در خصوص ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب«سلاماللهعليه» بيش از هزار دليل آورده شده و عالمان بزرگ شيعه و سنّى در اين باره كتابها نوشتهاند، كتابهايى مانند: عبقات الانوار، المراجعات، الغدير، احقاق الحقّ از عالمان برجسته شيعه، و ينابيع الموّدة، فصول المهمّة و شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد از عالمان بزرگ اهل سنّت، ما از بين اين دليلها به سه دليل اشاره میكنيم:
دليل اوّل: اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» از هر نظر مخصوصاً از نظر علمی بر همگان مقدّم است و اگر غير از آيه مباهله - كه اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» در آن، نَفْس پيامبر گرامی«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» ناميده شده است - نشان ديگرى براى افضل بودن حضرت على«سلاماللهعليه»نبود، همين آيه كافى بود كه او افضل خلق خدا دانسته شود:
»فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ»[1]
»هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده، كسانى با تو به ستيز برخيزند، به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت كنيم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».
و از نظر عقلى، بديهى است كه هر كس افضل است بايد مقدّم باشد، بويژه در امر مهمی چون خلافت و ولايت و اگر براى اين قاعده كلّى، غير از «آيه أَحَقّيّت» دليلى نداشتيم، كافى بود كه بدانيم از نظر قرآن شريف و عقل، اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» خليفه بلافصل پيامبر گرامی«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» است:
»اَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لا يَهِدّى اِلاَّ اَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ». [2]
«آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ میكند براى پيروى شايستهتر است يا آن كسى كه خود هدايت نمیشود مگر آنكه هدايتش كنند؟ شما را چه میشود، چگونه داورى میكنيد».
دليل دوّم: پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» به اقرار شيعه و سنّى طبق روايات متواتر، هر كجا فرصتى به دست میآوردند خلافت اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» را گوشزد میكردند.
به طور متواتر از شيعه و سنّى نقل شده است كه وقتى آيه:
»وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاَقْرَبينَ». [3]
»خويشاوندان نزديك را هشدار ده».
نازل شد، پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» سران قوم خود را فرا خواندند و دعوت خويش را آغاز فرمودند و در همان جلسه كه در حقيقت، اوّلين دعوت رسمى پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» بود اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» را به طور علنى به خلافت منصوب كرده و فرمودند:
»اِنَّ هذا اَخى وَ وَصيّىِ وَ وَزيرى وَ خَليفَتى فيكُمْ».[4]
] - به درستى كه او برادر و وصى و ياور و جانشين من در بين شماست.
بعد از آن نيز در خِلال هر فرصتى، خلافت آن حضرت را به صراحت يادآورى میفرمودند.[5]
پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» همچنين بارها به حديث منزلت كه تواتر لفظى دارد اشاره كرده و به اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» فرمودند:
»اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلّا أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى».[6]
»تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى، مگر اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد».
نظير اين روايات در كتابهاى معتبر شيعه و سنّى به تواتر ديده میشود. براى اهل انصاف و معرفت اينگونه روايات قابل توجيه بر امر ديگر نيست و به خوبى بر خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على«سلاماللهعليه»دلالت دارد و اگر توجيه نيز بشود، توجيه كننده میداند كه توجيه غلطى است و از لجاجت و عناد سرچشمه میگيرد.
جريان غدير خم نيز به تواتر از سوى بيش از پانصد نفر از عالمان بزرگ شيعه و سنّى نقل شده است. بهترين كتابهايى كه درباره اين ماجرا سخن گفتهاند، كتاب شريف «عبقات الانوار» و كتاب ارزشمند «الغدير» است.
جريان غدير خم به اختصار چنين است: پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» هنگام مراجعت از حَجَّة الوداع «آخرين مرتبهاى كه به حجّ مشرّف شدند» در محلّى به نام غدير خم توقّف كرده و دستور فرمودند تا پيش رفتگان بازگردند و صبر نمودند تا كسانى كه نيامدهاند به محل غدير خم برسند و بعد از گرد آمدن بيش از صد هزار نفر در آن بيابان فرمودند: بايد پيامى از خداوند را به مردم برسانم، و در غير اين صورت، هيچ كارى نكردهام، سپس اين آيه را قرائت فرمودند، اين آيه ابتدا در مكّه و سپس در غدير خم نازل شد:
»يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[7]
»اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند تو را از (گزند) مردم حفظ میكند».
آنگاه نماز ظهر را خواندند و بر فراز يك بلندى رفته و به مردم فرمودند:
»من بزودى از ميان شما خواهم رفت»
سپس حديث ثقلين را خواندند، آنگاه فرمودند:
»أَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؟
»آيا من اولى به شما نيستم از خودتان»؟
معناى اين سخن اين است كه آيا من بر شما حكومت ندارم؟ زيرا حكومت در اسلام كه از طرف خداى متعال به حاكم داده میشود به اين معنى است كه خواست خدا در مال و جان و اولاد و همه متصرّفات، بر خواست ديگران مقدّم است، چنانكه قرآن شريف میفرمايد:
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْرَاً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ».[8]
»هيچ مرد و زن با ايمانى حقّ ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».
پس از سؤال پيامبر«صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، همه گفتند: آرى، شما بر ما حكومت داريد و اولى هستيد، آنگاه پيامبر «صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» را بر سر دست بلند كرده و فرمودند:
»مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»
»هر كسى من مولاى او هستم اين على مولاى اوست».
و اين جمله را سه مرتبه تكرار كردند سپس فرمودند:
»اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ اَلا فَلْيُبْلِغُ الشَّاهِدُ الْغائِبَ».
»خداوندا ! دوست بدار آن كس كه على«سلاماللهعليه» را دوست میدارد و دشمنى فرما با آن كس كه با على «سلاماللهعليه» دشمنى میورزد و يارى فرما آن كس كه او را يارى میدهد و خوار فرما آنكه را كه او را خوار میكند. و او را محور حقّ قرار ده. آگاه باشيد كه بايد شاهدان و حاضران، سخن مرا به غائبان از اين جمع برسانند».
همه مردم با اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» بيعت كردند. اوّلين كسانى كه با جمله «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلى اَصْبَحْتَ مَولاى وَ مَولى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» با حضرت على«سلاماللهعليه» بيعت نمودند] - مبارك باد، مبارك باد بر تو اى على، تو اينك مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان گرديدى. [
عمر، ابوبكر، عثمان، طلحه، زبير و.... بودند. سپس اين آيه شريفه نازل شد:
»اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ اَلْيَومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً».[9]
»امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما (به عنوان) آيينى برگزيدم».
دلالت همه روايات مخصوصاً روايت غدير براى اثبات ولايت اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» بسيار روشن است.
دليل سوّم: در قرآن شريف آياتى در شأن اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» وارد شده است. بهترين و يا لااقلّ از بهترين آيات در اين باره، «آيه ولايت» است:
»اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ».[10]
»سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند، همانها كه نماز را بر پا میدارند، و در حال ركوع زكات میدهند».
شكّى نيست كه اين آيه شريفه در شأن اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» و در موقعى كه انگشترى خود را در نماز و هنگام ركوع به فقير اعطاء فرمودند، نازل شده است، زيرا علاوه بر اتّفاق شيعه، مرحوم علّامه امينى در الغدير آورده است كه بيش از بيست نفر از عالمان بزرگ اهل سنّت و هر يك از طرق متعدّد و مختلف نقل كردهاند كه اين آيه شريفه در شأن اميرالمؤمنين على«سلاماللهعليه» هنگامى كه آن حضرت انگشترى خود را در ركوع به فقير داند، نازل شده است[11] و حتّى برخى از عالمان بزرگ اهل سنّت با آنكه داراى تعصّب خاصّى در اعتقادات خود هستند ولى گفتهاند كه مفسّرين اجماع كردهاند كه اين آيه شريفه در شأن امام على بن ابيطالب«سلاماللهعليه» نازل شده است.
همچنانكه شكّى نيست كه مراد از «ولايت» در اين آيه شريفه، دست كم، ولايت تشريعى است، يعنى حكومت الهيّه بر مردم، ولى اينكه گفته شود كه مراد از ولايت، «محبّت» يا «نصرت» يا مفاهيمى نظير اينهاست، علاوه بر اينكه، چنين آرايى، بازى كردن با الفاظ بلكه با وجدان و انديشه و شعور است، با كلمه «انّما» در ابتداء آيه شريفه منافات دارد. آنچه با نظر دقيق به آيه شريفه، استفاده میشود اين است كه خداى متعال ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود را كه به طور ذاتى و استقلالى داراست، به طور تبعى و غير ذاتى به پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» و اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» عنايت فرموده است.
در اينجا لازم است تذكرى داده شود و آن اينكه شيعه و سنّى بايد توجّه كنند كه اهميّت دادن خداى متعال و رسول گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» به ولايت اهل بيت: مخصوصاً ولايت اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» چيزى نيست كه قابل انكار باشد. انكار يا توجيه اين امر در حقيقت نفى عقل و بازى با الفاظ است و جز لجاج و عناد و تقليد از گذشتگان منشأ ديگرى ندارد.
»اِنَّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلى اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ». [12]
»ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا میكنيم».
عقل چگونه میتواند قبول كند كه خداى متعال امر ولايت را - كه بالاتر از هر چيزى است - در قرآن شريف كه عرصه بيان همه امور مهمّ است، ذكر نفرمايد؟ و يا رسولاللَّه«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» كه مبيّن قرآن شريف است آن را بيان نفرمايد؟
»وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ».[13]
»و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است».
»وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِم»[14]
»و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى».
پيامبر اسلام«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» نيز از بيان آنچه مربوط به سعادت جامعه اسلامى بود كوتاهى نفرمودند، همانگونه كه در حجّة الوداع فرمودند:
»ما مِنْ شَىْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُباعِدُكُمْ عَنِ النَّارِ اِلّا وَ قَدْ اَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ ما مِنْ شَىْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اِلّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ».[15]
»هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور كند، مگر آنكه شما را به آن چيز امر كردم و هيچ چيزى نيست كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور كند، مگر آنكه شما را از آن باز داشتم».
آيا میتوان اين خلاف حكمت را به خداى متعال و رسول گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» نسبت داد كه مردم در سفر، براى مقاصد جزيى - چه رسد در وقت مرگ - براى خود جانشين معيّن میكنند، يا براى صغار خود در هنگام سفر - چه رسد در وقت مرگ - وصىّ میگمارند، مخصوصاً اگر آن امور يا صغار را در معرض خطر يا فساد ببيند و اگر در اين باره كوتاهى كنند همه آنان را مذمّت میكنند. ولى خداى متعال و رسول گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» در امر خطير خلافت با آن همه خطرها كه در اواخر عمر پيامبر گرامى« صلّياللهعليهوآلهوسلّم» بود كوتاهى كردهاند؟ خطرهايى نظير هجوم استكبار جهانى آن روز مانند روم و ايران، و بالاتر از آن هجوم منافقان كه با كمال صراحت میگفتند ما منتظر مرگ كسى هستيم كه اولاد ندارد و نيز خطر كارشكنيهاى يهود و مشركانى كه قلباً ايمان نياورده بودند و در پى فرصتى براى آسيب رساندن به اسلام بودند. چگونه میتوان گفت خداى متعال و رسول گرامى او براى رفع اين خطرها كارى نكردند؟ قرآن شريف در آيه »اكمال« به همين امر مهمّ گوشزد میكند:
»اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ».[16]
»امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد».
قرآن شريف میفرمايد با روشن شدن امر خلافت و حكومت، دشمن مأيوس شد، ديگر از او نترسيد بلكه از اختلاف كه مخالفت با خدا و موجب از بين رفتن اسلام است بترسيد.
پاسخ برخى از شبهات در مورد امامت اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه»:
شبهه اوّل: واگذارى امر ولايت و تعيين ولىّ به رأى مردم
از آنچه تاكنون بيان شد پاسخ اين ادّعاى شبهه انگيز كه گفته شده: نبىّ اكرم «صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، امر ولايت و تعيين حاكم را به مردم و رأى آنان واگذار فرمودند، روشن میشود، علاوه بر آنكه اين ادّعا با روش و سيره آن حضرت و با عقل و درايت ايشان و با حكمت الهى نيز سازگار نيست.
شبهه دوّم: شخصى بودن و غير وحيانى بودن نصب اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه»
همچنين اين شبهه كه گفتهاند: نصب اميرالمؤمنين« سلاماللهعليه» در غدير خم به ولايت توسّط پيامبر، امرى شخصى بود نه برخاسته از وحى الهى، و چون امّت اسلامى تشخيص داد كه ولايت اهلبيت:، صلاح اسلام نيست با ابوبكر بيعت كردند و در اثر بيعت مردم، وى خليفه و ولىّ و حاكم اسلام گرديد، اين هم، شبههاى نادرست و ادّعايى بدون دليل است چرا كه اگر چنين احتمالهايى در اسلام مطرح شود بايد گفت كه بنياد اسلام سُست خواهد شد، زيرا در اين صورت راجع به نماز، روزه، خمس، زكات، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّا و تبرّا نيز اين احتمال مطرح خواهد شد كه پيغمبراكرم «صلّياللهعليهوآلهوسلّم» نظرات شخصى خود را فرمودهاند در حالى كه آن بزرگوار، هر آنچه فرموده است، وحى الهى است:
»ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ يُوحى».[17]
»و هرگز از روى هواى نفس سخن نمیگويد، سخن او، هيچ چيز، غير از وحى خداوند كه بر او نازل میشود نيست».
و نصب خلافت و ولايت، بدون ترديد، از فروع دين، مهمتر و بالاتر است، امام صادق «سلاماللهعليه» فرمود:
»بُنِىَ الْاِسْلامُ عَلى خَمْسٍ، عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الصَّومِ وَ الْحَجِّ وَ الْوِلايَةِ وَ لَمْ يُنادَ بِشَىْءٍ مِثْلَ ما نُودِىَ بِالْوِلايَةِ».[18]
»سلام بر پنج چيز بنا شده است، نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت، و به (سوى) هيچ كدام (از اينها) دعوت نشده، آنگونه كه به (سوى) ولايت فراخوانده شده است».
شبهه سوّم: عدم وجود نام اميرالمؤمنين و فرزندانشان«عليهمالسّلام» در قرآن شريف
شبهه ديگرى مطرح شده است كه اگر امر ولايت از اهميّت بسيارى برخوردار است و اگر امامت حضرت امام على«سلاماللهعليه» و فرزندانشان قطعى است، چرا خداى متعال نام اميرالمؤمنين و ساير امامان: را در قرآن شريف نياورده است؟ آيا حكمت الهى اقتضا نداشت كه براى رفع هميشگى نزاع از ميان امّت اسلامى نام وصىّ پيامبر و ساير امامان را در قرآن كريم بياورد؟ اينكه نام ايشان در قرآن كريم نيامده است دليلى است بر اينكه امر خلافت به امّت اسلامى واگذار شده است.
در پاسخ از اين شبهه، سه جواب را مطرح میكنيم:
جواب اوّل) در قرآن شريف اگر چه نام على بن ابيطالب «سلاماللهعليه» به صراحت نيامده است لكن چنانكه گفتيم، از آن بزرگوار، در موارد متعدّد سخن گفته شده است و اين ماييم كه بايد با تدّبر و دقّت، آن را بيابيم.
توضيح مطلب چنين است كه قرآن شريف مثلاً فرموده است:
»اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ».[19]
»سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند، همانها كه نماز را بر پا میدارند و در حال ركوع زكات میدهند».
تدبّر در اين آيه شريفه اقتضا میكند كه مصداق آيه را بيابيم. تفحّص در تاريخ معلوم میكند كه مراد از آيه شريفه، على بن ابيطالب «سلاماللهعليه» است. به عبارت ديگر قرآن كريم تنها عناوين كلّى را بيان میكند و به جزئيات نمیپردازد و امّت اسلامى بايد با تفحّص و تدبّر مصاديق اين عناوين كلّى را بيابد. درباره خلافت و ولايت - چنانكه قبلاً گفته شد - لااقلّ سيصد آيه نازل شده است و ما بايد شأن نزول و مصاديق اين آيات، چگونگى تطبيق كليّات بر موارد، و نتايج آن را با تدبّر در قرآن كريم و تفحّص در روايات و تاريخ به دست آوريم. قرآن شريف بر اين تفحّص علمى تأكيد فرموده است:
»اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرانَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها».[20]
»آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمیدهيد يا آنكه بر قلبهايتان، قفل زده شده است»؟
جواب دوّم) همه فروع دين نيز مانند ولايت و خلافت است و قرآن شريف آن را به طور كلّى بيان فرموده است و تعيين موارد آن را به رسول گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» واگذار كرده است:
»وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ».[21]
»و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى».
قرآن درباره نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّا و تبرّا نيز به بيان خصوصيّات نپرداخته است و تنها كلّيت وجوب آنها را بيان فرموده است، مثلاً در قرآن شريف میخوانيم:
»اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرانَ الْفَجْرِ».[22]
»نماز را از زوال (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب بر پا دار و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را».
ولى كيفيّت نماز، ركعات و خصوصيّات آن را پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» - كه مبيّن قرآن شريف است - بايد بيان كند، و همچنين است آيه ولايت، آيه تطهير، آيه تبليغ، آيه اولىالامر و ... كه پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» مصاديق آن را تعيين میكند.
در كتاب كافى نقل شده است كه ابو بصير از زبان مردم به امام صادق«سلاماللهعليه» عرض كرد، چرا نام اميرالمؤمنين و ديگر امامان: در قرآن شريف نيامده است؟، حضرت صادق«سلاماللهعليه»، در پاسخ وى، همين مطلب را فرمودند.[23]
جواب سوّم) از تاريخ و روايات فراوان به دست میآيد كه مردم آن روز اگر نام اميرالمؤمنين و ساير امامان: را در قرآن شريف میيافتند، از روى عناد و از سرِ لجاجت زير بار نمیرفتند و از اطراف پيامبرگرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» متفرّق میشدند و قطعاً به اسلام ضربه سختى میخورد. به عبارت ديگر خداى متعال بر اساس مصلحت اهمّ، به طور كلّى و عنوانى نه جزيى و مصداقى، با اشاره و شأن نزول نه با تصريح، نام اهل بيت: را در قرآن شريفآورده است. خداى متعال در »آيه تبليغ« به همين مطلب اشاره دارد زيرا اوّلاً امر به تبليغ و بيان ولايت میكند:
»يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ».[24]
»اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان».
و ثانياً نسبت به جان پيامبر، پيش نيامدن حادثه، عدم شورش و .... تعهّد كرده و آسوده باش میدهد:
»وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[25]
»و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ میكند».
در روايات آمده است كه پيامبر گرامى«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» بيم آن داشتند كه مردم مرتدّ شوند و يا ايشان را تكذيب كنند و زير بار تبليغ امر ولايت نروند، بنابراين، اين تبليغ براى ايشان مشكل بود و به خداى متعال پناه میبرند. عبارات بعضى از اين روايات را در اينجا میآوريم:
الف) »قالَ الْباقِرُ سلاماللهعليه»: .... فَاَمَرَ اللَّهُ تَعالى مُحَمَّداً (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) اَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوِلايَةَ كَما فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلوةَ وَ الزَّكوةَ وَ الصَّومَ وَ الحَجَّ فَلَمَّا اَتاهُ ذلِكَ مِنَ اللَّهِ ضاقَ بِذلِكَ صَدْرُ رَسُولِاللَّهِ (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) وَ تَخَوَّفَ اَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دينِهِمْ وَ اَنْ يُكَذِّبُوهُ فَصاقَ صَدْرُهُ وَ راجَعَ رَبَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَاَوحَى اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - اِلَيْهِ: يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[26]
»امام باقر«سلاماللهعليه» فرمود: .... خداوند دستور داد به حضرت محمّد«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» كه ولايت را براى مردم تفسير كند همانگونه كه نماز و زكات و روزه و حجّ را براى آنها تفسير كرده است، پس هنگامى كه اين دستور از جانب خدا رسيد سينه پيامبر تنگ شد و ترسيد كه مردم از دينشان برگردند و او را تكذيب كنند، پس به خدا مراجعه كرد (و راه چاره خواست) خداوند وحى كرد: اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را انجام ندادهاى و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ میكند».
ب) «فَقالَ عِنْدَ ذلِكَ - حينَ اَمَرَ اللَّهُ بِتَبْليغَ الْوِلايَةِ - رَسُولُاللَّهِ(صلّياللهعليهوآلهوسلّم): اُمَّتى حَديثُوا عَهْد بِالْجاهِلِيَّةِ وِ مَتى اَخْبَرْتُهُمْ بِهذا فى اِبْنِ عَمّى يَقُولُ قائِلٌ وَ يَقُولُ قائِلٌ .... فَنَزَلَتْ: »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَةُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ».[27]
»پيامبر (هنگامى كه مأمور به ابلاغ ولايت شد) عرض كرد: (خدايا) امّت من با دوران جاهليّت فاصلهاى ندارند و هر گاه مسأله ولايت پسر عمويم را به آنها بگويم هر كدام چيزى خواهند گفت، آنگاه اين آيه نازل شد: »اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ میكند، به درستى كه خداوند قوم كافر را هدايت نمیكند».
ج) «ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ اَنْ اَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقالَ رَسُولُاللَّهِ(صلّياللهعليهوآلهوسلّم): رَبِّ اِنِّ الْعَرَبَ قَومٌ جُفاةٌ لَمْ يَكُنْ فيهِمْ كِتابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ اِلَيْهِمْ نَبِىٌّ وَ لا يَعْرِفُونَ فَضْلَ الْاَنْبِياءِ وَ لا شَرَفَهُمْ وَ لا يُؤْمِنُونَ بى اِنْ اَنَا اَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ اَهْلِ بَيْتى، فَقالَ اللَّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ -: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوفَ يَعْلَمُونَ» فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً، فَوَقَعَ النِّفاقُ فى قُلُوبِهِمْ .... وَ لا يَزالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ .... فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ نَزَلَ جِبْرِئيلُ فَقالَ: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ الناسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ»، فَنادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا .... فَقال: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، .... فَوَقَعَتْ حَسْكَةُ النِّفاقِ فى قُلُوبِ الْقَومِ وَ قالُوا ما اَنْزَلَ اللَّهُ هذا عَلى مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ ما يُريدُ اِلّا اَنْ يَرْفَعَ اِبْنَ عَمِّهِ».[28]
»سپس خداوند نازل كرد كه فضيلت جانشين خود را به طور علنى بگو، پيامبر عرض كرد: پروردگارا عرب مردمى جفا كار هستند كتابى در بين آنها نبوده و پيامبرى بر ايشان مبعوث نشده و فضل و شرف پيامبران را نمیدانند و اگر فضيلت اهل بيتم را براى آنها بگويم به من ايمان نمیآورند (و قبول نمیكنند)، خداوند فرمود: «بر آنان غم مخور»، «و بگو سلام بر شما، امّا به زودى خواهند دانست» پس پيامبر فضيلت جانشين خود را بيان كرد، آنگاه نفاق در قلوب مردم افتاد.... و پيوسته پيامبر، فضيلتى از فضايل جانشين خود را براى مردم بيان میفرمود:.... زمانى كه پيامبر از حجّة الوداع مراجعت كردند، جبرييل نازل شد و گفت: «اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ میكند، به درستى كه خداوند قوم كافر را هدايت نمیكند» پس پيامبر مردم را فرا خواند و مردم جمع شدند.... آنگاه فرمود: هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى اوست، پس نفاق در قلوب مردم افتاد و گفتند: خداوند چنين چيزى را هرگز بر پيامبر نازل نكرده است و او میخواهد پسر عمويش را بالا ببرد».
-----------------------------------------------------
پينوشتها:
1. آل عمران / 61.
2. يونس / 35.
3. شعراء / 214.
4. بحار الانوار، ج 18، ص 191، ح 27.
5. بحار الانوار، ج 22، ص 497، باب 1، ح 44.
6. بحار الانوار، ج 26، ص 3، باب 14، ح 1.
7. مائده / 67.
8. احزاب / 36.
9. مائده / 3.
10. مائده / 55.
11. الغدير، ج 2، ص 52.
12. زخرف / 23.
13. نحل / 89.
14. نحل / 44.
15. بحار الانوار، ج 67، ص 96، باب 47، ح 3.
16. مائده / 3.
17. نجم / 3 - 4.
18. بحار الانوار، ج 65، ص 329، باب 27، ح 1.
19. مائده / 55.
20. محمّد / 24.
21. نحل / 44.
22. اسراء / 78.
23. اصول كافى، ج 1، ص 286، ح 1.
24. مائده / 67.
25. مائده / 67.
26. اصول كافى، ج 1، ص 289، ح 4.
27. اصول كافى، ج 1، ص 290، ح 6.
28. اصول كافى، ج 1، ص 293، ح 3.