عنوان: علم
شرح:

بسم‌ الله الرّحمن الرّحيم

«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»

 

بحث ما درباره این بود که چه کنیم در این دنیا سقوط نکنیم، و سعادتمند شویم هم در دنیا و هم در آخرت، و به عبارت دیگر عاقبت به‌خیر شویم.

در این باره صحبت‌هایی شد. صحبت جلسه قبل درباره این بود که باید عالم در دین شویم. آشنا به احکام اسلام و به اخلاق اسلام و به اعتقادات اسلام عزیز باشیم. اگر جداً آشنا به اسلام عزیز شدیم، سقوط نمی‌کنیم. جهل است که انسان را به سقوط می‌برد. جهل است که دشمن برای سقوط انسان از آن استفاده می‌کند. لذا مثلاً اگر یک استاد بی‌ادبی در دانشگاه بتواند جوانی را منحرف کند، گناهش بزرگ است و گناهش از آدم کشی هم بزرگ‌تر است اما تقصیر همین جوان است. آن معلم بی‌ادب از جهل این جوان استفاده کرده است و الاّ اگر این جوان آشنا به اسلام عزیز بود، اسلام عزیز و تشیّع شجره طیبه قرآن است:

«أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ»1[1]

ریشه‌های محکم دارد و قابل اینکه ضربه به اسلام عزیز بخورد، نیست. اگر مسلمانی ضربه‌پذیر شد، تقصیر خود این جوان است که جاهل بوده است و الاّ تشیّع از هر فولادی محکم‌تر است و هیچ شبهه‌ای ندارد و در آن نمی‌شود رسوخ کرد. یعنی شبهه نمی‌تواند در آن رسوخ کند، لذا ما باید آشنا به علوم اسلامی باشیم. یعنی احکام و اخلاق و اعتقادات.

در جلسه قبل می‌گفتم الحمدلله بزرگان به عربی و فارسی و لاتین در این‌باره کتاب‌هایی نوشته‌اند. شیعه‌ای که مثلاً مثل عبقات دارد و مثل احقاق الحق و الغدیر دارد که هم عربی است و هم فارسی؛ نمی‌تواند بی‌ادبی یا شیطان انسی یا شیطان جنی در اعتقاداتش رسوخ کند. اگر دیدید رسوخ کرد، بدانید که آن شیطان انسی از جهل این جوان و از جهل ما استفاده کرده است. یک مثال عوامانه‌ای بزنم و همه باید از این مثال عوامانه پند بگیریم.

سقیفه بنی ساعده جلو آمد و خاک بر سر اسلام شد. اسلام 23 ساله با آن همه زحماتش، ضربه عجیبی خورد. ضربه به اندازه‌ای شد که حضرت زهرا «سلام‌الله‌علیها» به امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» عرض می‌کند یا علی من شنیدم که به تو سلام نمی‌کنند. فرمود زهرا جان! سلام هم که می‌کنم جوابم را نمی‌دهند. چرا چنین شد؟! آنها متدین بودند و جدی هم بودند و کسانی بودند که 84 جنگ را پشت سر گذاشتند با نبود امکانات. از طرف دشمنان امکانات زیاد بود، هم نیرو زیاد بود و هم امکانات و از طرف مسلمانان نیرو و امکانات نداشتند. به قول جرجی زیدان که یک نصرانی است و کتاب تمدن درباره اسلام نوشته و می‌گوید بعضی اوقات یک سرباز یا یک بسیجی، یک دانه خرما در شبانه روز داشت. تا این اندازه نمی‌دانم اما جرجی زیدان می‌گوید بعضی اوقات یک خرما را یکی آبش را می‌خورد و از دهان درمی‌آورد و به دیگری می‌داد و او سلفش را می‌خورد. به قول جرجی زیدان می‌گوید اسب و شتر که نداشتند سوار شوند، بلکه کفش هم نداشتند که به پا کنند و پابرهنه به جنگ می‌رفتند.

جنگ ذات الرقاع یعنی مسلمان‌هایی که در اثر راه رفتن روی ریگ‌های بیابان‌ها پاهایشان زخم شد و کهنه به پا بستند و مشهور شد به جنگ ذات الرقاع، یعنی مسلمان‌ها کفش نداشتند که به پا کنند و پای برهنه بودند و پایشان زخم شد و کهنه به پا بستند و جنگ ذات الرقاع شد. جدی هم بودند. در همین جنگ ذات الرقاع تاریخ نویسان یک جمله راجع به عمار نقل می‌کنند که لشکر در یک جا استراحت کرد و پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» فرمودند لشکر بخوابد و عمار و رفیقش پاسداری کنند. خود پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» هم استراحت کردند. عمار به رفیقش گفت من به تنهایی هم می‌توانم پاسداری کنم، بنابراین اجازه می‌دهم و حقم را به تو می‌دهم و تو هم بخواب. بعد عمار گفت من که بیکار هستم، پس هم پاسداری می‌کنم و هم نماز می‌خوانم. نماز مستحبی خواند و شروع به خواندن سوره کهف کرد. در وسط نماز یک دشمن رسید و تیر به سینه عمار یاسر برخورد کرد، اما نماز را قطع نکرد و رکوع و سجده و تشهد و سلام کرد و کمان را برداشت و به دنبال دشمن رفت و دشمن فرار کرد. بعد رفیقش را بیدار کرد و رفیقش دید که زخمی شده و گفت چرا مرا بیدار نکردی؟ گفت دلم می‌خواهد جان از بدنم برود اما نمازم را قطع نکنم، اما می‌ترسیدم مخالفت رسول گرامی شود. معمولاً اینگونه بودند و در اعتقاداتشان و احکام و اخلاقشان جدی بودند. ظاهراً در جنگ احد چون تخلفی کردند، پروردگار عالم یک گوشمالی حسابی به آنها داد و بالاخره دشمن بر آنها هجوم برد و هفتاد نفر را کشت. مرادم اینجاست که در وقتی که دشمن فرار کرد یک مشک آب برای زخمی‌ها بردند. بر سر یکی بردند، گفت به دیگری بدهید و دیگری نیز گفت به دیگری تا هفتمین نفر و هفتمین نفر شهید شده بود. برگشت به ششمی و پنجمی و چهارمی و تا آخر همه در اثر تشنگی و زخم‌ها مرده بودند. اما در اثر ایثار و گذشت و فداکاری او گفت به دیگری بده و دیگری گفت به دیگری بده. بالاخره جدی بودند، اما یک چیز نبود و اینکه آنها جاهل بودند. معلوم بود که وقتی در ده سال 84 جنگ برای پیغمبر اکرم جلو آمد، آنگاه نتوانست تدریس کند. البته پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» تدریس هم می‌کردند و خیلی جدی هم تفسیر قرآن می‌گفتند، ولی بالاخره این مسلمان‌ها جاهل بودند. خودی‌ها و منافق‌ها از این جهل استفاده کردند و سقیفه بنی ساعده را جلو آوردند و خاک بر سر اسلام عزیز کردند. این اختلافی که الان ما داریم و این تسلط استکباری که بر مسلمان‌ها هست و کار رسیده به اینجا که صهیونیست‌ها بر مسلمان‌ها مسلط شدند. این از کجا پیدا شده است؟!

لذا جهل است که ناگهان یک لغزش و آن لغزش ته جهنم می‌شود و یک لغزش می‌شود اینکه علی را رها کردند و غیر علی را به جای امیرالمؤمنین نشاندند. درحالی که اگر عالم بودند و اگر جداً مفسر بودند، که بعد خود سنّی‌ها می‌نویسند که لاأقل 300 آیه در قرآن راجع به امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» است. سنّی‌ها می‌نویسند مهم‌تر از همه آیات، آیه ولایت است. اما درحالی که آیه ولایت در اسلام عزیز و در قرآن بود، اما همه آنها رفتند. مرحوم کاشف الغطاء می‌گوید: فقط 114 نفر ماندند و به قول کاشف الغطاء آن 114 نفر هم از خواص بودند. زن‌ها مثل زهرا و فضه خادمه و امثال اینها که آشنا به اسلام عزیز و پرورش یافته زیر نظر خاص پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» بودند. مردهایشان مثل سلمان و ابی‌ذر و مالک‌بن‌نویره که یک قضیۀ عجیبی دارد. لذا کاشف الغطاء می‌گوید: تشیع در زمان پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» بود برای اینکه در هر فرصتی پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» می‌فرمود: ای مردم قرآن، علی و علی، قرآن. قرآن، اهل‌بیت و اهل‌بیت، قرآن. در هر فرصتی می‌فرمود که این علی و شیعیانش رستگارند. این روایت‌ها را نه تنها شیعه بلکه سنی‌ها هم نوشته‌اند و در صحاح ستۀ سنی‌ها این روایات هست که پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» روی منبر خطاب می‌فرمود: «یا علی! انت و شیعتک هم الفائزون»، «انت و شیعتک هم الغالبون». اشاره می‌کرد به دو آیه که در قرآن هست:

«...فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»2[2]

«...أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»3[3]

114 نفر بعد از پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم»، حزب تشیع را تشکیل دادند. بله زجر کشیدند و کشته دادند. زجر روی زجر و شهادت روی شهادت، اما بالاخره توانستند این تشیع را به ایران بدهند، ایرانی که قرآن می‌فرماید: بالاخره این ایرانیست که به دستش و به رهبری امامش پرچم اسلام را روی کره زمین افراشته می‌کند و حکومت، حکومت اهل بیت می‌شود.

به قول کاشف الغطاء زن‌های آن 114 نفر از خواص بودند و احکام اسلام را، اعتقادات اسلام و اخلاق اسلام را می‌دانستند و مردهایشان نیز از خواص بودند. نه عالم مجتهد متخصص، بلکه آشنایی به اسلام کفایت می‌کند. بحث من این نیست که همه طلبه شوند، بلکه بحث من اینست که جوان عزیزم! در شبانه روز به جای یکی از سریال‌ها، اسلام عزیز را ببین. کتاب هست، هم در اخلاق و هم در احکام و هم در اعتقادات هست. الحمدلله کتاب‌ها هم به قول عوام دمُده و قدیمی نیست و  تشیع کتاب‌هایی دارد که پایه و مخزن هستند و الحمدلله در کتابخانه‌های سنی هست و من این کتاب‌ها را در کتابخانه‌های آنها در مکه و مدینه دیده‌ام. در لندن نیز من این کتاب‌ها را زیاد دیدم در آن کتابخانه دو سه فرسخی عجیب و هم در کتابخانه‌های خودمان. می‌توانی در سال یک کتاب بخری و یا مجانی یک کتاب در سال بگیری و یا به صورت امانت در سال یک کتاب بگیری، گاهی دربارۀ احکام و گاهی دربارۀ اخلاق و گاهی دربارۀ اعتقادات.

اینها باعث تأسف است و نباید تکرار کنم، اما از بس ناراحتم می‌گویم که همۀ شما که اینجا نشسته‌اید، در احکام اسلام رفوزه هستید. احکام اسلام رسالۀ مرجع تقلید است. شما می‌توانید رسالۀ مرجع تقلید را مجانی یا به صورت امانت بگیرید. همیشه هم بوده و الان هم توضیح المسائل به قلم روز است و آن وقت‌ها به قلم عربی و یا قلم‌های بغرنجی بود و الان توضیح المسائل رسا و عالیست و فقط یک چیز باقی مانده و اینست که رساله‌ها کساد است و اما یک ساعت نشستن و شنیدن و زدن حرف‌های بیخود کساد نیست. در اعتقادات نیز الحمدلله کتاب‌های عربی و فارسی و خیلی پایه‌دار و روشن فراوان است. راجع به خدا و خداشناسی، راجع به نبوت و نبوّت پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» و تاریخ پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» خیلی کتاب نوشته شده که این پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» در 23 سال چه کرد و یا در آن 10 ساله 84 جنگ را پشت سر گذاشت برای اینکه این اسلام عزیز را به ما برساند. کتاب داریم اما شما اسمش را نشنیده‌اید چه برسد به اینکه مطالعه کنید. خصوصاً تشیع راجع به امامت خیلی کار کرده است. گاهی به خاطر یک روایت، یک تاریخ، از این مملکت به مملکت دیگر می‌رفتند. مرحوم علامه امینی که الغدیر را نوشته و الحمدلله فارسی شده و در 12 جلد نوشته شده است، بعضی اوقات از عراق به لبنان می‌رفت، زیرا شنیده بود که یک کتاب در یک کتابخانه سنی روایت ثقلین را با سند دارد. به آنجا می‌رفت و با چه التماس‌هایی آن روایت را می‌گرفت. بعضی اوقات خودش می‌گوید برای من معجزه هم درست می‌شد. به یک آدم بی‌خیالی هرچه اصرار کردم این کتاب را بده، نداد و هرچه خواستم نشد. خیلی دلم شکست که چرا نتوانستم این روایت مربوط به تشیع را از کتاب این آقا بگیرم. می‌گوید اتفاقا وقتی از او جدا شدم، به یک کتاب‌فروشی سر راه رسیدم و وقتی کتاب اول را برداشتم، دیدم که همان کتاب است. به قول علامه امینی می‌گوید مثل اینکه خدا دنیا را به من داد. بالاخره آنها زحمت کشیدند.

همین صاحب عبقات که خیلی از آن استفاده کردیم، در هندوستان بود. زن و بچه و وطن را رها کرده و به خاطر تشیع به هندوستان رفته بود و در آنجا کتاب عبقات می‌نوشت که می‌گویند می‌نشست خسته می‌شد و وقتی می‌خوابید نمی‌شد و بالاخره کتاب را روی سینه می‌گذاشت و وقتی شهید شد، سینه مبارکش زخم شده بود در اثر اینکه سر کتاب روی سینه‌اش بود و مطالعه می‌کرد. بعد هم به جرم شیعه‌گری ایشان را گرفتند و با ترکه‌های خاردار به او زدند تا او را شهید کردند و بالاخره در راه امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» شهید شد. اما این به ما حق دارد و حقش اینست که ما عبقات او را مطالعه کنیم و الحمدلله زیاد است. اگر شما بخواهید یک کتابخانه درست کنید، می‌شود که نصف این کتابخانه مربوط به تشیع باشد.

همچنین کتاب اخلاقی. این علامه مجلسی که یک نمونه برای اسلام عزیز است و البته پاداش هم دارد. چندین سال قبل می‌خواستند کسی را پیش علامه مجلسی دفن کنند و قبر سوراخ شد و بدن علامه تر و تازه بود. این آقا بحار را نوشته است و صد جلد به بالا که همه چیز دارد اما معمولاً مربوط به اخلاق است.

همچنین در کتابهای فقهی، حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» راجع به صاحب جواهر که رساله عملیه ما از این جواهر گرفته شده، فرمودند: مرحوم صاحب جواهر کرامت کرده و انصافاً معجزه است. در 24 سال توانسته یک دوره فقه در 40 جلد به بالا به ما بدهد. اما جدی بوده است. حضرت امام می‌فرمودند یک خانه 54 متری بوده و دو تا اطاق داشته و یک اطاق برای زن و بچه‌اش بوده و یک اطاق هم برای صاحب جواهر و کتابخانه‌اش بوده است. آن وقت‌ها هم سرداب و کولر نبوده و در آن گرمای 54 درجه، جواهر را می‌نوشته است. یک قضیه عجیبی هم از او نقل می‌کنند. اینکه یک پسری داشته و این پسر عصای دستش بوده است. این پسر در عصر از دنیا رفته و مردم تشییع جنازه کردند و غسل دادند و گفتند برای اینکه فردا صبح همه برای تشییع جنازه بیایند و ثواب ببرند، پس بدن را فردا دفن می‌کنیم. بدن را در همان اطاق صاحب جواهر آوردند که کتابخانه و جای مطالعه‌اش بوده است. صاحب جواهر نماز مغرب و عشا را خوانده و موقع مطالعه، مطالعۀ آن شب را تعطیل نکرد و بر سر جنازۀ پسر نشست و جواهر نوشت. من ندیدم و حضرت امام می‌فرمودند: یک جایی در جواهر هست که این مسئله را بالای سر جنازه پسرم نوشتم. او کار خودش را کرد و 40 جلد کتاب در فقه نوشت. مرجع تقلید، این 40 جلد کتاب را با صد جلد بیشتر اضافه کرده و شبانه روز زحمت کشیده و در مدت هفتاد یا هشتاد سال یک رساله کرده است و رساله را مجانی به شما داده و گفته این رساله عصاره جواهر است، پس مطالعه کن. مسئله‌ای را هم نداریم که شما محتاج باشید و در این رساله عملیه نباشد. هم عبادات و هم معاملات به معنای خاص و هم معاملات به معنای عام در آن هست. یک دوره فقه است و زحمت‌هایشان را کشیده‌اند و توقعی هم ندارند و توقعشان فقط اینست که یک: این رساله مطالعه شود. دو: به این رساله عمل شود. پس چرا ما باید جاهل باشیم؟

یک روایت از امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» در نهج البلاغه هست و نمی‌خواهم این روایت‌ها را بخوانم اما کمرشکن است.

امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می‌فرماید: «الناس ثلاثه اما عالم او متعلم او همج»، مردم سه دسته هستند. یک دسته علما، یک دسته متعلم‌ها، کسانی که از علما استفاده می‌کنند و کسانی که آشنا به اخلاق و احکام اسلام هستند. دسته سوم همج هستند. یعنی پشه کوری‌ها. بعد امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» همین حرفی که من از اول تا الان زدم با همین یک جمله می‌فرماید که پشه کوری است که هر بادی بیاید، او را می‌برد. اگر ما از این جمله دق کنیم جا دارد که جوان‌های ما را در دانشگاه با شبهات بیخود می‌برند. گاهی شبهه درباره خدا و گاهی شبهه درباره احکام اسلام و گاهی شبهه درباره اعتقادات و شبهه در تشیع. اگر جوان‌های ما کتاب مطالعه می‌کردند، او اصلاً جرئت به خود نمی‌داد که راجع به تشیع شبهه کند اما از جهل ما استفاده می‌کند. آنگاه او از جهل ما استفاده می‌کند و ما منحرف می‌شویم و به قول امیرالمؤمنین به جای اینکه عالم و متعلم باشیم، همج هستیم. در روز قیامت هم همج وارد صف محشر می‌شویم. تجسم عمل به ما می‌گوید هرچه در دنیا هستی، در آخرت هم هستی. در دنیا همج یعنی پشه کوری است و هر بادی آمد، به دنبالش رفت و ناگهان منحرف شد. در روز قیامت نیز همین پشه کوری به صف محشر می‌آید و معلوم است که جای پشه کوری جهنم است و سرگردان است. تا وقتی که هُرم و دود جهنم او را به جهنم ببرد.

«وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ‌، فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ، وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ»4[4]

پس ما باید عالم شویم. گفتم کاری هم ندارد بلکه یک همت و توجه می‌خواهد در شبانه روز 2 ساعت راجع به دین کار کنیم. برنامه بریزیم و 2 ساعت راجع به دین کار کنیم و دین، احکام و اخلاق و اعتقادات است. اصلاً اسلام عزیز مرکب از این سه چیز است و تشیع مرکب از این سه چیز است. اعتقادات باید حسابی رسوخ در دل کند. از نظر احکام باید جدی کارهای ما مطابق با اسلام عزیز باشد. راجع به اخلاق نیز ما باید مهذب شویم. چرا ما حسودیم؟! زیرا در اخلاق کار نکرده‌ایم. چرا ما متکبّریم و زیر بار نمی‌رویم؟ چرا مجالس دینی ما اینقدر خلوت است و بالاخره چرا ما صفت رذیله داریم؟! زیرا جاهلیم و نمی‌دانیم صفت رذیله با انسان چه می‌کند. صفت رذیله است که انسان را کور و کر و گنگ می‌کند:

«...صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ»5[5]

قرآن گاهی می‌فرماید نمی‌شنوند؛ یعنی مطالعه ندارند و گاهی می‌فرماید: لایعقلون، یعنی تعقل ندارند. درباره تعقل صحبت کردم و این دو سه هفته هم راجع به علمش صحبت می‌کنیم. اینکه ما باید عالم باشیم.

چیزی که امشب می‌خواستم صحبت کنم و نشد و بماند برای هفته آینده ان‌شاءالله، اینست که سر از خود نمی‌شود جلو رفت. علم است و باید استاد ببیند. متأسفانه ما می‌خواهیم دینمان را از ملاباجی‌ها و یا کسانی که اصلاً در اسلام کار نکرده‌اند، بگیریم. یک مثال عومانه بزنم و همه به آن توجه داشته باشید.

من در فیزیک و شیمی تخصص ندارم، حال اگر یک فرمول دربارۀ شیمی یا فیزیک جلو آمد، باید به استاد دانشگاه مراجعه کنم که متخصّص در فیزیک و شیمی باشد. تا شبهه‌ای جلو آمد، عقل ما می‌گوید به متخصّص در فیزیک و شیمی مراجعه کن. من پیش متخصّص در فیزیک و شیمی می‌روم و سوال می‌کنم و از او جواب می‌گیرم. آن متخصّص فیزیک و شیمی هم باید چنین باشد و اگر یک شبهه دینی برایش جلو آمد، با سر از خود حرف زدن یک مسائلی پیدا می‌شود که هم خودش را گرفتار می‌کند و هم دیگران را. شبهه را باید از عالم و متخصص بپرسد، از آنکه متخصص در احکام و اخلاق و اعتقادات است. متأسفانه فقه ما بی‌شانس شده است. فلسفه اینطور نیست. یعنی معمولاً کسانی که فلسفه نخوانده‌اند، هیچگاه نمی‌روند کتاب فلسفه مطالعه کنند و امثال اینها. اما راجع به احکام می‌بینیم که ملاباجی‌ها مسئله می‌گویند. چند تا زن پیدا کرده که برایش مسئله می‌گویند و همه اشتباه است.

آمد مسجد و می‌خواست مسئله بگوید و سه مسئله پشت سر هم گفت و هر سه را اشتباه کرد. زیرا مطالعه و تخصص می‌خواهد و شبهات را باید از اهلش پرسید. همینطور که اگر من یک شبهه‌ای در علوم طبیعی داشتم، باید به اهلش مراجعه کنم، آن متخصص در علم طبیعت هم اگر شبهۀ دینی پیدا کرد، باید به من مراجعه کند. دانشجویان عزیز زیر بار منبر نمی‌روند، لذا الان دانشجو در جلسه ما خیلی کم است. این ننگ است و ننگ و عیب بزرگی است که اصلاً زیر بار منبر و آخوند و تخصص و رساله نمی‌روند. بلکه شیطان برای آنها یک وادی درست کرده و در آن وادی می‌روند. آنوقت یک معلم بی‌ادب آنها را خیلی ساده گول می‌زند. ما می‌گوییم باید در احکام و اخلاق و اعتقاداتش کتاب‌هایی را مطالعه کند که صد در صد مورد اعتماد علما و مراجع باشد. راجع به شبهه باید از اهلش و از متخصص بپرسیم. همینطور که اگر من شبهۀ دانشگاهی دارم باید به دانشگاه مراجعه کنم، دانشگاه هم اگر شبهۀ دینی دارد، باید به من مراجعه کند. اگر به من مراجعه نکند، مراجعۀ جاهل به جاهل است و مراجعۀ جاهل به جاهل، سقوط است.

این بحث ناقص است و ان‌شاءالله هفته آینده در همین باره مقداری صحبت می‌کنم.

 

پي نوشت ها:

1. ابراهیم، 24.

2. المائده، 56.

3. المجادله، 22.

4. الواقعه، 41 تا 43.

5. البقره، 171.



[1]. ابراهیم، 24.

[2]. المائده، 56.

[3]. المجادله، 22.

[4]. الواقعه، 41 تا 43.

[5]. البقره، 171.