بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
شب جمعه متعلّق به قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود، یعنی حضرت ولیعصر«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» است؛ اظهار ارادت کنید خدمت آقا با سه صلوات.
بحث جلسۀ قبل راجع به کلمۀ وفا بود، که در ميان مردم به جوانمردی معروف است و عرب هم به آن «فتا» میگويد. اين وفا چيز خوبيست. يکی از فضائل بزرگ است و اتّفاقاً در ميان مردم کم پيدا میشود و آدم باوفا محبوب پيش خدا، محبوب پيش اوليای خدا و محبوب پيش همۀ مردم است؛ و بیوفايی پيش خدا و نزد اوليای خدا و نزد همۀ مردم رذيلۀ بسيار بزرگی است. لذا بايد بگوييم از فضائل بزرگ کلمۀ وفاست. انسان بتواند اين درخت فضيلت را در خود بکارد و ميوهدار کند و از ميوۀ آن هم خود و هم ديگران استفاده کنند و بتواند کلمۀ بیوفايی و اين رذالت را از دل بکند، کاريست مشکل، امّا کاريست لازم. حتّی میگفتم قرآن میفرمايد: «قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ»
مرگ بر کسی که وفا ندارد. اما قران گوشزد میکند که غالب انسانها وفا ندارند و لذا میفرمايد مرگ بر اين انسان که وفا ندارد؛ آدم باوفا خيلی مقرّب پيش خداست. اين وفا را منقسم کردهاند به اقسامي: يک قسمت مربوط به خداست که قرآن میفرمايد انسانها قدر خدا را نمیدانند و راجع به خدا بیوفا هستند. نعمت از طرف خدا فراوان است، امّا ناشکری از طرف انسانها فراون است. حتّی گاهی وفای حيوانها خيلی بيشتر است. قرآن میفرمايد در و ديوار و غيره شبانهروز مشغول تسبيح خدا هستند: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ»؛ «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِيماً غَفُوراً»
عالم وجود راجع به خدا وفا دارد، حيوانها راجع به خدا وفا دارند. اين گلبولهای سفيد و قرمز که در بدن ماست و نمیتوان شمارش کرد، همۀ اينها علاوه بر اينکه ذکر خدا میگويند، صددرصد تابع امر خدا هستند، راجع به زنده ماندن ما.
امّا اين انسان که گل سرسبد عالم است و اين عالم برای انسان خلق شده، و اين انسان معمولاً بیوفاست و کم پيدا میشود که با خدا وفا داشته باشد لذا قرآن میفرمايد: «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ کسی قدر خدا را نمیداند و راجع به خدا وفا ندارد؛ خوشا به حال کسانی که راجع به خدا وفا دارند. يک آدم شاکر و کسی که به راستی شکر خدا میکند، هم به زبان و هم به دل و هم عمل، ارزش دارد.
دوّم: راجع به وفا در خانه، که اين هم بسيار کم است. زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن و بچهها راجع به پدر و مادر و پدر و مادر راجع به بچهها. وفا در خانه کم است، امّا لازم است. اگر زن و شوهر با هم وفا داشته باشند، يک زندگی بانشاطی در خانه پيدا میشود. ولو اينکه در مضيقه هم باشند، يعنی از نظر امکانات در مضيقه هستند، اما چون وفای به يکديگر دارند، خواه ناخواه محبت به يکديگر دارند، يک زندگی با نشاطی تا دم مرگ دارند. از اول که ازدواج میکنند تا آخر، يک زندگی فوقالعاده خوش دارند. يک زندگی منهای غم و غصّه و منهای اضطرابخاطر و منهای نگرانی و اختلاف دارند. امّا به قول قرآن اين کم است. کم است که يک مرد يا يک زن با وفا باشد.
روايتی از امام صادق «سلاماللهعليه» هست که روايت خيلی خوب است. راوی آمد و پرسيد که دخترم را به چه کسی شوهر دهم؟ امام صادق فرمودند به آدم متديّن. برای اينکه اگر دخترت را دوست داشته باشد، به خاطر آن دوستی وفا میکند و سازگاری دارد و اگر دخترت را دوست نداشته باشد، چون متديّن است، وفا دارد، لذا با دخترت میسازد و زندگی بانشاطی دارند.
امام صادق راجع به دختر فرمودند، و شما راجع به پسر نيز همين را بفرماييد که از متدين هم دختر بگيريد و به دنبال دين برويد. اگر آن دختر متدين شوهرش را دوست داشته باشد، به خاطر شوهرش وفا و عفاف و حجاب دارد و اگر شوهرش را دوست نداشته باشد، به خاطر خدا و به خاطر دينش عفت خود را حفظ میکند و همه چيزش برای شوهرش است و نه از برای ديگران. ناسازگاری ندارد چون متدين است. لذا زن و شوهر اگر بخواهند يک زندگی منهای غم و غصّه داشته باشند، با پول نمیشود و با امکانات نمیشود. چه بسيار امکانات هست، امّا وفا نيست. میرسد به آنجا که مرد مختص به زنش و زن مختص به شوهرش نيست، زيرا بیوفاست و چون وفا ندارد خود را گم میکند و عفت و عصمت خود را از دست میدهد.
در جلسۀ قبل راجع به بعضی از جملاتی که مربوط به وفای زن و شوهر بود، صحبت کردم.
قِسم سوّم وفا، راجع به اجتماع است. اين اجتماع تنیده به يکديگر است. خدا رحمت کند سعدی را که اين شعرش را از بيش صد روايت گرفته است:
بنی آدم اعضای يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بی غمی
نشايد که نامت نهند آدمي
انسانها بايد با هم با وفا باشند. به قول سعدی که گفتم بيش از صد روايت مضمون همين اشعار است، اينکه ما بايد يک جامعه تنیده به يکديگر باشيم. اگر سر کسی درد بيايد، ديگری خوابش نبرد. به قول امام صادق«سلاماللهعليه» اگر بشنود کسی غمی دارد، بايد خوابش نبرد و بايد عرق ناراحتی بر پيشانیاش بيايد. و اين وفا در ميان مردم خيلی کم است، امّا خيلی لازم است. اگر وفا در اجتماع باشد، اين اجتماع سالم است. اين اجتماع يک زندگی منهای فقر پيدا میکند، اين اجتماع يک زندگی منهای عزوبت پيدا میکند، اين اجتماع يک زندگی منهای در به دری راجع به مسکن پيدا میکند. يعنی اجتماع اگر وفا داشته باشد، از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاهند. تبعيض و اختلاف طبقاتی و اينکه يکی خانه داشته باشد و يکی نداشته باشد و يکی بخورد و ديگری گرسنه بماند و يکی زن داشته باشد و ديگری نداشته باشد، اينها در اجتماعی که وفا دارد، ملغی است. لذا اسلام میگويد من راجع به اجتماع و راجع به اقتصاد اينگونه هستم. اقتصاد اسلام میگويد زندگی بايد برای همه از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاه باشد. اگر به راستی در همين جمهوری اسلامي، اقتصاد اسلام پياده شود، به زودی يک زندگی منهای غم و غصه دارد. اينکه کسی نيست که غم و غصۀ فقر يا غم و غصۀ بیمسکنی يا غم و غصۀ بیزنی و بیشوهری داشته باشد. اسلام میگويد اين وفا حاکم شود و وقتی وفا در ميان اجتماع حکومت پيدا کرد، يک اجتماع صددرصد انسانی است. يک اجتماع صددرصد منهای غم و غصّه و دلهره و اضطرابخاطر و نگرانی است. اگر به راستی وفا در اجتماع حکومت داشته باشد، میرسد به اينجا که پيغمبر اکرم رد میشدند و ديدند ابوايوب انصاری با زن و بچههايش کنار کوچه نشستهاند. فرشی کنار کوچه پهن کردهاند و زن نشسته و رويش به ديوار و پشت به مردم است. پيغمبر اکرم فرمودند چرا چنين است و خانهات چه شد؟ گفت يک خانواده مهاجر از مکّه به مدينه آمدند و اينها خانه نداشتند. من ديدم اگر اينها در کوچه بمانند، ننگ برای ماست و آنها هم خجالت میکشدند و صدمه میخورند. امّا اگر من خانهام را به آنها بدهم فخر برای ماست و آنها هم راحت میشوند. لذا خانهام را به آنها دادم و خودم در کوچه ماندم.
خيال نکنيد به قول عوام از يک گل بهار نمیآيد، بلکه اگر مسلمان باشيم، همۀ ما ابو ايوب انصاری میشويم. سادهزيستی در ميان ما حکمفرما میشود و تجمّلگرايی از ميان ما رخت برمیبندد. میرسد به آنجا که قرآن میفرمايد بايد چنين باشيم: «لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»
هرکسی به اندازۀ وسعش بايد تعاون و انفاق داشته باشد. کسی که دارد به اندازۀ دارايیاش و کسی که متوسط است به اندازۀ توسط و کسی که ندارد به قول حضرت امام بايد عوامانه بدهد. يعنی مثلاً شام شب بدهد. جداً در ميان مسلمانهای صدر اسلام اين قضيه پياده شد. خيال نکنيد اين يک فرضيه و تئوری است، بلکه اقتصاد اسلام تئوری و فرضيه نيست، بلکه يک واقعيت است. در صدر اسلام پياده شد، بنابراين همه مثل هم شدند. به عبارت ديگر سادهزيستی در ميان آنها حکمفرما شد و تجملگرائی از ميان آنها رخت بربست و همه از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج مثل هم شدند. بالاخره اگر کسی خانه نداشت، جوانها جمع میشدند و يک خانه برايش درست میکردند. البته نه خانۀ تجملگرائی بلکه خانهای که بشود در آن زندگی کرد. خانههايی که پيغمبر داشتند از گل بود و سقف آن از شاخههای خرما بود و پردۀ پشمينه يا دری هم داشت و اين يک اطاق میشد و پيغمبر اکرم با آن همه مقامش در اين اطاق زندگی میکرد. اگر وفا داشته باشيم، اين میشود و به عبارت ديگر نمیدانم و نمیخواهم و نمیشود در قاموس انسان راه ندارد. اگر بخواهد، میشود و اگر بخواهد میتواند و اگر بخواهد، میداند. ما نخواستهايم، لذا میگوييم نمیشود. بلکه بايد همه مثل هم باشيم. خون که در اعضای بدن ما جريان دارد و سلولها که گلبولهای قرمز به آنها خون میرسانند و گلبولهای سفيد که مواظبند ميکروب وارد بدن نشود و سلولها را نکشد، همۀ اينها به طور تساوی است و ذرهای فرق نمیکند. به اندازۀ احتياجش خون در بدن جريان دارد. نمیگوييم اعضای رئيسه و متوسطه و پائين هم نباشد، بلکه مثل انسان اعضای رئيسه دارد مثل سر و چشم و زبان و اعضای متوسط دارد مثل دست يا قلب و اعضای پائين دارد مثل پاها که کارگر هستند. این اختلاف از اين جهت بايد باشد، امّا اين اختلاف طبقاتی نباشد که موجب شود احتياج پيدا شود. اسلام میگويد اسلام را پياده کن، اولاً سادهزيستی بيايد و تجمّلگرائی کنار رود. قرآن روی اين تجمّلگرائی که الان همۀ ما داريم، خيلی پافشاری دارد و گناه روی آن بار کرده است: «وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ ، في سَمُومٍ وَ حَميمٍ ، وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ ، لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ ، إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفينَ ، وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيمِ»
میفرمايد يک دسته شوم و بدبخت هستند. در روز قيامت زير دود و هُرم جهنّم هستند و اين دود و هرم را خود تهيه کرده است. میفرمايد اينها تجمّلگرا هستند و همينطور که تجمّلگرائی در اينجا دود و هُرم بدبختی دارد، اينها در روز قيامت تجسّم میشود و اينها در روز قيامت زير دود و هرم جهنّم هستند. بعد میگويد تجملگرائی گناه میآورد و جامعه را پر از گناه میکند. پس تجملگرا نباشید و به جای آن ساده زيست باشید. بايد همه از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاه باشند. اگر خود میتواند با کار و فعاليت و اگر خود نمیتواند دولت اسلامی و اگر دولت نمیکند، همۀ مردم موظفند که يک زندگی سادهزيستی برای همه ايجاد کنند. حرف ما اينجاست که اين زندگی ساده زيستی برای همه، زمانی پيدا میشود که مردم وفا داشته باشند، وقتی مردم دخترهای ديگران را به منزلۀ دختر خود حساب کنند و پسرهای ديگران را به منزلۀ پسرهای خود حساب کنند. همينطور که به فکر ازدواج دختر و پسر خودش است، به همين اندازه به فکر دخترها و پسرهای دیگران باشد. ديگران را به منزلۀ خودش و خانوادۀ خودش بداند. همينطور که دوست ندارد خانوادۀ خودش زندگی بدی داشته باشد، همينطور بايد با عمل دوست نداشته باشد که ديگران زندگی بدی داشته باشند. حال که او نمیتواند زندگی خوب داشته باشد، همه موظّفند زندگی خوب برای ديگران تهيه کنند. اگر به راستی اين کلمۀ وفا در جامعه حکمفرما شود، آنگاه تمام بديها میرود و تمام خوبيها میآيد. خيال نکنيد در زمان حضرت ولی عصر«ارواحنافداه» اينکه همۀ مردم در رفاهند، از راه معجزه و خرق عادت است. آقا امام زمان با معجزه و خرق عادت و انقلاب دفعی بر جهان مسلّط میشوند و شش شبانهروز مستقر در جهان میشوند و بعد قرآن را پياده میکنند: «يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا»
ظلم را برمیدارد و اختلاف طبقاتی و تبعيض و تجمّلگرائی نيست و به جای آن سادهزيستی و تعاون است و به جای آن همه در رفاهند. خرق عادت نيست، بلکه قرآن پياده میشود و اقتصاد اسلام پياده میشود و وقتی اقتصاد اسلام پياده شد، همه يک زندگی رفاهی دارند و از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج در رفاهند. در زمان حضرت ولیعصر وفا برای همه جامۀ عمل میپوشد. وقتی وفا حاکم بر انسانها شد، يک زندگی منهای فقر و يک زندگی منهای غم و غصّه و اختلاف پيدا میشود. وقتی زن و شوهر با هم محبّت ندارند و به يکديگر وفا ندارند، اختلاف پيدا میشود. اين اختلافهای بين زن و شوهر دو قسم است: يک قسمت اينکه بايد بسوزد و بسازد. اين مرگ تدريجی است و زندگی نيست. يکی هم اينکه پررويی میکنند و بالاخره اين طلاقهايی است که واقع میشود. همۀ اين طلاقها که مصيبت عجيبی برای جامعه شده، از بیوفايی است. بالاتر بگويم اين مصيبت فساد اخلاقی که الان جامعه را گرفته است و اين فساد اخلاقی که الان رسيده به آنجا که زن شوهردار رفيق نامحرم دارد و مرد زندار رفيق نااهل دارد و به عبارت ديگر قرآن میگويد «خُدن» است يعنی هم زن بیعفت است و هم مرد و اين از بیوفايی پيدا شده است. اگر مرد وفا داشته باشد، نبايد چشمچران باشد چه رسد به اينکه حرفهای ناباب با زنی بگويد و چه رسد به اينکه تماس با زنی داشته باشد. اگر زن وفا داشته باشد، خودش را مختص به شوهر میداند و نه تنها نگاه بد ندارد، بلکه حاضر نيست حرفهای نامربوط با نامحرم بزند. اگر مردی به او نگاه کند، ناراحت میشود. با زبان وفايش میگويد من مختصّ به شوهرم هستم، چرا اين بد به من نگاه کرد، چه رسد به اينکه خودش العياذبالله نگاه بد داشته باشد يا حرفهای نامربوط بزند. اين موبايلها که الان يک مصيبت شده، از اينجا سرچشمه گرفته که مردم بیوفا شدهاند و اين بیوفايی برای ما فساد اخلاقی آورده است. اگر حتّی دين نداشته باشد و امّا وفا داشته باشد، آن وفا نمیگذارد که او رفيق بد و نااهل پيدا کند. در مورد زن همين است و در مورد مرد نيز همين است. اجتماع ما بايد اين وفا را پيدا کند، البته اگر يک زندگی عالی میخواهد. بايد همسايه چنين باشد. ما در روايات میخوانيم که پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» روی منبر میفرمود: «مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِع»؛ مسلمان نيست کسی که همسايهاش احتياج داشته باشد و اين بیتفاوت باشد. در روايت میگويد اين شام بخورد و همسايه گرسنه باشد. معنايش بیتفاوتی راجع به همسايه است. اگر به راستی راجع به همسايه وفا داشته باشيم، کار میرسد به اينجا که میگویند: کسی مريض شد و همسايه به ديدن او رفت و ديد خوابيده است پای ديوار نمناکی که اين نم از خانۀ اوست. خيلی ناراحت شد و گفت چرا به من نگفتی تا من نم ديوارم را برطرف کنم. گفت راستش اينست که ديدم من به ديوار نمناک تو بسازم و پول روی دست تو نگذارم بهتر است. به راستی بايد چنين باشد؛ يعنی همسايهها به فکر يکديگر باشند. الان ببينيد که چقدر تفاوت میکند با اين روايتی که خواندم. اين انبوهسازيها در اين محلّهها مصيبت عجيبی شده است و اين حرام و حقّالنّاس است. هفت طبقه میسازد برای اينکه پولدار شود، اما آفتاب همسايه را میگيرد و اين حرام است و بیوفايی است و اشراف هم به آن خانه پيدا میکند و اين حرام است و بیوفايی است. علاوه بر اين آقای انبوهساز يک محلّه را خراب میکند و به بدبختی میکشاند. بعد هم میگويد من مسلمانم. مسلمان کسی است که حاضر نيست به همسايه ضرر بزند و با ديوار نمناکش میسازد و به همسايه نمیگويد ديوار نمناک را درست کن.
شخصی گفته بود خانهام خيلی موش دارد، به او گفته بودند گربه بياور تا موشها را بخورد. گفت میترسم گربه بياورم و موشها به خانۀ همسايه روند و من حاضر نيستم من موش نداشته باشم و همسايه موش داشته باشد. همۀ ما بايد چنين باشد. بايد تعاون داشته باشيم و به فکر يکديگر باشيم. زمانی میتوانيم به فکر يکديگر باشيم که وفا بر ما حکمفرما باشد. همه بايد عفيف باشيم، مخصوصا خانم و زمانی میتوانيم عفيف باشيم و حجاب و عفاف در ما حکمفرما باشد، در وقتی که با وفا باشيم. شما را به خدا قسم روی اين فکر کردهايد که هشت سال اين دفاع مقدس چه کرد و در همين اصفهان در يک روز سيصد و شصت شهيد داديم و فقط برای اين بود که اسلام عزيز پياده شود. حضرت امام«رضواناللهتعالیعليه» میفرمودند ما انقلاب نکردیم الاّ برای اينکه اسلام پياده شود. در اين هشت سال جنگ اين همه شهيد و معلول و مجروح داد، حال، وفا اقتضا میکند اين همه بیبند و باری را که به نام فساد اخلاقی در اجتماع داريم! من رفته بودم بالای سر يکی از جانبازها و به او گفتم حال شما چطور است؟ گفت آتش زغال کف دست چقدر درد دارد، گفت نخاع من اينقدر درد دارد، اما چون برای اسلام و برای اين دفاع مقدس است، من خوشحالم و راضی هستم. امّا چيزی هست که دلم را شبانهروز میسوزاند. گفتم چيست؟ گفت اين بیبند و باری خانمها و اين فساد اخلاقی در اجتماع. ما اگر وفا داشته باشيم، لاأقل اگر برای بهشت و جهنّم و برای آخرت هم نباشد و حتّی دين ضعيف باشد، باز وفا میگويد خانم، بايد عفاف و حجاب در جامعه محفوظ بماند. میگويد جوانها شما جوانيد و بايد جوانمرد باشيد و جوانمردی اينست که فساد اخلاقی در اجتماع نباشد و بتوانيم به شهدا و معلولين و مجروحين بگوييم ما وفا به شما داشتيم. شما شهيد شديد و شما معلول و مجروح شديد و شما اسير شديد. يکی از بزرگان میگفت اين بیانصافها يک روز برای اينکه بخندند سر مرا ميخچه کوبيدند به عنوان کلاه. اين اسير برای اسلام چنين شد و برای اينکه ما اسلام عزيز را پياده کنيم. ما اگر وفا داشتيم، نبايد بیبندی و باری داشته باشيم و فساد اخلاقی داشته باشيم و بالاخره خلاصۀ بحث اين شد که کلمۀ وفا، کلمۀ مقدّسی است. از همه تقاضا دارم به هر اندازه میتوانيد روی آن کار کنيد. اگر خانم يا آقايی مخصوصاً جوانها بتوانند اين کلمۀ مقدّس و اين درخت مقدّس را در دل بکارند، هم خير دنيا و هم خير آخرت دارند و بالاخره فساد اخلاقی از جامعۀ ما برداشته میشود.