در قسمت گذشته راجع به ترجمه آيات مربوط به شهر انطاكيه بحث شد و تا اينجا رسيديم كه سه پيامبر تبليغي از طرف حضرت عيسي(ع) به شهر انطاكيه آمده بودند و پس از گفتگوها و تبليغات توأم با معجزه نتوانستند كاري انجام دهند و سرانجام اين رسولان متذكر ميشوند كه اگر ما نميتوانيم كاري كنيم تقصير ما نيست، تقصير خود شماست، شما افرادي هستيد كه در ماديت غرق شدهايد شما افراد متجاوزي هستيد و آن خوي سركشي و ماديگري نميگذارد شما حرف حق را بشنويد. يعني فرورفتن در ماديات، حكومت كردن خوي تجاوزطلبي و لجاجت بر انسان، او را كور و كر و گنگ ميكند و ديگر نميگذارد كلمة حق را بشنود. لذا براي اينكه حق را زير پا بگذارد به هر دستاويزي چنگ ميزند و اگر ببيند هيچ برچسبي نميتواند بزند، مثلاً ميگويد قدمش شوم است مردم انطاكيه هم در مقابل حرف حق و دعوت به حق اين چنين جبههگيري كردند كه ما شما را به فال بد گرفتهايم:
فرستادگان حق به آنها پاسخ دادند كه: «قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون» چقدر نادانيد! چقدر كج ميفهميد «طائركم معكم» يعني «بدبيني و به فال بد گرفتن» مال خود شماست. «ائن ذكرتم» اگر متذكر به اين حرف شويد ميفهميد كه ما را نبايد به فال بد گرفت و باعث همه گرفتاريها خود شما هستيد. همه حرفها در اين است «بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» شما يك قوم متجاوز هستيد، مسرف از لحاظ صفات هستيد، طغيانگري بر شما حاكم است. تجاوز، خودپسندي و خودنگري، بر شما تسلط پيدا كرده است. ديگري چيزي نميتواند جلوي شما را بگيرد و كنترل كند، در هويها و هوسها فرو رفتهايد. اينها موجب شده است كه با ما اين چنين برخورد كنيد. آيا حرف ما درست است يا حرف شما؟ مقداري فكر ميخواهد، اگر فكر كنيد، كارها درست ميشود. «ائن ذكرتم» آيا اگر متذكر شويد، بجايي نميرسيد؟
اين استفهام توبيخي است. شما بعضي اوقات به پسرتان ميگوئيد: آيا اگر نماز بخواني خوب نيست؟ يعني چرا نماز نميخواني؟ نماز بخوان. اين را استفهام توبيخي گويند. چرا اينطور در مقابل حق ايستادگي ميكنيد؟ ما براي سعادتمند نمودن شما آمدهايم، چرا شما پشت پا به سعادت خود ميزنيد؟ بعد مثل اينكه انبياء خودشان جواب خودشان را بدهند، ميگويند «بَلْ اَنتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» علت اين طرز برخورد با ما صفات رذيلهاي است كه در شما وجود دارد. اگر گوش حق شنو و چشم حقبين باشد، كار بدينجا نميرسد.
«وجاء من اقصي المدينة رجل يسعي قال يا قوم اتبعوالمرسلين» در اينجا قضية آن مرد را جلو ميكشد. در ميان آن همه جنجال و غوغا كه مردم جمع شده بودند، فرياد ميزدند، مسخره ميكردند، ميخواستند اين پيامبران را سنگسار كنند و آنها التماس ميكردند كه دست از عناد و لجاجت برداريد مردي از آن دور دواندوان آمد.