جامعه از نظر تكوين مثل يك بدن است. بدن سر دارد كه فرمانده است و اين سر، داراي چشم و گوش و مغز است. يك «تنه» هم داريم كه انجام وظايف زيادي را به عهده دارد و پاها هم كه هر كدام نقش بسزايي دارند. حساب اشرفيت و رفعت در كار نيست و اگر هم باشد نسبي است. رفعت نسبي يعني چه؟ يعنی از يك جهت، سر بهتر از پا است اما از جهت ديگر پا بهتر از سر است. سر بر پا رفعت دارد زيرا فرمان ميدهد، موضع تفكر است و وسيله بينايي و شنوايي در آن قرار دارد، اما پا هم رفعت ديگري بر سر دارد. اگر پا نبود از كارآئي چشم و گوش و مغز خيلي كم ميشد. تنه، يك رفعت بر پا دارد، زيرا قلب و دستگاه تنفس و گوارش در تنه است و بدون آن پا به هيچ كار نميآيد. بر سر نيز رفعت دارد، زيرا سر بدون تنه چه فايدهاي ميتواند داشته باشد. هر چه هم استعداد قوي باشد، چه كاري ميتواند انجام دهد؟!
پس از نظر تكوين هيچكدام از قسمتهاي بدن بر ديگري رفعت ندارند، يعني از نظر خارج فهميديم كه بين اعضاء بدن رفعت و امتيازي نيست. اگر رفعت و امتيازي هم باشد نسبي است.
وحدت تشريعي بدن (جامعه) در عين اختلاف
حالا همين موضوع را از نظر تشريع بررسي ميكنيم. وظيفه اين چشم و اين پا چيست؟ مثلاً اگر تيغي جلوي پا قرار گرفته باشد، چشم بگويد: به من چه؟ و نخواهد آن را ببيند، تيغ در پا ميرود و در آنجا ميماند. وقتي كه تيغ در پا ماند، زجر ميكشد، يك وقت هم فلج ميشود و همه چيز را فلج ميكند. چشم درد بگيرد، بايد به دكتر مراجعه كرد. پا بگويد: به من چه؟ خودت به دكتر برو. در اين صورت ممكن است چشم كور شود و وقتي كه چشم كور شد به پا هم ضرر ميرسد. دست درد ميگيرد، چشم و پا بگويند: به ما چه؟ بسيار خوب، فردا هم كه پا يا چشم درد بگيرد، دست ميگويد: به من چه؟ و خواه ناخواه اين بدن فلج ميشود. چه خوش گفت سعدي شيراز:
بنيآدم اعضاي يكديگرند چو عضوي بدرد آورد روزگار تو كز محنت ديگران بيغمي
|
|
كه در آفرينش زيك گوهرند دگر عضوها را نماند قرار نشايد كه نامت نهند آدمي
|