مالكيت
دولت
هر دولتى براى ادارهى مملكت به بودجه و ثروت
نيازمند است، و اين نياز به دو جهت است: 1- براى مخارج برنامههاى عمومى دولت 2-
براى بالا بردن سطح زندگى همهى مردم و برطرف ساختن فقر فردى و فقر اجتماعى و
ايجاد تعادل و توازن در جامعه.
رفع نيازهاى اجتماعى در اسلام اوّلا با قانون
مواسات و نظاير آنكه از پايههاى اقتصاد اسلام است صورت مىگيرد، و ثانيا از
وظائف مهم حكومت اسلامى است.
از روايات بسيارى (كه صاحب وسائل در ابواب
مختلف نقل كرده) در مىيابيم كه كفالت جامعه از وظائف حكومت اسلامى است:
امام باقر عليه السلام مىفرمايد: «...
فكفالة رسول اللّه صلى عليه و آله ميتا ككفالته حيّا و كفالته حيّا ككلفالته ميتا)
(كفالت افراد امت اسلامى چه در زندگى و چه پس
از مرگ با رسول اكرم (ص)- حكومت اسلامىاست).
قرآن كريم نيز با صراحت مىفرمايد بيت المال
براى كفالت امت اسلامى بلكه براى كفالت همهى مردم است حتّى اگر مسلمان نباشند:
«انّما الصدقات للفقراء و المساكين و
العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و فى الرّقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن
السبيل فريضة من اللّه و اللّه عليهم حكيم»
«جز اين نيست كه صدقات [بيت المال] براى
كفالت فقراء
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
99
[افرادى كه دخلشان كمتر از خرجشان است] و مستمندان [افرادى كه هيچ دخلى
ندارند] و عاملان بيت المال [عمال دولت اسلامى] و افرادى كه اگر به آنان كمك شود
به اسلام تمايل پيدا مىكنند، و براى آزادى بردگان و اداى قرض بدهكاران، و در راه
خدا [جهاد براى مصالح عاليه اسلام و مصالح جامعه و رفع فقر اجتماعى] و براى
درماندگان در غربت، فريضه و قانون لازم الاجرائى از سوى خداست و خداوند دانا و
حكيم است».
مىبينيم كه آيهى شريفه صريحا تكفّل جامعهى
اسلامى و كسانىكه در پناه اسلامند و حتّى كسانىكه سر جنگ با اسلام ندارند را بر
عهده حكومت اسلامى مىداند، و اين كفالت را قانونى لازم الاجراء مىشمارد.
از آيه به خوبى استفاده مىشود كه بودجهى
دولت- بيت المالبايد در برنامههاى عمومى اعم از لشكرى و كشورى، علمى و سياسى و
اجتماعى و ... صرف شود؛ و نيز براى بالا بردن سطح زندگى همهى مردم و رفع فقر فردى
و فقر اجتماعى بكار رود تا در همهى قشرهاى جامعه تعادل و توازن بوجود آيد.
قرآن كريم صريحا مىفرمايد بر حكومت اسلامى
لازم است در جامعه توازن و تعادل بوجود آورد، باين معنا كه همهى قشرها را كفالت
كند تا توازن حفظ شود: «كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم» (- بيت المال براى تكفّل غير
اغنياء استتا ثروت تنها در دست توانگران نباشدبلكه تعادل و توازن اقتصادى بر
جامعه حكمفرما باشد-).
در روايات بسيارى مىيابيم كه حكومت اسلامى
نه تنها بايد حوائج اولّيه و ضرورى جامعه را تأمنى نمايد، بلكه لازم است در رفاه
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
100
نيز جامعه بكوشد. در رواياتى كه «صاحب وسائل» در باب 9 و 24 و 41 از ابواب
«مستحقّين زكات» در جلد 6 نقل كرده است اين مطلب به روشنى فهميده مىشود، زيرا در
بسيارى ازاينروايات اين جمله تكرار شده كه: «تعطيه حتى تغنيه» (از بيت المال
آنقدر به فقير بدهيد كه بىنياز شود).
و در برخى ازاينروايات، اين جمله ديده
مىشود: «قال و له هذه العروض فقال يا ابا محمّد فتأمرنى ان آمره ببيع داره و هى
عزّه و مسقط رأسه، او يبيع خادمه الذى يقيه الحر و البرد و يصون وجهه و وجه عياله
او آمره ان يبيع غلامه و جمله و هو معيشته و قّوته بل يأخذ الزكوة فهى له حلال و
لا يبيع داره و لا غلامه و لا جمله»
(ابو بصير گفت اوگيرنده زكاتاين ثروتها را
دارد، امام فرمود آيا مىگويى فرمان دهم كه خانهاش را كه مايهى عزت و جاى سكونت
اوست بفروشد؟ و يا خادمش را كه در گرما و سرما كمككنندهى او و مايه آبروى او و
خانوادهاش مىباشد بفروشد؟ و يا فرمان دهم كه غلامش و شترش را كه وسيله معيشت و
روزى اوست بفروشد؟!- خير لازم نيست هيچيك را بفروشدبلكه زكات بگيرد، و زكات براى
او حلال است و خانه و غلام و شترش را نفروشد.
و در برخى ازاينروايات مىخوانيم: «فليعطه
ما يأكل و يشرب و يكتسى و يتزوّج و يتصّدق و يحجّ» (از بيت المال به او بدهيدبراى
مخارج ضرورى اواز خوراك و پوشاك و ازدواج- و براى مخارج رفاهى اوجهت دستگيرى از
قرا و زيارت مستحبّى خانهى خدا)
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
101
نبايد فراموش كرد كه اسلام با آنكه به افراد مستضعف رسيدگى كرده و نه تنها
مخارج ضرورى كه حتى مخارج رفاهى آنان را نيز تامين مىكند، به آنان خانه، كمك
هزينهى تحصيلى، هزينهى مسافرتهاى مشروع مىدهد و اگر به مستخدم احتياج داشته
باشد و در شأن او باشد كه اگر نداشته باشد خلاف شأن اوست هزينهى استخدام مستخدم و
نگاهدارى او را نيز به او مىپردازد و ...
در عين حال تنپرورى و تنبلپرورى را هم
نمىپذيرد زيرا كسىكه بتواند با كسبوكار هزينهى زندگى خود را تأمين نمايد از
نظر اسلام غنى محسوب مىشود و اگر از بيت المال استفاده كند در فقه اسلام
اختلاسكننده محسوب مىشود. از نظر اسلام كسىكه مخارج يك سال خود را بالفعل دارد
مستغنى است، و نيز كسىكه مخارج يكسال خود را بالقوه دارد يعنى با كار مىتواند
خود و خانوادهاش را اداره نمايد مستغنى است.
بهمين جهتچنانكه در مباحث گذشته گفتيماسلام
به كاروكوشش بسيار تشويق و ترغيب كرده است.
و نيز از وظائف مهم حكومت اسلامى است كه
افراد را به كار وا دارد، و به كسانيكه كار ندارند كار بدهد و براى اين منظور
كارگاههاى دولتى يا كارگاههاى ملّى و خصوصى بوجود آورد. و افرادى را كه از كار
كردن شانه خالى مىكنند مجازات نمايد، و جبرا به كار گمارد، و اگر عذرى دارند،
عذرشان را رفع كند.
و اين وظيفهى مهم در مباحث «حكومت در اسلام»
ذكر شد و گفتيم كه وظيفهى حكومت اسلامى نظارت بر اجتماع است، و حكومت اسلامى بايد
براى كارگر كار پيدا كند و بر كارگر و كارفرما نظارت كامل داشته باشد، و تناسب
ميان مزد و توليد را در نظر بگيرد و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
102
مراقبت نمايد تا اجحافى بر كارگر و كارفرما نشود.
وظيفهى حكومت اسلامى است كه تنپرورها،
عياشها تنبلها را به كار گمارد.
وظيفهى حكومت اسلامى است كه تناسب ميان
توليد توزيع را حفظ كند تا تورّم يا گرانى و ... كه موجب شكست اقتصاد است پيدا
نشود؛ و بر نرخها، دادوستدها و ... نظارت كند؟؟؟
گرانفروشى و تقلّب و ... صورت نگيرد؛ حكومت
اسلامى بايد مراقب اقتصاد باشد تا بىكارى و كمكارى و گرانفروشى و تقلّب و
رباخوارى و رشوه و يا تورّم و كسادى و ... بر اقتصاد جامعه ضبه نزند.
در كتاب «اسد الغابه» مىخوانيم، امير مؤمنان
على عليه السلام اولين بار كه به مسجد كوفه آمدند افرادى را مشاهده كردند كه در
مسجد زندگى مىكنند، امام از حال آنان جويا شد، به عرض رساندند كه آنان «رجال
الحق» هستند! امام فرمود يعنى چه؟
عرض كردند آنان در مسجد سكونت دارند و عبادت
مىكنند، اگر برايشان خوراك و پوشاكى رسيد شكر مىكنند و اگر نرسيد صبر و شكيبائى
مىورزند!
امام فرمود: سگ هم همينطور است، اگر چيزى
بيابد مىخورد و الّا صبر مىكند. آنگاه با تازيانه آنان را از مسجد بيرون كرد و
فرمان داد كه از اين پس بايد كار كنند.
در كتاب «كافى» از امام صادق عليه السلام نقل
شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دادن يك صاع جوبه كسىكه قدرت كار كردن
داشت خوددارى فرمود، و او را نصيحت كرد و فرمود:
«من سئلنا اعطيناه و من لم يسئل عنّا اغناه
اللّه» (هركس از ما بخواهد
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
103
به او چيزى مىدهيم و اگر از ما نخواهد خدا او را بىنياز مىسازد)، و او را
به كار و هيزمكشى وادار نمود، و طولى نكشيد كه او ثروتمند شد؛ روزى بر شتر خود
سوار بود و از مقابل پيامبر (ص) عبور مىكرد، پيامبر (ص) همان جمله را تكرار كرد و
سپس فرمود: اگر آن روز يك صاع جو به تو داده بودم الآن هم به آن نيازمند بودى!
خلاصه آنكه:
الفهر دولتى و از جمله دولت اسلامى به بودجه
و ثروت نيازمند است تا هزينهى برنامهها را تأمين نمايد.
بهزينههاى دولتى دوگونه است، يكى هزينهى
امور لشكرى و كشورى، سياسى، علمى و اجتماعى و ... يعنى هزينهى برنامههاى عمومى
دولت. و ديگرى هزينهى امور اقتصادى جامعه جهت بالا بردن سطح زندگى افراد، ايجاد
توازن و تعادل در جامعه، ايجاد كار براى كارگران و كارمندان، نظارت همهجانبه بر
جامعه و ... دولت اسلامى بايد متكفّل مستضعفين باشد و سطح زندگى آنان را با سطح
زندگى ديگران توازن و تعادل بخشد.
جاسلام كسى را كه قدرت كار دارد مستغنى
مىداند، و اجازهى استفاده از بيت المال را به او نمىدهد، و اگر از بيت المال
استفاده كند اختلاس كرده است. بنابراين اسلام تنبلساز و تنپرور نيست.
دحكومت اسلامى بر همهى قشرها و بر همهى
شئون جامعه نظارت كامل دارد، و با هرچه كه بر اقتصاد جامعه لطمه بزند بشدّت مبارزه
مىكند، و همچنانكه در مباحث گذشته گفتيم بر ثروتهاى طبيعى هم نظارت كامل دارد و
مسئوليت مستقيم در بهرهبردارى از آنها بر عهدهى اوست، چنانكه بر تجارات داخلى و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
104
تجارات خارجى و قراردادهاى ملّى و قراردادهاى بين المللى و قراردادهاى خارجى
نيز نظارت دارد.
اينها خلاصهيى از مسئوليتهاى دولت اسلامى
براى پياده كردن اقتصاد اسلام است؛ و امكاناتى كه حكومت اسلامى براى اجراء اين
احكام در اختيار دارد و به عبارت ديگر بودجهيى كه اسلام براى حكومت قرار داده،
بطور خلاصه بشرح زير است:
1- ماليات ثابت و مستمر (اين ماليات اضافه بر
آنكه درآمدى براى دولت اسلامى است موجب توازن اجتماع نيز مىشود)
منظور از اين ماليات، ماليات بر توليدزكاتو
ماليات بر درآمدخمساست، و از قرآن و روايات در مىيابيم كه خمس و زكات به دولت
اسلامى تعلق دارد، و دولت بطور شركت در اموال سهيم است.
سيرهى رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) اين
بود كه زكات خمس را از بيت المال مىدانستند و قرآن كريم و روايات نيز همين موضوع
دلالت دارد؛ قرآن مىفرمايد: «خذ من اموالهم صدقة» (صدقهزكاترا از اموال آنان
بگير)
و مىفرمايد: «و اعلموا انّما غنمتم من شيئ
فان لله خمسه»
(بدانيد آنچه درآمد بدست آوريد پنج يك آن مال خداست).
اين دو آيه حاكى از آنست كه خمس و زكات
متعلّق به حكومت است، چنانكه از آيه خمس استفاده مىشود كه سهم حكومت بطور شركت
است، زيرا جملهى «فان اللّه خمسه» (همانا پنج يك آن متعلق به خداست) مثل آنست كه
بگوييم: يك دانگ از اين خانه متعلق به برادر صاحبخانه است. در روايات زيادى در
مورد زكات نيز همين موضوع دانسته مىشود، مثل رواياتى كه مىگويد:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
105
«فيما سقت السماء و الانهار العشر»
(در آنچه بوسيلهى باران و نهرها آبيارى شود، ده يك است). و مثل رواياتى كه
مىگويد: «ان الله عزّ و جّل فرض للفقراء فى مال الاغنياء ما يسعهم و لو علم ان
ذلك لا يسعهم لزادهم»
(خداى متعال در مال ثروتمندان براى فقرا به قدر كه آنان در رفاه باشند واجب
فرموده، و اگر اين مقدار فقرا را چنانكه در رفاه باشند تأمين نمىكرد خداى متعال
بيش از اين قرار مىداد).
خلاصه آنكه خمس و زكات مالياتى اسلامى و
مربوط به حكومت است، و هر دو بصورت مشاع و شركت در اموال مىباشد؛ ولى ذيل آيهى
خمس: «و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» و نيز آيهى «انّما الصدقات للفقراء»-
كه قبلا در مباحث گذشته از آن سخن گفتيمدر اين مطلب ظهور دارد كه نصف خمس متعلّق
به «سادات» و زكات متعلّق به «عنوان فقراء» است؛ ولى اگر دقّت شود در مىيابيم كه
اين دو آيهى شريفه در مقام بيان مصرف است، به اين معنا كه از جمله حكمتهاى جعل
خمس و زكات رفاه «سادات فقير» و «فقراء غير سادات» مىباشد، و شاهد بر اين مطلب
آنكه در آيهى خمس «لام» در «يتامى» و «مساكين» و «ابن سبيل» تكرار نشده، در
حاليكه براى «اللّه» و «رسول» و «ذوى القربى»- اماملام ذكر شده است، و نكتهى آن
همين است كه «يتامىمساكينابن سبيل» براى مصرف تعيين شدهاند، ولى
«اللّهرسولامام» مالك هستند (البته شخص مالك نيست و خدا و رسول و امام چون حاكم
هستند مالك خمس مىباشند)
و در آيهى زكاتانما الصدقات للفقراء- هم
شاهد بر اينكه حكومت مالك است نه اصناف هشتگانه، آنكه در فقه اسلام قطعى و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
106
مسلّم است كه اگر زكات فقط به فقير داده شود كفايت مىكند و لازم نيست كه ميان
هشت گروه تقسيم شود؛ و اگر اصنفا هشتگانه مالك بودند معنا نداشت كه برخى از آنان
محروم شوند و ملك آنان به ديگرى داده شود.
اين خلاصهى كلام بود و تفصيل آن به فقه
مربوط مىشود و از بحث ما در اين جزوه خارج است.
اين توضيح را لازم مىدانيم كه چون داعى بر
جعل زكات و جعل سهم سادات، رفاه فقرا و رفع فقر فردى و اجتماعى است، حكومت اسلامى
اجازه داده صاحبان مال خودشان بدون اجازهى حاكم اسلام زكات مال و سهم سادات را
بپردازند، و اين موضوع در زكات نزد فقها مسلّم است. و در خمس گرچه بىاشكال نيست
ولى مشهور نزد فقهاست.
استاد بزرگوار ما حضرت آية الله العظمى خمينى
مدّ ظلّه فرمودهاند: «در حاليكه خمس يكى از بازارهاى مسلمانان اگر بپردازند همهى
سادات را كفايت مىكند؛ چنين سرمايهى هنگفتى معلوم است كه كسى جز دولت مالك آن
نيست.»
تناسب حكم و موضوعى اقتضا دارد كه اينگونه
مالياتها براى دولت باشد، در همين ايران اگر آثار استعمار زدوده گردد و كشور خود
كفا شود و مسلمانان خمس و زكات را بپردازند، تنها زكات گندم و سهم سادات فقر فردى
را رفع خواهد كرد، و اگر زكات و سهم سادات متعلّق به دولت نباشدبه جهت آنكه مازاد
آن بىمصرف مىماندقانون خمس و زكات لغو و عبث خواهد بود.
2- از جمله امكانات و بودجههاى مالى دولت
وضع ماليات موقّت و غير مستمرّ است:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
107
در مباحث گذشته در مورد «وضع قانون» دانستيم كه حاكم اسلام مىتواند از حق
حكومت براى وضع قانون موقت استفاده كند كه در فقه به آن «احكام سلطانى» و «قوانين
متغيّر» مىگويند.
اگر وضعيّتى استثنائى پيش آيد حاكم مىتواند
مالياتهايى وضع كند يا مالياتهايى را لغو نمايد، چنانكه امير مؤمنان على عليه
السلام در حكومت خود بر «يابوها» مالياتى وضع كرد، و امام صادق عليه السلام «وجوب
خمس» را برداشت، و بعدا اين هر دو لغو شد و ائمه عليهم السلام خمس اموال را
مىگرفتند و بابت «يابوها» زكات نمىگرفتند.
بنابراين حكومت اسلام مىتواند در موارد
استثنائى مالياتهائى براى همه يا براى خصوص ثروتمندان وضع كند، مىتواند تجارتهاى
خارجى يا داخلى را انحصارى سازد، مىتواند ثروت امت اسلامى را در جهتى خاص بكشاند
... و اينقدرت حكومت اسلام اگر از وضع ماليات مستقيم و مستمرّ برتر و كارآمدتر
نباشد بدون ترديد كمتر نيست. به عنوان مثال وضعيت دخانيات را در دنياى امروز در
نظر بگيريد و دقت كنيد اگر دخانيات بدست حكومت اسلامى باشد، و حكومت بتواند آن را
به كلّى ملغى سازد، يا به كلّى انحصارى نمايد، يا به كلى آزاد قرار دهد چه انقلاب
بزرگى در اقتصاد بوجود مىآيد؟ و اگر وضع دخانيات چنين باشد مىتوان تصوّر كرد كه
اگر همهى معادن در دست حكومت اسلام قرار گيرد چه انقلاب عظيمى در اقتصاد رخ خواهد
داد.
3- از جمله راههاى درآمد و مبادى ملكيت دولت
اسلامى انفال است.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
108
«انفال» جمع «نفل»- به تحريكاست و معناى فارسى آن «زيادهها» است.
مثلا اراضى موات چون زائد بر زندگى و مالكيت
مستقيم مردم است به آن «نفل» مىگويند، ولى در واقع اراضى موات و ساير انفال از
ثروتهاى مهم جامعه است و حيات جامعه بدان بستگى دارد.
از قرآن شريف به خوبى استفاده مىشود كه مالك
انفال، حكومت اسلامى است: «يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول» (از تو در مورد انفال
مىپرسند، بگو انفال متعلق به خدا و رسول است).
مصاديق انفال در روايات پيشوايان معصوم (ع)
چند چيز است:
الفاراضى موات كه در مباحث گذشته ذكر كرديم،
و گفتيم ساحلها و به تعبير روايات «سيف البحار» و سر كوهها، و دامنهى كوهها و
درهها، و خلاصه هر زمينى كه آباد نيست و مالك شخصى ندارد و از آن جمله جزيرهها
را نيز، شامل مىشود.
بدرياها (و به بيانى كه قبلا گفتيم دريا و
آنچه در درياست) و زمين موات و آنچه در آن است از انفال است.
جمعادن، چه معادن آشكار (معادنى كه در سطح
زمين است مثل معدن نمك و سنگ و برخى خاكهاى قيمتى) و چه معادن پنهان (معادنى كه
زير زمين و درون كوهها است مثل نفت و فلزّات و ...)
داراضى كه بواسطهى سيطرهى مسلمين بدون جنگ
بدست مسلمانان مىافتد و به آنها و نيز به آنچه به غنيمت گرفته شده «فيئ»
مىگويند. (فيئ يعنى سايه، و به اينگونه غنائم فيئ گفتهاند چون مانند سايبان بر
مسلمانان سايه افكنده است)
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
109
هاملاك سلطنتى و دولتى منقول و غير منقول، يعنى اگر مسلمانان مملكتى را فتح
كنند، آنچه متعلق به دولت آن مملكت بوده به حكومت اسلام انتقال پيدا مىكند.
وارث افرادى كه وارث ندارند يا از نظر اسلام
ممنوع از ارث شدهاند (مثل افرادى كه به جهت كفر و ارتداد از ارث محروم شدهاند)
زهرچه مالك معيّن نداشته باشد، مثل «مجهول
المالك» و «لقطه» و عمدهى آن زمينهاى نيمهآباد است كه صاحب ندارد، و در روايات
«خربه» ناميده شده است، و شامل شهرها و روستاهايى كه در اثر سيل يا زلزله مردم آن
نابود شدهاند يا كوچ كردهاند و فعلا مالك معينى نداشته باشد، مىشود.
و زمينهايى كه صاحب ندارد، مثل جزيرهها كه
در روايات بر آنها چنين اطلاق شده: «كل ارض لا ربّ لها» (هر زمينى كه صاحب ندارد).
حاراضى و چيزهاى ديگرى كه با مصالحه به
مسلمانان واگذار شده باشد، مثل «فدك» و برخى از اراضى خيبر و اراضى اهل جزيه.
طاراضى آباد بالاصاله (كه به خودى خود ابادند
و كسى روى آن كارى انجام نداده) مثل نيزارها، جنگلها و جزيرههاى آباد.
صاحب وسائل روايات انفال را در كتاب زكات جلد
6 وسائل در ابواب انفال ذكر كرده و اين 9 قسمت ثروت به خوبى از آن روايات استفاده
مىشود.
4- راه ديگر براى مالكيت دولت، امكانات حكومت
در
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
110
تأسيس واحدهاى اقتصادى است؛ مثل بهرهبردارى از ثروتهاى طبيعى نظير آب، زمين،
معدن، مباحات اوليه، و مثل استفاده از تجارات داخلى و خارجى بطور انحصارى يا بصورت
شركت و مقاطعه و نظاير اينهاست، زيرا در مباحث قبلى گفتيم كه همهى ثروتهاى طبيعى
متعلّق به دولت است، بنابراين دولت مىتواند استفادهى ديگران از آنها را ممنوع
سازد و در انحصار خود قرار دهد، چنانكه با استفاده از حق حكومت مىتواند تجارات
خارجى و حتى داخلى را انحصارى اعلام نمايد.
بديهى است كه از اين طريق نيز امكانات مالى
چشمگيرى براى دولت حاصل مىشود.
آنچه ذكر شد خلاصهيى است از مالكيت دولت و
راههاى مالكيت او و امكانات مالى و بهرهبرداريهاى اقتصادى او.
اينك در پايان اين رساله لازم مىدانيم برخى
علل عمده و چشمگير گرايش نسل جوان را به مكتب سوسياليسم، به اختصار ذكر كنيم:
به عنوان مقدّمه بايد ياداور شويم كه جوانان
ما قبلا؟؟؟
عجيبى به غرب داشتند، تا آنجا كه براى
جامعهى ما و بويژه براى قشر جوان واژهى «غربزده» بكار مىرفت؛ و «غربزدگى» مثل
آفت زدگى براى ميوه، آفت بزرگ زندگى جوانان ما محسوب مىشد، و براستى نيز چنين بود
زيرا لازمهى غربزدگى تقليد كوركورانهى آنان از غرب بود كه براى عقل و شخصيت و
آزادى بلاى بزرگى است، و حتّى كار شيفتگى آنان در برابر غرب از تقليد گذشته بود و
مىتوان گفت به خودباختگى و منابها و محاكات كشيده بود، و رفتارشان نه تقليد و
اقتباس بلكه دقيقا «ضد اقتباس» مىبوده
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
111
ولى به تدريج از اين غربزدگى و خودباختگى سرخوردند، زيرا هرچه در اين راه پيش
رفتند به جائى نرسيدند، و مطلوب خود را كه گمان مىكردند با متابعت از غربيان بدست
مىآورند نيافتند، دريافتند كه اشتباه رفتهاند دريافتند كه غربزدگى طعمه
استثمارشدن است، دريافتند كه گمشدهى خود را در پيروى از غرب نمىيابند، دريافتند
كه غربيان خود در آتش نابسامانيها و درماندگيهاى گوناگونى مىسوزند؛ و سرانجام
همچنانكه پايان هر عمل بيهودهى مستمرّى است از غرب و غربزدگى سرخوردند و وازده شدند،
چنانكه اين وازدگى در خود غربيان نيز ديده مىشود.
امّا گروههاى از غربزدگان ما از چاه درآمدند
و به چاله ديگرى گرفتار شدند، و آن تمايل به شرق و شرقزدگى است! و اين بلائى
بزرگتر از پيشين است چرا كه در غربزدگى مكتبى در كار نبود و در شرقزدگى شيفتگى و
تمايلى انحرافى به يك مكتب و يك عقيده و يك فكر در كار است.
اينك ما در برخى جوانان با اين شرقزدگى روبرو
هستيم، سخن ما در اين است كه چرا نسل جوان گاهى غربزده و گاهى شرقزده مىشود و چرا
اسلام زده نمىشود؟!
چرا به دينى كه با عقل و فطرت و مليت انان
همراه است، شالودهى فرهنگشان بر آن بنا شده، صد درصد فطرى و خردمندانه است،
قوانينش سعادت انسان را در همهى ابعاد وجوديش تأمين مىكند، اقتصادش معقولترين
اقتصادهاست (و ما خلاصهيى از آنرا در اين سرى مباحث يادآور شويم) ... چرا به چنين
دينى گروههايى از جوانان گرايش ندارند؟ مگر از غرب چه ديند كه غربزده شدند؟ و
هماكنون از شرق چه مىبينند كه به شرق متمايل شوند؟!
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
112
به نظر ما مهمترين علل غربزدگى و شرقزدگى يكى است، و در ريشه مشترك است، برخى
از اين علل اقتصادى و برخى عقيدتى و برخى سياسى و برخى اجتماعى است و برخى هم به
غرايز مربوط مىشود؛ و اينك توضيح مطلب:
الفاروپا در اصل الفباى تمدّن را از
مسلمانان اخذ كرد، و با عقيدهيى كه در طول قرنها شكست و عقبافتادگى در برابر
دنياى اسلام داشت به خودسازى پرداخت، و بويژه در ماديّات و صنايع بسيار كوشيد و پيشرفت؛
سير صعودى غرب در كسب قدرتهاى مادّى و پيشرفتهاى صنعتى همراه با سير نزولى دنياى
اسلام و انحطاط همهگير اين سوى جهان بود؛ و همين عقبماندگى و تنزّل و نياز جوامع
اسلامى در ماديات و صنعت به غرب، موجب خودباختگى جوانان ما شد و غربزدگى معنايى جز
همين خودباختگى ندارد.
امّا همچنانكه گفتيم در طول چند دهه،
سوغاتهاى تمدّن غرب كه چيزى جز استثمار، بىبندوبارى، تجاوز و تعدّى، دنياپرستى و
بىخبرى از معنويت انسان، بهرهورى يكدسته و محروميت ديگران و نتيجتا شكاف طبقاتى
و ... نبود موجب شد كه غربزدگان وازده شدند و از غرب سرخوردند و نه تنها سرخوردند
كه عقدهى بزرگى نيز پيدا كردند ...
از سوى ديگر مكتب سوسياليسم كه مدّعى طرفدارى
از كارگر و رنجبر و مبارزه با استثمار بود، به جهت تباهى نظام اجتماعى غربيان در
غرب ظهور كرد و در قسمتى از شرق به زور سرنيزه حاكم شد؛ واخوردگان از غرب در جوامع
ما و جوانان عقدهمند از فجايع غربى، اين پير زال را عروسى فريبنده پنداشتند، و آن
را گمشدهى خويش گمان كردند، و تحت تأثير تبليغات كوركنندهى سوسياليستى
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
113
كه دين را مايهى تخدير و تنزّل و ركود جلوه مىداد، از اصالت خويش و دينى كه
اگر بدرستى بدان پاىبند باشند موجب سعادت آنان است دست شستند و به دامن آن پير
زال كه از دور عروسى مىنمود چنگ زدند.
سوسياليستها با شعارهاى فريبندهيى از قبيل:
«توليد به كارگر اختصاص دارد»، «كارفرما متجاوز، دزد و زالوئى است كه خون كارگر را
مىمكد»، «اختلاف طبقاتى بايد نابود شود» و ... به فريب جوانان پرداختند، شعارهايى
كه در جوامع سوسياليستى اثرى از عمل به آن وجود ندارد و به جاى عمل به آنها به
كارگر و رنجبر جز سرنيزه و خفقان چيزى اهداء نكردند! امّا براى تحميق جوانان در
جوامع جهان سوّم بسيار بكار مىبرند، و نسل جوان هم به جهت شور جوانى و صفاى ذهن
مىپسندد و مىخواهد كه واقعا شكاف طبقاتى نباشد، همه در رفاه باشند، زور كارفرما
و ظلم ارتش طاغوتى و تكبّر رئيسان و سردمداران طاغوتى در ميان نباشد؛ و بدين ترتيب
گمان مىكند گمشده و مطلوب خود را در رژيم شرقى يافته است!
بنسل جوان بلكه بسيارى از مسلمانان از
قوانين حياتبخش اسلام و امتيازات آن بر ديگر مكاتب بىخبرند، و اين بىخبرى در
بسيارى چنان است كه حتّى از الفباى اسلام نيز اطلاعى ندارند، و دورى جوامع اسلامى
از حقايق اسلام به جايى رسيده كه گفتار پيامبر (ص) را به خاطر مىآورد كه فرمود:
«لا يبقى من الاسلام الّا اسمه و لا يبقى من القرآن الّا رسمه» (از اسلام جز اسمى
و از قرآن جز خطّ و نوشتهيى باقى نمىماند) يعنى اگر دقت كنيم مىبينيم حتّى
مسلمانان پاىبند به اسلام نيز آگاهيشان از اسلام و معارف آن همانقدر است كه از
پدرومادر و محيط به او رسيده و در يافته است؛
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
114
بسيارى از تحصيلكردهها را مىبينيم كه در علوم رياضى يا طبيعى يا ديگر علوم
روز تخصّصهايى دارند امّا از دين خويش بىاطلاعند!
اين بىخبرى و جهل كه مايهى بسيارى
مصيبتهاست از كجا سرچشمه گرفته است؟
پاسخ آنست كه:
يكى از علّتهاى آن كوتاهى نسل جوان در توجّه
به مبانى دينى و آموزشهاى اسلامى است چرا كه اگر نسل جوان يكصدم توجهى كه به ساير
علوم داشت نسبت به آموزش مبانى دينى و معارف اسلامى ابراز مىكرد وضعيت اين چنين
نمىبود،
علّت ديگر دخالتهاى بىمورد و بدون آگاهى
برخى از جوانان در مفاهيم اسلامى است، يعنى گمان مىكنند كه چون در فلان رشته
تحصيلاتى كردهاند يا در فلان رشته تخصّصى دارند مىتوانند در معارف اسلام نيز
اظهار نظر نمايند! مثلا در مورد «نماز» كه ستون دين است و رابطهى وجود ناچيزى است
با هستى نامتناهى حق: «اقم الصلوة لذكرى» (نماز را بپادار براى آنكه در
ياد من باشى) و كنترلكنندهى غرائز است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و النكر» (همانا نماز از گناهان و
زشتيها باز مىدارد) و صدها علت عالى روحى و معنوى دارد؛ ديده شده كه برخى
خامانديشان اظهار نظر كردهاند كه «نماز ورزش است و چون ورزش هماكنون از نظر
فنّى ترقى كرده است پس به نماز ديگر نيازى نيست!!»
و يا روزه را كه موجب تشبّه روزهدار به
پروردگار جهان و نيز كنترلكنندهى همهى غرائز است و صدها علت و فايدهى معنوى
ديگر دارد در فوايد و علل بهداشتى آن منحصر مىنمايند، و نتيجه مىگيرند
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
115
كه چون بهداشت ترقى كرده پس روزه لازم نيست!! و بالاخره دين را فقط براى آباد
ساختن دنيا مىدانند و مىپندارند دين فقط براى سامان بخشيدن به اقتصاد مردم آمده
است، با اين طرز فكر است كه گاهى مىبينيم مىگويند: دل پاك باشد نماز مهم نيست!
با ظلم مبارزه كن، دين فقط همين است! شكاف طبقاتى را از ميان بردار كه سرلوحهى
اسلام است! و ...
با همين عناوين به ماركسيسم تمايل پيدا
مىكنند، حتى به نام اسلام، كتاب ماركسيسم اسلامى مىنويسند، مكتب مىسازند، تبليغ
مىكنند و ...!
ما نمىگوييم نسل جوان بايد در دين اظهار نظر
نمايد، زيرا اسلام دين تعقّل و تفكّر و اقتباس است، اسلام كسى را كه تعقّل و اظهار
نظر نداشته باشد گاهى از پستترين جنبدگان مىشمارد:
«انّ شرّ الدّواب عند الله الصّم البكم الذين
لا يعقلون»
(همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند، افراد گنگ و كرى هستند كه تعقّل نمىكنند)، و
در كلام امير مؤمنان عليه السلام نيز افرادى كه نه مىدانند و نه مىآموزند به
حشرات تشبيه شدهاند: «الناس امّا عالم او متعلّم اوهمج» (مردم يا عالم و يا
متعلّم و يا چون حشرات سرگردان هستند).
بنابراين ما نمىگوييم از دين حرف نزنند بلكه
مىگوييم با نداشتن علم دين چرا در دين دخالت مىكنند، كسىكه در مسائل توحيد
اسلام با پيچيدگيهايش، و در مسائل اقتصاد اسلام با آن گستردگى و در مسائل اجتماعى
و سياسى اسلام با دقائقى كه در آنست وارد نيست چرا به خود اجازه مىدهد مثل يك
متخصّص اظهار نظر كند؟! و شگفتآورتر آنكه گاهى متخصصين در اين فنون
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
116
و در اروپا زمزمهى «دين با علم سازگار نيست» بلند شد، و برخى از افراد كه در
علوم طبيعى دانا ولى در علوم الهى نادان و مقلّد كليسا بودند، منكر دين و خدا
شدند.
البته در برابر دينى كه كليسا معرّف آن بود
بايد به اين منكران حق داد كه انكار نمايند، زيرا دينى كه منكر علم و دشمن آن
باشد، دينى كه (به گفتهى فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت) خدا را چنين معرفى
نمايد: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد!!»
دينى كه عشاء ربّانى داشته باشد!
دينى كه بهشت فردوسى مىكند و در ازاء پول
گناهكاران را مىبخشد!
دينى كه خداى آن در قالب مادّى معرّفى شود!
دينى كه همهى غرائز را سركوب كرده و اجازه
هيچگونه بهرهورى صحيح را هم نمىدهد، و به گفتهى «راسل»: «تعليمات كليسا بشر را
ميان دو بدبختى و حرمان قرار مىدهد، يا بايد در دنيا بدبخت و محروم از نعمتهاى آن
باشد يا در آخرت، و الزامام بايد يكى از اين دو بدبختى را پذيرفت!!»
بديهى است چنين دين و خدايى براى يك دانشمند
قابل قبول نيست، و او سر به اعتراض و انكار برخواهد داشت و شعار «دين با علم
سازگار نيست» سرخواهد داد.
از اين جهت به دانشمندان اروپائى كه منكر دين
كليسايى شدند بايد حق داد، امّا از جهت ديگر اين انتقاد وارد است كه يك دانشمند
نبايد مقلّد محيط و تحت تأثير آموختههاى پدران و مادران خود از كليسا باشد، و
نبايد به جهت خرافات كليسا و نارسائى مسيحيت
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
118
تحريف شده بطور كلى منكر دين و خدا شود، زيرا اگر دانشمندان همچنانكه در علوم
تجربى و طبيعى دقّت و ژرفبينى داشتند در دين نيز تعمّق و تحقيق بكار مىبردند
بدون ترديد خداى واحد حقيقى و دين راستين را مىيافتند، مگر كتاب «اثبات وجود خدا»
را چهل تن از همين دانشمندان ننوشتهاند كه همگى آنان با برهان علمى برآمده از
تخصّص در رشتهى خويش خدا را اثبات كرده و به او ايمان آوردهاند؟ بخصوص كه علوم
الهى گرچه در برخى امور و موارد پيچوخمهاى فنّى دارد ولى اصل اثبات وجود خداى
متعال (صرف نظر از دليل فطرت كه انسان در بنبستها خدا را مىيابد) مشكل نيست؛
مىگويند «پاستور» در سقف آزمايشگاه خود شبيه منظومهى شمسى را تعبيه كرده بود، و هنگامى
كه كليد برق را مىزد منظومه با نظمى شبيه منظومه شمسى حركت مىكرد. روزى يكى از
دوستان او كه منكر خدا بود و قبلا پاستور با او بحث و مذاكره داشت به ديدن پاستور
آمد، ضمن گفتگو پاستور كليد برق را زد و منظومه به كار افتاد، دوستش كه مجذوب اين
ابتكار و اختراع شده بود پرسيد چه كسى اين را ساخته است؟ پاستور با خونسردى و
بىاعتنايى گفت اين دستگاه سازندهيى ندارد و خودبخود در سقف آزمايشگاه من بوجود
آمده است!!
دوست پاستور عصبانى شد و گفت: چرا مسخره
مىكنى، منكه ديوانه نيستم!
سرانجام پس از مدتى پافشارى پاستور در اينكه
اين اختراع سازندهيى ندارد و انكار شديد دوستش، پاستور پاسخ داد: دوست عزيز اگر
اين منظومه به اين كوچكى و حركت منظم آن را نمىتوان پذيرفت كه سازندهيى نداشته
باشد چگونه مىتوان قبول كرد كه جهان
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
119
پهناور ما با آنهم نظم و حركات منظم و دقيق بدون خالق و سازنده باشد؟!
بنابراين بايد گفت شايعهى انكار خدا در
اروپا واكنش طبيعى تفتيش عقايد اربابان كليسا بوده است، و طولى هم نكشيد كه
شايعهى انكار خدا جاى خود را به كتابها و مقالههايى براى اثبات وجود خدا داد.
دانشمند شهيد مرحوم مطّهرى در كتاب «علل
گرايش به ماديگرى» يكى ديگر از علل را نارسائى مفاهيم فلسفى دانستهاند و بحث
مفصّلى زير همين عنوان آوردهاند، و ما براى تتميم مطلب، گفتار فلاسفهى غرب را از
آنجا نقل مىكنيم:
حقيقت اين است كه اروپا در آنچه حكمت الهى
ناميده مىشود بسيار عقب است، و مىتوان گفت كه اروپا اصولا فلسفهى اسلام را درك
نكرده است، زيرا در فلسفهى اروپا به مسائل مضحكى برخورد مىكنيم كه برايمان آشكار
مىسازد آنان الفباى فلسفهى اسلامى را نيز دريافتهاند. و اينك به برخى اشاره
مىكنيم:
1- «علت العلل»- علت نخستين-
اين مسأله در اروپا مشهور است و فلاسفهى غرب
در مورد آن اظهار نظرهاى گوناگونى داشتهاند؛ هگل كه از بزرگان فلسفهى اروپا
بشمار مىرود در مورد علة العلل (بنا به نقل فروغى در سير حكمت در اروپا) مىگويد:
در حلّ معمّاى جهان آفرينش نبايد بدنبال علّت
فاعلى برويم، زيرا از طرفى ذهن به تسلسل راضى نمىشود، و ناچار علّت نخستين
مىخواهد، و از طرفى چون علّت نخستين در نظر بگيريم معمّا حل نشده و طبع قانع
نمىگردد، و اين مشكل باقى است كه علت نخستين چرا علت نخستين است.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
120
نظير همين عبارت را از «كانت» كه غربيان او را به بزرگى ياد مىكنند، و از
«سپنسر» كه او نيز از فلاسفهى غربى است، و از «سارتر» كه شهرت دارد، و از فيلسوف
معاصر انگليسى «راسل» كه او را فيلسوف غرب مىنامند، نيز نقل شده است. «راسل»
مىگويد: «در جوانى علة العلل را پذيرفته بودم تا در سنّ هجده سالگى به اين جمله
برخورد كردم كه كسى گفته بود پدرم به من گفت «چه كسى مرا آفريده است» جواب ندارد
زيرا بلافاصله اين سؤال پيش مىآيد «چه كسى خدا را آفريده است»! بعد مىگويد:
جملهيى به اين سادگى دروغ برهان علة العل را برايم آشكار ساخت، و هنوز هم آنرا
دروغ مىدانم!!
ما فعلا نمىخواهيم بحث فلسفى «اصالة الوجود»
را از نظر فلسفهى اسلامى بيان كنيم (مرحوم مطّهرى مشروحا آن را ذكر كرده است شكر
الله سعيه)، در اينجا فقط مىخواهيم بگوييم اين فلاسفهى بزرگ غرب به قدر يك
معلّم مكتب كه در دهات ايران به بچهها قرآن خواندن مىآموزد از خداشناسى و برهان
علة العلل آگاهى ندارند، زيرا بسيار اتفاق افتاده و مشهور است كه اطفال نوآموز از
«ملّا مكتبى» مىپرسند: چه كسى ما را آفريده است.
و او پاسخ مىدهد: خدا.
بچهها مىپرسند: خدا را چه كسى آفريده است.
؟؟؟ او براى تفهيم به بچهها مىگويد: هرچيزى
كه رطوبت و ترى
دارد از آب است، حالا شما بگوييد رطوبت و ترى
آب از چيست؟
و بچهها در مىيابند كه آب خودش ذاتاتر است
و چيزى آنرا تر نكرده است، و با اين مقدّمه در مىيابند كه هستى هرچيز از خداست
ولى خدا عين هستى است و هستى عين ذات اوست و نياز به خالق
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
121
آيا خندهآور نيست كه «راسل» پس از هفتاد سال ادّعاى علم و فلسفه برهان روشن
علّت العلل را در نيافته و مىگويد هنوز آن را دروغ مىدانم!
2- مسألهى ديگرى كه در غرب غوغائى بيا كرد
نظريهى «لامارك» و «داروين» در مورد «اصل تكامل يا اصل انطباق با محيط» است. با
آنكه مىگويند داروين به خدا و مذهب اعتقاد داشته و حتى در لحظات مرگ كتاب مقدس را
به سينه چسبانده، و در نوشتههايش نيز به ايمان به خدا اعتراف كرده است؛ و نيز با
آنكه مىگويند در فرضيهى خود ششبار اظهار نظر كرده و بعدا هم فرضيهى او صورت
علمى بخود نگرفته است در عين حال نظريهى او را صد درصد مخالف خدا معرفى كردهاند.
بهرحال فرضيهى داروين در گرايش غربيها و شرقيهاى غربزده به ماديگرى تأثير چشمگيرى
داشته است در حاليكه مسأله «اصل تكامل» هيچ ربطى به خداشناسى ندارد. در سرزمين خود
ما «ملّا صدراى شيرازى» فيلسوف مشهور كه سراسر كتاب «اسفار» او در ردّ مادّيت و
اثبات وجود خداست، حركت جوهرى را اثبات كرده است، بنا بر اصل حركت جوهرى همهچيز
در طبيعت تدريجى الوجود بوده و هيچ امر ثابتى در طبيعيت نمىيابيد. (اگر كسى
بخواهد از اين راه به برهان نظم اشكالى وارد سازد «برهان احتمالات» كه از براهين
متقن علم رياضى است جلوى او را مىگيرد).
البته «اصل انطباق با محيط» كه يكى از مصاديق
آن بوجود آمدن انسان از تكامل ميمون است با ظواهر اديان سازگار نيست، ولى بايد گفت
اوّلا صرف فرضيهيى كه صورت علمى ندارد نمىتواند در مقابل وحى پذيرفته شود، ثانيا
اگر اين فرضيه درست است بايد تداوم و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
122
استمرار داشته باشد در حاليكه هماكنون عقيم است، ثالثا اين فرضيه بعد از
داروين از نظر دانش زيستشناسى باطل و نادرست شناخته شد (گرچه در كتابهاى فرهنگ
استعمارى ما از آن دست برنداشتهاند).
3- يكى ديگر از مسائلى كه فيلسوف نمايان غربى
را به ماديگرى كشانده است مسألهى «جبر و اختيار» و «قضاوقدر» است.
بحثى در فلسفه است كه آيا انسان در كارهاى
خود آزاد است يا مجبور و بىاختيار؟ و نيز قضاوقدر به چه معناست؟ آيا در كارها و
امور حكم قطعى الهى بر طبق حدود و اندازههاست يا خير؟
«سارتر» در اين مسأله به گمراهى افتاده و
مىگويد: چون به آزادى ايمان دارم نمىتوانم به خدا ايمان داشته باشم! زيرا اگر
خدا را بپذيرم ناچارم قضاوقدر را بپذيرم، و اگر قضاوقدر را بپذيرم آزادى فرد را
نمىتوانم بپذيرم و چون مىخواهم آزادى را بپذيرم و به آزادى علاقه و ايمان دارم
پس به خدا ايمان ندارم!!
شگفتآور است كه «سارتر» و ديگر فيلسوفنماها
نتوانستهاند درك كنند كه قضاوقدر با اختيار انسان منافاتى ندارد، و به تعبير طلاب
علومى دينى: قضاوقدر الهى دربارهى انسان اين است كه در كارها آزاد است:
به عبارت ديگر بشر از نظر اديان آزادى و
مختار در كارهاست، و بهمين جهت مكلّف است و اديان براى او تعيين تكليف نمودهاند؛
از نظر عقل و عقلا نيز آزاد است و بهمين جهت عقلا براى انسان قانون وضع مىكنند و
نيكوكار را تحسين و بدكار را تقبيح مىنمايند، و اين آزادى هيچ منافاتى با قضاى
عام الهى (حكم خداوند بطور عموم كه
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
123
شامل افعال انسان نيز مىشود) و قدر الهى (اندازهگيرى پروردگار طبق مصالح
واقعى و نفس الامرى در همهچيز كه شامل افعال انسان نيز هست) ندارد، بلكه قضاوقدر
مؤكّد اختيار است. يعنى حكم پروردگار و اندازهگيرى او در مورد انسان اين است كه
در افعال آزاد باشد، بنابراين آزادى انسان حتمى است و نمىتواند مجبور باشد زيرا
جبر منافات با قضاوقدر دارد.
خلاصه آنكه غربزدگان ما چون ديدند در غرب
شهرت يافته كه علم با دين سازگار نيست، طوطىوار همين را تكرار كردند، در حاليكه
در غرب نارسائى مفاهيم دينى مسيحيت و زورگويى اربابان كليسا و نيز نادانى
فيلسوفنماها موجب شد چنين تصوّرى برايشان پيش آيد، ولى در شرق كه اسلامش نارسائى
ندارد، و پيشوايان دينيش همچون اربابان كليسا كسى را بجرم علم تعقيب نكردهاند و
فيلسوفانش افرادى نظير صدر المتألّهين شيرازى بودهاند، معنا ندارد كه از منافات
علم با دين سخن بگويند، مگر آنكه صرفا به تقليد كوركورانه از غربيان چنين ناروائى
بر زبان آورند، آرى:
خلق را
تقليدشان بر باد داد
|
|
اى دو صد
لعنت بر اين تقليد باد
|
|
|
|
***
جعلّت ديگر غربزدگى و سپس شرقزدگى نسل جوان، علّت سياسى است؛ استعمارگران
براى غارت جهان سوّم از راههاى گوناگونى استفاده مىكنند، و يكى از آنها «تبليغات»
است، و در تبليغات خود كار را بدانجا رساندند كه «استثمار» را «استعمار» ناميدند،
با وحشيگرى اموال ملّتها را چپاول مىكنند و با بىشرمى ملل چپاولشده را وحشى و
نيمهوحشى مىنامند، و حقّ توحش
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
124
مىگيرند، قانون وضع مىكنند كه اگر يك نفر از آنان كسى را در مملكتهاى
عقبافتاده بقتل برساند حق محاكمهى او را در آن كشور ندارند ولى اگر سگى از آنها
وسيله كسى از ملل تحت سلطه كشته شود مسئول است و بايد محاكمه گردد!!
اينگونه تبليغات و رفتارها خواهناخواه
روحيهى ملل تحت سلطه و بويژه نسل جوان را تضعيف و آنان را به خودباختگى كه همان
غربزدگى است سوق مىدهد، بنابراين غربزدگى از آثار شوم سياست استثمارگران است.
شرقزدگى و تمايل به مكتب سوسياليسم نيز از
نظر جنبههاى سياسى بهمين وضعيت شبيه است، زيرا همانطور كه استثمارگران راست براى
بلعيدن ملل ضعيف به دست عمال خود تبليغاتى دارند، استثمارگران شرق هم با شعارهاى
فريبنده و بوسيلهى رسانههاى عمومى و به دست گردانندگان حزب و از حلقوم عمال
سرسپردهى خويش در ممالك اسلامى تبليغ مىكنند.
اتفاقا تبليغات آنان در نسل جوان از تبليغات
غربيان مؤثرتر است زيرا به طبع و سرشت جوانان خوشآيندتر و مناسبتر است، و بهمين
جهت توانستهاند بسيارى جوانان غربزده را شرقزده نمايند، و هماكنون نيز مىبينيم
چه نشريات و شعارهاى فريبنده و چه كتابهاى سراپا دروغ و بدور از واقعيتى در ميان
نسل جوان منتشر مىشود، و طبيعى است كه اينگونه تبليغات بر جوان سرخورده از غرب و
ناآگاه از دين تأثير مىگذارد و خيلى زود مىتواند او را به گمراهى و انحراف
بكشاند.
ثانيا دولتهاى سرسپرده در ممالك اسلامى براى
تضعيف دين و روحانيت، تبليغات ماركسيستى دولتى دارند، و بويژه در نيم قرن
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
125
اخير اينگونه تبليغات در ايران فراوان ديده شده است.
توضيح آنكه دولتهاى ضد ملّى و ضد اسلامى در
ممالك اسلامى با ماركسيستها توافق دارند كه آنان جنبههاى الحادى و ضد مذهبى
ماركسيسم را تبليغ نمايند ولى از جنبهى سياسى و اقتصادى و اجتماعى سخن نگويند!
اين نوع تبليغات در همهى كشورهاى اسلامى و
بويژه در ايران عصر پهلوى بچشم مىخورد و حتى بسيارى از اينگونه ماركسيستها از
حمايت كامل دولتها برخوردار بودند.
اينگونه تبليغات براى دولتهاى طاغوتى اين
نتيجه را داشت كه هم از دين به نفع خود استفاده مىبردند و هم با سست كردن ايمان
مذهبى اجتماعى، دين و مذهب نتواند مانع و سدّ راه آنها در خيانتها و جنايتهايشان
گردد، و سپاس خداى را ك مردم ما آگاهى داشتند يكى از علل سقوط رژيم منفور پهلوى
همين دامن زدن آن رژيم به الحاد و بىدينى و تبليغات ماركسيسم دولتى بود.
خلاصه آنكه تمايل نسل جوان به مكتب سوسياليسم
علّت سياسى هم دارد.
دعلّت چهارم تمايل نسل جوان به غرب و بعد به
شرق، جنبهى اجتماعى دارد: در قرن هيجده و نوزده تحوّل صنعتى غرب با آنكه فوايد و
ارزشهاى بسيارى در برداشت، ولى روح ماديت را در همهجا و من جمله در جوامع اسلامى
دميد، غربيان كه قافله سالار تحوّل و تمدّن جديد بودند در جلو و ديگران به دنبال
آنان به سرعت به سوى ماديت سوق داده شدند؛ معنويت، اخلاق، فضائل انسانى و آخرت
تقريبا فراموش شد، و از آن زمان تاكنون زندگى مادى و فردگرايى بر بشريت حكمفرماست.
لازمهى اين وضعيت استثمار
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
126
ابرقدرتها و زير سلطه رفتن ملّتهاى ضعيف بوده است. در «سنن ابى داود» روايتى
از پيامبر اسلام (ص) نقل شده كه از معجزات آن بزرگوار بشمار مىرود، و وضع
مسلمانان را در اين دوره بيان مىفرمايد:
«قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يوشك
ان تداعى عليكم الامم كتداعى الا كلة على قصصها قيل يا رسول الله فى قلة نحن يومئذ
قال لا بل انتم كثيرون و لكّنكم غناء كغناء السيل فاذا كان كذلك فينزعنّ عن قلوبهم
المهابة و يقذفنّ فى قلوبكم الوهن، قيل يا رسول اللّه و ما الوهن قال حب الدنيا و
كراهة الموت»
(فرمود: بزودى ملّتها استثمارگران بر شما
بتازند همچون گرسنگانى كه بر كاسههاى غذا فرود آيندذخائر شما را همچون گرسنگان
ببلعدكسى پرسيد اى پيامبر خدا در آن زمان ما اندك هستيم؟ فرمود نه بلكه شما
بسيياريد ولى همچون كف روى آب- يك مشت مسلمان بىروح و بىمحتوائيدوقتى چنين شود
مهابت شما از دل آنان بيرون مىرود و سستى و وهن در دل شما ريخته مىشود. كسى
پرسيد اى پيامبر خدا، وهن چيست؟ فرمود دوستى دنيا و كراهت از مرگ. (اين هر دو از
لوازم ماديگرى و پشت كردن به معنوياتست).
آرى نسل جوان در ميحطى دنياپرست و ماديگرا
پرورش يافته، روح شهامت دينى، شخصيت اسلامى و توجه به فضائل انسانى يا از اوّل در
او دميده نشده و يا در محيط استثمارى كشورهاى عقبافتاده از او گرفته شده است،
بهمين جهت زبونى و وابستگى به غير و مادهپرستى در او رشد كرده و نتيجه آنست كه
گاهى به غرب و گاهى به شرق متمايل مىشود.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
127
اگر شهامت و شخصيت و معنويت در اينگونه جوانان مىبود سنن ملّى و دينى خود را
حفظ مىكرد، و هرگز غربزده نمىشد و حتّى نمىگذاشت غربيان در سرزمين او نفوذ كنند
و مقدّرات ملّت او را بدست گيرند ...
اگر شهامت و شخصيت اسلامى مىداشت، با عنوان
«ماركسيسم اسلامى» نان خود را بر سفرهى ديگران نمىخورد و امتيازات اسلام را به
اسم ديگران تمام نمىكرد! و هرگز ذخائر فرهنگى خود را رها نمىنمود تا خرافهى
ديگران را در لفافهى عناوين اسلامى بگيرد ...
نبايد فراموش كرد كه در انحراف جوانان،
اجتماع اسلامى نيز مقصّر است، جوامعى كه در ظاهر مسلمانند و در عمل ضد اسلام،
خواهناخواه جوان را كه ناآگاه و يا كماطلاع است و دلى پرشور و تأثيرپذير دارد،
به اسلام و روش بزرگترهاى جامعهى خودبدبين مىسازد و به سوسياليسم و انحرافات
ديگر سوق مىدهد، بويژه كه عمال كمونيسم بين المللى نيز از اينگونه زمينهها
حداكثر سوء استفاده را نموده و با تبليغات پرزرقوبرق، انديشه و درك جوان را به
سوى خويش منعطف مىسازند، و جوان بىخبر واقعا گمان مىكند كه مثلا شوروى بهشت
موعودى است!
هعلت پنجم گرايش جوانان به غربوشرق جنبهى
غريزى دارد:
غرائز تند و آتشين پس از رسيدن به سن بلوغ
يكى پس از ديگرى در جوان از استعداد به فعليت مىرسد، و روزاروز شعلهورتر مىشود
و به جوان تحرّك ويژهيى مىبخشد؛ امّا بىتجربگى و ناآگاهى جوان در ارضاء صحيح
اين غرائز و جهل به كيفيت و كميت
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
128
ارضاء و بىخبرى از آرمانهاى ديگران، موجب مىشود كه جوان بهر سو كه گمان كند
آمال و آرزوهايش در آنجاست كشيده شود، مثلا غريزهى علميابى و حقيقتجوئى كه به
نحوى نشانهى نبوغ نيز هست در جوان سر برمىدارد، شورونشاط جوانى نيز به آن دامن
مىزند، و جوان شتابان و مشتاق در مسير ارضاء آن حركت مىكند، و در اين مسير اگر
سرابهايى را نيز به جاى علم و حقيقت برايش جلوه دهند فريب مىخورد و مىپذيرد.
بسيارى از جوانان به دنبال سراب علم و تمدّن
غرب گمراه و غربزده شدند، آنان عاشق غرب و غربى نبودند و علاقه به علم و تمدّن
آنان را به گمراهى و غربزدگى كشاند.
همينطور غريزهى حبّ ثروت و درآمد و يا
غريزهى ديگر دوستى و عاطفه و رأفت نسبت به ديگران، و بويژه اين غريزه اگر بدرست
ارضاء نگردد و در جوان عقده بيافريند، زمينهى مناسبى براى عمّال سوسياليسم بدست
مىدهد تا با تبليغات فريبنده به جوان تلقين نمايند كه گمشدهى او در شوروى، در
مكتب سوسياليسم و پيش آقاى ماركس و لنين است! و روشن است كه جوان پر تحرّك و
آناگاه از دين و سرخورده از جامعه و عقدهمند از سمتها، اختلافها و محروميتهاى
اقشار مستضعف و ستمديدهى جامعه، آمادگى لازم براى فريب خوردن و جذب به شرق و
شرقزدگى را دارد، زيرا در مكتب سوسياليسم، مبارزه با ستم و استثمار و اختلاف
طبقاتى و تأمين محرومان و اقتصاد سالم ... و وعدههاى پرآب و رنگ ديگر را در
سرلوحهى برنامهها و تبليغات خود جا زدهاند! و اين سراب فريبنده خيلى زود
مىتواند چشم و عقل جوان را بدزدد و بخويش جذب نمايد.
ايكاش ديوارهاى آهنين و سيمهاى خاردار چند
صباحى
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
129
برداشته مىشد، و برخى از آحاد آن ملّت كه در بهشت موعود سوسياليسم! زندگى
مىكنند به جهنّم غير سوسياليستى! كشورهاى ما رفتوآمد مىكردند تا به دور از
كنترلها و ظاهرسازيها معلوم شود جهنم كجاست و بهشت كجا ... ما نمىخواهيم بگوييم
ايران ما بهشت است ولى اطمينان داريم كه بهشت پرخفقان شوروى كه نفس كشيدن در ان
نيز بايد اجبارا حزبى باشد در مقايسه با ايران جهنّمى غير قابل تحمّل است.
اين تذكّر لازم است كه بسيارى از چپگرايان
زمان ما چه اعتراف بكنند و چه نكنند با لجاجت و عصبيّت از سوسياليسم دست بر
نمىدارند، اكثر آنان از وضع شوروى خبر دارند، و از اسلام و قوانين آن نيز باخبر
شدهاند، و بهمين جهت در مورد شوروى يا پردهپوشى مىكنند يا توجيه، و هنگاميكه از
اسلام سخن به ميان مىآيد طفره مىروند و مىگويند قوانين اسلام ارزنده است ولى
قابل پيادهشدن نيست چرا كه در اين مدّت مديد پياده نشده است!! به اينها بايد گفت
مگر ماركسيسم شما جائى پياده شده است؟ مگر نابودى صد مليون از مردم و تسلّط
جابرانه بر ملّتهايى مظلوم پيادهشدن مكتب شما محسوب مىشود؟ مگر ديكتاتورى حزبى
شما توانسته است بيش از يك دهم مردم شوروى را حتّى اسما در ليست حزب ثبت نام
نمايد؟ مگر مكتب شما پس از شصت سال حكومت توانسته است لا اقل يك مليون ماركسيست
معتقد تحويل دهد؟
شما كه بر اسلام خرده مىگيريد آيا نمىدانيد
كه اسلام ظرف 20 سال بتپرستى را در جزيرة العرب براى هميشه دفن كرد و در كمتر از
50 سال نيمى از جهان را مسلمان كرد و سراسر جهان را متحوّل ساخت؟
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
130
آيا اقتصاد همين مسلماننماها با وجود آنكه بدرستى به اسلام عمل نمىشود، و
عاطفهى آنان، بشردوستى و ديگردوستى آنان و ...
بهتر از هر جاى ديگر نيست؟ آيا پس از انقلاب
اسلامى ايران با همه توطئههاى شما و همدستان غربيتان، با نبودن امكانات كشاورزى
نابودشدهى ايران ظرف يكسال و نيم احيا نشد و به مرز خودكفائى نرسيد؟ كارى ك شما
پس از شصت سال در شوروى نتوانستهايد و هر سال از امريكا و كانادا گندم وارد
مىكنيد!
شما كه از پيده شدن و نشدن مكتب سخن مىگوييد
بايد پاسخگوى پياده نشدن مكتبتان باشيد وگرنه ما چنين مسألهيى را نقص مكتبى
نمىدانيم چرا كه همهى بشريت در تمام ادوار بطور بديهى قبول دارند كه «ستم» زشت و
بد و نارواست و «عدالت» پسنديده و بايسته است در حاليكه هرگز عدالت به معناى واقعى
كلمه در هيچ دورهيى پياده نشده و عملى نگشته است، امّا به اين جهت نمىتوانيد
بگوييد كه «عدالت» پسنديده نيست، اسلام نيز چنين است و اگر تاگنون امكان نيافته كه
صد در صد پياده و عملى شود، مسئول و مقصر آنان مردم هستند و «اسلام بذات خود ندارد
عيبى» ...
اسلام همچنانكه قبلا گفتهايم و تبيين
كردهايم صد در صد منطبق و مطابق با فطرت است بخلاف سوسياليسم و سرمايهدارى كه
بسيارى از اصول و فروع آنها با فطرت و سرشت انسان منافات دارد، و بهمين جهت اسلام
بدون ترديد قابل پياده شدن است. و اگر پياده نشده دشمنان داخلى از قبيل معاويهها
و ديگر جبّاران و دشمنان خارجى نظير استثمارگران و نيز سستى خود مسلمان نمايان
مانع آن بوده است و هماكنون نيز مىبينيم كه شرق و غرب و ايادى داخلى آنان و
بويژه چپگرايان با تمام قوا مىكوشند كه انقلاب اسلامى به ثمر
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
131
نرسد ... امّا وعدهى الهى است كه سرانجام حق پيروز و اسلام جهانى خواهد شد:
«و لقد كتبنا فى الزبور بعد الذكر أن الارض يرثها عبادى الصالحون»
(همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه بندگان شايسته وارث زمين خواهند شد).
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظره
على الدين كلّه و لو كره المشركون»
(اوست خدايى كه پيامبر خويش را با هدايت و
دينى راستين و بر حق فرستاد تا بر همهى اديان غلبه نمايدتنها دين اسلام بر جهان
حكمفرما شودهرچند مشركان و كافران نخواهند).
(پايان)
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
133
* متابعت از گفتار و كردار ديگرى گاهى با توجّه و برهان است؛ لازمهى اين گونه
متابعت آنست كه بهترين اقوال و افعال را مىگيرد، و قول و عمل ناپسند را كنار
مىگذارند و نمىپذيرد، در اصطلاح علمى اين متابعت «اقتباس» مىگويند، و اين نوع
متابعت در تكامل و ترقّى فرد و جامعه نقش بسزائى دارد، و قرآن كريم نيز اين متابعت
را پسنديده مىداند و به افرادى كه چنين روشى داشته باشند بشارت مىدهد و آنان را
هدايت يافته و خردمند مىشمارد: «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه
اولئك الذين هداهم اللّه و اولئك هم اولو الالباب». و گاهى متابعت با توجّه ولى
بدون استدلال و برهان است، اين متابعت «تقليد» نام دارد تقليد در همهجا ناپسند
است جز آنجا كه انسان از موضوعى آگاهى نداشته باشد و ديگرى در آن موضوع تخصّص
داشته باشد مثل پيروى بيمار از دستورات پزشك و يا پيورى افرادى كه در مسائل فقهى
ناآگاهند از فقيه مجتهد؛ در چنين مواردى كه انسان خود اطلاع و آگاهى ندارد و امكان
آموختن هم برايش نيست عقل حكم مىكند كه به متخصّص رجوع و از او پيروى نمايد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
134
قسم سوّم از متابعت، متابعت بصورت منابهه و محاكات است، كه بدون توجه و بدون
استدلال پيروى مىكند، و اين نوع متابعت در حيوانات و اطفال و افراد عامى بسيار
ديده مىشود.
مىگويند در محافل علمى تجربه شده كه اگر از
ده نفر 7 نفر چيزى كه خلاف واقع است بگويند آن سه نفر هم بدون توجه از آن هفت نفر
متابعت كرده همان را مىگويند! (البتّه عوام از مردم كه استثنا هم دارد).
حتّى مىگويند قبل از آزمايش تذكّرهم داده
شده كه ممكن است فريبى در كار باشد در عين حال همينكه چند نفر با توجّه آن خلاف
واقع را گفتند ديگران بدون توجه همان را تكرار كردند؛ مثلا تابلوئى نصب نمودند و
روى آن خطّى قرمز كشيدند، از اوّلى سئوال مىشود كه خط رسم شده چه رنگ است، و او
با توجه و عمدا برخلاف واقع مىگويد: «سبز است» و دوّمى و سوّمى و چهارمى و ...
نيز با توجه و عمدا مىگويند سبز است شايد به نفر بيستم نرسد كه او بدون توجه
مىگويد سبز است با آنكه مىبيند قرمز است!
بهمين جهت است كه قرآن كريم يكى از معجزات
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را تأثيرناپذيرى از محيط مىداند و اينكه او
برنگ محيط جاهليت در نيامد و هيچ خرافهيى از خرافات محيط بر او اثر نگذاشت: «و
النجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم و ما غوى» (قسم به ستاره آنگاه كه غروب كند، آنكه در
ميان شماگمراهانبود گمراه شد، و در اجتماع هضم نگرديدبه رنگ محيط در نيامد-).
براستى نيز معجزه است كه يك نفر امّى درس
نخوانده در محيطى سراپا جهل و گمراهى و خرافات، كتابى چون قرآن عرضه كند، و نه
تنها محيط بر او اثر نگذارد بلكه محيط را به رنگ خود درآورد! و اين به آن مىماند
كه يك قطره آب زلال در بركهيى پر از لجن بيافتد و نه تنها در آن بركه حل نشود و
رنگ نگيرد كه همهى بركه را نيز زلال سازد ...
خلاصهى كلام آنكه منابهه و محاكات كه در
بيشتر عوام و در همهى اطفال و حيوانات حكمفرماست. آنست كه از ديگرى بدون توجّه و
استدلال و برهان متابعت شود.
و امّا «ضد اقتباس» كه بلائى بزرگتر و زشتتر
است آنست كه با توجّه و استدلال از گفتار و كردار ناپسند ديگران پيروى نمايد، و از
خوبيها و پسنديدههاى آنان خوددارى نمايد، و اين همانست كه غربزدهها در اوج
خودباختگى خود مىگفتند و انجام مىدادند، آنان مىگفتند جهان سوّم بايد از
پيشرفتگان در تمدّن متابعت كند زيرا آنها الگو هستند، امّا اين تبعيت در چه بود؟
در اشاعهى فحشا، بىعفتى، بىبندوبارى، بىعاطفگى، دنيا
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلددوم، ص:
135
پرستى، سودجويى، عياشى و .. امّا در صنعت، در تمدّن، در نظم، در كار و كوشش و
... چيزى از غرب نمىآموختند و به پيشرفتى نائل نمىشدند.
اين خودباختگى و خود گمكردگى كه در عصر حاضر
در جوامع سوم در برابر مظاهر تمدّن غرب مشاهده مىكرديم براستى شگفتآور بود، و
بايد گفت كه تقليد منابهه و محاكات نبود بلكه «ضد اقتباس» بود كه از مصيبتهاى بزرگ
بشمار مىرود.