عنوان: تجاوز شاخه هاي درخت همسايه به ملك همسايه
شرح:     اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

سه مسئله خوب،مبتلا به از باب صلح باقي مانده است و يك مقدار هم مشكل است اميدوارم با فكر شما اين مسئله حل شود.

مسئله اول اين كه شاخه هاي درخت كسي بيايد در خانه همسايه يا بيايد در ملك همسايه.

مشهور در ميان اصحاب فرمودند كه اين آقا،صاحب ملك مي تواند اين شاخه ها را عقب كند اگر  بشود عقب كند عقب مي كند مثال هم زده اند مثل اين كه گوسفندهاي يك كسي وارد خانه كسي،وارد ملك كسي بشود خب گوسفندها را بيرون مي كند در اين هم اگر بتواند شاخه ها را برگرداند به ملك صاحب درخت خب بايد بر گرداند و فرموده اند اگر اينجا بخواهد قطع بكند شاخه ها را نمي تواند اگر هم قطع بكند ضامن است.

و اما اگر نمي شود كه شاخه ها را بر گرداند و چاره اي نيست جز قطع كردن،فرموده اند كه مي تواند شاخه ها را قطع كند ديگر لازم هم نيست اجازه بگيرد از صاحب ملك و لازم هم نيست اين كه اجازه بگيرد از حاكم شرع و شاخه ها را قطع مي كند و مي ريزد در ملك صاحب درخت.حالا آن آقا ولو راضي هم نباشد اين كار را مي شود كرد،اينكار را مي تواند بكند.اين مشهور در ميان اصحاب است.

از آن طرف هم فرموده اند كه واجب است بر آن صاحب درخت اين كه اولاً اين شاخه ها را قطع بكند يا رضايت آن صاحب ملك را كه شاخه ها رفته در ملك او رضايتش را جلب بكند و اگر آن به وظيفه اش عمل نكرد آن وقت صاحب ملك شاخه ها را قطع مي كند و اجازه هم از او لازم نيست ولو آن منع هم بكند مي تواند،اجازه از حاكم شرع هم لازم نيست.

درآخر كار هم مرحوم محقق يك مسئله دارد حالا با هم مي تواند مي توانند مصالحه كنند يا نه؟ايشان ترديد دارند بر مي گردد به همان مسئله سابق كه آيا هوا را ميشود فروخت يا نه؟كه مرحوم شيخ طوسي فرمودند نه،هوا قابل فروش نيست و مصالحه كه بيع است اين را نميشود فروخت.لذا اينجا هم مي فرمايدآيامصالحه مي توانند بكنند يا نه؟ اول مي فرمايند جايز است  بعد مي فرمايد غلي تردّدٍ نتوانسته اند محقق تصميم بگيرند ، گفتند ترديد دارم.

در اينكه اين صاحب درخت با صاحب ملك ميتوانند يك مصالحه اي بيعي، امثال اينها بكنند بلا اشكال است عرضاً و اين علي ترديد مرحوم محقق و اشكال داشتن شيخ طوسي و اينها معلوم است وجه ندارد الان هم در ميان مردم همين است كه مثلاً درخت گردوي آن آقا آمده توي ملك او ميگويد كه مصالحه ميكنيم به اين كه گردو هايش را نصف ميكنيم نصفش مال من، نصفش مال تو و آن هم قبول كرده يا مثلاً شاخه هاي درخت آمده توي خانه كسي باهم مصالحه ميكنند اين كه ميوه هايش مال آن يا ميوه هايش مال هر دو ، در اين كه اين مصالحه را مي شود كرد الان مشهور در ميان است و ظاهراً ترديد كردن ترديد در مقابل امر واضح عرفي است.

سابقاً اگر يادتان باشد ما گفتيم اين حق دارد بگويد اين در ملك من نباشد و آن حق را مي فروشد و اگر كسي هم حرف مارا نپذيرفت همان حرف شيخ طوسي كه مي گويند نه، ما مي گوييم آري هوا را ميشود فروخت. اين آقا مالك زمينش مالك هواي عرفيش است كه شماها كه مي فرماييد من تخوم الارض الي عنان السماء حالا اين قدرها ظاهراً عرفيت ندارد اما خب معلوم است تا هفت ، هشت طبقه بسازد تا هفت ، هشت طبقه ساختن اگر مزاحم غير نباشد اين هوا مال اين آقاست چنانچه اگر سه چهار طبقه ، پنج ، شش طبقه بخواهد برود پايين اين مال آقاي صاحب زمين است وقتي مال صاحب زمين شد اين هوا را مي فروشد يعني مي گويد كه اين شاخه هاي درخت بيايد توي ملك من و من هوا را مي فروشم به تو يا مصالحه مي كنم با تو اين كه ميوه هايش نصف مال من ، نصف مال تو.

بنابراين اگرشاخه درخت وقف، زمين وقف است حالاوقف مسجد است ،وقف خاص است و درخت توي مسجد است حالا اين درخت آمده توي خانه همسايه،وقتي آمده توي خانه هسايه ديگر متولي و اگر متولي نداشته باشد حاكم شرع صاحب است وآن آقا اول به اين مي گويد كه يك فكري براي اين شاخه ها بكن خب اگر فكر كرد كرد اگر فكري نكرد خود اين آقا مي تواند اين شاخه ها را بكند وبريزد توي مسجد يا بريزد توي ملك وقفي،چنانچه ميتواند هم خريد وفروش بكند به متولي بگويد من هواي اينجا يا حقم را مي دهم به مسجد آن هم قبول ميكند اگر متولي خاص دارد. متولي خاص، اگر ندارد مسلم ولي فقيه،حاكم شرع،ديگر فرقي بين وقف وغير وقف واينها هم   ندارد.پس در اينكه مي شود فروخت و اگر كسي خيلي پا فشاري كند بگويد نه،ميشود مصالحه كرد يا هوا را كه آقايان مي گويند يا حق را كه من عرض ميكنم ميشود مصالحه كرد به همين طور كه ايشان هم مي فرمايند الان رسم ايت در ميان همه مردم،همه جا اين كه اين گونه چيزها را مصالحه مي كنندمثلاً همان درخت گردو را مي گويند كه اين گردوها كه مي ريزد توي ملك من نصفش مال من نصفش مال تو ،صاحب درخت هم قبول مي كند يك عرفيت هم دارد و معناي مصالحه هم همين است واشكال كردن شيخ طوسي علي الظاهر وجه ندارد ترديد مرحوم محقق هم علي الظاهر وجه ندارد.خب اين نظر صلح ومصالحه وبيع وحق وفروش هوا و مصالحه هوا ومصالحه حق علي الظاهر يك عرفيت دارد وحرف شيخ طوسي را نمـي شود قبول كرد،تريد مرحـوم محقـق هم وجـهي نـدارد .  بلـه مشهـور عليـه شيخ طوسي است وترديدمحقق راهم اهميت به آن نمي دهند من جمله صاحب جواهر رضوان اله تعالي عليه.

همچنين اگر سايه درخت همسايه مزاحم ملك همسايه شد اين كه درخت گردوي همسايه بلند شده،درملك همسايه نرفته تا بگوييد هوا را اشغال كرده الا اين كه سايه اش موجب شده اين ملك حاصل ندهد يا حاصل كم بدهد خب باز در اين جا چه؟همان حرفي كه در آمدن شاخه ها مي گوييم در خود اين سايه هم مي گوييم.مي گوييم كه اين نظير همان حرف است كه سابقاًمن عرض كردم و اگر شما در ملك خودتان چيزي بسازيد كه مزاحم همسايه بشود به اين معنا كه آفتاب همسايه را بگيرد يا اينكه اشراف به خانه همسايه پيدا بكند ما گفتيم قاعده لا ضرر مي گويد حتماً نمي تواني بسازي مگر با رضايت همسايه در اين جا هم عرض مي كنيم همسايه حتماً بايد فكري براي اين سايه بكند يا رضايت صاحب ملك را بدست آورد و يااينكه درختش را به طور كلي قطع بكند.ديگر آن دائر مدار آن فتواست آقايان مي گفتند طوري نيست و اما اعتراض به آقايان داشتيم كه اين عرفيت ندارد نمي شود يك كسي دو،سه طبقه بسازد و آفتاب همسايه را از بين ببرد نمي شود ولو ملك خودش هم هست،در ملك خودش است،نمي شود دو سه طبقه بسازد و اشراف در خانه   همسايه و خانه همسايه را ضايع بكند و همين جور كه قاعده لا ضرر شان نزولش هم همان بود كه در ملك خودش تصرف مي كرد اما مزاحم همسايه بود پيامبر اكرم فرمود درخت را بكن بيند از در مقابل صاحبش،اينجا هم همين را مي گوييم اگر اين سايه درخت مزاحم باشد قاعده لا ضرر مي گويد كه اين بايد فكري بكند حالا اگر باهم مصالحه كردند،كردند اگر مصالحه نكردند ديگر خودش ظاهراً نمي تواند بايد مراجه كند به حكـومت اسـلامي، حـكومت اسلامي درخت را مي كند براي ايـنـكه سـايه اش مزاحم همسايه نشود(روايتي كه بگويد سايه اشكال ندارد اين چنين روايتي نداريم اما در مقابلش قاعده ي لا ضرر داريم و قاخده يلا ضرر هم سايه را مي گويد،هم جلوي آفتاب را بگيرد مي گويد اشراف را مي گويد و اثال اينها)اين خلاصه حرف است تا آنجا. بله فرقش اين است كه اگر شاخه ها بيايد در خانه همسايه آن هوا را اشغال مي كند آنوقت يا مصالحه مي كنند آن هوا را و يا اينكه چون در ملكش است اين را گفتم،مثل گوسفندها بيايند مثلاًدرباغ كسي خب گوسفندها را بيرون مي كند و اما اگر شاخه هاي درخت نيامده سايه آمده اين تصرف در ملك همسايه نكرده اما مثل آنجاست كه ساختمان كرده در ملك خودش و ملكش سايه آورده و آفتاب را برده.

يك دفعه سايه درخت نيامده اما ريشه درخت آمده توي ملك همسايه و خطر دارد خيلي مثلاً اگر بيايد توي خانه همسايه خب ديگر ريشه ها موجب تخريب ساختمان مي شود اگر هم نه،در باغ باشد باغش ديگر به خاطر ريشه هاي آن درختها ميوه نميدهد،آن زمين را نميشود بكاريم اين هم مسئله همين است كه اگر ريشه ها آمد مثل اين است كه شاخه ها بيايد ديگر اينجا تصرف در ملك هم هست و همين جور كه تصرف در ملك را فقهاء مشهور گفته اند شما هم راجع به شاخه هاي درخت بفرماييد كه مشهور در ميان فقهاء اين شاخه ها مي تواند ببرد و بريزد در مقابلش،خب راجع به ريشه درخت وسايه درخت و راجع به شاخه هاي درخت ظاهراً هر سه مسئله مسئله خوبي است (امروز از فكر شما هم الحمدالله استفاده كرديم،خوب استفاده كرديم)حالااين فرمايش آقا مي ماند،آقامي گويد روايت داريم اگر همسايه،توي ملك همسايه ومضر است اين سايه طوري نيست حالا اين روايت رااين آقا بياورد تا ما براي شمابخوانيم.ببينيم اين روايت كجاست كه ما تا حالا نديده ايم؟

اما اصل مسئله كه فقهاء فرموده اند اول واجب است آن صاحب درخت اگر مي تواند شاخه ها را كج كند،از ملك بيرون ببرد،و اگر نمي تواند واجب است بر صاحب درخت كه اين شاخه ها را بكند،اين شاخه ها راببرد لذا راجع به ريشه اش هم همين جور بگوييد راجع به سايه اش هم همين طور بگوييد كه فقهاءگفته اند واجب است اين كار را بكنددر مقابلش مثل اين كه مرحوم شهيد در دروس گفته اند بر اين واجب نيست اما برآن جايزاست اين شاخه هاي درخت را ببرد مرحوم شهيد كه فرموده اند واجب نيست گفته اند اين طبيعي است اين كار را بكند اما ظاهراً نمي شود ملتزم به لوازمش شد،مثلاً اگر گوسفندهاي شما واجب نيست برويدگوسفندها را بياوريد مسلم نمي گوييد ديگر.اول واجب است بر شما كه گوسفندها را از خانه مردم از ملك مردم بياوريد بيرون،چنانچه اگر شما نكرديدفاگر كوتاهي كرديد،اگر نمي دانستيدآن وقت آن آقا مي تواند گوسفندها را از ملكش ببرد بيرون،بزند بيرون،هر جور مي خواهد بشود چنانچه در مورد همين درختها هم همين را مي گوييم اگر آن آقا شاخه هاي درخت را كج كرد،كه كرد،اگر نمي شود(كج كرد بايد بريد اگر)،بُريد،بُريد،اگر نبريد خوب معلوم است صاحب ملك مي تواند اين كار را بكند. اما يك حرفي هست و آن اين كه اين جمله مرحوم محقق كه مي فرمايند اذن حاكم شرع نمي خواهد اين را علي الظاهر نمي شود درست كرد براي اين كه درختهاي مردم را بخواهد ببرد مسلم موجب نزاع است فرض اين است كه آن آقا نكرد اين كار را،اين آقا مي خواهد شاخه هاي درخت مردم را ببرد خب موجب نزاع است اختلال نظام است و اين حتماً در نزاعها بايد مراجه شود به حكومت اسلامي سر خودي كسي بخواهد كار بكند چون موجب اختلال نظام است نمي شود،حكومت اسلامي را براي همين گذاشته اند كه اگر آن آقا ريشه هاي درخت را،سايه درخت را،شاخه هاي درخت را،رفع كرد و همسايه را راحت كرد كه كرد والا وليّ ممتنع يعني حكومت اسلامي اين كار مي كند حالا اين جمله مرحوم محقق كه تقيد داشتند ديگر،سابقاًدر مسئله قبلي اگر يادتان باشد مي فرمودند مجبور نمي كند و نمي گفتند حاكم شرع چه بكند و امثال اينها كه ما اشكال داشتيم اما اينجا مثل اين است كه مي خواهند بگويند كه بدان اين آقا مي تواند شاخه ها را ببرد ولو مراجه به حاكم شرع هم نكنند.

آن وقت ايرادي كه به محقق هست اين است همچنين به صاحب جواهر،صاحب جواهري كه اين قدر پافشاري دارد روي اين حرفهابه صاحب جواهر،به مرحوم محقق شماها بايد بگوييد آقا مراجه به حكومت نكند خب اين اختلال نظام لازم مي آيد جنگ است،آن نمي برد درخت ها را،آن مي خواهدببرد وحكومت اسلامي را گذاشته اند براي رفع نزاع حالا نه حكومت اسلامي عرف حكومت دارد اگر يادتان باشددر جلسه قبل مي گفتم كه اين كه ما بايد مراجه كنيم به حاكم شرع،ولايت فقيه اين يك امر عرفي است تعبدي نيست براي اينكه هر ملتي،هرقومي ولو اصلاًدين نداشته باشدخب مسلم است دولت دارند و اين دولتشان ولي ممتنع است.

اين دولتشان رفع نزاعها مي كند نمي گذارند نزاعها جلو بيايد حالا در ده كد خدا دارند در يك شهر فرماندار دارند در يك استان استاندار دارند اين مربوط به رئيس دارد ونمي شود بدون رئيس اصلاً معقول نيست يك دهي اما كدخدا نداشته باشد ما نحن فيه همين است كه شما مي گوييد اين آقا امتناع مي كند خب جنگ است يعني يك دفعه فرض مي كنيد جنگي در كارنباشد همان حرف اولي است كه مصالحه با هم مي كنند ومرحوم شيخ طوسي اشكال دارد مصالحه اش مصالحه اش را ونمي دانم چه مي گويد؟ يا ترديد مرحوم محقق را نميدانم حالا اينها با هم مي خواهند مصالحه كنند چه كار كنند؟و نمي دانم چه مي فرمايند؟خيلي خب حالا بنا شد با هم مصالحه كنند براي اينكه اين ريشه درخت همسايه را راستي هم هم بايد آقايان متعرض شده باشند، نشده اند ديگر، اين ريشه درخت آمده توي ساختمان را مي لرزاند،خراب ميكند يك سال ديگر بماند خانه خراب ميشود خب بـه او مي گوينـد آقـا ايـن درخـت را بـايد بكنـي مـي گوينـد نه اين درختـم اسـت و نمي خواهم بكنم و اين حرفي هم كه تو مي گويي زور است و من نمي كنم اين كار را خب حالا نمي كند چه؟ مرحوم محقق مي فرماين خود آقاي صاحب ساختمان اين درخت را بكند اجازه هم از حاكم شرع نمي خواهد خب به مرحوم محقق مي گوييم آقا اجازه نمي خواهد جنگ مي شود نزاع ميشود آن نمي گذارد اين مي خواهد اين كار را بكند براي رفع نزاع چه بايد كرد؟ مردمي كه در يك ده زندگي مي كنند مي گويند كد خدا،بطور ناخود آگاه مردم به رئيسشان مراجعه مـي كنند براي رفع نزاع ها، شـيعه هم بايـد آن كه دستور به او داده اند مراجعه كند به ولايت، در زمان غيبت ولايت نداريم،ولايت فقيه،بايد مراجعه كند به آن و مطلب صاف بشود و اين كه مرحوم محقق مي فرمايند اجازه هم لازم نيست علي الظاهر اجازه لازم است.اين خلاصه حرف است تا اينجا اين مسئله خوبي است انصافا مخصوصا اين كه تشكر مي كنم هم از آقا،كه دو تا فرع هم آورده اند يكي فرع ريشه هاي درخت يكي هم فرع سايه هاي درخت.

مسئله بعدي اين است كه اگر نزاع كردند در راه پله ها، سه مرحوم محقق و ديگران براي آن فرموده اند:

يكي نزاع دارند راه پله ها آن اولي مي گويد مال من است،آن طبقه دوم مي گويد خير مال است و تو هيچ كاره هستي راجع به اين راه پله ها مثلا الآن در آسانسور آن طبقه اول مي گويد اين اصلا همه اش مال من است آن مي گويد خير آسانسور هيچ ربطي به تو ندارد مال طبقه دوم،سوم و چهارم است طبقه هم كف كه آسانسور نمي خواهـد در ايـنجـا معلوم است مشهور در ميان فقهاء گفته اند كه آن طبقه دوم يد دارد و اصلا طبقه اول يد روي راه پله ندارد و چون يد ندارد ديگر معلوم است آن آقاي طبقه دوم صاحب طبقه دوم،مي شود منكر، آن آقا مي شود مدعي اگر بينه آورد كه راه پله ها،آسانسور مال من است كه بله،والا اين پله ها،اين آسانسور مي شود مال طبقه دوم،اما چون نزاع است بايد پيش حكومت اسلامي قسم بخورند خب اين را به وضوح باقي گذاشته اند،معتوم است بايد قسم بخورند ديگر راه پله ها مي شود مال او و اگر قسم نخورند و قسم را برگرداند به طبقه اول قسم خورد جاي بينه مي شود و راه پله،آسانسور مي شود مال طبقه و اگر هيچ كدام قسم نخورند نه اين قسم خورد نه آن قسم خورد ديگر خواه ناخواه حكومت اسلامي است كه تنصيفش بكند بگويد هم مال تو،هم مال او،اين يك صورت.

صورت دوم اينكه نزاع مي كنند و اين نزاع خيلي واقع مي شود در زير پله ها،زير آسانسور،در اصل پله ها معلوم است مي گويند معلوم است پله ها مال طبقه دوم است در اين نزاع ندارند اما به قول اينها خزانه اين مرقاه يعني زير پله كه خيلي هم هست مثلاً طبقه همكف مي خواهد مستراح بسازد زير راه پله ها،مي خواهد يك انباري كوچك درست كند زير راه پله ها و مي گويد اين زير راه پله ها مال من است آن مي گويد خير راه پله مال من است خزانيه اش هم مال من است زير راه پله ها،زير آسانسور اين همه مال من است در اينجا چه؟

در اين جا مشهور در ميان فقهاء گفته اند هر دو اينها يد دارند هم آن يد دارد  وهم آن،بنابراين از باب متناكران است نه از باب مدعي و منكر بعضي از بزرگان فرموده اند نه، آن خزانه ديگر مال طبقه همكف است به اين معنا اين كه حق با آن است يد روي آن دارد و از اين جهت آن مي شود منكر،آن مي شود مدعي.اما گفتم در ميان مشهور فقهاء كه مرحوم محقق هم در اينجا مي فرمايند هر دو به نسبت زير راه پله ها،هر دو به نسبت زير آسانسور ها اينها سيّان هستند يعني هر دو روي آن يد دارند هر دو منكر، هر دو مدعی و چون بینه در کار نیست هر دو منکرند باید حاکم شرع بگوید هر دو قسم بخورند براي اين كه هر دو صاحب يد هستند اگر هر دو قسم خوردند هر دو مي شوند مشترك اگر احدهما قسم خوردند مي شود مختص،اگر يك كدام قسم را بر گرداند و آن قسم خورد باز مي شود مختص.

در مسئله قبلي گفتيم كه وضع فعلي اين آپارتمان ها اين جوري است كه حتي آن همكف و آن پشت بام طبقه هفتم همه اينها به نحو اشتراك است يعني همه يد دارند روي اين چيزها،روي صحن همكف روي پشت بام،روي آنطبقه بالا بالا.لذا اگر كسي اين جور بگويد در مسئله ما كه عرض كردم راجع به راه پله ها زير آسانسور ديگر كه آن يد دارد و ندارد و اما راجع به آن خزانه،راجع به زير پله ها زير آسانسور ديگر هر دو مشتركند،هر دو چون هر دو يد دارند مي شود متناكران،مدعيان،اين را هم مي شود درست كرد.

اما آنكه يك قدري مشكل است راجع به صحن است،يك دفعه راجع به صحن همكف آن مي گويد صحن مال من است،آن مي گويد كه نه من هم حق روي اين صحن دارم يعني طبقه دوم بدون صحن نه،اين صحن مال طبقه دوم و مال طبقه اول است يا مثلا طبقه سوم،طبقه چهارم همه مدعي هستند كه اين صحن مال همه است و خيلي هم فايده دارد اين كه اگر صحن اختصاصي باشد نمي تواند ماشين پارك بكند و اگر صحن مشترك باشد همه مي توانند ماشين پارك بكنند ديگري هم حق ممانعت ندارد.

علي الظاهر الآن آن صحن همكف را مي دهند به همان طبقه همكف الا اين كه راستي معتوم بكنند بگويند كه همه ما ماشين پارك بكنيم،پاركينگ دارد،اين آپارتمان ها كه الآن مي سازند پاركينگ مشترك است از براي همه،آن صحن همكف هم در دارد براي ماشين اما براي ماشين صاحب همكف و بخواهد آن طبقه دوم ماشين ببرد علي الظاهر نميگذارد.آن بخواهد انباري كند چيزي در صحن بگذارد ظاهرا صاحب آن همكف ممانعت مي كند و مي گويد كه اين مال من است،مخصوصا اين كه-كه مرحوم صاحب جواهر متعرض هم هستند - راه پلـه ها از توي دالان برود چنانـچه الآن مشهور ايـن جـور است،راه پله ها از آن صحن همكف برود اين كم است در طبقه هاي دوم كه آپارتماني نباشد راه پله ها از صحن مي رود اما مثل آپارتمانهاي حالا ديگر معمولا اينجوري است كه راه پله ها،آسانسورها از آن صحن همكف نمي رود به قول مرحوم صاحب جواهر از دهليز مي رود از از دالان آن خانه طبقه اول مي رود خب اگر اين جور است ديگر خيلي واضح مي شود كه اين صحن مال آن است.

حالا اگر نزاع كردند ديگر خواه ناخواه آن طبقه همكف مي شود منكر. چرا مي شود منكر؟اصل با اوست.چرا اصل با اوست؟چون يد دارد و اما طبقه دوم يد ندارد و چون يد ندارد پس بنابراين قول آن طبقه اول مقدم مي شود مگر اينكه طبقه دوم دليل بياورد،بينه بياورداين كه من از صحن طبقه همكف هم مثلا شريك هستم يا همه اش مال من است.

آنوقت مسئله يك مقدار مشكل مي شود اين كه هر دو از يك در رفت و آمدشان است و از توي صحن رفت و آمد مي كنند اينجا مي شود ديگر خواه ناخواه اگر اين جور باشد بايد بگوييم كه صحن مي شود مشترك،براي اينكه رفت و آمد مي كنند از يك در و رفت و آمد از همان صحن ديگر خواه ناخواه اگر ما باشيم مي گوييم اين صحن مشترك بين اين دو، اگر نزاعي هم آمد ديگر نمي توانيم مدعي و منكر درست بكنيم بايد متناكران درست بكنيم بايد مدعيان درست بكنيم و هر دو بايد قسم بخورند چون هر دو قاعده ي يد دارند و اگر هر دو قسم نخوردند حاكم شرع تساوي مي گويد اگر احد هما قسم خوردند مال آن كه قسم خورده مي شوند.مرحـوم محقق در اينجـا مـي فرماينـد آن راه پلـه ها كـه مي آيد توي يد صحن تا از خانه بيرون برود تا اين اندازه يد دارد و اما ما بقي را ديگر يد ندارد و مختص صاحب همكف است مشكل است انسان بگويد يعنـي بگويـد كه ايـن آقـا طبقه دوم يعني فرض بفرماييد يك در هست اين در وسط حياط است آن صاحب همكف از ايـن در بـيرون مـي رود آن صاحب طبقه دوم هـم مي آيد پـاييـن نصـف صحن را طـي مي كند و از آنجا بيرون مي رود يك مقدار صحن باقي مي ماند حالا يا در مقابل در،يا از در گذشته،مرحوم محقق در شرايع همين جا مي فرمايند كه آنجا كه مشترك است يد دارند،آنجا كه مشترك نيست در رفت و آمد ديگر ما بقي مال آن صاحب همكف است يد مال آن است سابقا اگر يادتان باشد در كوچه اختصاصي مي گفتيم كه اين زيادي كه در كوجه باقي مي ماند مال اشتراك همه است،براي اينكه اشتراك كوچه ي اشتراكي مال همه است.همين جا را مرحوم محقق اشكال داشتند،آنجا را ببينيد،وقت گذشت، تا فردا، ان شاالله.

                                                           وصلي الله علي محمد و آل محمد