آن برساند و وی را از ریا و خودنمایی دور سازد.

در بحث کنونی نیز باید بگوییم رسیدن به مقام شکر، مقام ذکر و کسب محبت الهی دست خداوند متعال است، اما زمینه‌سازی آن دست خود انسان است و او باید با عمل خویش رضای حق تعالی را کسب کند تا خدا او را به این مقام‌ها برساند. مقام‌هایی که هریک از دنیا و آنچه در دنیاست، ارزشمندتر است. اگر کسی به مقام تسلیم و رضا دست یابد و به جایگاهی برسد که خداوند منّان صددرصد از او راضی گردد، به مقام‌های بلندی نظیر مقام شکر و مقام ذکر می‌رسد و دلش از حبّ خداوند پر می‌شود. درک این حالات روحانی و عرفانی بسیار مشکل است، اما اگر انسان اراده کند و برای رسیدن به آن تلاش نماید، حتماً موفق خواهد شد و خداوند نیز دست او را می‌گیرد و به وی کمک می‌نماید. به ویژه طلبه‌ها، روحانیون و اساتید وافرادی که سرمشق دیگران هستند، باید با عمل صالح و نیکو و با تحصیل رضایت الهی به این‌گونه مقام‌ها برسند و سبب صعود معنوی دیگران نیز بشوند.

تحصیل محبّت خداوند تعالی برکات بی‌نظیر و بی‌شماری دارد. از جمله در روایت معراجیّه، در ادامۀ جملاتی که در این جلسه شرح داده شد، می‌فرماید:

«فَإِذَا أَحَبَّنِي أَحْبَبْتُهُ وَ أَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي فَلَا أُخْفِي عَلَيْهِ خَاصَّةَ خَلْقِي»‏[14]

کسی که خدارا دوست داشته باشد، خداوند متعال نیز به او محبّت می‌ورزد و او را دوست دارد. آنگاه می‌فرماید: چشم دل به او می‌دهم و می‌تواند به مقام جلال و کبریایی من بنگرد. به عبارت دیگر چنین کسی می‌تواند خداوند را ببیند و ذات کبریایی او را به نظاره بنشیند. فطرت او بیدار می‌شود و نظیر آدم تشنه که تشنگی و سیراب ‌شدن را می‌یابد، او هم خداوند را خواهد یافت. وقتی چنین شد خداوند قدرت انسان‌ شناسی به او عطا می‌فرماید: «فَلا أُخْفِی عَلَیْهِ خاصَّةَ خَلْقِی»

در اثر رعایت صداقت و اخلاص با خداوند، محبّت خدا را کسب می‌کند. خدا نیز به وی محبّت می‌ورزد و چشم بصیرت او را باز می‌کند و علاوه بر دیدن خدا و شناخت معنویّات، بندگان خاصّ خدا را هم می‌بیند و می‌شناسد. حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» به چنین مرتبه‌ای دست یافت و بندۀ خاصّ خداوند، یعنی حضرت خضر را شناخت و او را پیدا کرد. آدم شناس شد و معلّم حقیقی که قرار بود از طرف خداوند سبحان او را تعلیم دهد و تربیت کند، یافت و به دنبال او رفت.

در زمان حاضر نیز اگر کسی به این روایت عمل کند، کم به جایگاهی می‌رسد که خداوند سبحان بندگان خاصّ خود را به او نشان می‌دهد. مهم‌تر از همه، می‌تواند حضرت ولیّ‌عصر«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» را بشناسد، ایشان را بیابد و خدمت آن حضرت تشرف پیدا کند. کسانی که توفیق تشرف داشته‌اند از همین راه به این توفیق دست یافته‌اند. با کسب رضایت الهی و طی مراتب محبّت خداوند، آدم شناس شده‌اند و امام خویش را یافته‌اند. به تعبیر دیگر اگر کسی خودش آدم شود، بندگان خاص خدا و آدم‌های حقیقی را به او نشان می‌دهند، می‌تواند معلم اخلاق خاص و رفیق خاص پیدا کند. می‌تواند با خواص بندگان خدا تماس داشته باشد و بالاتر از آن می‌تواند تشرف داشته باشد.

این روایت و جملاتی از آن که در این جلسه بیان شد، بسیار پرمحتوا و امیدوار کننده است. در واقع راه ارتباط با خواص الهی در آن نمایان شده‌است. عجیب است که خداوند سبحان چه جلالتی و چه کرامتی برای بندگان قائل شده، ولی بسیاری از افراد خودشان را گم کردهاند، راه را اشتباه می‌روند و به جای اینکه این مقام‌های والا را درک کنند، به بیراهه می‌روند. باید از خداوند بخواهیم دست‌کم توفیق توجه به این مطالب را به ما عنایت فرماید تا کم‌کم لیاقت پیمودن این راه تا رسیدن به راه مستقیم را بیابیم.



[1]. بحار الأنوار، ج‏74، ص 28؛ ارشادالقلوب، ج1، ص204.

[2] . سبأ، 64: «و اندکی از بندگان من سپاس گزارند».

[3] . ر.ک: دراساتٌ فی‌الاخلاق، ج3، ص231-219؛ دانش اخلاق اسلامی، ج4، ص36-19.

[4] . الكافي، ج‏2، ص 95.

[5]. شرح أصول الكافي(صدرا)، ج1، ص344.

[6]. آل عمران، 191: «كسانى كه ايستاده، نشسته و به پهلو- در همه حال- به ياد خدا هستند و در آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشتند- و مى‏گويند- پروردگارا! اين‏ها را بى هوده نيافريده‏اى. تو پاك و منزه اى. لذا ما را از عذاب آتش در امان بدار».

[7]. الأحزاب، 41و42: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار. و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.»

[8]. الكافي، ج‏2، ص 80.

[9]. بحارالأنوار، ج 55، ص 39.

[10]. یوسف، 30: «و [دسته‏اى از] زنان در شهر گفتند: زن عزيز از غلام خود، كام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مى‏بينيم.»

[11]. تفسیر القمی، ج 1، ص 357.

[12]. اقبال الأعمال، ج 2، ص 709.

[13]. يوسف،33: پروردگارا زندان را بيشتر از آن چيزى كه مرا به آن فرا مى‏خوانند دوست مى‏دارم.

[14]. بحار الأنوار، ج‏74، ص 28؛ ارشادالقلوب، ج1، ص204.