عنوان: آيا عقد مضاربه بايد منجز باشد ؟
شرح:

اعوذ باالله من الشيطان الرجيم . بسم الله الرحمن الرحيم . رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي .

مسئله 2 : (1)

مسئله ي 2 يك مسئله ي معركه آرايي است هم در اصول و هم در فقه و مرحوم سيد شايد در عروه بيش از 100 مرتبه تكرار فرموده اند .

مسئله اين است كه شرط كرده اند هم در معاملات و هم در عبادات تنجيزرا ، منجز نيت بكند يا منجز عقد را ايجاد بكند و اما اگر معلق شد ، اگر مشروط شد آن نيت در عبادات باطل است ، عبادت باطل است و اگر هم در معاملات باشد معامله باطل است و من جمله در اين جا مي فرمايند كه در باب مضاربه شرط تنجيز است و اما اگر تعليق كرد مضاربه را مضاربه باطل است . مثل اين كه بگويد من 100 ميليون به تو مي دهم مضاربه بكن به شرطي كه زنم اجازه بدهد و اما اگر اجازه نداد مضاربه نه و پول را بايد برگرداني ، گفتند اين باطل است و بايد بگويد كه 100 ميليون مي دهم مضاربه كن . و اما اين كه زنش اجازه بدهد ، اجازه ندهد اين بايد قبلاً درست شده باشد و و قتي كه مي خواهد عقد را بخواند منجزاً . لذا اگر تعليقش كرد بر يك امر متوقعي يعني به يك امر آينده حتي مي فرمايند اگر آن شرط حاصل است واين نمي داند و تعليق كرد باز هم باطل است . پدرش اجازه داده ، اين نمي داند و مي گويد 100 ميليون به تو مي دهم با آن مضاربه كني به شرطي كه پدرم اجازه بدهد ، در حالي كه پدرش اجازه داده ولي مي فرمايند باز هم باطل است

و بايد منجز باشد نه معلق در كليه معاملات اين را مرحوم سيد فرموده اند و من جمله در باب عبادات هم فرموده اند اين كه مثلاً مي خواهد غسل بكند مي گويد اگر آفتاب نزده باشد غسل جنابت مي كنم . گفتند باز هم باطل است ، بايد منجز باشد ، بداند آفتاب زده است يا نزده است ، و اگر هم شكّ دارد ما في الذمه غسل نمايد و علي كل حال نيّت بايد منجز باشد . نماز ظهر مي خوانم به شرط اين كه در نزنند و اما اگر در زدند نماز را مي شكنم ، گفتند اين باطل است .

حالا چرا اين باطل است ؟ چه در باب عبادات و چه در باب معاملات 3 تا دليل براي اين آورده اند كه مرحوم سيد گاهي تمسك به اوّل و گاهي تمسك به دوّم و گاهي تمسك به سوّم مي كنند .  دليل اوّل كه برايش آورده اند گفته اند كه اخبار و انشاء دو تا فعل است و بين وجود و عدم است ديگر معلق معنا ندارد . يك فعل موجود باشد اگر فلان چيز متحقق بشود . گفتند اخبار بخواهد بدهد نمي شود انشاء بخواهد بكند نمي شود براي اين كه دو تا فعل است و فعل دائر مدار وجود و عدم است و ما بخواهيم فعل موجود بشود اگر فلان چيز متحقق بشود خب اين معقول نيست .مرحوم آقاي خويي در اين جا روي اين خيلي پا فشاري دارند كه انشائيات مثل اخباريات است و همان جور كه در اخبار تعليق محال است در انشاء هم محال است . هر دو ، دو تا فعل هستند دائر مدار وجود و عدم . و ما هميشه راجع به اين دليل مدعي بوديم كه اين قياس مع الفارق است ، قياس تكوين به تشريع نمي شود. دليلش : مثل اين شما مي گوييد كه فردا مي آيم اگر بليط گيرم بيايد خب اين اخبار است اما تعليق دارد . اين يك معناي عرفي است فراوان . يا اين كه خانه را فروختم به شرطي كه پدرم اجازه بدهد خب اين يك معناي عرفي است ، الان انشاء متحقق شده ، متوقف بر اجازه ي پدر است اگر پدر اجازه داد منجز مي شود و الا باطل مي شود و اين قياس تشريع به تكوين در فقه خيلي مصيبت جلو مي آورد يعني ما فلسفه را كه موضوعش وجود است بياوريم در فقه كه موضوعش اعتبار است ، و علي كل حال اين فرمايش مرحوم آقاي خويي در اين جا كه اين قدر پا فشاري دارند بسياري از بزرگان هم اين را فرموده اند .

ما اوّلاً مي گوييم كه اين قياس تكوين به تشريع به شريع است قياس تشريع به تكوين است و در اعتباريات تعليق معنا دارد ، فراوان در ميان عرف هست و يك معناي عرفي است نه يك معناي دقي فلسفي . و ثانياً اگر كسي خيلي پا فشاري كند مثل مرحوم آقاي خويي كه اين جا خيلي پافشاري مي كند مي گوييم تعليق در منشأ است نه در انشاء . گاهي ايجاد مي كند بيع منجز را ، گاهي ايجاد مي كند بيع معلق را ، انشائش ايجاد است به قول شما ، اين به صرف گفتن بعت ايجاد مي شود اما چه چيزي ايجاد مي شود ؟ اگر شرطي نباشد آن مشروط ، ذات مشروط ، اگر شرط داشته باشد و مشروط با اين متعلق تكليف مي شود ، متعلق وجوب مي شود به عبارت ديگر وجوب آمده روي يك امر تعليقي . وجوبش حالي مي شود و واجب استقبالي ، كه حالا بعد درباره اش صحبت مي كنم . و علي كل حال ديگر تعليق در منشأ اصلاً ايراد را سالبه به انتفاء موضوع مي كند . معمولاً اين تعليق در منشأ ، نه انشاء در كلمات ديده مي شود اما عرض من كه گفتم اصلاً تعليق در انشاء ، تعليق در اخبار ممكن است اينكه گفتند ممتنع است و نه ، ما گفتيم آن هم مي شود ، تعليق در انشاء ، در اخبار فراوان هست و هم تعليق در منشأ اگر شما اشكال بكنيد مي گوييم وجوب منجز است آمده روي يك امر معلقي ، بنابراين حرف اوّل را قبول نداريم و همه جا هم همين طور است همه جا چه عبادات ، چه معاملات آن كه بزرگان گفته اند كه تعليق در انشاء محال است براي اين كه يك فعل دائر مدار وجود و عدم است ديگر ليك موش معنا ندارد مي گوييم در تكوين همين است فعل دائر مدار وجود و عدم است . اما در عالم اعتبار ليك موش معنا دارد دليلش هم عرف ، اين ها شبانه روز اخبار مي كنند ، شبانه روز انشاء مي كنند معلقاً .

بحث ما در تعبديات نيست ، به ما گفته اند نماز بخوان ، نماز را بايد تحويل بدهيم لذا آن تعليق در انشائش ديگر توفيقي معنا ندارد . بايد ببينيم عرف جايز مي داند يا جايز نمي داند ؟ اين تعليق در انشاء در ميان عرف زياد است چنان چه تعليق در اخبار هم در ميان مردم زياد است ، حالا بعضي اوقات مي گوييم ان شاءالله ساعت 8 بيا ، ان شاءالله ، خب حالا اين تعليق تبريكي اما زياد است كه دعوتش مي كنيد بيايد جلسه ي شما مي گويد اگر باشم . اين كه اگر پدرم گفت برو مي روم . يا اين كه خانه را فروختم به شرط اين كه زنم اجازه بدهد ، اگر زنم اجازه نداد ديگر نه .

الان برويم در عرف 50 درصد انشاء ها و اخبار هايشان تعليقي است ، لذا اگر شما پافشاري كنيد – كه نكنيد براي اين كه اگر پا فشاري كنيد دليل براين است كه خوب دقت نمي كنيد كه من چه مي گويم – و بگوييد تعليق در انشاء محال است مي گوييم خب مي بريم در منشاء ، منشأ ايجاد مي كند يك امر تعليقي را چنان چه گاهي انشاء مي كند يك امر تنجيزي را .

همچنين در اخبارش گاهي مخبرمنه تعليق است گاهي تنجيز است يك دفعه مي گويد كه فردا مي آيم ، يك دفعه هم مي گويد كه فردا به شرطي كه پدرم بگويد برو مي روم . خب فرقي ندارد ، حالا بگوييد كه منشأ ما يك دفعه آمدن است ، يك دفعه آمدن به شرط اذن مولاست خب همان مي شود ، ديگر مي شود انشاء تنجيزي و منشأ تعليقي ، نكاح هم همين است ، دختر را عقد مي كنيد تنجيزاً به شرط اين كه پدرش اجازه نداده مي گوييد به شرطي كه پدرش اجازه بدهد انكحتُ .

حرف دوّم شيخ انصاري " رضوان الله تعالي عليه " است و شيخ انصاري در اصول كه خيلي ها متابعت از ايشان كرده اند گفته اند كه تعليق در انشاء محال است در اخبارش محال است ، چرا ؟ ايشان هم از راه فلسفه و فعل دائر مدار وجود و عدم است و اين ها جلو نيامده اند گفته اند هيئت يك معناي حرفي است و تعليق در معناي حرفي معنا ندارد و قيود همه ، همه به ماده مي خورد نه به هيئت ، معركه آرا است آن جا ، خيلي از كساني كه چون شيخ انصاري بزرگوار فرموده اند ، فرموده اند و مرحوم آخوند خيلي اعتنا به كلمات ايشان دارد ، شايد مفصل ترين مسائل در كفايه همين است كه قيود به هيئت مي خورد يا به ماده ؟ چيزي كه بايد توجه داشته باشيد مرحوم شيخ  اقرار مي كنند عرفاً قيودات همه به هيئت مي خورد ، اين را اقرار مي كنند ، دو ، سه جا اقرار مي كنند كه بله از نظر عرف همين است كه شما مي گوييد قيودات همه به هيئت مي خورد نه به ماده ، لذا وجوب و واجب هر دو استقبالي است ، نه اين كه وجوب حالي و واجب استقبالي .

اما يك اشكال اصولي دارند و آن اين است كه هيئت معناي حرفي است و نمي تواند قيد بردارد . معناي حرفي يك تدلي صرف است و آن چيزي است كه ما در خارج ايجادش مي كنيم و وابسته به ما ، وابسته به ماده و بالاخره به قول اين ها وضع عام و موضوع له خاص است ، يك امر جزيي است و معنا ندارد كه يك امر جزيي قيد بخورد .

آن جا ما گفته ايم كه مرحوم شيخ " رضوان الله تعالي عليه " اشتباه مصداق به مفهوم كرده اند . آن كه معناي حرفي است آن هيئتي است كه روي ماده است اما آن جا كه مي خواهد قيد بزند آن معناي حرفي نيست مفهوم است يعني در نظر مي گيرد هيئت را ، ديگر آن مستقل بالمعناست ، در نظر مي گيرد شرط را و مفهوم را در عالم مفهوم ، در عالم ذهن مقيد به قيدش مي كند ، چنان چه ماده در وقتي كه مستقل بالمعنا باشد مي شود قيد بخورد معناي حرفي هم همه ، همه مي شود قيد بخورد .

مرحوم آخوند يك حرفي كه استيحاش دارد انصافاً بپذيريم ايشان ازآن راه جلو آمده اند كه وضع عام است ، موضع له عام است اما مستعمل فيه خاص است ، بلكه مستعمل فيه هم عام است الا اين كه واضع خواهش كرده كه آن هيئت ها ، معاني حرفي ها استعمال بشود در جزئيات .

مرحوم آخوند اين جوري جواب داده ، يك معنايي كه راستي استيحاش دارد ، حتي مثلاً رسانده به اين جا كه شما  به جاي سرت من البصره الي الكوفه بگوييد سرت الابتداء البصره . بجاي الي الكوفه بگوييد الانتهاء الكوفه الا اين كه واضع خواهش كرده كه بگوييد سرت من البصره الي الكوفه و الامترادف بين من و ابتداوبين الي و انتهاء . مشكل است پذيرفتنش انصافاً . اما اين عرض من ديگر پذيرفتنش خيلي آسان است وآن اين است كه در عالم مفهوم چه معاني حرفي ، چه معاني اسمي ، چه معاني فعلي مستقل بالمفهوميه هستند يك مفهومي است كه مي شود آن را بدون ماده تصور كرد .يعني وجوب مثلاً توجه به عرض من بكنيد ، اين وجوب كه در خارج است يعني وقتي كه چيزي را انشاء مي كنيم يك وجوب دارد ، يك واجب دارد آن وجوب وابسته به واجب است يعني هيئت آمده روي ماده گفته : اضرب يا گفته : بيا . در خارج اين معنا مستقل بالمفهوميه نيست و اما ما بخواهيم وجوب را با قطع نظر از واجب تصورش بكنيم خب مي شود ، مستقل بالمفهوميه هم هست ، احتياج به واجب هم ندارد لذا از همين جهت هم مثلاً مرحوم شيخ انصاري مي گويد وجوب حالي است و واجب استقبالي است ، وجوب راتصور كرده ، مبتدا قرار داده خبرش را آورده ، لذا عالم مفهوم كه وجوب باشد آن مستقل بالمعناست وقتي مستقل بالمعنا شد گاهي قيدش مي زند گاهي بدون قيد ، مثلاً مي گويد " اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل " (2)  در عالم معنا وجوب عند دلوك الشمس را تصور مي كنم . يعني وجوب يك معناي مستقل با لمفهوميه است ، عند دلوك مي گويد اقم الصلوة يعني وجوب عند دلوك الشمس را بياور . ديگر خواه نا خواه هيئت ما توانست قيد بخورد ، حالا اگر نتواند درخارج قي بخورد ، اصلاً عالم خارج جاي قيد نيست ، عالم خارج نه ماده قيد مي خورد نه هيئت قيد مي خورد معنا هم ندارد چون كه يك امر جزيي خارجي است خارج ظرف تقيد نيست آن كه ظرف تقيدات است مفهوم است ، مفهوم وجوب است ، مفهوم واجب است ، مفهوم ماده اي است كه وجوب روي آن آمده كه اسمش را مي گذاريم واجب . اين ها مفهوماً مستقل بالمعنا هستند ، معناي حرفي نيستند وآن مستقل بالمفهوميه ديگر معناي حرفي نيست وقتي معناي حرفي نشد قابل قيد است ، قيد مي زند انشاء باشد همين است ، اخبار باشد همين است و آن وجوب مشروط را مي آوريم در خارج ، اين هم حرف دوّم.

كلي طبيعي همين جور است ديگر ، كلي طبيعي ، كلي عقلي ، كلي منطقي يك چيز هستند الا اين كه اگر بيايد در خارج به آن مي گوييم كلي طبيعي ، براي خاطر اين كه عوارض مشخصه مي گيرد و وقتي عوارض مشخصه گرفت ديگر قابل قيد و قيود نيست .

و اگر در خارج نيايد ، اگر در ذهن باشد به آن مي گوييم كلي عقلي . باز در همان جا قيودات مي تواند به خود بگيرد اما باز هم يك نوع وجود است ولي آن جا كه قيد دارد و قيد مي خورد كلي منطقي است .

كلي منطقي كدام است ؟ آن كه تصور مي كند هيئت را بدون لواحق اصلاً منطق روي كلي ، انسان ، انسان كلي قطع نظر از ذهن و خارج بحث روي آن مي شود كه اسمش را مي گذارند كلي من حيث هو هو كه حملهاي هوهو از همان جا پيدا مي شود . الانسان انسان ، يك دفعه مي گوييم انسان مثل متحرك بالاراده ، آن انسان هوهو نيست ، اما يك دفعه مي گوييم الانسان بما هو انسان كذا ، احكام را بار مي كنم ، آن جا كه احكام بار مي شود ديگر كلي منطقي است . كلي منطقي يعني چه ؟ يعني آن كلي كه عوارض مشخصه به خود نگرفته لا في الذهن و لا في الخارج . آن كلي كه تقيدات به آن نگرفته ، نه در خارج نه در ذهن ، آن كلي ظرف تقيد است و آن كلي قطع نظر از خارج ، چه خارج ذهني و چه خارج تكويني . آن كلي تمام قيودات در ظرف آن است ، ظرف تقيد كجاست ؟ آن وقتي كه كلي را فرض كنم با قطع نظر از عوارض يعني كلي من حيث هوهو ، به عبارت ديگر حمل هوهو نه حمل شايع صناعي .

بنابراين ما به مرحوم شيخ انصاري عرض كرديم كه آقا اين فرمايش شما فرمايش خوبي است اما مربوط به كلي طبيعي است و مربوط به خارج است و مربوط به جزئيات است و مربوط به آن جاست كه عوارض مشخصه به خود بگيرد و اما اگر نه مفهوم است ، مفهوم مستقل بالمعناست و مفهوم مستقل بالمعنا اصلاً ظرف تقيد همان جا است اين اسمي باشد يا فعلي باشد يا حرفي  ، لذا آن اوّل مفهوم را قيد مي كند سپس انشاء تعليقي ، انشاء مشروط ، آن وقت براي من چه چيز واجب مي شود ؟ صلوة نه ، صلوة عند الدلوك ، اگر گفته بود اقم الصلوة نماز بر من واجب بود ، حالا كه گفته صلوة عند الدلوك و جوبش صلوة عند الدلوك است ، ديگر خواه ناخواه واجب و وجوب هر دو مي شود استقبالي مي شود عند الدلوك ، و وقتي به وجوب خورد به واجب هم مي خورد ، وقتي به هيئت خورد به ماده هم مي خورد لذا اسمش را مي گذاريم آن جا ها كه قيد دارد وجوب هردو استقبالي .

مرحوم شيخ انصاري نتيجه مي گيرد نماز ظهر الان واجب است اما وجوب ، نماز كه واجب است عند الدلوك الشمس است اما وجوب حالا هست آن وقت نتايجي از آن مي گيرند و ما عرض مي كنيم نه اگر قيد آمد به هيئت مي خورد .وجوب و واجب هر دو استقبالي است و الان نماز بر ما وجوب ندارد ، واجب نيست ، كي واجب مي شود ؟ عند الدلوك الشمس ، و ما بخواهيم بگوييم نماز حالا واجب است اصلاً عقلاً استيحاش مي كنند ، به ما مي خندند خب مولا گفته اقم الصلوة عند الدلوك . شما مي گوييد وجوبش حالاهست و واجبش بعد مي آيد اين هم حرف دوّم است كه گفتند تعليق در انشاء محال است براي اين كه انشاء يك امر جزيي است و معناي حرفي است و معناي حرفي ديگر نمي شود قيد بخورد آن جا كه كلي باشد [ قيد مي خورد ] براي اين كه بين كلي و قيد عدم و ملكه است ، چيزي را مي توانيم قيد بزنيم كه كلي باشد و الا اگر جزيي باشد جزيي كه قابل قيد نيست ، اصل حرف را پذيرفتيم الا اين كه گفتيم كه در عالم مفهوم كلي است ، كلي منطقي است نه كلي طبيعي ، آن كه در خارج است و عوارض مشخصه دارد و جزيي است كلي طبيعي است لذا عوارض مشخصه اش را بگير مي شود كلي منطقي ، مي شود كلي عقلي .

حرف سوّم كه مرحوم سيد اين جا دارد اجماع است ، گفته اند كه تعليق در انشاء محال است چه باب عبادات باشد ، چه باب معاملات .

مرحوم سيد اين اجماع را اين جا مي آورند ، در باب ضمان و وديعه و امثال اين ها هم مي آورند ، در باب اجاره هم مي آورند ، اما بعض اوقات مثل باب عبادت و اين ها همان راه مرحوم شيخ و راه همان افرادي كه مي گويند فعل دائر مدار وجود و عدم است و نمي شود ديگر بين ، بين باشد و نمي شود تعليق باشد آن ها را فرموده اند . اما اين جا ها كه همين سه ، چهار تا كتاب را پشت سر هم نوشته اند اوّل و دوم رانمي آورند و مي فرمايند اجماع در مسئله هست ، اجماع در مسئله اين كه تعليق در انشاء محال است . لذا مرحوم سيد اين جا مي گويند كه اين تعليق در انشاء را بفرماييد كه جايز نيست اما نمي گويند تعليق در منشأ است مي فرمايد اما خصوصيات اين انشاء را ما اگر تعليق بكنيم آن ديگر اشكال ندارد براي اين كه اجماع ديگر روي آن نيست و مثلاً اين كه مضاربه مي كنم منجزاً با تو هيچ اشكالي ندارد ، اما وقت عمل از پدرم اجازه بگير ، گفته اند اين طوري نيست كه متعلقات انشاء را بخواهيم تعليق بكنيم طوري نيست ، چرا؟ مي فرمايد براي اين كه اين جا ها اجماع نيست ، اين معلوم مي شود در ذهن مبارك مرحوم سيد اين است كه تعليق در انشاء جايز است ، تعليق در منشأ جايز است اما چون اجماع ايشان را گرفتار كرده مي فرمايند خب تعليق در انشاء نمي كند . تعليق در منشأ نمي كند تعليق در متعلقات مي كند كه حالا اين را هم نمي دانم كه تعليق در متعلقات همان تعليق در منشأ نيست ؟ ديگر ماوراي آن كه نمي شود يا تعليق در انشاء است يا تعليق در منشأ آن وقت منشأ ما گاهي نفس منشأ و گاهي متعلقات است كه آن هم بر مي گردد به منشأ ديگر . برمي گردد به اين كه تعليق در انشاء نه ، تعليق در منشاء آري ، اما اين قسم سوّمي كه مرحوم سيد مي فرمايند تعليق در انشاء نه ، تعليق در منشاء نه، اما در متعلقات آري مثل اين كه آدم ديگر نمي تواند تصور كند كه ماوراي منشأ چيز ديگري هم در خارج باشد براي اين كه در خارج يا منجز است يا منشأ با قيودات گاهي زمان است ، گاهي چيز ديگري است ، مضاربه مي كنم با تو به شرطي كه در همين شهر مضاربه كني ، به خارج نروي كه سابقاً صحبت مي كردند و مي گفتند جايز است و طوري نيست خب اين ها باز مي شود تعليق در منشأ . مثل اين كه دو قسم بيشتر نيست يا تعليق در انشاء است يا تعليق در منشاء و ان كسي كه مي گويند تعليق در منشاء نه ، خب بگويند تعليق در منشأ كه مرحوم سيد هم ظاهراً همين مرادشان است الا اين كه مي برندش روي جزئيات ، متعلقات و مي گويند تعليق در آن ها طوري نيست و اما اگر فرموده بودند آقا تعليق در انشاء اجماع داريم كه جايز نيست اما در منشأ اين اجماع نيست پس تعليق در منشأ جايز است ديگر هم جواب اجماع داده مي شد . هم برگشت به اين كه تعليق در انشائيات اشكالي ندارد .

بنابراين خيال نمي كنم شقّ سوم داشته باشد كه مرحوم سيد مي فرمايند و دو قسم بيشتر نيست يا تعليق در انشاء است يعني خصوصيات مي آيد روي انشاء يا تعليق در منشأ است خصوصيات مي آيد روي منشاء . و اما اين كه انشاء و منشاء هر دو تنجيز اما آن متعلقات تعليق اين ديگر علي الظاهر نمي شود ، هركجا كه متعلقات تعليق شد منشأ تعليق است ، بنابراين ، اين اجماع .

اما اجماع چون كه نمي دانيم چه مي خواهند بگويند ؟ از همين جهت هم مرحوم سيد در حالي كه اين جا ها خيلي با صراحت مي گويند اجماع هست و فتوي هم روي آن مي دهند اما همين سيد بالاخره نتيجه التعليق را ، مي آورند در باب انشاء و مي گويند جايز است ، نتيجه ي عملي ديگر ندارد و از نظر فقهي ، حالا شما بگوييد حالات و متعلقات ، ما گفتيم منشأ – متعلقات منشأ به قول ايشان – و يكي هم بگويد تعليق بر مي گردد به منشأ ظاهراً نتيجه ي عملي ندارد و از همين جهت هم اين اجماع چه مي خواهد بگويد ؟ نمي دانيم ولي علي كل حال مقطوع المدركية است براي اين كه يا آن قول اوّل است كه مرحوم آقاي خويي در اين جا خيلي اصرار دارند يا آن است ، يا تعليق در منشأ است كه ما گفتيم و يا براي خاطر همان كه معاني حروف تعليق بردار نيست و معناي حرفي است و همه ي تعليقات بايد روي ماده باشد و امثال اين ها . ديگر اين بحث هاي طلبگي و بحث هاي فلسفي و بحث هاي اصولي ديگر با اين ها بخواهيم اجماع را كه آن هم گنگ است و نمي دانيم چيست ؟ و چه مي خواهد بگويد باز بگوييم حجت است و بگوييم كه تعليق مطلقاً در انشاء و در اخبار نه ، ديگر ظاهراً اين هم وجهي ندارد .

فتلخص مما ذكرناه سه تا دليل هست براي اين كه تعليق در انشاء نمي شود : يكي ، اجماع ، كه مقطوع المدركية است و واقعاً هم نمي دانيم چه مي خواهند بگويند .

دو : معناي حرفي تعليق بردار نيست .

سه : فعل است و فعل تعليق بردار نيست و محال است فعل را تعليق كنيم براي اين كه دوران بين وجود و عدم است .

هر سه را قبول نداريم بنابراين تعليق در انشاء در باب مضاربه جايز است .

وصلي الله علي محمد وآل محمد . 

 

-------------------------------------------------------

1- عروة الوثقي ، ج2، ص513

 2- سوره اسراء  ، آيه 78.