عنوان: جلسۀ نهم
شرح:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین

 

بحث این چند هفته درباره یک امر مهم و مقدّسی بود؛ و این بود که این انسان برای چه خلق شده و هدف از خلقت انسان چیست!

یک معنا از قرآن استفاده کردیم که هدف از خلقت رسیدن به مقام وصول و شهود است. معنای دیگری که از قرآن استفاده کردیم که هدف از خلقت، بردن به بهشت است. آنجا که هرچه انسان بخواهد هست و هرچه نخواهد نیست و ابدی هم هست.

یک معنای دیگری استفاده کردیم که هدف از خلقت رسیدن به مقام عبودیت است. برسد به آنجا که دو رکعت نماز شب را به دنیا و آنچه در دنیاست، ندهد. برسد به آنجا که بالاترین لذّات برای او در همین دنیا مقام خضوع و عبادت و خدمت به خلق خدا باشد.

در هفته گذشته معنای چهارمی استفاده کردیم که هدف از خلقت این انسان اینست که این انسان مهذّب شود. یک تک سلول برسد به جایی که به جز خدا نداند. برسد به جایی که مثل جبرئیل افتخار کند که خدمتگزار اوست. خاک بوده و گیاهی شده و گیاهی بوده و حیوانی شده و حیوانی است و انسانی می‌شود و بالاخره به مقام آدمیت می‌رسد و این مقام آدمیّت به اندازه‌ای مهم است که مهمتر از کعبه معظمه است: «الْمُؤْمِنُ‏ أَعْظَمُ‏ حُرْمَةً مِنَ‏ الْكَعْبَةِ»[1][1]،می‌رسد به آنجا که اعظم از ملک مقرب خداست: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ‏ أَعْظَمُ‏ حُرْمَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أَكْرَمُ عَلَيْهِ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ»[2][2]

هفته گذشته مقداری درباره این جمله صحبت کردم اما این تهذیب نفس از نظر قرآن کار بسیار مشکلی است. اما هدف از خلقت انسان همین است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي کَبَدٍ»[3][3] «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِيهِ‌«[4][4]؛ تو در سیر و سلوک هستی اما این سیر و سلوک پر رنج و پر مشقت است، اما منتهای سیر عالیست. منتهای سیر مقام آدمیت است. و در جلسه قبل گفتم پروردگار عالم ابزاری آماده کرده است برای اینکه ما به این هدف و مقام برسیم. اولاً سه پیامبر در درون ماست. فطرت و عقل و وجدان اخلاقی ما یعنی قلب ما، سه پیامبر در درون ماست.

پیامبرهای برون نیز نظیر پیغمبر اسلام که قرآن می‌گوید برای همین آمده، که بالاترین عالم وجود است. آمده برای اینکه این انسان را به این هدف برساند. قرآن که کپیه عالم وجود است، بالاتر اینکه به قول حضرت امام تجلی ذاتی خداست، برای همین که این انسان به هدف برسد و هدف مقام آدمیت است. به مقامی که هیچ کس نمی‌تواند درک کند جز اینکه به آن برسد.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نداند

اما این کار دارد. اگر تلاش و کوشش برای تهذیب نفس کرد، به هدفش می‌رسد و الاّ می‌شود حطب جهنم. قرآن می‌فرماید اگر به هدف نرسی، هیزم جهنم هستی: «إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ‌«[5][5]؛ و هفته گذشته می‌گفتم اختیار دست ماست. پروردگار عالم این ابزارها را تهیه کرده است اما اختیار را به دست ما داده است و مائیم که «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»[6][6] و بالاترین عبادات نیز همین است. «تفکر الساعة خیر من عبادة سنة»[7][7]، یک سال عبادت و یک ساعت خودسازی باشد، آن یک ساعت خودسازی از یک سال عبادت بالاتر است.

مرحوم حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در این چهل حدیث روایت را نقل می‌کنند که «تفکر الساعة خیر من عبادة سبعین سنة»[8][8]، یک ساعت خودسازی بالاتر از هفتاد سال عبادت است. یعنی یک عمر عبادت است. مکه رود و زیارت رود و نماز بخواند و نماز شب بخواند و خدمت به خلق خدا کند اما اگر یک ساعت خودسازی کند، این یک ساعت از آن هفتاد سال عبادت بالاتر است.

پروردگار عالم چقدر به ما لطف و رحم دارد! چقدر پروردگار عالم به ما عنایت دارد! می‌فرماید ای انسان! اگر خودسازی نکنی، از هر میکروب و از هر میکروب سرطانی و از هر درّنده‌ای پست‌تر و درنده‌تر هستی. اما اگر خودسازی کنی، اولاً هر ساعتی 70 سال عبادت به تو پاداش می‌دهم. ابزارها هم خیلی عالی برایت فراهم کردم. عقل و فطرت و وجدان اخلاقی، سه پیامبر در درون تو کار می‌کنند. اگر ما زیر نظر عقل و وجدان اخلاقی و فطرت رویم، آنها ما را می‌سازند و آدم می‌کنند. چنانچه اگر برویم زیر نظر یک پیامبری از پیامبرها، ما را می‌سازد. اگر استاد انسان پیغمبر اکرم شود و اگر استادش قرآن و اهل بیت«سلام‌الله‌علیهم» شوند، خیلی افتخار است و پروردگار عالم این ابزارها را برای ما تهیه کرده است. هرکدام از این پیامبرها هم خیلی زحمت کشیدند و اذیت شدند و زجر کشیدند و شهادت‌ها داشتند و همه این چهارده معصوم ما شهید شدند و قرآن می‌گوید: برای تو آمدند و قرآن می‌فرماید: آمدند برای اینکه تو را آدم کنند:

«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ‌«[9][9]

پیامبر آمده، با معجزه آمده یعنی با قرآن آمده، با دو تجلی ذاتی از خدا، یکی خودش و یکی قرآنش که هم خودش معجزه است و هم قرآنش برای این آمده که تو را به مقام آدمیت برساند. البته او درخت رذالت را از دل نمی‌کند، بلکه تو باید درخت رذالت را از دل بکنی و اما واسطه قرآن و پیغمبر و عقل و فطرت و وجدان اخلاقی است. کار هم مشکل است. البته نه تنها درخت رذالت را از دل بکنی، بلکه از این به بعد حسود و متکبر نباشی و منافق و ریاکار نباشی و دنیاطلب و پول‌پرست و دنیاپرست نباشی و بالاخره چهل رذالت اخلاقی را از دل بکنی. این کافی نیست، بلکه باید شجره طیبه قرآن را به جای آن بکاری. حسادت برود و ترحم بیاید. تکبر برود و تواضع بیاید. تنبلی و افراط گری و تجمل گرایی برود و تلاش و کوشش و خدمت به خلق خدا بیاید. این شجره طیبه قرآن می‌شود. آنگاه: «تُؤْتِي أُکُلَهَا کُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»[10][10]؛ میوه‌ها می‌دهد و این میوه‌ها دائمی است تا خدا خدایی کند، هم در دنیا و هم در آخرت، و این میوه‌ها هم برای تو مفید است و هم برای دیگران.

«أَ لَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ»[11][11]

و اما اگر این خودسازی را نکنی، بالاترین گناه را انجام داده‌ای. هفته گذشته می‌گفتم که همه علمای علم اخلاق، چه مراجع و چه غیر مراجع، در اول کتابشان می‌فرمایند از اوجب واجبات، تهذیب نفس و خودسازی است.

نمی‌شود که انسان حسود باشد و حسادت را به حال خود بگذارد، اگر اینطور شود، هابیل، قابیل را می‌کشد. حسادت گل می‌کند آن هم برای چیزهای جزئی برادرش را می‌کشد. وقتی شهوت و هوی و هوس انسان گل کرد، حاضر است دنیا را به آتش بکشد، برای اینکه هوی و هوس او ارضاء شود و شهوتش ارضاء شود.

یکی از بزرگان غربی یک جمله دارد که جمله خیلی شیرین است. می‌گوید من می‌خواهم برای خودسازی تو یک مقایسه کنم. مقایسه زلیخا با یوسف. می‌گوید زلیخا خانمی بود که هرچه یک خانم بخواهد، او داشت. جوانی و زیبایی و سلطنت و بالاخره مال و جاه و مقام، اما یک چیز نداشت و آن آدمیت بود. بعد می‌گوید زلیخا به دست خودش به اندازه‌ای خودش را پست کرد که اگر همه دنیا جمع می‌شدند و می‌خواستند کسی را اینقدر ذلیل کنند، نمی‌توانستند که زلیخا خود را به دست خود ذلیل کرد. بعد می‌گوید: اما یوسف هرچه یک مرد می‌خواست نداشت و حتی خودش هم مال خودش نبود. برادرهای حسود او را فروختند به قول قرآن به ثمس بخس. می‌خواستند او را بکشند و نشد و وقتی می‌خواستند او را از سر خود کوتاه کنند به ثمن بخس فروختند. قرآن می‌گوید این یوسف مقام و جاه و پول نداشت و حتی خودش هم از زلیخا بود، اما یک چیز داشت و آن آدمیت و عفت بود. آدمیت یوسف، او را به آنجا رساند که اگر دنیا جمع شوند و بخواهند کسی را اینقدر عزیز کنند که یوسف عفت و آدمیتش او را عزیز کرد، نمی‌توانند. معلوم است که مشکل است. اگر جوان‌ها بخواهند به جایی برسند، باید یوسف وار کار کنند.

استاد عزیز ما علامه طباطبائی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در المیزان می‌فرماید: 24 زمینه برای گناه یوسف بود که اگر یکی از این زمینه‌ها برای کسی باشد، بعید است که گناه نکند. اما با بودن 24 زمینه برای گناه، یوسف فرار می‌کند. آن خانم بی عفت هم او را دنبال می‌کند، اما بالاخره یوسف به جایی می‌رسد. در وقتی که پدر با برادرها آمدند و پدر را در پیش خودش روی تخت سلطنت نشاند و برادرها بر او سجده کردند، قرآن از قول حضرت یوسف می‌فرماید: پدر جان! این تعبیر خواب توست. به عبارت دیگر، این صدمه چهل ساله من است. باید یوسف وار کار کرد. سوره یوسف انصافاً عالیست و نکته‌های عجیبی دارد و در همین سوره است که وقتی زلیخا رسوا شده بود، برای اینکه به همه بفهماند که من رسوا شده‌ام و  اگر هرکدام از شما بودید رسوا می‌شدید، لذا یک جلسه از سران قوم گرفت. یعنی خانم‌های اشرافی و همه آمدند و دستور داد که یوسف وارد جلسه شود. وقتی یوسف وارد جلسه شد، همه فریفته این یوسف شدند، یکی می‌گفت به چقدر خوب است و یکی می‌گفت این از من است و هرکدام حرف شهوت انگیزی می‌زدند. اما یوسف می‌گفت «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»[12][12]؛ خدایا! زندان برایم خیلی بهتر از اینست که این زن‌ها این حرف‌ها را درباره من بزنند. یوسف همه چیز را از خدا می‌داند و خدا را معلم اخلاق می‌داند. لذا بعد از اینکه نمره بیست گرفت و از جلسه بیرون آمد، گفت «وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ‌«[13][13]؛ اگر عنایت خدا نبود، من هم مثل آنها رفته بودم. به عبارت دیگر یک پیام به جوان‌ها می‌دهد که جوانها! نگویید که نمی‌شود بلکه می‌شود. ما الان فساد اخلاقی داریم و خیلی هم بالاست. هم کوچه و بازار ما و حتی خانه‌های ما با آن وسائل شهوت انگیز و هم مدرسه و مخصوصا دبیرستان و دانشگاه ما و بالاخره فساد اخلاقی خیلی بالاست. همه باید فکر کنند و الاّ زمین می‌خوریم. وقتی زمین خوردیم، بلند شدن کار بسیار مشکلی است. اما همه جوان‌إها بدانند که نمی‌شود گفت که نمی‌دانم و نمی‌توانم و نمی‌شود و این در قاموس انسان‌ها راه ندارد.

جوان‌ها! نمی‌دانم و نمی‌شود و نمی‌توانم در قاموس انسان راه ندارد. اگر بخواهید می‌شود و اگر بخواهید، می‌دانید و اگر بخواهید، حتماً می‌توانید و باید بخواهید و باید بدانید و باید بدانید که می‌توانید. باید یوسف‌وار در مقابل صفات رذیله قد علم کرد. همه صفات رذیله هم همین است. حال قرآن به شهوت جنسی مثال می‌زند و حسادت برادرها را مثال می‌زد و در ضمن تکبر و اسراف و تجمل گرایی زن‌های آن روز را مثال می‌زند، اما همه صفات رذیله چنین است. اینکه گفتم یک ساعت خودسازی از هفتاد سال عبادت بالاتر است، برای اینست که مشکل است. آیات قرآن گاهی از نظر تأکید منحصر به فرد است. یکی راجع به دعا و راز و نیاز با خدا، آیه منحصر به فرد است و 17 تأکید دارد: «وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‌«[14][14]

یکی هم راجع به انس با قرآن، که این انس با قرآن خیلی به انسان کمک می‌کند: «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»[15][15] هم تأکید منحصر به فرد دارد. یعنی مثل آن در قرآن نیست. اما راجع به خودسازی یک سوره والشمس و 11 قسم هست. و بعد از 11 قسم می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[16][16]؛ با چهار پنج تأکید، 17 تأکید می‌شود و بعد از 17 تأکید می‌فرماید: سعادت فقط و فقط از کسی است که درخت رذالت را بکند و به جای آن درخت فضیلت غرس کند و بارور کند و از میوه آن هم خود استفاده کند و هم دیگران. بعد هم می‌فرماید شقی و بدبخت و جهنمی است، کسی که به فکر خودسازی نباشد. متأسفانه مردم چیزی که به فکرشان نیست، مسئله اخلاق و خودسازی است. قرآن بعد از 17 تأکید یک قضیه هم نقل می‌کند و قضیه صالح پیغمبر و قوم ثمود است. می‌فرماید قوم ثمود مخالفت پیامبرشان را کردند به خاطر اینکه طغیان‌گر بودند و آدم لجوج  معاند و طغیانگر کارش به اینجا می‌رسد که می‌خواستند حضرت صالح را مجاب کنند و به حضرت صالح گفتند ما به تو ایمان می‌آوریم به شرط اینکه یک شتر ماده با بچه‌اش از این کوه بیرون آید. خطاب شد معجزه را می‌دهم و آنگاه همه جمع شدند و زن و مرد و جوان و پیر در دامنه کوه جمع شدند و ناگهان کوه با صدایی شکافته شد و شتر ماده با بچه‌اش بیرون آمد. حال کیست که ایمان نیاورد! قرآن می‌فرماید قوم ثمود، زیرا وقتی انسان طغیانگر شد و صفات رذیله بر دلش حکمفرما شد، شتر و امثال اینها فایده‌ای ندارد. حال ای کاش به همین اندازه اکتفا می‌کردند، اما تصمیم گرفتند شتر و بچه‌اش را بکشند. قرآن می‌فرماید: حضرت صالح به اینها گفت این کار را نکنید و اگر این کار را کردید، نابود می‌شوید. اما تهدید حضرت صالح به خرجشان نرفت و شتر و بچه‌اش را پی کردند و عذاب پروردگار آمد و همه آنها را نابود کرد و دنیا و آخرتشان از بین رفت. زیرا خودسازی نکرده بودند، زیرا صفات رذیله‌اش بر دل آنها حکم‌فرما بود.

بحث ناقص است و باز باید در این باره صحبت کنم و خلاصه بحث اینست که هدف از خلقت این انسان برسد به جایی که قرآن می‌گوید شجره طیبه، یک درخت میوه دار تا خدا خدایی می‌کند. اما این مشکل است و یک عمر زحمت می‌خواهد اما یوسف وار، تا بتواند خودسازی کند و الاّ هر صفت رذیله‌ای که باشد، همان صفت رذیله دشمن سرسخت این انسان است و انسان را نابود می‌کند. 



[1][1]. الخصال، ج 1، ص 27.

[2][2]. مشکاة الانوار، ص 78.

[3][3]. البلد،4: «براستى كه انسان را در رنج آفريده‏ايم.»

[4][4]. الانشقاق‏، 6: «اى انسان، حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد.»

[5][5]. الأنبياء، 98: «در حقيقت، شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد، هيزم دوزخيد. شما در آن وارد خواهيد شد.»

[6][6]. الإنسان‏، 3: «ما راه را بدو نموديم يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار.»

[7][7]. تفسیر العیاشی، ج 2، ص 208.

[8][8]. چهل حدیث، ص 191.

[9][9]. الجمعة، 2:«اوست آن كس كه در ميان بى‏سوادان فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و [آنان‏] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»

[10][10]. إبراهيم‏، 25: «ميوه خود را هر هنگام به فرمان پروردگارش مى‏دهد.»

[11][11]. إبراهيم‏، 24: «آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه‏اش استوار و شاخه‏اش در آسمان است؟»

[12][12]. يوسف‏، 33: «[يوسف‏] گفت: «پروردگارا، زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏خوانند.»

[13][13]. يوسف‏، 33: «و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى، به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله‏] نادانان خواهم شد.»

[14][14]. البقرة، 186: «و هر گاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاى دعاكننده را- به هنگامى كه مرا بخواند- اجابت مى‏كنم، پس [آنان‏] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند.»

[15][15]. المزمل، 20: «[اينك‏] هر چه از قرآن ميسّر مى‏شود بخوانيد.»

[16][16]. الشمس‏، 10-9: «كه هر كس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده‏اش ساخت، قطعاً درباخت.»