جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۴ خرداد


 
  • پیام تسلیت در پی عروج شهادت‌گونۀ رییس محترم جمهوری اسلامی ایران و هیأت همراه
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ نهم: هدف از خلقت انسان(3)
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ هشتم: هدف از خلقت انسان(2)
  • پیام به هجدهمین دورۀ همایش «حکمت مطهّر»
  • میزان زکات فطره و کفّاره در سال ۱۴۰۳
  • پیام در پی شهادت سردار مجاهد، سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی
  • پیام به نوزدهمین نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان
  • پیام در پى ارتحال عالم جليل القدر مرحوم آيت‌الله امامى كاشانى«قدّس‌سرّه»
  • پیام در آستانۀ برگزاری ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی

  • -->

    اقتصاد اسلامي / مقايسه بين سيستم هاي اقتصادي/جلد دوم / فهرست مطالب
    فصل هفتم

    مالكيت دولت‏

    هر دولتى براى اداره‏ى مملكت به بودجه و ثروت نيازمند است، و اين نياز به دو جهت است: 1- براى مخارج برنامه‏هاى عمومى دولت 2- براى بالا بردن سطح زندگى همه‏ى مردم و برطرف ساختن فقر فردى و فقر اجتماعى و ايجاد تعادل و توازن در جامعه.

    رفع نيازهاى اجتماعى در اسلام اوّلا با قانون مواسات و نظاير آن‏كه از پايه‏هاى اقتصاد اسلام است صورت مى‏گيرد، و ثانيا از وظائف مهم حكومت اسلامى است.

    از روايات بسيارى (كه صاحب وسائل در ابواب مختلف نقل كرده) در مى‏يابيم كه كفالت جامعه از وظائف حكومت اسلامى است:

    امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد: «... فكفالة رسول اللّه صلى عليه و آله ميتا ككفالته حيّا و كفالته حيّا ككلفالته ميتا)[1]

    (كفالت افراد امت اسلامى چه در زندگى و چه پس از مرگ با رسول اكرم (ص)- حكومت اسلامى‏است).

    قرآن كريم نيز با صراحت مى‏فرمايد بيت المال براى كفالت امت اسلامى بلكه براى كفالت همه‏ى مردم است حتّى اگر مسلمان نباشند:

    «انّما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و فى الرّقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من اللّه و اللّه عليهم حكيم»[2]

    «جز اين نيست كه صدقات [بيت المال‏] براى كفالت فقراء

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 99

    [افرادى كه دخلشان كمتر از خرجشان است‏] و مستمندان [افرادى كه هيچ دخلى ندارند] و عاملان بيت المال [عمال دولت اسلامى‏] و افرادى كه اگر به آنان كمك شود به اسلام تمايل پيدا مى‏كنند، و براى آزادى بردگان و اداى قرض بدهكاران، و در راه خدا [جهاد براى مصالح عاليه اسلام و مصالح جامعه و رفع فقر اجتماعى‏] و براى درماندگان در غربت، فريضه و قانون لازم الاجرائى از سوى خداست و خداوند دانا و حكيم است».

    مى‏بينيم كه آيه‏ى شريفه صريحا تكفّل جامعه‏ى اسلامى و كسانى‏كه در پناه اسلامند و حتّى كسانى‏كه سر جنگ با اسلام ندارند را بر عهده حكومت اسلامى مى‏داند، و اين كفالت را قانونى لازم الاجراء مى‏شمارد.

    از آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه بودجه‏ى دولت- بيت المال‏بايد در برنامه‏هاى عمومى اعم از لشكرى و كشورى، علمى و سياسى و اجتماعى و ... صرف شود؛ و نيز براى بالا بردن سطح زندگى همه‏ى مردم و رفع فقر فردى و فقر اجتماعى بكار رود تا در همه‏ى قشرهاى جامعه تعادل و توازن بوجود آيد.

    قرآن كريم صريحا مى‏فرمايد بر حكومت اسلامى لازم است در جامعه توازن و تعادل بوجود آورد، باين معنا كه همه‏ى قشرها را كفالت كند تا توازن حفظ شود: «كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم»[3] (- بيت المال براى تكفّل غير اغنياء است‏تا ثروت تنها در دست توانگران نباشدبلكه تعادل و توازن اقتصادى بر جامعه حكمفرما باشد-).

    در روايات بسيارى مى‏يابيم كه حكومت اسلامى نه تنها بايد حوائج اولّيه و ضرورى جامعه را تأمنى نمايد، بلكه لازم است در رفاه‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 100

    نيز جامعه بكوشد. در رواياتى كه «صاحب وسائل» در باب 9 و 24 و 41 از ابواب «مستحقّين زكات» در جلد 6 نقل كرده است اين مطلب به روشنى فهميده مى‏شود، زيرا در بسيارى ازاين‏روايات اين جمله تكرار شده كه: «تعطيه حتى تغنيه» (از بيت المال آنقدر به فقير بدهيد كه بى‏نياز شود).

    و در برخى ازاين‏روايات، اين جمله ديده مى‏شود: «قال و له هذه العروض فقال يا ابا محمّد فتأمرنى ان آمره ببيع داره و هى عزّه و مسقط رأسه، او يبيع خادمه الذى يقيه الحر و البرد و يصون وجهه و وجه عياله او آمره ان يبيع غلامه و جمله و هو معيشته و قّوته بل يأخذ الزكوة فهى له حلال و لا يبيع داره و لا غلامه و لا جمله»

    (ابو بصير گفت اوگيرنده زكات‏اين ثروتها را دارد، امام فرمود آيا مى‏گويى فرمان دهم كه خانه‏اش را كه مايه‏ى عزت و جاى سكونت اوست بفروشد؟ و يا خادمش را كه در گرما و سرما كمك‏كننده‏ى او و مايه آبروى او و خانواده‏اش مى‏باشد بفروشد؟ و يا فرمان دهم كه غلامش و شترش را كه وسيله معيشت و روزى اوست بفروشد؟!- خير لازم نيست هيچيك را بفروشدبلكه زكات بگيرد، و زكات براى او حلال است و خانه و غلام و شترش را نفروشد.

    و در برخى ازاين‏روايات مى‏خوانيم: «فليعطه ما يأكل و يشرب و يكتسى و يتزوّج و يتصّدق و يحجّ» (از بيت المال به او بدهيدبراى مخارج ضرورى اواز خوراك و پوشاك و ازدواج- و براى مخارج رفاهى اوجهت دستگيرى از قرا و زيارت مستحبّى خانه‏ى خدا)

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 101

    نبايد فراموش كرد كه اسلام با آنكه به افراد مستضعف رسيدگى كرده و نه تنها مخارج ضرورى كه حتى مخارج رفاهى آنان را نيز تامين مى‏كند، به آنان خانه، كمك هزينه‏ى تحصيلى، هزينه‏ى مسافرتهاى مشروع مى‏دهد و اگر به مستخدم احتياج داشته باشد و در شأن او باشد كه اگر نداشته باشد خلاف شأن اوست هزينه‏ى استخدام مستخدم و نگاهدارى او را نيز به او مى‏پردازد و ...

    در عين حال تن‏پرورى و تنبل‏پرورى را هم نمى‏پذيرد زيرا كسى‏كه بتواند با كسب‏وكار هزينه‏ى زندگى خود را تأمين نمايد از نظر اسلام غنى محسوب مى‏شود و اگر از بيت المال استفاده كند در فقه اسلام اختلاس‏كننده محسوب مى‏شود. از نظر اسلام كسى‏كه مخارج يك سال خود را بالفعل دارد مستغنى است، و نيز كسى‏كه مخارج يكسال خود را بالقوه دارد يعنى با كار مى‏تواند خود و خانواده‏اش را اداره نمايد مستغنى است.

    بهمين جهت‏چنانكه در مباحث گذشته گفتيم‏اسلام به كاروكوشش بسيار تشويق و ترغيب كرده است.

    و نيز از وظائف مهم حكومت اسلامى است كه افراد را به كار وا دارد، و به كسانيكه كار ندارند كار بدهد و براى اين منظور كارگاههاى دولتى يا كارگاههاى ملّى و خصوصى بوجود آورد. و افرادى را كه از كار كردن شانه خالى مى‏كنند مجازات نمايد، و جبرا به كار گمارد، و اگر عذرى دارند، عذرشان را رفع كند.

    و اين وظيفه‏ى مهم در مباحث «حكومت در اسلام» ذكر شد و گفتيم كه وظيفه‏ى حكومت اسلامى نظارت بر اجتماع است، و حكومت اسلامى بايد براى كارگر كار پيدا كند و بر كارگر و كارفرما نظارت كامل داشته باشد، و تناسب ميان مزد و توليد را در نظر بگيرد و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 102

    مراقبت نمايد تا اجحافى بر كارگر و كارفرما نشود.

    وظيفه‏ى حكومت اسلامى است كه تن‏پرورها، عياشها تنبل‏ها را به كار گمارد.

    وظيفه‏ى حكومت اسلامى است كه تناسب ميان توليد توزيع را حفظ كند تا تورّم يا گرانى و ... كه موجب شكست اقتصاد است پيدا نشود؛ و بر نرخها، دادوستدها و ... نظارت كند؟؟؟

    گرانفروشى و تقلّب و ... صورت نگيرد؛ حكومت اسلامى بايد مراقب اقتصاد باشد تا بى‏كارى و كم‏كارى و گرانفروشى و تقلّب و رباخوارى و رشوه و يا تورّم و كسادى و ... بر اقتصاد جامعه ضبه نزند.

    در كتاب «اسد الغابه» مى‏خوانيم، امير مؤمنان على عليه السلام اولين بار كه به مسجد كوفه آمدند افرادى را مشاهده كردند كه در مسجد زندگى مى‏كنند، امام از حال آنان جويا شد، به عرض رساندند كه آنان «رجال الحق» هستند! امام فرمود يعنى چه؟

    عرض كردند آنان در مسجد سكونت دارند و عبادت مى‏كنند، اگر برايشان خوراك و پوشاكى رسيد شكر مى‏كنند و اگر نرسيد صبر و شكيبائى مى‏ورزند!

    امام فرمود: سگ هم همينطور است، اگر چيزى بيابد مى‏خورد و الّا صبر مى‏كند. آنگاه با تازيانه آنان را از مسجد بيرون كرد و فرمان داد كه از اين پس بايد كار كنند.

    در كتاب «كافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دادن يك صاع جوبه كسى‏كه قدرت كار كردن داشت خوددارى فرمود، و او را نصيحت كرد و فرمود:

    «من سئلنا اعطيناه و من لم يسئل عنّا اغناه اللّه» (هركس از ما بخواهد

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 103

    به او چيزى مى‏دهيم و اگر از ما نخواهد خدا او را بى‏نياز مى‏سازد)، و او را به كار و هيزم‏كشى وادار نمود، و طولى نكشيد كه او ثروتمند شد؛ روزى بر شتر خود سوار بود و از مقابل پيامبر (ص) عبور مى‏كرد، پيامبر (ص) همان جمله را تكرار كرد و سپس فرمود: اگر آن روز يك صاع جو به تو داده بودم الآن هم به آن نيازمند بودى!

    خلاصه آنكه:

    الف‏هر دولتى و از جمله دولت اسلامى به بودجه و ثروت نيازمند است تا هزينه‏ى برنامه‏ها را تأمين نمايد.

    ب‏هزينه‏هاى دولتى دوگونه است، يكى هزينه‏ى امور لشكرى و كشورى، سياسى، علمى و اجتماعى و ... يعنى هزينه‏ى برنامه‏هاى عمومى دولت. و ديگرى هزينه‏ى امور اقتصادى جامعه جهت بالا بردن سطح زندگى افراد، ايجاد توازن و تعادل در جامعه، ايجاد كار براى كارگران و كارمندان، نظارت همه‏جانبه بر جامعه و ... دولت اسلامى بايد متكفّل مستضعفين باشد و سطح زندگى آنان را با سطح زندگى ديگران توازن و تعادل بخشد.

    ج‏اسلام كسى را كه قدرت كار دارد مستغنى مى‏داند، و اجازه‏ى استفاده از بيت المال را به او نمى‏دهد، و اگر از بيت المال استفاده كند اختلاس كرده است. بنابراين اسلام تنبل‏ساز و تن‏پرور نيست.

    دحكومت اسلامى بر همه‏ى قشرها و بر همه‏ى شئون جامعه نظارت كامل دارد، و با هرچه كه بر اقتصاد جامعه لطمه بزند بشدّت مبارزه مى‏كند، و همچنانكه در مباحث گذشته گفتيم بر ثروتهاى طبيعى هم نظارت كامل دارد و مسئوليت مستقيم در بهره‏بردارى از آنها بر عهده‏ى اوست، چنانكه بر تجارات داخلى و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 104

    تجارات خارجى و قراردادهاى ملّى و قراردادهاى بين المللى و قراردادهاى خارجى نيز نظارت دارد.

    اينها خلاصه‏يى از مسئوليتهاى دولت اسلامى براى پياده كردن اقتصاد اسلام است؛ و امكاناتى كه حكومت اسلامى براى اجراء اين احكام در اختيار دارد و به عبارت ديگر بودجه‏يى كه اسلام براى حكومت قرار داده، بطور خلاصه بشرح زير است:

    1- ماليات ثابت و مستمر (اين ماليات اضافه بر آنكه درآمدى براى دولت اسلامى است موجب توازن اجتماع نيز مى‏شود)

    منظور از اين ماليات، ماليات بر توليدزكات‏و ماليات بر درآمدخمس‏است، و از قرآن و روايات در مى‏يابيم كه خمس و زكات به دولت اسلامى تعلق دارد، و دولت بطور شركت در اموال سهيم است.

    سيره‏ى رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) اين بود كه زكات خمس را از بيت المال مى‏دانستند و قرآن كريم و روايات نيز همين موضوع دلالت دارد؛ قرآن مى‏فرمايد: «خذ من اموالهم صدقة»[4] (صدقه‏زكات‏را از اموال آنان بگير)

    و مى‏فرمايد: «و اعلموا انّما غنمتم من شيئ فان لله خمسه»[5] (بدانيد آنچه درآمد بدست آوريد پنج يك آن مال خداست).

    اين دو آيه حاكى از آنست كه خمس و زكات متعلّق به حكومت است، چنانكه از آيه خمس استفاده مى‏شود كه سهم حكومت بطور شركت است، زيرا جمله‏ى‏ «فان اللّه خمسه» (همانا پنج يك آن متعلق به خداست) مثل آنست كه بگوييم: يك دانگ از اين خانه متعلق به برادر صاحبخانه است. در روايات زيادى در مورد زكات نيز همين موضوع دانسته مى‏شود، مثل رواياتى كه مى‏گويد:

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 105

    «فيما سقت السماء و الانهار العشر»[6] (در آنچه بوسيله‏ى باران و نهرها آبيارى شود، ده يك است). و مثل رواياتى كه مى‏گويد: «ان الله عزّ و جّل فرض للفقراء فى مال الاغنياء ما يسعهم و لو علم ان ذلك لا يسعهم لزادهم»[7] (خداى متعال در مال ثروتمندان براى فقرا به قدر كه آنان در رفاه باشند واجب فرموده، و اگر اين مقدار فقرا را چنانكه در رفاه باشند تأمين نمى‏كرد خداى متعال بيش از اين قرار مى‏داد).

    خلاصه آنكه خمس و زكات مالياتى اسلامى و مربوط به حكومت است، و هر دو بصورت مشاع و شركت در اموال مى‏باشد؛ ولى ذيل آيه‏ى خمس: «و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» و نيز آيه‏ى‏ «انّما الصدقات للفقراء»- كه قبلا در مباحث گذشته از آن سخن گفتيم‏در اين مطلب ظهور دارد كه نصف خمس متعلّق به «سادات» و زكات متعلّق به «عنوان فقراء» است؛ ولى اگر دقّت شود در مى‏يابيم كه اين دو آيه‏ى شريفه در مقام بيان مصرف است، به اين معنا كه از جمله حكمتهاى جعل خمس و زكات رفاه «سادات فقير» و «فقراء غير سادات» مى‏باشد، و شاهد بر اين مطلب آنكه در آيه‏ى خمس «لام» در «يتامى» و «مساكين» و «ابن سبيل» تكرار نشده، در حاليكه براى «اللّه» و «رسول» و «ذوى القربى»- امام‏لام ذكر شده است، و نكته‏ى آن همين است كه «يتامى‏مساكين‏ابن سبيل» براى مصرف تعيين شده‏اند، ولى «اللّه‏رسول‏امام» مالك هستند (البته شخص مالك نيست و خدا و رسول و امام چون حاكم هستند مالك خمس مى‏باشند)

    و در آيه‏ى‏ زكات‏انما الصدقات للفقراء- هم شاهد بر اينكه حكومت مالك است نه اصناف هشتگانه، آنكه در فقه اسلام قطعى و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 106

    مسلّم است كه اگر زكات فقط به فقير داده شود كفايت مى‏كند و لازم نيست كه ميان هشت گروه تقسيم شود؛ و اگر اصنفا هشتگانه مالك بودند معنا نداشت كه برخى از آنان محروم شوند و ملك آنان به ديگرى داده شود.

    اين خلاصه‏ى كلام بود و تفصيل آن به فقه مربوط مى‏شود و از بحث ما در اين جزوه خارج است.

    اين توضيح را لازم مى‏دانيم كه چون داعى بر جعل زكات و جعل سهم سادات، رفاه فقرا و رفع فقر فردى و اجتماعى است، حكومت اسلامى اجازه داده صاحبان مال خودشان بدون اجازه‏ى حاكم اسلام زكات مال و سهم سادات را بپردازند، و اين موضوع در زكات نزد فقها مسلّم است. و در خمس گرچه بى‏اشكال نيست ولى مشهور نزد فقهاست.

    استاد بزرگوار ما حضرت آية الله العظمى خمينى مدّ ظلّه فرموده‏اند: «در حاليكه خمس يكى از بازارهاى مسلمانان اگر بپردازند همه‏ى سادات را كفايت مى‏كند؛ چنين سرمايه‏ى هنگفتى معلوم است كه كسى جز دولت مالك آن نيست.»

    تناسب حكم و موضوعى اقتضا دارد كه اين‏گونه مالياتها براى دولت باشد، در همين ايران اگر آثار استعمار زدوده گردد و كشور خود كفا شود و مسلمانان خمس و زكات را بپردازند، تنها زكات گندم و سهم سادات فقر فردى را رفع خواهد كرد، و اگر زكات و سهم سادات متعلّق به دولت نباشدبه جهت آنكه مازاد آن بى‏مصرف مى‏ماندقانون خمس و زكات لغو و عبث خواهد بود.

    2- از جمله امكانات و بودجه‏هاى مالى دولت وضع ماليات موقّت و غير مستمرّ است:

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 107

    در مباحث گذشته در مورد «وضع قانون» دانستيم كه حاكم اسلام مى‏تواند از حق حكومت براى وضع قانون موقت استفاده كند كه در فقه به آن «احكام سلطانى» و «قوانين متغيّر» مى‏گويند.

    اگر وضعيّتى استثنائى پيش آيد حاكم مى‏تواند مالياتهايى وضع كند يا مالياتهايى را لغو نمايد، چنانكه امير مؤمنان على عليه السلام در حكومت خود بر «يابوها» مالياتى وضع كرد، و امام صادق عليه السلام «وجوب خمس» را برداشت، و بعدا اين هر دو لغو شد و ائمه عليهم السلام خمس اموال را مى‏گرفتند و بابت «يابوها» زكات نمى‏گرفتند.

    بنابراين حكومت اسلام مى‏تواند در موارد استثنائى مالياتهائى براى همه يا براى خصوص ثروتمندان وضع كند، مى‏تواند تجارتهاى خارجى يا داخلى را انحصارى سازد، مى‏تواند ثروت امت اسلامى را در جهتى خاص بكشاند ... و اين‏قدرت حكومت اسلام اگر از وضع ماليات مستقيم و مستمرّ برتر و كارآمدتر نباشد بدون ترديد كمتر نيست. به عنوان مثال وضعيت دخانيات را در دنياى امروز در نظر بگيريد و دقت كنيد اگر دخانيات بدست حكومت اسلامى باشد، و حكومت بتواند آن را به كلّى ملغى سازد، يا به كلّى انحصارى نمايد، يا به كلى آزاد قرار دهد چه انقلاب بزرگى در اقتصاد بوجود مى‏آيد؟ و اگر وضع دخانيات چنين باشد مى‏توان تصوّر كرد كه اگر همه‏ى معادن در دست حكومت اسلام قرار گيرد چه انقلاب عظيمى در اقتصاد رخ خواهد داد.

    3- از جمله راههاى درآمد و مبادى ملكيت دولت اسلامى انفال است.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 108

    «انفال» جمع «نفل»- به تحريك‏است و معناى فارسى آن «زياده‏ها» است.

    مثلا اراضى موات چون زائد بر زندگى و مالكيت مستقيم مردم است به آن «نفل» مى‏گويند، ولى در واقع اراضى موات و ساير انفال از ثروتهاى مهم جامعه است و حيات جامعه بدان بستگى دارد.

    از قرآن شريف به خوبى استفاده مى‏شود كه مالك انفال، حكومت اسلامى است: «يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول»[8] (از تو در مورد انفال مى‏پرسند، بگو انفال متعلق به خدا و رسول است).

    مصاديق انفال در روايات پيشوايان معصوم (ع) چند چيز است:

    الف‏اراضى موات كه در مباحث گذشته ذكر كرديم، و گفتيم ساحلها و به تعبير روايات «سيف البحار» و سر كوهها، و دامنه‏ى كوهها و دره‏ها، و خلاصه هر زمينى كه آباد نيست و مالك شخصى ندارد و از آن جمله جزيره‏ها را نيز، شامل مى‏شود.

    ب‏درياها (و به بيانى كه قبلا گفتيم دريا و آنچه در درياست) و زمين موات و آنچه در آن است از انفال است.

    ج‏معادن، چه معادن آشكار (معادنى كه در سطح زمين است مثل معدن نمك و سنگ و برخى خاكهاى قيمتى) و چه معادن پنهان (معادنى كه زير زمين و درون كوهها است مثل نفت و فلزّات و ...)

    داراضى كه بواسطه‏ى سيطره‏ى مسلمين بدون جنگ بدست مسلمانان مى‏افتد و به آنها و نيز به آنچه به غنيمت گرفته شده «فيئ» مى‏گويند. (فيئ يعنى سايه، و به اين‏گونه غنائم فيئ گفته‏اند چون مانند سايبان بر مسلمانان سايه افكنده است)

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 109

    هاملاك سلطنتى و دولتى منقول و غير منقول، يعنى اگر مسلمانان مملكتى را فتح كنند، آنچه متعلق به دولت آن مملكت بوده به حكومت اسلام انتقال پيدا مى‏كند.

    وارث افرادى كه وارث ندارند يا از نظر اسلام ممنوع از ارث شده‏اند (مثل افرادى كه به جهت كفر و ارتداد از ارث محروم شده‏اند)

    زهرچه مالك معيّن نداشته باشد، مثل «مجهول المالك» و «لقطه» و عمده‏ى آن زمينهاى نيمه‏آباد است كه صاحب ندارد، و در روايات «خربه» ناميده شده است، و شامل شهرها و روستاهايى كه در اثر سيل يا زلزله مردم آن نابود شده‏اند يا كوچ كرده‏اند و فعلا مالك معينى نداشته باشد، مى‏شود.

    و زمينهايى كه صاحب ندارد، مثل جزيره‏ها كه در روايات بر آنها چنين اطلاق شده: «كل ارض لا ربّ لها» (هر زمينى كه صاحب ندارد).

    ح‏اراضى و چيزهاى ديگرى كه با مصالحه به مسلمانان واگذار شده باشد، مثل «فدك» و برخى از اراضى خيبر و اراضى اهل جزيه.

    طاراضى آباد بالاصاله (كه به خودى خود ابادند و كسى روى آن كارى انجام نداده) مثل نيزارها، جنگلها و جزيره‏هاى آباد.

    صاحب وسائل روايات انفال را در كتاب زكات جلد 6 وسائل در ابواب انفال ذكر كرده و اين 9 قسمت ثروت به خوبى از آن روايات استفاده مى‏شود.

    4- راه ديگر براى مالكيت دولت، امكانات حكومت در

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 110

    تأسيس واحدهاى اقتصادى است؛ مثل بهره‏بردارى از ثروتهاى طبيعى نظير آب، زمين، معدن، مباحات اوليه، و مثل استفاده از تجارات داخلى و خارجى بطور انحصارى يا بصورت شركت و مقاطعه و نظاير اينهاست، زيرا در مباحث قبلى گفتيم كه همه‏ى ثروتهاى طبيعى متعلّق به دولت است، بنابراين دولت مى‏تواند استفاده‏ى ديگران از آنها را ممنوع سازد و در انحصار خود قرار دهد، چنانكه با استفاده از حق حكومت مى‏تواند تجارات خارجى و حتى داخلى را انحصارى اعلام نمايد.

    بديهى است كه از اين طريق نيز امكانات مالى چشمگيرى براى دولت حاصل مى‏شود.

    آنچه ذكر شد خلاصه‏يى است از مالكيت دولت و راههاى مالكيت او و امكانات مالى و بهره‏برداريهاى اقتصادى او.

    اينك در پايان اين رساله لازم مى‏دانيم برخى علل عمده و چشمگير گرايش نسل جوان را به مكتب سوسياليسم، به اختصار ذكر كنيم:

    به عنوان مقدّمه بايد ياداور شويم كه جوانان ما قبلا؟؟؟

    عجيبى به غرب داشتند، تا آنجا كه براى جامعه‏ى ما و بويژه براى قشر جوان واژه‏ى «غربزده» بكار مى‏رفت؛ و «غربزدگى» مثل آفت زدگى براى ميوه، آفت بزرگ زندگى جوانان ما محسوب مى‏شد، و براستى نيز چنين بود زيرا لازمه‏ى غربزدگى تقليد كوركورانه‏ى آنان از غرب بود كه براى عقل و شخصيت و آزادى بلاى بزرگى است، و حتّى كار شيفتگى آنان در برابر غرب از تقليد گذشته بود و مى‏توان گفت به خودباختگى و منابها و محاكات كشيده بود، و رفتارشان نه تقليد و اقتباس بلكه دقيقا «ضد اقتباس» مى‏بوده‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 111

    ولى به تدريج از اين غربزدگى و خودباختگى سرخوردند، زيرا هرچه در اين راه پيش رفتند به جائى نرسيدند، و مطلوب خود را كه گمان مى‏كردند با متابعت از غربيان بدست مى‏آورند نيافتند، دريافتند كه اشتباه رفته‏اند دريافتند كه غرب‏زدگى طعمه استثمارشدن است، دريافتند كه گمشده‏ى خود را در پيروى از غرب نمى‏يابند، دريافتند كه غربيان خود در آتش نابسامانيها و درماندگيهاى گوناگونى مى‏سوزند؛ و سرانجام همچنانكه پايان هر عمل بيهوده‏ى مستمرّى است از غرب و غربزدگى سرخوردند و وازده شدند، چنانكه اين وازدگى در خود غربيان نيز ديده مى‏شود.

    امّا گروههاى از غربزدگان ما از چاه درآمدند و به چاله ديگرى گرفتار شدند، و آن تمايل به شرق و شرقزدگى است! و اين بلائى بزرگتر از پيشين است چرا كه در غربزدگى مكتبى در كار نبود و در شرقزدگى شيفتگى و تمايلى انحرافى به يك مكتب و يك عقيده و يك فكر در كار است.

    اينك ما در برخى جوانان با اين شرقزدگى روبرو هستيم، سخن ما در اين است كه چرا نسل جوان گاهى غربزده و گاهى شرقزده مى‏شود و چرا اسلام زده نمى‏شود؟!

    چرا به دينى كه با عقل و فطرت و مليت انان همراه است، شالوده‏ى فرهنگشان بر آن بنا شده، صد درصد فطرى و خردمندانه است، قوانينش سعادت انسان را در همه‏ى ابعاد وجوديش تأمين مى‏كند، اقتصادش معقولترين اقتصادهاست (و ما خلاصه‏يى از آنرا در اين سرى مباحث يادآور شويم) ... چرا به چنين دينى گروههايى از جوانان گرايش ندارند؟ مگر از غرب چه ديند كه غربزده شدند؟ و هم‏اكنون از شرق چه مى‏بينند كه به شرق متمايل شوند؟!

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 112

    به نظر ما مهمترين علل غربزدگى و شرقزدگى يكى است، و در ريشه مشترك است، برخى از اين علل اقتصادى و برخى عقيدتى و برخى سياسى و برخى اجتماعى است و برخى هم به غرايز مربوط مى‏شود؛ و اينك توضيح مطلب:

    الف‏اروپا در اصل الفباى تمدّن را از مسلمانان اخذ كرد، و با عقيده‏يى كه در طول قرنها شكست و عقب‏افتادگى در برابر دنياى اسلام داشت به خودسازى پرداخت، و بويژه در ماديّات و صنايع بسيار كوشيد و پيشرفت؛ سير صعودى غرب در كسب قدرتهاى مادّى و پيشرفتهاى صنعتى همراه با سير نزولى دنياى اسلام و انحطاط همه‏گير اين سوى جهان بود؛ و همين عقب‏ماندگى و تنزّل و نياز جوامع اسلامى در ماديات و صنعت به غرب، موجب خودباختگى جوانان ما شد و غربزدگى معنايى جز همين خودباختگى ندارد.

    امّا همچنانكه گفتيم در طول چند دهه، سوغاتهاى تمدّن غرب كه چيزى جز استثمار، بى‏بندوبارى، تجاوز و تعدّى، دنياپرستى و بى‏خبرى از معنويت انسان، بهره‏ورى يكدسته و محروميت ديگران و نتيجتا شكاف طبقاتى و ... نبود موجب شد كه غربزدگان وازده شدند و از غرب سرخوردند و نه تنها سرخوردند كه عقده‏ى بزرگى نيز پيدا كردند ...

    از سوى ديگر مكتب سوسياليسم كه مدّعى طرفدارى از كارگر و رنجبر و مبارزه با استثمار بود، به جهت تباهى نظام اجتماعى غربيان در غرب ظهور كرد و در قسمتى از شرق به زور سرنيزه حاكم شد؛ واخوردگان از غرب در جوامع ما و جوانان عقده‏مند از فجايع غربى، اين پير زال را عروسى فريبنده پنداشتند، و آن را گمشده‏ى خويش گمان كردند، و تحت تأثير تبليغات كوركننده‏ى سوسياليستى‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 113

    كه دين را مايه‏ى تخدير و تنزّل و ركود جلوه مى‏داد، از اصالت خويش و دينى كه اگر بدرستى بدان پاى‏بند باشند موجب سعادت آنان است دست شستند و به دامن آن پير زال كه از دور عروسى مى‏نمود چنگ زدند.

    سوسياليستها با شعارهاى فريبنده‏يى از قبيل: «توليد به كارگر اختصاص دارد»، «كارفرما متجاوز، دزد و زالوئى است كه خون كارگر را مى‏مكد»، «اختلاف طبقاتى بايد نابود شود» و ... به فريب جوانان پرداختند، شعارهايى كه در جوامع سوسياليستى اثرى از عمل به آن وجود ندارد و به جاى عمل به آن‏ها به كارگر و رنجبر جز سرنيزه و خفقان چيزى اهداء نكردند! امّا براى تحميق جوانان در جوامع جهان سوّم بسيار بكار مى‏برند، و نسل جوان هم به جهت شور جوانى و صفاى ذهن مى‏پسندد و مى‏خواهد كه واقعا شكاف طبقاتى نباشد، همه در رفاه باشند، زور كارفرما و ظلم ارتش طاغوتى و تكبّر رئيسان و سردمداران طاغوتى در ميان نباشد؛ و بدين ترتيب گمان مى‏كند گمشده و مطلوب خود را در رژيم شرقى يافته است!

    ب‏نسل جوان بلكه بسيارى از مسلمانان از قوانين حياتبخش اسلام و امتيازات آن بر ديگر مكاتب بى‏خبرند، و اين بى‏خبرى در بسيارى چنان است كه حتّى از الفباى اسلام نيز اطلاعى ندارند، و دورى جوامع اسلامى از حقايق اسلام به جايى رسيده كه گفتار پيامبر (ص) را به خاطر مى‏آورد كه فرمود: «لا يبقى من الاسلام الّا اسمه و لا يبقى من القرآن الّا رسمه» (از اسلام جز اسمى و از قرآن جز خطّ و نوشته‏يى باقى نمى‏ماند) يعنى اگر دقت كنيم مى‏بينيم حتّى مسلمانان پاى‏بند به اسلام نيز آگاهيشان از اسلام و معارف آن همان‏قدر است كه از پدرومادر و محيط به او رسيده و در يافته است؛

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 114

    بسيارى از تحصيلكرده‏ها را مى‏بينيم كه در علوم رياضى يا طبيعى يا ديگر علوم روز تخصّصهايى دارند امّا از دين خويش بى‏اطلاعند!

    اين بى‏خبرى و جهل كه مايه‏ى بسيارى مصيبتهاست از كجا سرچشمه گرفته است؟

    پاسخ آنست كه:

    يكى از علّتهاى آن كوتاهى نسل جوان در توجّه به مبانى دينى و آموزشهاى اسلامى است چرا كه اگر نسل جوان يكصدم توجهى كه به ساير علوم داشت نسبت به آموزش مبانى دينى و معارف اسلامى ابراز مى‏كرد وضعيت اين چنين نمى‏بود،

    علّت ديگر دخالتهاى بى‏مورد و بدون آگاهى برخى از جوانان در مفاهيم اسلامى است، يعنى گمان مى‏كنند كه چون در فلان رشته تحصيلاتى كرده‏اند يا در فلان رشته تخصّصى دارند مى‏توانند در معارف اسلام نيز اظهار نظر نمايند! مثلا در مورد «نماز» كه ستون دين است و رابطه‏ى وجود ناچيزى است با هستى نامتناهى حق: «اقم الصلوة لذكرى»[9] (نماز را بپادار براى آنكه در ياد من باشى) و كنترل‏كننده‏ى غرائز است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و النكر»[10] (همانا نماز از گناهان و زشتيها باز مى‏دارد) و صدها علت عالى روحى و معنوى دارد؛ ديده شده كه برخى خام‏انديشان اظهار نظر كرده‏اند كه «نماز ورزش است و چون ورزش هم‏اكنون از نظر فنّى ترقى كرده است پس به نماز ديگر نيازى نيست!!»

    و يا روزه را كه موجب تشبّه روزه‏دار به پروردگار جهان و نيز كنترل‏كننده‏ى همه‏ى غرائز است و صدها علت و فايده‏ى معنوى ديگر دارد در فوايد و علل بهداشتى آن منحصر مى‏نمايند، و نتيجه مى‏گيرند

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 115

    كه چون بهداشت ترقى كرده پس روزه لازم نيست!! و بالاخره دين را فقط براى آباد ساختن دنيا مى‏دانند و مى‏پندارند دين فقط براى سامان بخشيدن به اقتصاد مردم آمده است، با اين طرز فكر است كه گاهى مى‏بينيم مى‏گويند: دل پاك باشد نماز مهم نيست! با ظلم مبارزه كن، دين فقط همين است! شكاف طبقاتى را از ميان بردار كه سرلوحه‏ى اسلام است! و ...

    با همين عناوين به ماركسيسم تمايل پيدا مى‏كنند، حتى به نام اسلام، كتاب ماركسيسم اسلامى مى‏نويسند، مكتب مى‏سازند، تبليغ مى‏كنند و ...!

    ما نمى‏گوييم نسل جوان بايد در دين اظهار نظر نمايد، زيرا اسلام دين تعقّل و تفكّر و اقتباس است، اسلام كسى را كه تعقّل و اظهار نظر نداشته باشد گاهى از پستترين جنبدگان مى‏شمارد:

    «انّ شرّ الدّواب عند الله الصّم البكم الذين لا يعقلون»[11] (همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند، افراد گنگ و كرى هستند كه تعقّل نمى‏كنند)، و در كلام امير مؤمنان عليه السلام نيز افرادى كه نه مى‏دانند و نه مى‏آموزند به حشرات تشبيه شده‏اند: «الناس امّا عالم او متعلّم اوهمج» (مردم يا عالم و يا متعلّم و يا چون حشرات سرگردان هستند).

    بنابراين ما نمى‏گوييم از دين حرف نزنند بلكه مى‏گوييم با نداشتن علم دين چرا در دين دخالت مى‏كنند، كسى‏كه در مسائل توحيد اسلام با پيچيدگيهايش، و در مسائل اقتصاد اسلام با آن گستردگى و در مسائل اجتماعى و سياسى اسلام با دقائقى كه در آنست وارد نيست چرا به خود اجازه مى‏دهد مثل يك متخصّص اظهار نظر كند؟! و شگفت‏آورتر آنكه گاهى متخصصين در اين فنون‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 116

    و در اروپا زمزمه‏ى «دين با علم سازگار نيست» بلند شد، و برخى از افراد كه در علوم طبيعى دانا ولى در علوم الهى نادان و مقلّد كليسا بودند، منكر دين و خدا شدند.

    البته در برابر دينى كه كليسا معرّف آن بود بايد به اين منكران حق داد كه انكار نمايند، زيرا دينى كه منكر علم و دشمن آن باشد، دينى كه (به گفته‏ى فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت) خدا را چنين معرفى نمايد: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد!!»

    دينى كه عشاء ربّانى داشته باشد!

    دينى كه بهشت فردوسى مى‏كند و در ازاء پول گناهكاران را مى‏بخشد!

    دينى كه خداى آن در قالب مادّى معرّفى شود!

    دينى كه همه‏ى غرائز را سركوب كرده و اجازه هيچگونه بهره‏ورى صحيح را هم نمى‏دهد، و به گفته‏ى «راسل»: «تعليمات كليسا بشر را ميان دو بدبختى و حرمان قرار مى‏دهد، يا بايد در دنيا بدبخت و محروم از نعمتهاى آن باشد يا در آخرت، و الزامام بايد يكى از اين دو بدبختى را پذيرفت!!»

    بديهى است چنين دين و خدايى براى يك دانشمند قابل قبول نيست، و او سر به اعتراض و انكار برخواهد داشت و شعار «دين با علم سازگار نيست» سرخواهد داد.

    از اين جهت به دانشمندان اروپائى كه منكر دين كليسايى شدند بايد حق داد، امّا از جهت ديگر اين انتقاد وارد است كه يك دانشمند نبايد مقلّد محيط و تحت تأثير آموخته‏هاى پدران و مادران خود از كليسا باشد، و نبايد به جهت خرافات كليسا و نارسائى مسيحيت‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 118

    تحريف شده بطور كلى منكر دين و خدا شود، زيرا اگر دانشمندان همچنانكه در علوم تجربى و طبيعى دقّت و ژرف‏بينى داشتند در دين نيز تعمّق و تحقيق بكار مى‏بردند بدون ترديد خداى واحد حقيقى و دين راستين را مى‏يافتند، مگر كتاب «اثبات وجود خدا» را چهل تن از همين دانشمندان ننوشته‏اند كه همگى آنان با برهان علمى برآمده از تخصّص در رشته‏ى خويش خدا را اثبات كرده و به او ايمان آورده‏اند؟ بخصوص كه علوم الهى گرچه در برخى امور و موارد پيچ‏وخمهاى فنّى دارد ولى اصل اثبات وجود خداى متعال (صرف نظر از دليل فطرت كه انسان در بن‏بستها خدا را مى‏يابد) مشكل نيست؛ مى‏گويند «پاستور» در سقف آزمايشگاه خود شبيه منظومه‏ى شمسى را تعبيه كرده بود، و هنگامى كه كليد برق را مى‏زد منظومه با نظمى شبيه منظومه شمسى حركت مى‏كرد. روزى يكى از دوستان او كه منكر خدا بود و قبلا پاستور با او بحث و مذاكره داشت به ديدن پاستور آمد، ضمن گفتگو پاستور كليد برق را زد و منظومه به كار افتاد، دوستش كه مجذوب اين ابتكار و اختراع شده بود پرسيد چه كسى اين را ساخته است؟ پاستور با خونسردى و بى‏اعتنايى گفت اين دستگاه سازنده‏يى ندارد و خودبخود در سقف آزمايشگاه من بوجود آمده است!!

    دوست پاستور عصبانى شد و گفت: چرا مسخره مى‏كنى، منكه ديوانه نيستم!

    سرانجام پس از مدتى پافشارى پاستور در اينكه اين اختراع سازنده‏يى ندارد و انكار شديد دوستش، پاستور پاسخ داد: دوست عزيز اگر اين منظومه به اين كوچكى و حركت منظم آن را نمى‏توان پذيرفت كه سازنده‏يى نداشته باشد چگونه مى‏توان قبول كرد كه جهان‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 119

    پهناور ما با آنهم نظم و حركات منظم و دقيق بدون خالق و سازنده باشد؟!

    بنابراين بايد گفت شايعه‏ى انكار خدا در اروپا واكنش طبيعى تفتيش عقايد اربابان كليسا بوده است، و طولى هم نكشيد كه شايعه‏ى انكار خدا جاى خود را به كتابها و مقاله‏هايى براى اثبات وجود خدا داد.

    دانشمند شهيد مرحوم مطّهرى در كتاب «علل گرايش به ماديگرى» يكى ديگر از علل را نارسائى مفاهيم فلسفى دانسته‏اند و بحث مفصّلى زير همين عنوان آورده‏اند، و ما براى تتميم مطلب، گفتار فلاسفه‏ى غرب را از آنجا نقل مى‏كنيم:

    حقيقت اين است كه اروپا در آنچه حكمت الهى ناميده مى‏شود بسيار عقب است، و مى‏توان گفت كه اروپا اصولا فلسفه‏ى اسلام را درك نكرده است، زيرا در فلسفه‏ى اروپا به مسائل مضحكى برخورد مى‏كنيم كه برايمان آشكار مى‏سازد آنان الفباى فلسفه‏ى اسلامى را نيز دريافته‏اند. و اينك به برخى اشاره مى‏كنيم:

    1- «علت العلل»- علت نخستين-

    اين مسأله در اروپا مشهور است و فلاسفه‏ى غرب در مورد آن اظهار نظرهاى گوناگونى داشته‏اند؛ هگل كه از بزرگان فلسفه‏ى اروپا بشمار مى‏رود در مورد علة العلل (بنا به نقل فروغى در سير حكمت در اروپا) مى‏گويد:

    در حلّ معمّاى جهان آفرينش نبايد بدنبال علّت فاعلى برويم، زيرا از طرفى ذهن به تسلسل راضى نمى‏شود، و ناچار علّت نخستين مى‏خواهد، و از طرفى چون علّت نخستين در نظر بگيريم معمّا حل نشده و طبع قانع نمى‏گردد، و اين مشكل باقى است كه علت نخستين چرا علت نخستين است.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 120

    نظير همين عبارت را از «كانت» كه غربيان او را به بزرگى ياد مى‏كنند، و از «سپنسر» كه او نيز از فلاسفه‏ى غربى است، و از «سارتر» كه شهرت دارد، و از فيلسوف معاصر انگليسى «راسل» كه او را فيلسوف غرب مى‏نامند، نيز نقل شده است. «راسل» مى‏گويد: «در جوانى علة العلل را پذيرفته بودم تا در سنّ هجده سالگى به اين جمله برخورد كردم كه كسى گفته بود پدرم به من گفت «چه كسى مرا آفريده است» جواب ندارد زيرا بلافاصله اين سؤال پيش مى‏آيد «چه كسى خدا را آفريده است»! بعد مى‏گويد: جمله‏يى به اين سادگى دروغ برهان علة العل را برايم آشكار ساخت، و هنوز هم آنرا دروغ مى‏دانم!!

    ما فعلا نمى‏خواهيم بحث فلسفى «اصالة الوجود» را از نظر فلسفه‏ى اسلامى بيان كنيم (مرحوم مطّهرى مشروحا آن را ذكر كرده است شكر الله سعيه)، در اين‏جا فقط مى‏خواهيم بگوييم اين فلاسفه‏ى بزرگ غرب به قدر يك معلّم مكتب كه در دهات ايران به بچه‏ها قرآن خواندن مى‏آموزد از خداشناسى و برهان علة العلل آگاهى ندارند، زيرا بسيار اتفاق افتاده و مشهور است كه اطفال نوآموز از «ملّا مكتبى» مى‏پرسند: چه كسى ما را آفريده است.

    و او پاسخ مى‏دهد: خدا.

    بچه‏ها مى‏پرسند: خدا را چه كسى آفريده است.

    ؟؟؟ او براى تفهيم به بچه‏ها مى‏گويد: هرچيزى كه رطوبت و ترى‏

    دارد از آب است، حالا شما بگوييد رطوبت و ترى آب از چيست؟

    و بچه‏ها در مى‏يابند كه آب خودش ذاتاتر است و چيزى آنرا تر نكرده است، و با اين مقدّمه در مى‏يابند كه هستى هرچيز از خداست ولى خدا عين هستى است و هستى عين ذات اوست و نياز به خالق‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 121

    آيا خنده‏آور نيست كه «راسل» پس از هفتاد سال ادّعاى علم و فلسفه برهان روشن علّت العلل را در نيافته و مى‏گويد هنوز آن را دروغ مى‏دانم!

    2- مسأله‏ى ديگرى كه در غرب غوغائى بيا كرد نظريه‏ى «لامارك» و «داروين» در مورد «اصل تكامل يا اصل انطباق با محيط» است. با آنكه مى‏گويند داروين به خدا و مذهب اعتقاد داشته و حتى در لحظات مرگ كتاب مقدس را به سينه چسبانده، و در نوشته‏هايش نيز به ايمان به خدا اعتراف كرده است؛ و نيز با آنكه مى‏گويند در فرضيه‏ى خود شش‏بار اظهار نظر كرده و بعدا هم فرضيه‏ى او صورت علمى بخود نگرفته است در عين حال نظريه‏ى او را صد درصد مخالف خدا معرفى كرده‏اند. بهرحال فرضيه‏ى داروين در گرايش غربيها و شرقيهاى غربزده به ماديگرى تأثير چشمگيرى داشته است در حاليكه مسأله «اصل تكامل» هيچ ربطى به خداشناسى ندارد. در سرزمين خود ما «ملّا صدراى شيرازى» فيلسوف مشهور كه سراسر كتاب «اسفار» او در ردّ مادّيت و اثبات وجود خداست، حركت جوهرى را اثبات كرده است، بنا بر اصل حركت جوهرى همه‏چيز در طبيعت تدريجى الوجود بوده و هيچ امر ثابتى در طبيعيت نمى‏يابيد. (اگر كسى بخواهد از اين راه به برهان نظم اشكالى وارد سازد «برهان احتمالات» كه از براهين متقن علم رياضى است جلوى او را مى‏گيرد).

    البته «اصل انطباق با محيط» كه يكى از مصاديق آن بوجود آمدن انسان از تكامل ميمون است با ظواهر اديان سازگار نيست، ولى بايد گفت اوّلا صرف فرضيه‏يى كه صورت علمى ندارد نمى‏تواند در مقابل وحى پذيرفته شود، ثانيا اگر اين فرضيه درست است بايد تداوم و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 122

    استمرار داشته باشد در حاليكه هم‏اكنون عقيم است، ثالثا اين فرضيه بعد از داروين از نظر دانش زيست‏شناسى باطل و نادرست شناخته شد (گرچه در كتابهاى فرهنگ استعمارى ما از آن دست برنداشته‏اند).

    3- يكى ديگر از مسائلى كه فيلسوف نمايان غربى را به ماديگرى كشانده است مسأله‏ى «جبر و اختيار» و «قضاوقدر» است.

    بحثى در فلسفه است كه آيا انسان در كارهاى خود آزاد است يا مجبور و بى‏اختيار؟ و نيز قضاوقدر به چه معناست؟ آيا در كارها و امور حكم قطعى الهى بر طبق حدود و اندازه‏هاست يا خير؟

    «سارتر» در اين مسأله به گمراهى افتاده و مى‏گويد: چون به آزادى ايمان دارم نمى‏توانم به خدا ايمان داشته باشم! زيرا اگر خدا را بپذيرم ناچارم قضاوقدر را بپذيرم، و اگر قضاوقدر را بپذيرم آزادى فرد را نمى‏توانم بپذيرم و چون مى‏خواهم آزادى را بپذيرم و به آزادى علاقه و ايمان دارم پس به خدا ايمان ندارم!!

    شگفت‏آور است كه «سارتر» و ديگر فيلسوف‏نماها نتوانسته‏اند درك كنند كه قضاوقدر با اختيار انسان منافاتى ندارد، و به تعبير طلاب علومى دينى: قضاوقدر الهى درباره‏ى انسان اين است كه در كارها آزاد است:

    به عبارت ديگر بشر از نظر اديان آزادى و مختار در كارهاست، و بهمين جهت مكلّف است و اديان براى او تعيين تكليف نموده‏اند؛ از نظر عقل و عقلا نيز آزاد است و بهمين جهت عقلا براى انسان قانون وضع مى‏كنند و نيكوكار را تحسين و بدكار را تقبيح مى‏نمايند، و اين آزادى هيچ منافاتى با قضاى عام الهى (حكم خداوند بطور عموم كه‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 123

    شامل افعال انسان نيز مى‏شود) و قدر الهى (اندازه‏گيرى پروردگار طبق مصالح واقعى و نفس الامرى در همه‏چيز كه شامل افعال انسان نيز هست) ندارد، بلكه قضاوقدر مؤكّد اختيار است. يعنى حكم پروردگار و اندازه‏گيرى او در مورد انسان اين است كه در افعال آزاد باشد، بنابراين آزادى انسان حتمى است و نمى‏تواند مجبور باشد زيرا جبر منافات با قضاوقدر دارد.

    خلاصه آنكه غربزدگان ما چون ديدند در غرب شهرت يافته كه علم با دين سازگار نيست، طوطى‏وار همين را تكرار كردند، در حاليكه در غرب نارسائى مفاهيم دينى مسيحيت و زورگويى اربابان كليسا و نيز نادانى فيلسوف‏نماها موجب شد چنين تصوّرى برايشان پيش آيد، ولى در شرق كه اسلامش نارسائى ندارد، و پيشوايان دينيش همچون اربابان كليسا كسى را بجرم علم تعقيب نكرده‏اند و فيلسوفانش افرادى نظير صدر المتألّهين شيرازى بوده‏اند، معنا ندارد كه از منافات علم با دين سخن بگويند، مگر آنكه صرفا به تقليد كوركورانه از غربيان چنين ناروائى بر زبان آورند، آرى:

    خلق را تقليدشان بر باد داد


    اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد




     

    ***

    ج‏علّت ديگر غربزدگى و سپس شرقزدگى نسل جوان، علّت سياسى است؛ استعمارگران براى غارت جهان سوّم از راههاى گوناگونى استفاده مى‏كنند، و يكى از آنها «تبليغات» است، و در تبليغات خود كار را بدانجا رساندند كه «استثمار» را «استعمار» ناميدند، با وحشيگرى اموال ملّتها را چپاول مى‏كنند و با بى‏شرمى ملل چپاول‏شده را وحشى و نيمه‏وحشى مى‏نامند، و حقّ توحش‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 124

    مى‏گيرند، قانون وضع مى‏كنند كه اگر يك نفر از آنان كسى را در مملكتهاى عقب‏افتاده بقتل برساند حق محاكمه‏ى او را در آن كشور ندارند ولى اگر سگى از آنها وسيله كسى از ملل تحت سلطه كشته شود مسئول است و بايد محاكمه گردد!!

    اين‏گونه تبليغات و رفتارها خواه‏ناخواه روحيه‏ى ملل تحت سلطه و بويژه نسل جوان را تضعيف و آنان را به خودباختگى كه همان غربزدگى است سوق مى‏دهد، بنابراين غربزدگى از آثار شوم سياست استثمارگران است.

    شرقزدگى و تمايل به مكتب سوسياليسم نيز از نظر جنبه‏هاى سياسى بهمين وضعيت شبيه است، زيرا همانطور كه استثمارگران راست براى بلعيدن ملل ضعيف به دست عمال خود تبليغاتى دارند، استثمارگران شرق هم با شعارهاى فريبنده و بوسيله‏ى رسانه‏هاى عمومى و به دست گردانندگان حزب و از حلقوم عمال سرسپرده‏ى خويش در ممالك اسلامى تبليغ مى‏كنند.

    اتفاقا تبليغات آنان در نسل جوان از تبليغات غربيان مؤثرتر است زيرا به طبع و سرشت جوانان خوش‏آيندتر و مناسبتر است، و بهمين جهت توانسته‏اند بسيارى جوانان غربزده را شرقزده نمايند، و هم‏اكنون نيز مى‏بينيم چه نشريات و شعارهاى فريبنده و چه كتابهاى سراپا دروغ و بدور از واقعيتى در ميان نسل جوان منتشر مى‏شود، و طبيعى است كه اين‏گونه تبليغات بر جوان سرخورده از غرب و ناآگاه از دين تأثير مى‏گذارد و خيلى زود مى‏تواند او را به گمراهى و انحراف بكشاند.

    ثانيا دولتهاى سرسپرده در ممالك اسلامى براى تضعيف دين و روحانيت، تبليغات ماركسيستى دولتى دارند، و بويژه در نيم قرن‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 125

    اخير اين‏گونه تبليغات در ايران فراوان ديده شده است.

    توضيح آنكه دولتهاى ضد ملّى و ضد اسلامى در ممالك اسلامى با ماركسيستها توافق دارند كه آنان جنبه‏هاى الحادى و ضد مذهبى ماركسيسم را تبليغ نمايند ولى از جنبه‏ى سياسى و اقتصادى و اجتماعى سخن نگويند!

    اين نوع تبليغات در همه‏ى كشورهاى اسلامى و بويژه در ايران عصر پهلوى بچشم مى‏خورد و حتى بسيارى از اين‏گونه ماركسيستها از حمايت كامل دولتها برخوردار بودند.

    اين‏گونه تبليغات براى دولتهاى طاغوتى اين نتيجه را داشت كه هم از دين به نفع خود استفاده مى‏بردند و هم با سست كردن ايمان مذهبى اجتماعى، دين و مذهب نتواند مانع و سدّ راه آنها در خيانتها و جنايتهايشان گردد، و سپاس خداى را ك مردم ما آگاهى داشتند يكى از علل سقوط رژيم منفور پهلوى همين دامن زدن آن رژيم به الحاد و بى‏دينى و تبليغات ماركسيسم دولتى بود.

    خلاصه آنكه تمايل نسل جوان به مكتب سوسياليسم علّت سياسى هم دارد.

    دعلّت چهارم تمايل نسل جوان به غرب و بعد به شرق، جنبه‏ى اجتماعى دارد: در قرن هيجده و نوزده تحوّل صنعتى غرب با آنكه فوايد و ارزشهاى بسيارى در برداشت، ولى روح ماديت را در همه‏جا و من جمله در جوامع اسلامى دميد، غربيان كه قافله سالار تحوّل و تمدّن جديد بودند در جلو و ديگران به دنبال آنان به سرعت به سوى ماديت سوق داده شدند؛ معنويت، اخلاق، فضائل انسانى و آخرت تقريبا فراموش شد، و از آن زمان تاكنون زندگى مادى و فردگرايى بر بشريت حكمفرماست. لازمه‏ى اين وضعيت استثمار

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 126

    ابرقدرتها و زير سلطه رفتن ملّتهاى ضعيف بوده است. در «سنن ابى داود» روايتى از پيامبر اسلام (ص) نقل شده كه از معجزات آن بزرگوار بشمار مى‏رود، و وضع مسلمانان را در اين دوره بيان مى‏فرمايد:

    «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يوشك ان تداعى عليكم الامم كتداعى الا كلة على قصصها قيل يا رسول الله فى قلة نحن يومئذ قال لا بل انتم كثيرون و لكّنكم غناء كغناء السيل فاذا كان كذلك فينزعنّ عن قلوبهم المهابة و يقذفنّ فى قلوبكم الوهن، قيل يا رسول اللّه و ما الوهن قال حب الدنيا و كراهة الموت»

    (فرمود: بزودى ملّتها استثمارگران بر شما بتازند همچون گرسنگانى كه بر كاسه‏هاى غذا فرود آيندذخائر شما را همچون گرسنگان ببلعدكسى پرسيد اى پيامبر خدا در آن زمان ما اندك هستيم؟ فرمود نه بلكه شما بسيياريد ولى همچون كف روى آب- يك مشت مسلمان بى‏روح و بى‏محتوائيدوقتى چنين شود مهابت شما از دل آنان بيرون مى‏رود و سستى و وهن در دل شما ريخته مى‏شود. كسى پرسيد اى پيامبر خدا، وهن چيست؟ فرمود دوستى دنيا و كراهت از مرگ. (اين هر دو از لوازم ماديگرى و پشت كردن به معنوياتست).

    آرى نسل جوان در ميحطى دنياپرست و ماديگرا پرورش يافته، روح شهامت دينى، شخصيت اسلامى و توجه به فضائل انسانى يا از اوّل در او دميده نشده و يا در محيط استثمارى كشورهاى عقب‏افتاده از او گرفته شده است، بهمين جهت زبونى و وابستگى به غير و ماده‏پرستى در او رشد كرده و نتيجه آنست كه گاهى به غرب و گاهى به شرق متمايل مى‏شود.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 127

    اگر شهامت و شخصيت و معنويت در اين‏گونه جوانان مى‏بود سنن ملّى و دينى خود را حفظ مى‏كرد، و هرگز غربزده نمى‏شد و حتّى نمى‏گذاشت غربيان در سرزمين او نفوذ كنند و مقدّرات ملّت او را بدست گيرند ...

    اگر شهامت و شخصيت اسلامى مى‏داشت، با عنوان «ماركسيسم اسلامى» نان خود را بر سفره‏ى ديگران نمى‏خورد و امتيازات اسلام را به اسم ديگران تمام نمى‏كرد! و هرگز ذخائر فرهنگى خود را رها نمى‏نمود تا خرافه‏ى ديگران را در لفافه‏ى عناوين اسلامى بگيرد ...

    نبايد فراموش كرد كه در انحراف جوانان، اجتماع اسلامى نيز مقصّر است، جوامعى كه در ظاهر مسلمانند و در عمل ضد اسلام، خواه‏ناخواه جوان را كه ناآگاه و يا كم‏اطلاع است و دلى پرشور و تأثيرپذير دارد، به اسلام و روش بزرگترهاى جامعه‏ى خودبدبين مى‏سازد و به سوسياليسم و انحرافات ديگر سوق مى‏دهد، بويژه كه عمال كمونيسم بين المللى نيز از اين‏گونه زمينه‏ها حداكثر سوء استفاده را نموده و با تبليغات پرزرق‏وبرق، انديشه و درك جوان را به سوى خويش منعطف مى‏سازند، و جوان بى‏خبر واقعا گمان مى‏كند كه مثلا شوروى بهشت موعودى است!

    هعلت پنجم گرايش جوانان به غرب‏وشرق جنبه‏ى غريزى دارد:

    غرائز تند و آتشين پس از رسيدن به سن بلوغ يكى پس از ديگرى در جوان از استعداد به فعليت مى‏رسد، و روزاروز شعله‏ورتر مى‏شود و به جوان تحرّك ويژه‏يى مى‏بخشد؛ امّا بى‏تجربگى و ناآگاهى جوان در ارضاء صحيح اين غرائز و جهل به كيفيت و كميت‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 128

    ارضاء و بى‏خبرى از آرمانهاى ديگران، موجب مى‏شود كه جوان بهر سو كه گمان كند آمال و آرزوهايش در آنجاست كشيده شود، مثلا غريزه‏ى علم‏يابى و حقيقت‏جوئى كه به نحوى نشانه‏ى نبوغ نيز هست در جوان سر برمى‏دارد، شورونشاط جوانى نيز به آن دامن مى‏زند، و جوان شتابان و مشتاق در مسير ارضاء آن حركت مى‏كند، و در اين مسير اگر سرابهايى را نيز به جاى علم و حقيقت برايش جلوه دهند فريب مى‏خورد و مى‏پذيرد.

    بسيارى از جوانان به دنبال سراب علم و تمدّن غرب گمراه و غربزده شدند، آنان عاشق غرب و غربى نبودند و علاقه به علم و تمدّن آنان را به گمراهى و غربزدگى كشاند.

    همينطور غريزه‏ى حبّ ثروت و درآمد و يا غريزه‏ى ديگر دوستى و عاطفه و رأفت نسبت به ديگران، و بويژه اين غريزه اگر بدرست ارضاء نگردد و در جوان عقده بيافريند، زمينه‏ى مناسبى براى عمّال سوسياليسم بدست مى‏دهد تا با تبليغات فريبنده به جوان تلقين نمايند كه گمشده‏ى او در شوروى، در مكتب سوسياليسم و پيش آقاى ماركس و لنين است! و روشن است كه جوان پر تحرّك و آناگاه از دين و سرخورده از جامعه و عقده‏مند از سمتها، اختلافها و محروميتهاى اقشار مستضعف و ستمديده‏ى جامعه، آمادگى لازم براى فريب خوردن و جذب به شرق و شرقزدگى را دارد، زيرا در مكتب سوسياليسم، مبارزه با ستم و استثمار و اختلاف طبقاتى و تأمين محرومان و اقتصاد سالم ... و وعده‏هاى پرآب و رنگ ديگر را در سرلوحه‏ى برنامه‏ها و تبليغات خود جا زده‏اند! و اين سراب فريبنده خيلى زود مى‏تواند چشم و عقل جوان را بدزدد و بخويش جذب نمايد.

    ايكاش ديوارهاى آهنين و سيمهاى خاردار چند صباحى‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 129

    برداشته مى‏شد، و برخى از آحاد آن ملّت كه در بهشت موعود سوسياليسم! زندگى مى‏كنند به جهنّم غير سوسياليستى! كشورهاى ما رفت‏وآمد مى‏كردند تا به دور از كنترلها و ظاهرسازيها معلوم شود جهنم كجاست و بهشت كجا ... ما نمى‏خواهيم بگوييم ايران ما بهشت است ولى اطمينان داريم كه بهشت پرخفقان شوروى كه نفس كشيدن در ان نيز بايد اجبارا حزبى باشد در مقايسه با ايران جهنّمى غير قابل تحمّل است.

    اين تذكّر لازم است كه بسيارى از چپ‏گرايان زمان ما چه اعتراف بكنند و چه نكنند با لجاجت و عصبيّت از سوسياليسم دست بر نمى‏دارند، اكثر آنان از وضع شوروى خبر دارند، و از اسلام و قوانين آن نيز باخبر شده‏اند، و بهمين جهت در مورد شوروى يا پرده‏پوشى مى‏كنند يا توجيه، و هنگاميكه از اسلام سخن به ميان مى‏آيد طفره مى‏روند و مى‏گويند قوانين اسلام ارزنده است ولى قابل پياده‏شدن نيست چرا كه در اين مدّت مديد پياده نشده است!! به اينها بايد گفت مگر ماركسيسم شما جائى پياده شده است؟ مگر نابودى صد مليون از مردم و تسلّط جابرانه بر ملّتهايى مظلوم پياده‏شدن مكتب شما محسوب مى‏شود؟ مگر ديكتاتورى حزبى شما توانسته است بيش از يك دهم مردم شوروى را حتّى اسما در ليست حزب ثبت نام نمايد؟ مگر مكتب شما پس از شصت سال حكومت توانسته است لا اقل يك مليون ماركسيست معتقد تحويل دهد؟

    شما كه بر اسلام خرده مى‏گيريد آيا نمى‏دانيد كه اسلام ظرف 20 سال بت‏پرستى را در جزيرة العرب براى هميشه دفن كرد و در كمتر از 50 سال نيمى از جهان را مسلمان كرد و سراسر جهان را متحوّل ساخت؟

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 130

    آيا اقتصاد همين مسلمان‏نماها با وجود آنكه بدرستى به اسلام عمل نمى‏شود، و عاطفه‏ى آنان، بشردوستى و ديگردوستى آنان و ...

    بهتر از هر جاى ديگر نيست؟ آيا پس از انقلاب اسلامى ايران با همه توطئه‏هاى شما و همدستان غربيتان، با نبودن امكانات كشاورزى نابودشده‏ى ايران ظرف يكسال و نيم احيا نشد و به مرز خودكفائى نرسيد؟ كارى ك شما پس از شصت سال در شوروى نتوانسته‏ايد و هر سال از امريكا و كانادا گندم وارد مى‏كنيد!

    شما كه از پيده شدن و نشدن مكتب سخن مى‏گوييد بايد پاسخگوى پياده نشدن مكتبتان باشيد وگرنه ما چنين مسأله‏يى را نقص مكتبى نمى‏دانيم چرا كه همه‏ى بشريت در تمام ادوار بطور بديهى قبول دارند كه «ستم» زشت و بد و نارواست و «عدالت» پسنديده و بايسته است در حاليكه هرگز عدالت به معناى واقعى كلمه در هيچ دوره‏يى پياده نشده و عملى نگشته است، امّا به اين جهت نمى‏توانيد بگوييد كه «عدالت» پسنديده نيست، اسلام نيز چنين است و اگر تاگنون امكان نيافته كه صد در صد پياده و عملى شود، مسئول و مقصر آنان مردم هستند و «اسلام بذات خود ندارد عيبى» ...

    اسلام همچنانكه قبلا گفته‏ايم و تبيين كرده‏ايم صد در صد منطبق و مطابق با فطرت است بخلاف سوسياليسم و سرمايه‏دارى كه بسيارى از اصول و فروع آنها با فطرت و سرشت انسان منافات دارد، و بهمين جهت اسلام بدون ترديد قابل پياده شدن است. و اگر پياده نشده دشمنان داخلى از قبيل معاويه‏ها و ديگر جبّاران و دشمنان خارجى نظير استثمارگران و نيز سستى خود مسلمان نمايان مانع آن بوده است و هم‏اكنون نيز مى‏بينيم كه شرق و غرب و ايادى داخلى آنان و بويژه چپ‏گرايان با تمام قوا مى‏كوشند كه انقلاب اسلامى به ثمر

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 131

    نرسد ... امّا وعده‏ى الهى است كه سرانجام حق پيروز و اسلام جهانى خواهد شد: «و لقد كتبنا فى الزبور بعد الذكر أن الارض يرثها عبادى الصالحون»[12] (همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه بندگان شايسته وارث زمين خواهند شد).

    «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظره على الدين كلّه و لو كره المشركون»[13]

    (اوست خدايى كه پيامبر خويش را با هدايت و دينى راستين و بر حق فرستاد تا بر همه‏ى اديان غلبه نمايدتنها دين اسلام بر جهان حكمفرما شودهرچند مشركان و كافران نخواهند).

    (پايان)

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 133

    * متابعت از گفتار و كردار ديگرى گاهى با توجّه و برهان است؛ لازمه‏ى اين گونه متابعت آنست كه بهترين اقوال و افعال را مى‏گيرد، و قول و عمل ناپسند را كنار مى‏گذارند و نمى‏پذيرد، در اصطلاح علمى اين متابعت «اقتباس» مى‏گويند، و اين نوع متابعت در تكامل و ترقّى فرد و جامعه نقش بسزائى دارد، و قرآن كريم نيز اين متابعت را پسنديده مى‏داند و به افرادى كه چنين روشى داشته باشند بشارت مى‏دهد و آنان را هدايت يافته و خردمند مى‏شمارد: «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم اللّه و اولئك هم اولو الالباب». و گاهى متابعت با توجّه ولى بدون استدلال و برهان است، اين متابعت «تقليد» نام دارد تقليد در همه‏جا ناپسند است جز آنجا كه انسان از موضوعى آگاهى نداشته باشد و ديگرى در آن موضوع تخصّص داشته باشد مثل پيروى بيمار از دستورات پزشك و يا پيورى افرادى كه در مسائل فقهى ناآگاهند از فقيه مجتهد؛ در چنين مواردى كه انسان خود اطلاع و آگاهى ندارد و امكان آموختن هم برايش نيست عقل حكم مى‏كند كه به متخصّص رجوع و از او پيروى نمايد.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 134

    قسم سوّم از متابعت، متابعت بصورت منابهه و محاكات است، كه بدون توجه و بدون استدلال پيروى مى‏كند، و اين نوع متابعت در حيوانات و اطفال و افراد عامى بسيار ديده مى‏شود.

    مى‏گويند در محافل علمى تجربه شده كه اگر از ده نفر 7 نفر چيزى كه خلاف واقع است بگويند آن سه نفر هم بدون توجه از آن هفت نفر متابعت كرده همان را مى‏گويند! (البتّه عوام از مردم كه استثنا هم دارد).

    حتّى مى‏گويند قبل از آزمايش تذكّرهم داده شده كه ممكن است فريبى در كار باشد در عين حال همينكه چند نفر با توجّه آن خلاف واقع را گفتند ديگران بدون توجه همان را تكرار كردند؛ مثلا تابلوئى نصب نمودند و روى آن خطّى قرمز كشيدند، از اوّلى سئوال مى‏شود كه خط رسم شده چه رنگ است، و او با توجه و عمدا برخلاف واقع مى‏گويد: «سبز است» و دوّمى و سوّمى و چهارمى و ... نيز با توجه و عمدا مى‏گويند سبز است شايد به نفر بيستم نرسد كه او بدون توجه مى‏گويد سبز است با آنكه مى‏بيند قرمز است!

    بهمين جهت است كه قرآن كريم يكى از معجزات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را تأثيرناپذيرى از محيط مى‏داند و اينكه او برنگ محيط جاهليت در نيامد و هيچ خرافه‏يى از خرافات محيط بر او اثر نگذاشت: «و النجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم و ما غوى» (قسم به ستاره آنگاه كه غروب كند، آنكه در ميان شماگمراهان‏بود گمراه شد، و در اجتماع هضم نگرديدبه رنگ محيط در نيامد-).

    براستى نيز معجزه است كه يك نفر امّى درس نخوانده در محيطى سراپا جهل و گمراهى و خرافات، كتابى چون قرآن عرضه كند، و نه تنها محيط بر او اثر نگذارد بلكه محيط را به رنگ خود درآورد! و اين به آن مى‏ماند كه يك قطره آب زلال در بركه‏يى پر از لجن بيافتد و نه تنها در آن بركه حل نشود و رنگ نگيرد كه همه‏ى بركه را نيز زلال سازد ...

    خلاصه‏ى كلام آنكه منابهه و محاكات كه در بيشتر عوام و در همه‏ى اطفال و حيوانات حكمفرماست. آنست كه از ديگرى بدون توجّه و استدلال و برهان متابعت شود.

    و امّا «ضد اقتباس» كه بلائى بزرگتر و زشتتر است آنست كه با توجّه و استدلال از گفتار و كردار ناپسند ديگران پيروى نمايد، و از خوبيها و پسنديده‏هاى آنان خوددارى نمايد، و اين همانست كه غربزده‏ها در اوج خودباختگى خود مى‏گفتند و انجام مى‏دادند، آنان مى‏گفتند جهان سوّم بايد از پيشرفتگان در تمدّن متابعت كند زيرا آنها الگو هستند، امّا اين تبعيت در چه بود؟ در اشاعه‏ى فحشا، بى‏عفتى، بى‏بندوبارى، بى‏عاطفگى، دنيا

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلددوم، ص: 135

    پرستى، سودجويى، عياشى و .. امّا در صنعت، در تمدّن، در نظم، در كار و كوشش و ... چيزى از غرب نمى‏آموختند و به پيشرفتى نائل نمى‏شدند.

    اين خودباختگى و خود گم‏كردگى كه در عصر حاضر در جوامع سوم در برابر مظاهر تمدّن غرب مشاهده مى‏كرديم براستى شگفت‏آور بود، و بايد گفت كه تقليد منابهه و محاكات نبود بلكه «ضد اقتباس» بود كه از مصيبتهاى بزرگ بشمار مى‏رود.



    [1]. وسائل جلد 13 كتاب فرض باب 9 رواية 5

    [2]. سورة توبه آيه‏ى 60

    [3]. سوره حشر آيه‏ى 7

    [4]. سوره توبه آيه‏ى 103

    [5]. سوره انفال آيه‏ى 41

    [6]. وسائل جلد 6 روايات باب 4 از ابواب زكوة غلات

    [7]. وسائل جلد 6 روايات باب 1 از ابواب ما يجب فيه الزكوة.

    [8]. سوره انفال آيه‏ى 1

    [9]. سوره طه آيه‏ى 20

    [10]. سوره عنكبوت آيه‏ى 45

    [11]. سوره انفال آيه‏ى 22

    [12]. سوره انبياء آيه‏ى 105

    [13]. سوره توبه، فتح، صف آيه‏ى 32، 28، 9

    چاپ
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365