عنوان: درس اخلاق؛ شرح چهل حدیث، حدیث بیست و سوم: کاربرد رسوخ ايمان، در عقل و قلب انسان
شرح:

بِسْمِ‏ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري‏ وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي‏»

 

درس اخلاق؛ شرح چهل حدیث، حدیث بیست و سوم: کاربرد رسوخ ايمان، در عقل و قلب انسانطبق روایتي که در تحف العقول نقل شده است، وقتی امام حسین«سلام‌الله‌علیه» با خاندان، اصحاب و یاران خویش از مکه خارج شدند و به سوی کوفه حرکت کردند، در مسیر حرکت، نرسیده به کربلا، خطبه‌ای خواندند. از قراین معلوم می‌شود این خطبه که حاوی جملات حسّاسی است، مربوط به زمانی است که خبر  وخامت اوضاع كوفه و شهادت حضرت‌مسلم«علیه‌السّلام» و نیز متفرق شدن مردم کوفه را دریافت کرده‌اند.

ایشان در آن خطبه، ابتدا به پستی و دگرگونی دنیا اشاره می‌کنند، سپس در تبیین هدف و فلسفۀ حرکت و قیام خود می‌فرمایند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً»؛ آیا نمى‌بينيد به حقّ‌ عمل نمى‌شود و کسی از باطل روى گردان نيست‌؟ شايسته است كه مردم با ايمان در چنين شرایطی به ملاقات پروردگار خود بشتابند.

در واقع، آن حضرت فضیلت شهادت‌طلبی را به یاران خویش یادآوری می‌کنند و می‌فرمایند: «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»؛ من مرگ خویش در این اوضاع را جز سعادت نمى‌بينم و زندگى با ستمگران را ملال‌انگيز مى‌دانم!  

در نهایت، یک جمله و یک سخن نورانی دارند که علاوه بر یاران ایشان، باید سرمشق همۀ انسان‌ها تا روز قیامت قرار گیرد. می‌فرمایند:

«إِنَّ النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»[1]؛  به درستی که مردم بندۀ دنیا هستند و دین برای آنها لقلقۀ زبان است و مادام که برای معیشت آنها مفید باشد، پیرامون آن هستند و وقتی به بلا آزموده شوند، دین‌داران اندک‌اند.

در واقع، امام حسين«سلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند: بیشتر مردم، اکثریت قریب به اتفاق مردم، بنده‌های دنیا هستند، یعنی هم و غمّ آنها دنیاست. دین، نزد آنها لقلقۀ زبان بیش نیست. به عبارت دیگر، ایمانشان تقلیدی است. تا وقتی مشکل، بلا یا استثنایی پدید نیاید، تا وقتی منافع دنیوی آنان تأمین گردد و شرايط زندگي عادي باشد، متدیّن هستند؛ نماز می‌خوانند، حج می‌روند، عزاداری می‌کنند، از دین دفاع می‌کنند، به همدیگر کمک می‌کنند، از نیازمندان دستگیری می‌کنند و حق‌النّاس نزدشان محترم است. امّا اگر دچار امتحان شوند، اگر به مصیبتی گرفتار گردند، اگر وضعيّت زندگي قدري بحراني شود، اگر اوضاع دگرگون گردد، مردود خواهند شد و دین‌دار حقیقی بین آنها نیست یا بسیار کم است. 

خلاصۀ فرمایش امام حسین«سلام‌الله‌علیه» این است که دین بیشتر افراد جامعه، رسوخی نیست، تقلیدی است؛ یعنی همان‌طور که اجدادشان مسلمان بوده‌اند، آنها نیز مسلمان هستند، ولی چنانچه در بوتۀ آزمایش واقع شوند، اثری از دینِ ظاهری و تقلیدیِ آنها باقی نمی‌ماند.

از نظر اسلام عزیز، دین تقلیدی غلط است. قرآن کریم در چندین آیه، افرادی که دین و اعتقادات خویش را به‌صورت تقلیدی، از اجدادشان گرفته‌اند، مذمت می‌کند. از جمله می‌فرماید:

«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ»[2]

وقتی آنها به‌ پیروی از دستورات الهی و حرکت به‌سوی خدا و رسول خدا دعوت می‌شوند، مى‏گويند: دین پدران و اجداد ما برایمان کافی است. بعد قرآن پاسخ آنها را می‌دهد و می‌فرماید: آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى‏دانسته و هدايت نيافته بودند؟

قرآن کریم در آیۀ دیگری می‌فرماید: آن افراد خود را با اقتدا به دین اجدادشان، هدایت یافته می‌پندارند. می‌گویند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِ هِمْ مُهْتَدُونَ»[3]

بنابراین دین باید رسوخی باشد. دین رسوخی، در قرآن کریم به دو معنا بیان شده و آیاتی از کتاب خدا، بر این دو معنا اصرار و پافشاری دارند.

یک معنای دین رسوخی، آن است که اعتقادات انسان، با عقل او پذیرفته شده و رسوخ عقلی پیدا کند. به تعبیر روشن‌تر، دین انسان، دین استدلالی باشد که به آن «علم الیقین» می‌گویند. ايماني که با علم اليقين همراه شود، يعني استدلال‌هاي منطقي و علمي در عقل رسوخ کند، «ايمان عقلي» است.

هرکسی باید بتواند با مطالعه و تحقیق، اصول دین را بفهمد و برای اثبات آن استدلال کند و دلیل و برهان قاطع ارائه دهد. به چه دلیل خدا هست و با چه استدلالی خدا یکی است؟ چرا احتیاج به پیامبر داریم؟ نقش امام در این زمینه چیست؟ چرا خدا را عادل می‌دانیم؟ خصوصیّات معاد چیست؟ چه دلیلی برای اثبات معاد جسمانی داریم؟ امام‌حسین«سلام‌الله‌علیه» و قیام ایشان به چه دلیل حق است؟ چرا باید هر سال عزاداری کنیم؟ توسّل و شفاعت چيست؟ رجعت به چه معناست؟

بیش از چهل مسألۀ اعتقادی وجود دارد که هر شیعه، باید بر حلّ آن مسائل و پاسخ به شبهات مسلّط باشد.[4] خصوصاً طلبه‌ها و روحانیّون لازم است تسلّط علمی بر مسائل اعتقادی و دینی داشته باشند و فوراً جواب شبهات را با اقامۀ دلیل و برهان بدهند. هيچ شبهه‌اي نيست که پاسخ مستدل نداشته باشد، امّا چون کار علمي در زمينۀ اصول اعتقادي در بين خواص و طلبه‌ها کم شده است، برخي در پاسخ شبهات درمي‌مانند.

اگر کسی در دین خود به یقین هم برسد، امّا یقین او تقلیدی باشد، پس از رويارويي با شبهه، یقینش از بین می‌رود و دین او، لقلقۀ زبان می‌شود. چنان‌که اگر یقین، تحقیقی باشد، کم کم انسان را به جایگاهی می‌رساند که حق و حقیقت برایش روشن و آشکار می‌گردد. قرآن کریم می‌فرماید:

«سَنُريهِمْ‏ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[5]

با مطالعه و تحقیق و با تکیه بر استدلال‌های منطقی، انسان به علم‌الیقین و بعد از رسوخ ایمان، به عین الیقین و پس از آن، به حق‌اليقين می‌رسد. 

کسی نباید تصوّر کند رسیدن به این‌گونه مقام‌ها غیر ممکن است، بلکه حتماً ممکن است، البته در وهلۀ اوّل نیاز به جدیّت در تحصیل علمی و عقلی اعتقادات دارد. برخی افرادی که تحصیلات حوزوی یا دانشگاهی ندارند، توانسته‌اند با صرف وقت و با مطالعه و پرسش از اهل علم، بر اصول اعتقادی مسلّط شوند و شبهات را بی‌پاسخ نگذارند. پس به طریق اولی افراد تحصیل کرده و کسانی که در حوزه یا دانشگاه به منابع اصیل علمی دسترسی دارند، می‌توانند در این زمینه موفق و سرآمد دیگران باشند. اگر همۀ افراد همان قدر که به تلویزیون و برنامه‌های آن اهمیّت می‌دهند، به‌گونه‌ای که با ندیدن یک قسمت از یک سریال ناراحت می‌شوند، به همان اندازه در مطالعۀ اصول دین و مسائل مذهب، اهتمام داشته باشند، در این زمینه استاد خواهند شد.

تلاش برای رسیدن به ایمان عقلی و رسوخ دین و استدلال‌های اعقتادی در عقل، واجب است. تحصیل علم راجع به اصول دین، راجع به فروع دین و راجع به اخلاق، از اوجب واجبات است. اصلاً اگر از شما بپرسند دین چیست؟ باید بگویید: دین یعنی اعتقادات راجع به اصول، یعنی احکام راجع به رسالۀ مرجع تقلید، یعنی اخلاق راجع به روش زندگی و نحوۀ رفتار با مردم.

پيامبر اکرم«صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» مي‌فرمايند: «انَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ او فَريضَةٌ عادِلَةٌ او سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَضْلٌ».[6]؛ علم دين، اعتقادات، احکام و اخلاق است و ساير علوم، فضل هستند.

قسم دوم و قسم مهم‌تر، آن است که دین در دل انسان رسوخ کند. یعنی آنچه در عقل او رسوخ کرده، با دلش باور کند. به این مرتبه، عین‌الیقین و در درجات والاتر، حقّ‌الیقین می‌گویند.

در سورۀ تکاثر، هر سه مرتبه ذکر شده است. هم علم‌الیقین است، هم عین‌الیقین است و هم حق‌الیقین. می‌فرماید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ، كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ، ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ.

عین‌الیقین و حقّ‌الیقین، مربوط به دل است. ايماني که با عين اليقين يا حقّ اليقين در دل انسان رسوخ کند، «ايمان قلبي» است. ايمان عقلي، لازم است و بايد باشد، امّا کاربرد ندارد؛ آنچه کاربرد دارد، ايمان قلبي است.

رسوخ ایمان در دل و جان آدمی، او را به باور حقیقی می‌رساند. این باور مراتبی هم دارد؛ اگر شهودی باشد، به آن حق‌الیقین می‌گویند. گاهی شهودی نیست، امّا دل باور کرده است و به آن  عین‌الیقین می‌گویند.

باور از کجا پیدا می‌شود؟ این دیگر استدلالی نیست. آغاز آن تا رسیدن به علم الیقین استدلالی است، امّا باور قلبی، با استدلال نمی‌شود. به قول مثنوی:

پای استدلالیان چوبین بود                                        پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

استدلال در این مرحله کاربرد ندارد، امّا حق‌الیقین و عین‌الیقین کاربرد دارد. کاربرد آن به اندازه‌ای است که اگر شیطان دنیا را به او بدهد و بگوید یک گناه بکن، نمی‌کند. باور او باعث شده است کنترل شدیدی بر اعمالش داشته باشد. این باور از کجا پیدا می‌شود؟ قرآن می‌گوید از عبادت:

«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ‏ حَتَّى‏ يَأْتِيَكَ الْيَقينُ»[7]

نماز شب می‌خواهد، نماز اول وقت با جماعت می‌خواهد، خدمت خالصانه به خلق خدا می‌خواهد و بالأخره اهمیّت به همۀ واجبات و تلاش در به‌جا آوردن مستحبات و اجتناب جدی از گناه، به‌خصوص حقّ‌النّاس مي‌خواهد. اگر هم از دستش در رفت و گناهی مرتکب شد، تضرّع و زاری و توبۀ واقعی همراه با تلاطم درونی می‌خواهد. این حالت به مرور زمان به انسان باور می‌دهد. در اثر این باور، دیگر «عَبِيدُ الدُّنْيَا» نیست، دینش «لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» نیست.

اگر باور نباشد، همان است که امام حسین«سلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند: مردم بندۀ دنیا هستند، یعنی ایمان عموم مردم لقلقۀ زبان است، تقلیدی است، دین خود را از اجدادشان گرفته‌اند. در حالی که مسلماً از اوجب واجبات این است که دین انسان، هم استدلالی باشد، هم رسوخی و قلبی باشد، هم عاطفی باشد. به عبارت دیگر، هم بتواند استدلال کند، هم باور کرده باشد؛ ولی متأسفانه در بین مردم چنین ایمانی خیلی کم است، حتی در بین طلبه‌ها نیز کم است. فقدان ایمان قلبی و ایمانی که در دل انسان رسوخ کرده باشد، نقص بزرگی است، گناه آن هم گناه کمی نیست. در امتحان‌ها انسان را مردود می‌کند، ولو اینکه امتحانش گناه باشد، رفوزه می‌شود. در امتحان غیبت، مردود می‌شود. غیبت، گناه کوچکی نیست، مرده خوری است، اگر کسی ایمان رسوخی داشته باشد، بوی بدش را استشمام می‌کند، آتشش را می‌بیند، ولی بسیاری از مردم راحت غیبت می‌کنند، این به خاطر آن است که دین آنها در عقل و قلبشان رسوخ نکرده و لقلقۀ زبان است. چرا برخی افراد برای رسیدن به یک ریاست و شهرت، همه چیز را زیر پا می‌گذارند؟ چرا بعضی برای کسب ثروت حاضرند همۀ مردم را بدبخت و ورشکسته کنند؟ چرا افرادی برای چشم چرانی و نگاه‌های شهوت آمیز، آبروی خود را می‌بازند؟ برای اینکه ایمان آنها، دین آنها، ظاهری است و با کوچک‌ترین وسوسه‌ای از بین می‌رود. با کمترین پیشنهادی راجع به پول یا شهرت، دین و تشیّع و غیرت و عفّت، از دست می‌رود.

یکی از علمای بزرگ حدود هشتاد سال قبل گفته بود: هر کسی تا مبلغی پول که به او بدهند، عادل است و اگر بیش از آن مبلغ به او پیشنهاد شود، دینش را می‌فروشد. مثلاً در زمان حاضر، بعضی افراد تا صد میلیون تومان عادلند و دین خویش را حفظ می‌کنند، امّا اگر به آنها پیشنهاد دریافت دویست میلیون تومان بدهند، معلوم نیست بتوانند بر حفظ ایمان خود محکم باشند و استقامت کنند.

این مثال باید برای همه، به‌خصوص برای طلاب و روحانیون، موجب تنبّه و بیداری باشد که ناگهان برای کسب ریاست یا به‌دست آوردن ثروت نامشروع، به دیانت خود ضربه نزنند.

ایمان ضعیف مردم کوفه و دین فروشی آنها باید برای همه عبرت شود. نامه‌های آنان مبنی بر دعوت از امام حسین«سلام‌الله‌علیه» یک بار شتر بود. بعضی نامۀ شخصی از رؤسای قبایل و افراد مشهور بود، بعضی هم طوماری از یک طائفه بود. در آن نامه‌ها نوشته بودند: آقا بیایید، ما مهیّای صد در صد هستیم که شما را یاری کنیم. امام حسین«سلام‌الله‌علیه» حضرت مسلم را فرستادند که اوضاع کوفه را بررسی کند. حضرت مسلم به کوفه رفت و مشاهده کرد چند هزار نفر، به اندازۀ یک لشکر، آمادۀ پذیرایی و فرمانبرداری از امام«سلام‌الله‌علیه» هستند. آنها اطراف دارالاماره را گرفتند. تعدادشان به اندازه‌ای بود که اگر هرکدام، یک خشت از دارالاماره برده بودند، قضیه تمام می‌شد. اما ناگهان در اثر احساسات، در اثر ترس و برای ریاست طلبی و دنیاگرایی، همه متفرق شدند. وضعیّت به گونه‌ای دگرگون شد که حضرت مسلم بعد از نماز، رویش را برگرداند و دید از جمعیّتی که به امامت او نماز می‌خواندند، هیچ کس باقی نمانده است. حتی کسی که مرید او بود و همیشه همراهش بود، دهنۀ اسب را به حلقۀ درب مسجد بسته بود و رفته بود.

چرا چنین می‌شود؟ چرا با یک دگرگونی، همه چیز عوض می‌شود؟ اگر دین انسان در قلبش رسوخ نکرده باشد، چنین می‌شود.

به قول امام حسین«سلام‌الله‌علیه» تا وقتی امتحان جلو نیامده، همه متدیّن هستند، امّا هنگام آزمایش و در سختی: «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»، دین‌دار حقیقی بسیار کم است.

در قضیۀ حضرت مسلم «قَلَّ الدَّيَّانُونَ» هم نشد، همه رفتند. فقط یک پیرزن حضرت مسلم را به خانه راه داد که او هم نتوانست کاری بکند و حضرت مسلم را در خانۀ او دستگير کردند و بعد به شهادت رساندند.

چرا چنين مي‌شود؟ بعد از شهادت حضرت مسلم، خود امام حسین«سلام‌الله‌علیه» آمدند. آمدن ايشان که يک امر عادي و معمولي نبود، امام«سلام‌الله‌علیه» جاذبه دارد، جاذبۀ ايشان خیلی بالاست، از هر کهربائی، از هر آهن‌ربایی بيشتر جاذبه دارد، ولي هرچه آن حضرت تلاش کردند آن مردم را جذب کنند، نشد. حتي در آخر کار احساسات آنان را تحريک کردند، روضه خواندند، سپس تصرّف ولایی کردند، در اثر آن همه ساکت شدند، زنگ‌ها از کار افتاد، اميد آن مي‌رفت که کوفيان به خود بيايند و بيدار شوند، امّا وقتي تصرف ولایی را برداشتند، دیدند نخير، همان است که بود. براي مرتبۀ دوّم تصرف ولایی کردند، نصیحت کردند. گفتند: ای مردم! اشتباه می‌کنید. ای مردم! طولي نمی‌کشد که می‌فهمید چه غلطی کرده‌اید و چه اشتباه بزرگي مرتکب شده‌ايد! باز هم پس از برداشتن تصرف ولایی، همان جسارت‌ها ادامه داشت و آنها از جاذبۀ امام حسين«سلام‌الله‌علیه» هيچ تأثيري نگرفتند.

چرا این‌جور شد؟ چند روز قبلش، امام حسين«سلام‌الله‌علیه» علت آن را به اصحاب خود گفته بودند: «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ». در روز عاشورا نيز خطاب به خود لشکريان دشمن، همان علت را با بيان ديگري گوشزد کردند. فرمودند: «مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ‏ مِنَ‏ الْحَرَامِ»[8]، شکم‌هاي شما از حرام پر شده است و جاذبۀ من در شما اثر ندارد.  

قرآن کريم دربارۀ کساني که به واسطۀ اعمال و عقايد خود جهنّمي مي‌شوند، فرموده: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[9]؛ يعني شيطان بر آنها مسلّط شده و خدا را فراموش کرده‌اند. کساني که در کربلا فاجعه آفريدند نيز مي‌دانستند امام حسين«سلام‌الله‌علیه» کیست، ايشان را مي‌شناختند، امّا شيطان بر آنها غلبه کرد و همه چيز را فراموش کردند. موعظۀ امام«سلام‌الله‌علیه» نيز فایده نداشت. همۀ اين مصائب از آنجا ناشي مي‌شود که دين رسوخی نیست، باور به اعتقادات نیست، و الا اگر آن باور باشد، دیگر یک ریاست يا ثروت مختصر که راستی هرچه باشد مختصر است، نمی‌تواند کاري از پيش ببرد، نیروی کنترل ‌کننده مانع نفوذ شيطان و مانع فروش دين مي‌شود. چنين کسي مي‌تواند به تدريج، تالی تلو معصومين«سلام‌الله‌علیهم» شود.

استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني«قدّس‌سرّه» مدعی بودند که مرتبۀ عالی باور، عصمت است. می‌گفتند: باور كردن، غير اعتقاد علمى است. عصمت كه در انبياء هست، دنبال باور است. وقتى باور آمد، ممكن نيست تخلّف كند. مثال هم مي‌زدند که شما اگر باور کرديد كه يك نفر شمشيرش را كشيده و اگر كلمه‏اى بر خلاف او بگوييد، گردن شما را مى‏زند، نسبت به اين امر معصوم مى‏شويد، يعنى ديگر امكان ندارد خلاف او از شما صادر شود. آن كسى كه باور کرده است که غيبت، «إِدَامُ‏ كِلَابِ‏ النَّارِ»[10]؛ خورش سگ‌هاي جهنّم است و کسي که غيبت کرده، سگ‌هاي جهنّم او را مى‏بلعند، غيبت نمى‏كند. بين ادراك عقلى و باور نفسانى و قلبى خيلى فاصله هست. بسيارى وقت‌ها انسان عقلاً يك چيزى را ادراك مى‏كند، ولي چون باورش نيامده، تبعيّت نمى‏كند؛ آن وقتى كه باورش بيايد، تبعيّت مى‏كند.

بر اساس همين ايمان قلبي و همين باور است که اگر به امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» دنیا را بدهند و بگویند یک گناه بکن، نمی‌کند. چرا؟ چون باور دارد. باور به چه؟ باور به اينکه همه‌جا محضر خداست، ما در محضر خداييم و ادب حضور باید مراعات شود. از اين رو مي‌فرمايد: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ‏ اللَّهَ‏ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»[11]؛ به خدا قسم اگر جهان هستی را به من بدهند و بگویند: به یک مورچه ظلم کن و پوست جو را بی‌جا از دهان آن بگیر، نمی‌کنم.

این ايمان، ایمان رسوخی است. همان است که حضرت امام«قدّس‌سرّه» فرمودند: مرتبۀ والاي آن عصمت است.

فقدان ايمان قلبي يا ايمان رسوخي، هميشه در تاريخ، انسان‌ها را به مذلّت و بدبختي کشانده است، فقط مربوط به قضاياي کربلا و مردم کوفه نيست. حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» خیلی براي نجات و هدايت بنی‌اسرائیل زحمت کشيد. آنها را از ذلت رهانيد. براي آنان معجزه‌ها داشت. مثلاً عصا را می‌انداخت اژدها می‌شد. آنها با اینکه اين معجزه‌ها را دیده بودند، وقتي حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» رفت که تورات برایشان بیاورد، گوساله پرست شدند. چرا؟ زيرا «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»، دين و ايمان آنها رسوخي نبود. اگر در تاريخ سير کنيم، در همۀ دوران‌ها به همين حقيقت برمي‌خوريم، که اگر ايمان قلبي نباشد، دين مردم لقلقۀ زبان بيش نيست و زود دينشان را به دنيا مي‌فروشند. قرآن کريم با عباراتي شبيه «فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ»[12]، سيزده مرتبه به خواندن و سير در تاریخ امر مي‌کند.[13]

در اين آيات مي‌فرمايد: تاریخ بخوانيد، البته با لم تاریخ، با بررسي علت وقوع رخدادهاي تاريخي و با تحليل سیاسی، تاریخ بخوانيد و ببینيد که چه خبرهاست. از تاریخ پند بگیريد.

نمونۀ آن، خواندن روایت امام حسین«سلام‌الله‌علیه» و بررسي درد دل آن حضرت است که مي‌فرمايند: اگر ایمان رسوخی، ایمان قلبی و اگر باور باشد، رستگاریم؛ و گرنه رستگاري ممکن نيست و در امتحان مردود مي‌شويم. همه بايد با سير در تاريخ، از اين سخن نوراني امام حسین«سلام‌الله‌علیه» پند بگيرند و ايمان را در دل خويش رسوخ دهند.

اين را هم بدانيد که نمی‌شود امتحان براي کسي نباشد. قرآن کريم راجع به آزمايش و امتحان مي‌فرمايد: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»[14]؛ آيا مي‌پنداريد که آزمايش نمي‌شويد؟ سپس مي‌فرمايد: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ »[15]؛ حتماً و يقيناً امتحان خواهيد شد، چنان‌که امّت‌هاي قبلي امتحان شدند.

پس همه امتحان مي‌شوند، ولي امتحان هر کسی، به‌گونه‌اي است، رنگي متفاوت از ديگران دارد. اگر دين کسي صرفاً زباني و ظاهري باشد، رفوزه و مردود خواهد شد. اگر دين و ايمان، استدلالی باشد، خوب است، کنترل می‌کند، امّا کاربردش کم است يا کاربرد ندارد، امّا چنانچه ایمان انسان، قلبی باشد، ايمان او برايش نيروي کنترل کننده مي‌شود و او را از گناه و دين فروشي حفظ مي‌نمايد.



[1]. تحف العقول، ص 245.

[2]. مائده، 104: «و چون به آنان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش‏] بياييد»، مى‏گويند: «آنچه پدران خود را بر آن يافته‏ايم ما را بس است.» آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى‏دانسته و هدايت نيافته بودند؟»

[3]. زخرف، 22: «ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و ما [هم با] پى‏گيرى از آنان، راه يافتگانيم.»

[4]. ر.ک: رسالۀ توضیح المسائل، بخش سوّم، اصول اعتقادی.

[5]. فصلت، 53: «به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها[ى گوناگون‏] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است.»

[6]. بحار الانوار، ج1، ص211.

[7]. حجر، 99: «و پروردگارت را پرستش كن تا اينكه مرگ تو فرا رسد.»

[8]. بحار الانوار، ج 45، ص 8.

[9]. المجادله، 19: «شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است.»

[10] . الأمالي( للصدوق)، ص:209.

[11]. نهج البلاغه، خطبه 224.

[12]. آل‌عمران، 137: «پس، در زمين بگرديد.»

[13]. آل‏عمران، 137؛ الأنعام، 11؛ یوسف، 109؛ النحل، 36؛ الحج، 46؛ النمل، 69؛ العنكبوت، 20؛ الروم، 9؛ الروم، 42؛ فاطر، 44؛ غافر، 21؛ غافر، 82؛ محمد، 10.

[14]. عنکبوت، 2: «آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند؟»

[15]. عنکبوت، 3: «و به يقين، كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم»