بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی
أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی»
بحث جلسات
اخلاق دربارۀ موضوع «انسان در قرآن» بود. بحث به اینجا رسید که در قرآن کریم، از
یک سو تعریف و تمجید انسان شده و از سوی دیگر، او را مذمّت کردهاند.
در برخی آیات،
مقام خلیفةاللّهی به انسان عطا شده و او را روحالله نامیدهاند، حامل امانت خدا
شده است، او را اشرف مخلوقات نامیدهاند، حتی مسجود همۀ ملائکه واقع شده است. اما
از آنطرف، مذمتهایی در قرآن از او شده که خیلی بالاست. مثلاً میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»[1]؛ انسان ظالم و ناسپاس است. به خودش، به مردم و به خدا، بسیار ظلم میکند،
خیلی هم بیوفاست.
همچنین میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ
جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»[2]؛ این انسان بیریشه است، مثل کف روی آب است، با یک مسألۀ کوچکی خود
را گم میکند و صدایش بلند میشود.
در آیۀ دیگری
فرموده است: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ
عَجَلٍ»[3]؛
عجول است، گویا اصلاً سرشتۀ انسان روی عجالت است. بهعبارت دیگر
زود تصمیم میگیرد و خیر و شرش را خوب نمیتواند تشخیص بدهد.
قرآن در یک
آیه اصلاً غالب انسانها را خلق شده برای جهنّم میداند: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ
الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ
بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»[4]؛
گویا خلق شدهاند برای رفتن به جهنم، اینطور راه جهنّم را گرفته و
شتابان میروند. اکثرشان چشم حقیقتبین و گوش حقیقتشنو ندارند، دل هم ندارند. بعد
میفرماید: آنها مثل حیوانها، بلکه پستتر و گمراهترند، غافلند و توجه ندارند، غفلت
سر تا پایشان را گرفته است.
در بعضی آیات نیز
بدون آوردن اسم انسان، دربارۀ او سخن گفته شده است. مثلاً در آیهای، پستتر و
شرتر از هر جنبدهای توصیف شده است: «إِنَّ شَرَّ
الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ»[5]؛
پستتر از هر جنبدهای، آن است که تعقّل و تفکّر ندارد.
در جلسات قبل
صحبت شد که مفسرین عالیقدر در اینباره بسیار صحبت کردهاند که چطور باید این
آیات را جمع کرد؟ گفته شد که بهترین جمعها این است که بگوییم: اگر انسان در راه بیفتد،
آن راهی که برای او خلق شده و در قرآن به نام صراط مستقیم نامیده شده است، آن راهی
که او را به گمشدهاش و به مقصودش میرساند، ولو اینکه به گمشدهاش هم نرسد،
سعادتمند است. این همان انسانی است که قرآن او را «خلیفةالله»، «مسجود ملائکه»، «اشرف
خلائق» و «حامل امانت اللهی» نامیده و تاج کرامت روی سر او نهاده است.
امّا اگر در
راه نیفتد، منحرف شود و در صراط مستقیم قرار نگیرد، نظیر آن سنگی است که از بالای
کوه پرتاب میشود، هر چه بیشتر پایین رود، سرعت سقوطش بیشتر میشود. این همان انسانی
است که بهتدریج، بهواسطۀ سقوط، پستتر از هر میکروب و پستتر از هر حیوانی میشود،
در ذات او عجله است، تصمیمهای بیجا میگیرد و بالاخره بیریشه است.
این جمع بین
آیات است، شاهد جمع هم از قرآن است، در همان آیهای که انسان را امانتدار خدا دانسته،
میفرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ
عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ
أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[6].
بیان شد که
منظور از امانت در این آیه، دل انسان، قلب انسان است. دل انسان عرش خداست: «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[7]؛ این دلی که فقط باید جای خدا باشد، از طرف خدا نزد ما امانت است. اگر
انسان این امانت را حفظ کند، مصداق امانتدار قرآن کریم است. به آنجا میرسد که دیگر
هیچ چیزی، هیچ کسی در دلش نیست، جز خدا و بالاخره به آنجا میرسد که به قول قرآن
شریف خلیفۀ خدا و مسجود ملائکه است. اما اگر این امانت را امانتداری نکند، خیانت
در امانت کند و در حرم خدا غیر خدا را وارد سازد، خیانتکار است.
خداوند در
حدیث قدسی میفرماید: زمين و آسمان وسعت مرا ندارند، تنها قلب بندۀ مؤمنم مىتواند
مرا در خود جاى دهد: «لَمْ يَسَعْنِي
سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ»[8]؛ یعنی هرکه غیر خدا را در این حرم راه بدهد، خیانتکار است، جنایتکار
است. قرآن میفرماید: «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[9]؛ همین که امانتدار بود، همین که میتوانست به آنجا برسد که قلبش
حرم خدا باشد، قلبش عرش خدا باشد، خیانتکار میشود. دل مؤمن نظیر عرش خداست، عرش
خدا چقدر اهمیت دارد؟ چقدر عظمت دارد؟ قلب مؤمن همان مقدار ارزش و اهمیت دارد، خود
مؤمن هم همان مقدار عظمت دارد. حرمت مؤمن، طبق روایات، از حرمت کعبه و از حرمت ملک
مقرّب بالاتر است:
«الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ»[10]
«وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعْظَمُ حُرْمَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أَكْرَمُ
عَلَيْهِ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ»[11]
متاسفانه
انسان معمولاً امانتدار نیست، وقتی در امانت خیانت کند و غیر خدا را در دل راه
بدهد، دل او شبیه یک باغوحش میشود که هر گوشهای از آن را چیزی یا کسی تصاحب کرده
است. معلوم است که چنین کسی خیلی ظالم است. قرآن میفرماید: «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[12]، خیلی هم جاهل است، جاهل به چه کسی؟ جاهل به خودش، جاهل به خدا،
جاهل به اسلام، جاهل به آن عزّت و منزلتی که خداوند برای او قرار داده است.
همین آیۀ امانت،
صدرش میگوید: انسان اشرف موجودات است، ذیلش میگوید: به شرط اینکه قلب او جای خدا
باشد، به شرط اینکه در راه مستقیم قرار گیرد و رابطهاش با خدا محکم باشد. به عبارت
دیگر متّقی باشد؛ اما اگر حرف نشنو شود، اگر هواوهوس بر دل او حکمفرما گردد،
اگرشیطان توانسته باشد او را ببرد، اگر شیطان توانسته باشد دل او را ببرد و دلش چراگاه شیاطین باشد، معلوم است که دیگر «خلیفةالله»
نیست، اشرف مخلوقات نیست، همان است که قرآن میفرماید: مثل اینکه راه جهنم را
گرفته و دوان دوان میرود تا به جهنّم برسد. چنین آدمی، از حیوان گمراهتر و پستتر
است، برای اینکه از آنچه دارد غافل است.
اگر کسی یک درّ
گرانبها داشته باشد، با کمال احتیاط از آن مواظبت میکند و در یک محل مناسب آن را
محفوظ میدارد. حال اگر همین درّ گرانبها را به یک بچۀ دو سه ساله بدهند، با آن چه
میکند؟ ابتدا قدری با آن بازی میکند، بعد هم اگر خسته شود، سنگی برمیدارد و روی آن میکوبد.
چرا؟ چون درّ شناس نیست، چون ظالم به آن درّ است. چرا ظالم است؟ چون جاهل به آن درّ
است.
این وضع آدمی
است. اگر آگاه شد که انسان چیست و فهمید که انسان کیست، قدر خود را میداند و از
درّ گرانبهای وجود خویش مراقبت میکند تا تباه نشود.
البته توقع نداشته
باشید که انسان کنه وجود خود را بشناسد، چنین شناختی، نه معقول و نه ممکن است. گرچه
شهودیها و اهل سیروسلوک، با تکیه بر علم حضوری میتوانند انسانشناس باشند، ولی
افراد معمولی، انسانشناس، بهمعنای شناخت کنه وجود انسان، نیستند. اما شناخت
انسان، به اندازۀ فهم آنچه قرآن دربارۀ انسان فرموده، از همه توقع میرود. یعنی
همه لازم است بفهمند قرآن کریم، انسان را خلیفۀ خدا و امانتدار خدا میداند. هر بندهای
باید تا این اندازه خودش را و دیگران را بشناسد و توجه کند که مسجود ملائکه است.
این توجهها، توجه بعد توجه، این رابطهها یعنی رابطه با خدا و رابطه با معنویات،
کم کم انسان را در راهی میاندازد که به مطلوب میرسد، به مقصود منتهی میشود. اما
اگر انسان بیتوجه شد، به جای اینکه به خدا توجه داشته باشد، توجهش به دنیا شد، به
جای اینکه رابطه با خدا داشته باشد، رابطه با هواوهوس و رابطه با شیطان پیدا کرد، بنا
بر تعبیر قرآن کریم، بتپرست است. نه تنها اجر و قُرب ندارد، بلکه موحد نیست. خداوند
متعال در سورۀ یس میفرماید: «أَ لَمْ
أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ
لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ»[13]؛
ای بنی آدم مگر در ازل با هم معاهده نکردیم که تو شیطانپرست
نباشی! تو که با من قرارداد و معاهده کردی، تو که در ذاتت، در سرشتت توحید نهفته
است، چرا شیطانپرست شدی؟ چرا بتپرست شدی؟
معلوم میشود قبل
از اینکه دنیایی باشد، قبل از اینکه انسان در صلب پدر و در رحم مادر باشد، عالم ذر
موجود بوده و انسان در آن عالم با خدا تماس داشته است. خدا با او حرف میزده و انسان
توجه داشته که خدا با او و او با خدا حرف میزند و پروردگار عالم نیز به انسان توجه
داشته است و انسان توجه خدا را درک کرده است. پس آن روح ملکوتی انسان، به هر
معنایی، قبل از این بدن مادی، قبل از این دنیا، وجود داشته و با پروردگار عالم
تماس داشته است.
قرآن کریم میفرماید:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ
وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»[14]؛ ای فرزندان آدم مگر ما با هم معاهده نکردیم؟ مگر از تو قول نگرفتیم؟
مگر تو بله را نگفتی؟ مگر ما با هم قول و قرار نداشتیم؟ مگر من نگفتم آیا پروردگار
شما نیستم؟ و شما گفتید: آری هستی، یعنی آنجا اقرار به توحید کردید.
پس تمام
آدمیان اقرار به توحید کردهاند و فطرت خدایاب دارند. این ویژگی، مختصّ مؤمنین و آنان
که با خدا رابطه دارند و اهل نماز و روزه، نیست، بلکه هر انسانی، حتی آنکه خدا و
پیامبران و معاد را قبول ندارد، در عمق جانش خداجویی نهفته است. اصلاً صد و بیست و
چهار هزار پیغمبر آمدهاند، برای همین که آن توجه را به انسان بدهند و عمق جان او
را بیدار سازند. دلیلش هم این است که شخص بیدین، همان کسی که منکر خداست و علیه
خدا کتاب مینویسد، اگر یک بنبست و مشکلی برایش جلو بیاید، فریاد خدا خدایش به
آسمان میرود. قرآن کریم میفرماید: «فَإِذا
رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»[15]؛
وقتی کشتی در وسط دریا متلاطم شود، وقتی هواپیما در وسط جو خراب شود،
هرکه باشد، در آن لحظه خدا خدا میکند. یعنی توجه به عمق جانش میکند.
در ازل، از
عمق جان و از روح انسان اقرار گرفتهاند، ولی در دنیا اقرار خود و عهد خود را
فراموش کرده است. به قول قرآن: «فَلَمَّا
نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[16]، وقتی که بیاید در این دنیا، دنیا مشغولش میکند. این دنیا وقتی
مشغولش کرد، مشرک میشود. مشرک به چه چیز؟ مشرک، گاهی بت میپرستد و به جای اینکه خداوند
را عبادت کند، به یک عروسک سجده میکند. خدا نکند غفلت بر انسان حکمفرما شود.
الان در دنیا افرادی هستند که از نظر تخصّص و دانش، در زمینههای گوناگون زبانزدند،
اما همین افراد یک عروسک بهعنوان بت دارند و به آن سجده میکنند.
اگر غفلت انسان
را گرفت، چنین میشود: با اینکه علم دارد، مخترع است و از هوش بالایی برخوردار است،
اما وقتی که در راه معنویت کار نکرده، به یک بت که خودش از سنگ و چوب ساخته، سجده
میکند یا حیوانی نظیر گاو را معبود خویش میپندارد.
یکی از بزرگان
گفته بود: اگر این جملۀ «بَلْ هُمْ أَضَل» در آیۀ شریفۀ «أُولئِكَ
كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[17]
نبود دق میکردم. برای خاطر اینکه حیوان امانتدار خدا نیست، حیوان
به قول قرآن شریف نتوانست بار امانت را به دوش بکشد، ولی بار امانت و استعداد حمل
آن برای انسان بود. وقتی استعداد را زیر پا گذاشت، وقتی به جای خدا هواوهوس آمد،
وقتی به جای خدا در دلش دنیا آمد، به جای خدا شیطان آمد، دیگر خواه ناخواه از نظر
قرآن بتپرست میشود. نه امانتدار خدا، نه خلیفۀ خدا، پس چه چیز است؟ مُشرک. همان
که قرآن دربارهاش میفرماید: «أَ
فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم»[18].
کسانی که در
تبعیّت، هواوهوس را به خدا و تعالیم او ترجیح میدهند و زرق و برق دنیا آنها را وادار
به ارتکاب گناه میکند، بهتعبیر قرآن مُشرکند.
خلاصه حرف این
است: انسان از نظر قرآن اشرف موجودات است، اما به شرط اینکه در راه مستقیم باشد؛ اگر
انسان در راهی که قرآن و اسلام از او خواسته، قرار گیرد، اگر رابطهاش با خداوند
محکم باشد، کرامت دارد، اشرف موجودات است و مدح و تمجید قرآن شامل او میشود؛ امّا
چنانچه از صراط مستقیم منحرف گردد، هواوهوس یا شیطان را بهجای خدا معبود خویش
قرار دهد و دچار غفلت گردد، گمراهتر و پستتر از هر حیوان و هر میکروبی خواهد بود
و قرآن کریم او را مذمّت میکند.
[1]. ابراهیم، 34: «قطعاً انسان ستمپيشه ناسپاس
است.»
[2]. معارج، 19تا21: «به راستى كه انسان سخت
آزمند [و بىتاب] خلق شده است، چون صدمهاى به او رسد عجز و لابه كند، و چون خيرى
به او رسد بخل ورزد.»
[3]. أنبیاء، 37: «انسان از شتاب آفريده شده
است.»
[4]. أعراف، 179: «و در حقيقت، بسيارى از جنّيان
و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را]
دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با
آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان
غافلماندگانند.»
[5]. أنفال، 22: «قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا
كران و لالانىاند كه نمىانديشند.»
[6]. احزاب، 72: «ما امانت [الهى و بار تكليف]
را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن
هراسناک شدند، و[لى] انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.»
[7]. بحارالأنوار، ج 55، ص 39.
[8]. بحار الأنوار، ج55، ص39.
[9]. احزاب، 72: «راستى او ستمگرى نادان بود.»
[11]. مشکاة الأنوار، ص 78.
[12]. احزاب، 72: «راستى او ستمگرى نادان بود.»
[13]. یس، 60: «اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد
نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن آشكار شماست.»
[14]. اعراف، 172: «و هنگامى را كه پروردگارت از
پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا
پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى داديم.»
[15]. عنکبوت، 65: «و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند،
خدا را پاكدلانه مىخوانند.»
[16]. عنکبوت، 65: «و[لى] چون به سوى خشكى رساند
و نجاتشان داد، بناگاه شرك مىورزند.»
[17]. أعراف، 179: «آنان همانند چهارپايان بلكه
گمراهترند.»
[18]. جاثیه، 23: «پس آيا ديدى كسى را كه هوس
خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده.»