عنوان: درس اخلاق؛ شرح چهل حدیث،حدیث سیزدهم؛ فوران چشمه‌های حکمت از قلب انسان، در پرتو رعایت اخلاص
شرح:

بِسْمِ‏ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏

«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري‏ وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي‏»

روایتی که امروز به شرح آن می‌پردازیم، مربوط به امر مهمّ «اخلاص» است که اگر باشد، افعال ما و کردار ما، فوق‌العاده مهم و ارزشمند می‌شود و اگر نباشد، اعمال و گفتار و کردار ما به پَر کاهی ارزش ندارد.

پیامبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» می‌فرمایند: «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ‏ قَلْبِهِ‏ عَلَى‏ لِسَانِهِ‏»[1]؛ هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه‌هاى حكمت، از قلب وى بر زبانش جارى مى‌شود.

کلمۀ خلوص، از آن کلماتی است که تصور آن هم نشاط‌‌ آور است، چه رسد اینکه وجود خارجی هم پیدا کند و انسان واقعاً خالص گردد. در مقابل، کلمۀ ریا، از آن کلماتی است که از تصوّرش نیز تاریکی خاصی ساطع می‌شود، چه رسد که جامۀ‌ عمل هم بپوشد.

در روایات فراوانی بر لزوم رعایت اخلاص تأکید شده است. از جمله مرحوم کلینی«رحمت‌الله‌علیه» در جلد دوّم اصول کافی، یک باب به نام «اخلاص» دارد.[2] در یکی از روایات آن باب، از قول امام صادق«سلام‌الله‌علیه» نقل شده است که ذیل آیۀ شریفۀ: «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»[3]، فرموده‌اند: میزان ارزش اعمال، نیّت خالص و صادقانه‌ای است که انسان دارد، نه کثرت اعمال. سپس آن حضرت اخلاص را تعریف کرده و فرموده‌اند: «وَ الْعَمَلُ‏ الْخَالِصُ‏ الَّذِي‏ لَا تُرِيدُ أَنْ‏ يَحْمَدَكَ‏ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»[4]؛ یعنی خلوص آن است که وقتی انسان عملی انجام می‌دهد، نخواهد کسی به جز خدا به او آفرین بگوید. اگر انسان به دنبال تحسین و آفرین گفتن مردم باشد، علاوه بر اینکه به آن دست نمی‌یابد، عملش به پَر کاهی ارزش ندارد و ممکن است او را جهنّمی هم بکند.

مرحوم شهید دوم«رحمت‌الله‌علیه» روایتی در موضوع خلوص نیّت نقل می‌کند. می‌فرماید در قیامت شخصی را به صف محشر می‌آورند و به او می‌گویند: چه کاره بودی؟ چه کردی؟ می‌گوید: جهاد فی ‌سبیل الله کردم و شهید شدم. خطاب می‌شود: تو به جبهه رفتی، امّا برای خدا نرفتی، رفتی تا دیگران به تو آفرین بگویند. بعد خطاب می‌شود او را در آتش جهنّم بیندازید. شخص دیگری را می‌آورند، می‌گوید: یک عمر تحصیل علم و خدمت به دین کردم. علم آموختم و به دیگران یاد دادم. قرآن خواندم و به سایرین آموزش دادم. خطاب می‌شود: برای خدا نبوده، بلکه برای این بوده است که دیگران ببینند و تو را تحسین کنند. او را هم به آتش جهنّم می‌اندازند. [5]

استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی«رحمت‌الله‌علیه» یک وقتی این روایت را برای ما می‌خواندند و می‌فرمودند: ببینید شهادت در راه خدا چقدر ارزش دارد؟ ترویج علم که انسان بتواند یک نفر را بسازد: «مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»[6]، چه اندازه اهمیّت دارد؟ اما اگر رنگ خدا به آن نخورد، به قول قرآن کریم: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[7]، رنگ خدا که بهترینِ رنگ‌هاست را نداشته باشد، فایده‌ای ندارد، بلکه ظلمت است.

علامه طباطبایی«رحمت‌الله‌علیه» عکس آن را هم می‌فرمودند که بعضی اوقات رنگ خدا به یک عملی می‌خورد که به حسب ظاهر ارزش چندانی ندارد، امّا آن رنگ باعث می‌شود عمل انسان، به دنیا و آنچه در دنیاست، ارزش پیدا کند. بعد ایشان آیۀ ولایت را مثال می‌زدند که بهترینِ آیات دربارۀ امیرالمؤمنین حضرت علی«سلام‌الله‌علیه» است: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[8]. ایشان می‌فرمودند: انگشتری که امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» در راه خدا دادند، ارزش مالی نداشت، قیمتی نبود، امّا وقتی رنگ خلوص، آن هم خلوص حضرت علی«سلام‌الله‌علیه» به آن ‌خورد، به اندازۀ همۀ دنیا و آنچه در دنیاست، ارزش پیدا کرد.

این حرف استاد عزیز ما علامه طباطبایی، مثل خود ایشان، جداً خوب است؛ اگر گفتار و کردار ما رنگ الهی نداشته باشد، خیلی خسارت دارد، پوچ است و به قول قرآن در حد کفر است: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»[9]

نقل می‌کنند بهلول از جایی عبور می‌کرد، مشاهده کرد عدّه‌ای مسجد می‌سازند. پرسيد: چه مى‏كنيد؟ گفتند: مسجد مى‏سازيم. گفت: براى چه؟ پاسخ دادند: معلوم است، براى رضاى خدا. بهلول سنگی سفارش داد که روی آن نوشته بود: «مسجد بهلول» و شبانه آن سنگ را در سر در مسجد نصب کرد. بانی مسجد آمد سر و صدا کرد و گفت: من زحمت کشیده‌ام، من خون جگر خورده‌ام، مسجد به نام بهلول باشد؟ بهلول گفت: چرا عصبانی هستی؟ اگر برای خدا ساخته‌ای، خدا می‌داند و به فرض که مردم، به اشتباه تصور کنند که مسجد را من ساخته‌ام، خدا که اشتباه نمی‌کند.

اگر اعمال انسان رنگ خدا را، حتی به ‌صورت ضعیف داشته باشد، به همان اندازه نورانی خواهد شد و به هر اندازه که رنگ خدا در اعمال بیشتر شود، نورانیّت و فضیلت آن اعمال افزون‌تر می‌گردد و بالاخره انسان را به آنجا می‌رساند که از نظر الهام، هم ردیف انبیاء الهی می‌شود.

وقتی اعمال برای خدا باشد، خدا قدرت تشخیص می‌دهد: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[10]، الهام برای انسان پیدا می‌شود و این الهام‌ها به قول روایت شریف: «مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِه»، از قلب انسان که سرچشمۀ وحی است، منتشر می‌گردد. زبان هم از باب مثال است، بلکه زبان ما، گوش ما، چشم ما و همۀ اعضای ما، از دل ما سرچشمه می‌گیرد و صددرصد یک فرد الهی می‌شویم و می‌توانیم بین حق و باطل تمیز قائل شویم. کسی که به لطف خداوند به‌خوبی حق را از باطل تشخیص دهد، اگر او را ذره ذره کنند نیز دست از حق و حقیقت برنخواهد داشت.

همچنین اگر واقعاً هیچ چیز به جز خدا و انجام وظیفه، در نظر انسان نباشد، نه تنها اعضاء و جوارح، بلکه تفکر او هم خدایی می‌شود و راه ورود افکار شیطانی به دل و ذهن او مسدود می‌گردد. در این صورت، جرقه‌های شیطانی و انحرافی روی فکرش اثر نمی‌گذارد و در نتیجه چنین کسی منحرف نخواهد شد.

بنابراین اگر خلوص داشته باشیم، خدا دست ما را می‌گیرد و در بن بست‌ها و گرفتاری‌ها به فریادمان می‌رسد و حتی بر اساس این روایت، ظرف چهل روز چشمه‌های حکمت از قلب به زبان ما جاری می‌گردد: «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ‏ قَلْبِهِ‏ عَلَى‏ لِسَانِهِ‏»؛ و امّا اگر خلوص نباشد، کمترین خسارت این است که انسان در مخاطرۀ عجیبی واقع می‌شود. گاهی یک جرقۀ انحرافی همه چیز را نابود می‌کند، مثل وقتی که یک جرقۀ آتش روی انبار بنزین بیفتد و بسوزد و بسوزاند.

خدا عاقبت همۀ ما را به خیر کند، من بعضی افراد را دیده‌ام که بعد از پنجاه، شصت سال، ناگهان یک جرقۀ انحراف در او اثر می‌گذارد و یک فرد منحرف می‌شود، ضدّ اسلام و حتی ضدّ بشریت می‌شود. فراموش نمی‌کنم در زمان طلبگی ما در قم، طلبه‌ای در حوزه بود که همه او را مقدس می‌دانستند. ناگهان ظلمت برای او پیدا شد و مثل آدم زکام که نمی‌تواند رایحۀ خوش سیب را استشمام کند، از استشمام بوی اسلام، دین و معنویّت محروم شد. دین خود را از دست داد و در انحراف غوطه‌ور گردید. وقتی خلوص نباشد، خدا انسان را به حال خودش واگذار می‌کند و چاره‌ای جر سقوط و انحراف برای چنین کسی نمی‌ماند. یک جرقۀ انحرافی از شیطان انسی یا شیطان جنّی و بدتر از آن از نفس‌ امّاره، او را از راه به در می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: تنها موعظۀ من همین است و بدانید که خیلی مهم است: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»[11]؛ تنها موعظۀ قرآن این است که هیچ‌چیزی و هیچ‌کسی، به جز خدا، در نظر انسان نباشد، چه در کارهای فردی و چه کارهای اجتماعی. در حالی که می‌دانید قرآن سر تا پا موعظه و اخلاق است، ولی اخلاص را تنها موعظه و به‌عبارت دیگر، مهم‌ترین موعظه می‌داند. حضرت امام«قدّس‌سرّه» مقیّد بودند در درس و در هر فرصتی، این آیه را بخوانند و ما را نصیحت کنند. ایشان در درس‌های اخلاق خیلی روی خلوص و روی این آیه پافشاری داشتند.

آنچه بیان شد راجع به اخلاص در اعمال است، امّا علاوه بر آن خلوص دل هم برای اهل معرفت لازم است. اگر رنگ خدا به عمل انسان بخورد، معلوم است که ارزش آن عمل را چندین هزار برابر می‌کند و نورانیّت خاصی به آن می‌بخشد. حال اگر خلوص به دل آدمی بخورد، یعنی هیچ کسی و هیچ چیزی جز خدا در دلش نباشد و واقعاً بگوید: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[12]؛ آن دل نورانی می‌شود و اغیار از آن دل می‌روند. دیگر معلوم است صاحب‌خانه می‌آید و وقتی صاحب‌خانه آمد، هیچ چیزی و هیچ کسی جز خدا در دل نیست و آن دل، عرش خدای رحمان می‌شود: «قَلْب‏ الْمُؤْمِنِ‏ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[13].

خداوند متعال می‌فرماید: من در جهان هستی نمی‌گنجم، جایگاه من دل بندۀ مؤمن من است: «لَمْ يَسَعْنِى سَمَائِى وَ لَا أَرْضِى وَ وَسِعَنِى قَلْبُ عَبْدِى الْمُؤْمِن»[14].

خوشا به حال افرادی که با خلوص دل، جدّاً بندۀ خدا هستند و بندۀ هوا و هوس، بندۀ صفات رذیله، بندۀ شیطان‌های درون و برون و بندۀ نفس و مشتهیات نفس نیستند. آنان تنها و تنها عبد خدا هستند. مقام عبودیّت از مقام رسالت نیز والاتر است. در تشهّد نماز، ابتدا پیامبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» را عبد خداوند می‌دانیم و پیش از رسالت، به عبودیّت آن حضرت شهادت می‌دهیم.

مقام عبودیّت، انسان را به مقام تسلیم و رضا می‌رساند. نقل می‌کنند شخصی برای خرید برده به بازار برده فروشان می‌رود. بردۀ ضعیف و نحیفی را برای او می‌آورند و به ده برابر قیمت متعارف عرضه می‌کنند. می‌پرسد این بردۀ لاغر چرا این‌قدر گران است؟ می‌گویند: او رسم عبودیّت بلد است. برده را می‌خرد و به خانه می‌برد و می‌بیند جدّاً عبد است؛ اگر به او چیزی بدهند می‌خورد، ندهند نمی‌خورد. به او بگویند کار بکن کار می‌کند، کار نکن، کار نمی‌کند. برای امتحان او را به چوب و فلک بستند و زدند، هیچ چیز نگفت. ارباب به او گفت: دردت نمی‌گیرد؟ گفت: بله، درد می‌گیرد. پس چرا هیچ نمی‌گویی؟ گفت: من بندۀ تو هستم، اگر من را کتک بزنی باز بندۀ تو هستم. کسی که رسم عبودیّت بلد است، دیگر مقام تسلیم و رضا پیدا می‌کند. بعضی‌ افراد چون رسم بندگی بلد نیستند و چون مقام تسلیم و رضا ندارند، وقتی به مصیبتی گرفتار می‌شوند، نمی‌دانند که از الطاف خفیّۀ خداست و جزع و فزع می‌کنند. دل این افراد برای خدا خالص نشده است و نتوانسته‌اند غیر خدا را از آن خارج سازند.

استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی«رحمت‌الله‌علیه» می‌فرمودند: هر روزی که مرحوم آقای قاضی«رحمت‌الله‌علیه» شوخی می‌کردند و خوشحال بودند، ما می‌فهمیدیم گرفتاری ایشان بیش از روزهای دیگر است. قرآن کریم می فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[15]؛ از گذشته غم و غصه ندارد و نگران آینده هم نیست، شاد است؛ چون خلوص دارد.

دلیل لمّی برای رسیدن به مقام تسلیم و رضا و برای دست یافتن به خلوص، این است که بگوییم: آیا خدا عالم است یا نه؟ آیا خدا قادر برای رفع گرفتاری ما هست یا نیست؟ آیا خدا رئوف و جواد و مهربان است یا نه؟ اگر خداوند این صفات را ندارد، ما چنین خدایی را نمی‌پرستیم. و چنانچه این صفات را دارد، پس کارهای او صددرصد طبق مصلحت و بر وفق حکمت است و مصیبت‌ها صددرصد مصلحت تامّۀ ملزمه دارد. این دلیل، احتیاج به دانستن فلسفه و منطق و عرفان و اصول هم ندارد، بلکه با کمترین سطح سواد و تحصیلات قابل درک است.

اگر انسان بتواند خلوص دل داشته باشد، به آنجا می‌رسد که حضرت زینب«سلام‌الله‌علیها» بعد از تحمّل آن همه مصائب در کربلا می‌گوید: «مَا رَأَيْتُ‏ إِلَّا جَمِيلا»[16]. می‌رسد به آنجا که استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی با شنیدن خبر فوت حاج آقا مصطفی گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[17]، مرگ مصطفی یکی از الطاف خفیّۀ خدا است.

البته باید توجه شود که بعضی مقام‌های معنوی، خصوصیّتی دارد که به همه نمی‌دهند؛ نظیر حضور قلب که اندکی از افراد می‌توانند به آن دست یابند. چه کسی می‌تواند بگوید من دو رکعت نماز خواندم، در حالی که فکرم در نماز بود؟ چه کسی می‌تواند ادعا کند که وقتی در نماز «الله اکبر» می‌گوید، همه چیز را پشت سر قرار می‌دهد، به جز خدا، و خود را در محضر خدا می‌یابد و ادب حضور را مراعات می‌کند؟ این حضور قلب را به‌سادگی به کسی نمی‌دهند، ولی اگر تقوا باشد، پاداش آن تقوا، یکی حضور قلب است و یکی هم این خلوص است. به‌دست آوردن این‌گونه مقام‌ها، خیلی ریاضت می‌خواهد، خیلی کار می‌خواهد، رعایت تقوا به‌صورت جدی می‌خواهد، پا گذاشتن روی نفس‌امّاره و هوا و هوس می‌خواهد تا اینکه خلوص، در عمق جان انسان نفوذ بکند.

آنچه در این مبحث توجه بیشتری می‌طلبد، این است که رعایت خلوص برای همه لازم است، و برای طلاب و روحانیّت، لازم‌تر است؛ زیرا اعمال طلاب معمولاً توصّلی نیست، تعبّدی است و قصد قربت می‌خواهد.[18] از این‌رو باید رنگ خدا به همۀ کارهای آنها بخورد. طلبه برای درس خواندن، تدریس، تبلیغ، منبر رفتن، اقامۀ نماز جماعت و تا برسد به مرجعیّت، خلوص می‌خواهد و بدون خلوص نمی‌شود.

ممکن است مثلاً یک کاسب، یک عمر برای اینکه تأمین زندگی‌اش کار کند، اما خلوص نداشته باشد و فکر قربة الی الله نیز به ذهنش نرسد، روایت شریف: «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي‏ سَبِيلِ‏ اللَّهِ‏»[19] را ندیده و نشنیده باشد و نداند که اگر خالصانه برای معیشت خانواده کار کند، ثواب جهاد در راه خدا را می‌برد، با این حال از او انتظار رعایت خلوص در کار را ندارند و اگر رعایت حلال و حرام را در کسب خویش کرده باشد، مأجور است و مؤاخذه نخواهد شد. امّا حساب طلاب و روحانیّت چنین نیست و باید در کارهای خود خالص باشند، وگرنه به غیر از سیاهی و به غیر از قساوت، نصیبی ندارند.


[1]. عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 69.

[2]. الكافي، ج‏2، ص15.                                                

[3]. ملک، 2: «همان‌كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.»

[4]. الکافی، ج 2، ص 16.

[5]. منية المريد ص 134.

[6]. مائده، 32: «هر كس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.»

[7]. بقره، 138: «اين است نگارگرى الهى‏؛ و كيست خوش‏نگارتر از خدا؟»

[8]. مائده، 55: «ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند: همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.»

[9]. بقره، 264: «صدقه‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى‏كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد.»

[10]. أنفال، 29: « اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى‏] تشخيص [حقّ از باطل‏] قرار مى‏دهد.»

[11]. سبأ، 46: «بگو: «من فقط به شما يك اندرز مى‏دهم كه: دو دو و به تنهايى براى خدا به پا خيزيد، سپس بينديشيد.»

[12]. فاتحه، 5: «تو را مى‏پرستيم تنها و بس، بجز تو نجوييم يارى ز كس.»

[13]. بحارالأنوار، ج 55، ص 39

[14]. همان

[15]. یونس، 62: «آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‏شوند.»

[16]. اللهوف، ص 160.

[17]. بقره، 156: «ما از آنِ خدا هستيم، و به سوى او باز مى‏گرديم.»

[18]. واجب توصّلی، عملی است که انجام آن با هر نیّتی رفع تکلیف می‌کند و نیاز به قصد قربت ندارد. و واجب تعبّدی عملی است که نیازمند قصد قربت است.

[19]. الکافی، ج 5، ص 88.