بعثت نبى اكرم (ص)
تجلى حق، ص: 23
پيامبر اكرم (ص) در ابتداى راه رسالت
الف) مبعوث شدن حضرت
محّمد (ص)
پيامبر اكرم (ص)، در شب بيست و هفتم رجب، در
سن 40 سالگى يعنى در سال چهلم عامالفيل به رسالت مبعوث گرديدند. پيامبر (ص) موحد بودند و قبل
از بعثت خود، به دين اسلام عمل مىكردند. از اينرو، برنامههاى عبادى خويش را در
غار حرا با راز و نياز به درگاه پروردگار دنبال مىنمودند و اميرالمؤمنين (ع) در
اين برنامهى عبادى كه با رياضتهاى دينى همراه بود، همراه پيامبر (ص) بودند.
چنانكه ايشان مىفرمايد: من صداى ملك وحى را مىشنيدم و بوى وحى را استشمام
مىكردم. تا آنجا كه پيامبر اكرم (ص) از من مىپرسيدند: آنچه من مىبينم تو هم
مىبينى و آنچه مىشنوم تو نيز مىشنوى.
تجلى حق، ص: 24
چنانكه از سخنان حضرت اميرالمؤمنين (ع) اين چنين برداشت مىشود كه جبرئيل امين
با تشريفات خاصى با تعدادى از ملائكهى مقرّب خداوند متعال لوحى از نور آيات اوّل
سورهى علق را بر پيامبر اكرم (ص) نازل كردند و پيغام ابلاغ رسالت را برآن حضرت
قرائت فرمودند.
آنگونه كه از كلام امير المؤمنين (ع)
استنباط مىشود، درهنگام دريافت وحى پيامبر از لذّت و نشاطى خاص و ويژه بهرهمند مى
شدند.
ب) نزول نخستين آيات
قرآن
نخستين آياتى كه به پيامبر نازل شد آيات 1 تا
5 سورهى «علق» بود، كه پس از اندكى آيات نخست سورهى «مزمل» نيز براى دستور العمل
سير و سلوك اوليه پيامبر (ص)، به ايشان نازل شد.
هر چند تعداد اولين آيات نازل شده بر پيامبر
(ص) بسيار اندك است، امّا اين چند آيه از دنيايى معنا برخوردار است كه به اصطلاح
ادبا «براعت استهلال» قرآن بهشمار مىآيد. يعنى در همين چند آيه دورنماى برنامهى
23 سالهى پيامبر (ص) تبيين شده است:
«بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيمِ اقْرَأ
بِسْمِ رَبِّكَ الّذي خَلَقَ خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأ وَ رَبُّكَ
الاكْرَمُ الّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الانسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ».
تجلى حق، ص: 25
اوّلين خطاب به آن حضرت «بسم الله الرّحمن الرّحيم» است، يعنى اى رسول خدا! با
بسم الله الرّحمن الرّحيم رسالت خود را آغاز كن و هيچ كس و هيچ چيزى جز خدا را در
نظر نداشته باش. براى خدا شروع كن؛ آن خدايى كه گرامى و كريم است. «رحمان» و
«رحيم» است. به نام آن پروردگارى آغاز كن كه انسان را خلق كرده و فضيلت به او داده
است و يا رسولالله! تعليم و تعلّم را براى انسانها آغاز كن.
رسول گرامى (ص) با اين برنامهى رسالت 23
ساله توانست انسانها را صاحب علم و كرامت كند و ريشههاى درخت رذالت را از دل
ايشان بركند و درخت فضيلت را به جاى آن غرس نمايد. و در يك كلام، آدم بسازد؛ آن هم
آدمى كه به مقامى برسد كه جز خدا نبيند و جز خدا نداند.
اين وظيفه به صورت اجمالى در سورههاى مختلف
و در آيات متعدّد تكرار گرديده است؛ چنانكه در سورهى جمعه مىفرمايد:
«هُوَ الّذي بَعَثَ فِي الامّيّينَ رَسُولًا
مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِم ءايتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتبَ و
الْحِكْمَهَ و إن كانوا مِن قَبْلُ لَفي ضللٍ مبينٍ». اين مسئوليت طاقت فرسا و اين
بار سنگين موجب شده بود تا پيامبر (ص) احساس ضعف نمايند بنابراين لحظهاى به
استراحت پرداختند اما پس از آن جبرئيل امين با آيات اول سورهى مزّمّل به سراغشان
آمد:
«بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم يا أيُّها
الْمُزَّمِّلُ قُمِ الَّيلَ إلّا قَليلًا نِصْفَهُ أوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلًا أوْ
زِدْ عَلَيْهِ ...».
تجلى حق، ص: 26
يا رسولالله! اى كسى كه عباى نبوّت را به دوش گرفتهاى! برخيز. سپس دستورهايى
را به او ابلاغ مىكند. اين دستورها نقشى حساس و اساسى را در امر رسالت براى
پيامبر ايفا مىكنند. هر كسى نيز بخواهد با سير و سلوك به مقام و منزلتى معنوى دست
يابد، با اين دستورالعمل مىتواند به مطلوب خود برسد. مجموعه اين دستور العملها در
مباحث بعدى به صورت مبسوط بيان شده است.
ج) نخستين مسلمانان و
ياوران پيامبر (ص)
پس از بعثت پيامبر اكرم (ص) اوّلين كسانى كه
به رسالت او ايمان آوردند، اميرالمؤمنين على (ع) و حضرت خديجه (ش) همسر گرامى آن
حضرت بودند.
البته بنا به روايتى؛ حضرت اميرالمؤمنين (ع) قبل از بعثت و از ازَل به پيامبر اكرم
(ص) ايمان داشتند. آن حضرت، در ازل ولايت مطلقه داشتند و بنا به روايات صحيح، در
ازل اين چهارده نور تجلّى ذاتى پروردگار عالم بودند. امّا به حسب ظاهر نيز بايد به
بعثت رسول گرامى اسلام (ص) ايمان مىآوردند. بنابراين در همان غار حرا، اوّلين كسى
كه بدون درنگ شهادتين را بيان فرمود، حضرت على (ع) بود.
پيامبر اكرم (ص) همراه با اميرالمؤمنين (ع)
از جبلالنّور وارد منزل شدند و همسرگرامى آن حضرت كه گويا آماده ى شنيدن اين خبر
بود، با شنيدن ماجراى غار حرا و بعثت آن حضرت، بدون هيچ تأمّلى، شهادتين را بر
زبان جارى كردند:
أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلا اللّه وَ أشْهَدُ
أنَّكَ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه.
تجلى حق، ص: 27
پس از ابلاغ دستورالعملهاى خداوند توسط جبرئيل، آن حضرت، مأمور به تبليغ،
فعاليت و آغاز رسالت خود گرديد؛ يعنى برنامهى تبليغى آن حضرت در آن دستورالعمل
طرحريزى شد. به عبارت ديگر، دورهى آموزشى ابتدايى با بيان آيات اوّل سورهى
مزّمّل سپرى گرديد. در اين دوران فقط، حضرت على (ع) و حضرت خديجه كبرى (س) ايشان
را در اجراى اين مأموريت سنگين يارى رسانيدند.
حضرت خديجه (س) پشتوانهى اقتصادى
حضرت خديجه (س) بانويى فوقالعاده فهميده و
موحّد بود كه به پيامبر (ص) عشق مىورزيد. امانتدارى و حُسن خلق پيامبر (ص) موجب
شد تا خديجه (س) دلباختهى آن حضرت شده و پيشنهاد ازدواج با پيامبر (ص) را مطرح
فرمايد كه مورد موافقت آن حضرت نيز قرار گرفت. خديجه (س) كه از سرمايهى
فراوانى برخوردار بود، تمام سرمايه و اسناد دارايى خود را كه در صندوقچهاى
نگهدارى مىكرد، در شب ازدواج با پيامبر (ص) به همراه آورد و اولّين سخنى كه در
بدو ورود به منزل همسر خود بيان فرمود، اين بود: كه اى آقا! من كلفَت و خدمتگذار
شما هستم و هر چه دارم همه مال شماست و آن صندوقچه را در مقابل پيامبر (ص) نهاد.
با اين حال، پيامبر (ص) تا قبل از بعثت
تصرّفى در اموال حضرت خديجه (س) نمىكردند و فقط در ضرورتهاى خاص اجتماعى در
حمايت از فقرا و ضعفا، از ثروت همسر خود استفاده مىكردند. امّا پس از بعثت مخارج
تجلى حق، ص: 28
آن حضرت زياد شد و طبق سخن حضرت خديجه (س) كمكم تمام ثروت او براى ترويج
اسلام و حل مشكلات مسلمين هزينه گرديد. علاوه بر پشتوانهى اقتصادى ثروت حضرت
خديجه (س)، خود آن بانوى مكرّمه با فداكارى تمام، انيس، مونس و خدمتگذارى به تمام
معنا براى پيامبر (ص) محسوب مىشد.
گاهى كفّار خانهى پيامبر را سنگباران
مىكردند و فداكارى حضرت خديجه (س)- در حالىكه رو به پيامبر (ص) مىايستاد و پشت
به سنگهاى دشمن مىكرد- مانع از اصابت سنگ به آن حضرت مىشد و او را از گزند اذيت
و آزار دشمنان رهايى مىبخشيد.
اذيت و آزار دشمنان گاه چنان پيامبر (ص) را
رنجيده مىساخت كه سر به بيابانها مىنهاد تا شايد از آزار آنان در امان باشد و
باز، اين حضرت خديجه (س) بود كه همراه با حضرت اميرالمؤمنين (ع) توشهاى و آب و
نانى فراهم نموده و به طرف درّههاى اطراف مكّه حركت مىكردند تا آن حضرت را پيدا
كرده و لقمه نانى به او برسانند. ساعتها در بين درهّها در جستجوى او بودند تا
اينكه او را مجروح، گرسنه و تشنه، كنار تخته سنگى يا زير بوته خارى مىيافتند، در
حالى كه با آن همه شقاوت و بىرحمى آن قوم، حضرت اين جمله را زير لب زمزمه
مىكردند:
«اللّهُمّ اهْدِ قَوْمى فَإنّهُم
لايعْلَمُونَ»
خدايا قوم مرا هدايت فرما آنان نمىدانند.
آنان را بهواسطهى جهالت و نادانى عذاب نكن. خدايا اگر خوشحالى مرا مىخواهى اين
نادانان را دانا كن.
فداكارى حضرت خديجه (س) و احترامى كه پيامبر
(ص) براى آن همسر گرامى قائل مىشدند، بايد سرمشق و الگوى همهى زنان و مردان ما
باشد. خوشا به حال هر زن و مردى كه نسبت به هم وفادار و فداكار باشند.
تجلى حق، ص: 29
در مورد وفادارى پيامبر اكرم (ص) نسبت به حضرت خديجه اين چنين نوشتهاند:
سالها پس از وفات خديجه هر گاه يادى از آن بانوى گرامى مىشد، پيامبر رنگ چهرهى
مباركشان تغيير مىكرد تا حدى كه برخى همسران پيامبر (ص) حسادت كرده و خطاب به آن
حضرت مىگفتند: يا رسولالله! آخر خديجه يك زن پيرى كه بيشتر نبود، از دنيا رفت و
ديگر نيست؛ امّا پيامبر (ص) اشك در چشمانشان حلقه مىزد و مىفرمودند: دربارهى
خديجه چنين قضاوت نكنيد. او زنى باوفا، فداكار و ايثارگر بود و اوّلين زنى بود كه
به اسلام ايمان آورده و اين دين را يارى كرد و اگر حضرت خديجه و ثروت با بركتش
نبود، اسلام به اين سرعت پيشرفت نمىكرد.
در سه سال محاصرهى اقتصادى مسلمانان در شعب
ابىطالب، شخصيت والاى خديجه (س) بود كه خود را وقف رسيدگى و دلجويى از مسلمانان
مىكرد. اين سه سال چنان براى بانوى گرامى طاقتفرسا بود كه چند روز پس از رهايى
مسلمانان از شعب، خديجه (س) از دنيا رفت و پيامبر (ص) به سوگ او نشست. نكتهى ظريفى كه در خصوص رحلت
حضرت خديجه (س) نقل كردهاند، اين است كه خجالت مىكشيد يكى از وصايايش را به
همسرش بگويد، از اين رو به حضرت زهرا (س) كه آن زمان دختر كوچكى بود، گفت: زهرا
جان! من كفن ندارم به پدرت بگو عبايى را كه در هنگام نزول وحى به سر مىكشد كفن من
قرار دهد. از اين جمله مىتوان دريافت كه سرمايهى عظيم حضرت خديجه (س) در
شعبابىطالب به پايان رسيده بود. او كه از تجّار بزرگ
تجلى حق، ص: 30
بهشمار مىآمد، حال براى تهيه ى كفن هم با مشكل مواجه بود.
پيامبر (ص) درخواست همسر گراميش را اجابت
نمود و خديجه (س) را با همان عبا كفن نمود و به خاك سپرد.
در يك كلام، شخصيت با فضيلت آن بانو را
مىتوان در اين جمله خلاصه نمود؛ حضرت خديجه (س) بانويى بود كه شايستگى باردارى و
مادرى سيد زنان جهان، حضرت زهرا (س)، به او عطا شد. آن بانوى گرامى خود را فداى
اسلام كرد و از اينرو، بايد او را شهيد مكتب انسانسازى اسلام بدانيم.
حضرت على (ع) اوّلين مؤمن به آيين اسلام
در آغاز اعلام عمومى بعثت، پيامبر (ص) در
چندين جلسهى متوالى براى بزرگان قريش، بنىهاشم و افراد سرشناس كه هر يك در ميان
قبايل عرب از وجاهت خاصى برخوردار بودند، مسألهى بعثت خويش را مطرح، و آنان را به
دين اسلام دعوت فرمودند.
پيامبر اكرم (ص) براى انجام اين جلسات، ضيافت
شامى را ترتيب دادند. از اينرو، به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: يا على! شامى تهيه
و بزرگان قريش و بنىهاشم را به منزل دعوت كن.
در اوّلين جلسه حدود 40 نفر از سران عرب كه
كليدداران كعبه بهشمار مىآمدند، به ضيافت شام دعوت شدند. پيامبر (ص) خطاب به
آنان فرمودند: اى مردم! اگر من بگويم فردا يك لشگر مجهّز به مكّه مىآيد و اهل
مكّه را قتل عام مىكند، آيا شما مهيا مىشويد؟ آيا اين سخن و خبر مرا مىپذيريد؟
همه
تجلى حق، ص: 31
گفتند: آرى. ما به صداقت و عقل و امين بودن تو شهادت مىدهيم. سخن تو را
مىپذيريم و براساس سخن تو براى مقابله با دشمن مهيا خواهيم شد.
سپس (ص) از حسن شهرت، امانتدارى، اشتهار به
عقل و درايت خويش در ميان قوم عرب، بهره جسته و فرمودند: اگر چنين است و به صداقت
من اعتقاد داريد، بدانيد من از سوى پروردگار به پيامبرى برگزيده شدهام. اگر سعادت
دنيوى و اخروى را مىخواهيد، بگوييد:
«لا اله الا اللّه»
تا رستگار شويد. من بزرگى و عزّت شما را
تضمين مىكنم. تحمل سخنان با صراحت پيامبر (ص)، براى آنان بسيار سنگين بود. آنان
به يكديگر نگاه كرده و شگفت زده در پاسخ به درخواست آن حضرت درماندند. نكته قابل تأمل در اين ضيافت
كه تاريخنويسان شيعه و سنى بدان اشاره داشتهاند و براى ما شيعيان نيز اهميت
فروانى دارد- اين جمله است كه فرمودند: «اوّل كسى كه به اسلام ايمان بياورد،
خليفهى پس از من خواهد بود و او وصى من بعد از من است.»
اميرالمؤمنين (ع) كه نوجوانى 12 يا 13 ساله
بود برخاست و فرمودند:
«أشهد أن لا إله إلا اللّه و أشهد أنك رسول
اللّه».
پيامبر (ص) خطاب به على (ع) فرمودند: بنشين.
و سپس سخنان خويش را تكرار نمودند. براى بار دوم و سوم نيز حضرت على (ع) از جاى
برخواستند و شهادتين را بيان فرمودند. از اينجا بود كه در طى 23 سال زندگى خود پس
تجلى حق، ص: 32
از بعثت مىفرمودند:
«الحق مع علي و عليٌ مع الحق»
به هر حال، آن شب خطاب به سران عرب، قريش و
بنىهاشم فرمودند: على پس از من خليفه و جانشين برحق من خواهد بود و از همان لحظه
زبان تمسخر و جسارت ايشان به ساحت پيامبر (ص) آغاز شد. حتّى مسخرگى آنان به آنجا
رسيد كه حضرت ابىطالب را مسخره مىكردند و مىگفتند: اى ابوطالب براى تو خيلى
عالى شد، پسر برادرت شاه شد و پسر تو هم وزير او.
در سه سال محاصرهى اقتصادى مسلمانان در شعب
ابىطالب، تعدادى از مسلمانان از جمله زنان و كودكان، به خاطر تشنگى و گرسنگى جان
سپردند. با پايان يافتن آن دوران پرمشقّت، پيامبر (ص) كه دو پناه خود يعنى حضرت
ابىطالب و حضرت خديجه (س) را از دست داده بود، تنها يك پناه و ياور داشت و آن
شخصيت والاى اميرمؤمنان على (ع) بود. او از نوجوانى با شجاعت به دفاع از پيامبر
(ص) مىپرداخت و حال پس از رحلت خديجه (س) نيز با تشكيل حكومت اسلامى كه 84 جنگ را
براى مسلمين در پى داشت، فرماندهى لشكر مسلمانان را عهده دار بود، كه با رشادت و
شجاعت آن حضرت جنگها يكى پس از ديگرى به پيروزى مىرسيد.
پيامبر (ص) در حمايت ابوطالب
نقش حضرت ابوطالب پدر بزرگوار مولاىمتقيان
على (ع) در پيشرفت اسلام و حمايت از خاتمالنبيين بسيار برجسته است. هر چند بنا بر
مصلحت،
تجلى حق، ص: 33
به امر پروردگار و به توصيهى پيامبر گرامى (ص)، اسلام آوردن خود را آشكار
نمىساخت، ولى از صميم قلب به اسلام ايمان داشت و در حدود 11 سال عمر بابركتش پس
از بعثت، لحظهاى از حمايت آن حضرت غافل نبود و با وجههى شريفى كه در بين قبايل
عرب داشت، مانند سدّى بلند، در مقابل تهاجمات دشمنان ايستادگى مىكرد.
سيره نويسان، يكى از دلايل هجرت پيامبر (ص) به مدينه را رحلت ابوطالب و به طبع عدم
پشتيبانى او از پيامبر (ص) مى دانند.
به هر حال، در مسلمان بودن و اسلام آوردن
ابوطالب هيچ ترديدى نيست؛ هر چند او علنى اسلام خويش را آشكار نكرد، امّا از
اشعارى كه از آن بزرگوار نقل شده است مىتوان به موحّد بودن او پىبرد. در فضيلت و بزرگوارى او اين
بس كه فرزندش على (ع) در كعبهى بيتالحرام به دنيا آمد و سيرهنويسان شيعه و سنّى
به اين نكته اشاره نمودهاند.
د) نقش مستضعفان در
پيشرفت اسلام در آغاز بعثت
با نگاهى اجمالى به تاريخ رسالت پيامبران
درمىيابيم كه اوّلين پيروان اديان الهى، مستضعفان بودهاند. پيامبر اكرم (ص) نيز
به پيروى از سيرهى پيامبران پيشين، مستضعفان را مورد عنايت خود قرار دادند. اگر
نهضتها و انقلابهاى انجام شده در تاريخ بشريت را مورد بررسى قرار دهيم، از زمان
حضرت آدم تا
تجلى حق، ص: 34
عصر كنونى، از جمله موانع آن نهضتها و ابلاغ رسالت انبياء، گروه «مُترفين»،
صاحبان زر و زور، عياشان و اهل دنيا بودهاند كه قرآن از آنان با عنوان «مُترف»
ياد مىكند؛ يعنى افرادى كه صاحب شهرت، منصب، رياست و يا مال و مكنتى بودهاند كه
در راه اجراى اوامر الهى، كارشكنى مىكردند. و در مقابل اين گروه، تعداد قابل
توجهى از مستضعفان، محرومان و ستمديدگان قرار داشتهاند و هر انقلابى كه تاكنون
به پيروزى رسيده است، به همت و فداكارى مستضعفان كه بخش اعظمى از جوامع را تشكيل
مىدادهاند، بوده است.
بنا به فرمايش حضرت امام خمينى (قدس سره)
انقلاب از آنِ پابرهنههاست و نمىتوان انقلابى را سراغ داشت كه مستضعفان در آن
نقشى نداشته باشند.
از اينرو، در قرآن نيز نويد حكومت عدالت
گستر مهدى موعود (عجل التعالى) با اشاره به نقش مستضعفان مطرح گرديده است كه:
«وَ نُريدُ أن نَمُنَّ عَلَي الّذينَ
اسْتُضْعِفُوا فِي الارضِ وَ نَجْعَلَهُمُ ائِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارثينَ»؛ در واقع قرآن بار مسؤوليت و
فداكارى دورهى آخرالزّمان را بر دوش ستمديدگان و مستضعفان مىگذارد.
در آغاز ابلاغ رسالت پيامبر اكرم (ص)
رويارويى دو گروه «مُترف» و «مستضعف» به خوبى قابل مشاهده است. آن حضرت پس از
نپذيرفتن اسلام توسط سران قريش و بنىهاشم، ادامهى مأموريت خود را در ميان عموم
مردم، مستضعفان و ستمديدگان آغاز نمودند و خود در ميان آن جمعيت قرار گرفته و با
دلجويى از آنان و ابراز همدردى با مستضعفان، افراد قابل توجهى را به
تجلى حق، ص: 35
آيين اسلام متمايل ساختند و با ايمان آوردن بردگان و نافرمانى ايشان از مالكان
خويش، مبارزهى جدى بين دو گروه مترف و مستضعف آغاز و روز به روز بر جمعيت
مسلمانان افزوده شد.
با پيوستن افراد قابل توجّهى از مردم مكّه به
آيين اسلام محمدى (ص)، كفّار قريش به شدّت احساس خطر كردند و مقابله با پيامبر (ص)
ابعاد تازهاى به خود گرفت كه در ادامه به مواضع مشركان در مقابل آن حضرت
مىپردازيم.
ه) ايام حجّ فرصتى
مناسب براى تبليغ
با توجّه به اين تحريمها تنها در ايام حجّ
كه اعراب از نقاط ديگر براى حجّ واجب به مكّه مىآمدند، پيامبر فرصتى مناسب
مىيافتند تا به تبليغ اسلام بپردازند. در زمان حج چون مشركان قريش بهترين فرصت
تجارت را در اختيار داشتند، بيشتر مشغول تجارت خود بودند و از سوى ديگر، جمعيت
قابل توجّه حجّاج امكان مراقبت آنان از پيامبر (ص) را محدود مىساخت؛ بنابراين آن
حضرت بهويژه در ايام «تشريق» و حضور حجّاج در «منى» فرصت
را مغتنم مىشمرد و به تبليغ اسلام مىپرداخت و چهرهى جذّاب و نورانى او موجب
مىشد دلها به او معطوف شود، چه رسد به اينكه با كلام شيوا و زيباى خود به تلاوت
قرآن نيز بپردازد و چنانكه قبلًا نيز اشاره نموديم، خيمه به خيمه به معرفى خود به
عنوان پيامبر آخرالزّمان و ابلاغ كلام توحيد مىپرداخت.
تجلى حق، ص: 36
بعثت نبى اكرم (ص) و انقلاب فرهنگى
بعد از بعثت، پيامبرگرامى اسلام (ص) با تحمّل
سختى ها و پشت سرنهادن موانع فراوان و به دنبال فشارهاى كفّار در 13 سال اوّل
بعثت، ناگزير به مدينه هجرت و با تشكيل حكومت اسلامى در مدينه و انقلاب فرهنگى، در
مدت كوتاهى جوامع عرب را دگرگون ساخت.
شايان ذكر است كه انقلابها به دو صورت دفعى
و تدريجى شكل مىگيرد.
الف) انقلاب تدريجى
انقلاب تدريجى با مراقبت انسان از نفس، و طى
مراحل و منازل هفت گانه سيروسلوك حاصل مىشود. اين انقلاب همان «خودسازى» است كه
از اوجب واجبات به شمار مىآيد و زن و مرد و بهويژه جوانان براى تهذيب نفس خود
بايد زحمت بكشند تا مراحل «يقظه»، «توبه»، «تقوا»، «تخليه»، «تحليه» و «تجلّيه» را
پشت سر گذاشته و از مقام فنا به مقام لقا دست يابند. و دست يافتن به چنين جايگاهى
بنا به فرمايش حضرت امام (قدس سره) نيازمند چهل سال تحمّل و خون جگر خوردن است. و
منزل لقاء تازه اول كار است و پس از آن بايد مراحل بعدى طى شود تا انسان به خدا
برسد.
تجلى حق، ص: 37
ب) انقلاب دفعى (ناگهانى)
گاه نيز اين تحوّل درونى، به صورت دفعى و
ناگهانى به انسان عارض مىشود كه اين تحوّل، نيازمند جاذبههاى ويژهاى است. بايد
شخصيتى مانند پيامبر (ص) ظهور كرده كه با كرامات و جاذبههاى خويش در كوتاهترين
زمان، تحوّلى شگرف در جامعه به وجود آورد.
حضرت نبّى اكرم (ص) به اذن پروردگار و
استعانت از حضرت حقّ توانستند در همان 10 سال اوّل بعثتشان، افرادى باتقوا را به
جامعهى اسلامى تحويل و مصعب، مقداد، ابوذر و عمّارها را همانند الگويى جاودان به
جوامع بشرى هديه دهند.
پيامبر (ص) مىدانستند براى انجام مأموريت
رسالت خويش با دشمنان فراوانى روبرو خواهند بود؛ چنانكه در 13 سال اوّل بعثت با
مشكلات فراوانى مواجه گرديدند. از اين رو ايشان وجود افرادى شهادت طلب و محب به خدا
و پيغمبر كه تا سر حدّ عشق جان فشانى كنند را ضرورى مىديدند. افرادى كه به معاد
باور داشته و دنياپرستى را كنار بگذارند و به جاى آن، آخرت را نصيب خود نمايند.
پيامبراكرم (ص) براى مقابله با دشمنان طى 84
جنگ طاقت فرسا نيازمند چنين افرادى بودند. و پيروزىهاى آن حضرت بر كفّار به يارى
و فداكارى آنها محقّق شد. امكانات مسلمانان در مقابله با دشمنان در حد صفر بود.
چنانكه نوشتهاند؛ در جبهه، غذايى براى خوردن نداشتند. و در صدر اسلام حتى كفش،
شتر و اسب نداشتند. به طورى كه با پاى پياده به جنگ مىرفتند و با اين حال در مقابل
دشمن كه از امكانات كامل رفاهى و جنگى برخوردار بود، پيروز مىشدند.
تجلى حق، ص: 38
در 84 جنگى كه براى پيامبر (ص) و مسلمانان روى داد، نمىتوان جنگى را يافت كه
مسلمانان پيروز نشده باشند؛ حتّى در جنگ احد كه ظاهراً شكست خوردند؛ به نتايج
پيروزمندانهاى دست يافتند. همه ى اين فتوحات و دستاوردهاى ظفرمندانه، در انقلاب
دفعى پيامبر (ص) حادث شد.
مقصود اينكه پيامبراكرم (ص) در طى دو سه سال،
انقلاب و تحوّلى فكرى را در ميان مردمانى كه حتّى از نعمت خواندن و نوشتن بىبهره
بودند، به وجود آورد. تحوّل آنان تا حدّى بود كه در بين اصحاب آن حضرت كمتر كسى-
از پير و جوان و زن و مرد- پيدا مى شد كه حافظ قرآن نباشد. علاوه بر اينكه قرآن را
خوب مىخواندند و حافظ قرآن بودند، تفسير آن را نيز به خوبى مىدانستند. هنگامى كه
آيهاى بر پيامبراكرم (ص) نازل مىشد خود آيه را مىخواندند و شيوهى خواندنش را
به اصحاب مىآموختند و سپس دستور به حفظ و كتابت آن آيه مىدادند. و به فراخور درك
آنان، تفسيرى مختصر از آيه بيان مىفرمودند و از مؤمنان مىخواستند نسبت به عمل
كردن به مفاد آيه و حفظ آن اقدام كنند و پس از حفظ، باز نزد حضرت بازگردند تا ده
آيهى ديگر تلاوت كنند و آنان نسبت به حفظ و فراگيرى آن اقدام نمايند. در مدّت ده
سال اوّل بعثت، پيامبر (ص) با اين روش تربيت و پرورش اصحاب خود را با موفقيت انجام
دادند و آن تحوّل عظيم و عجيب را در سرزمين حجاز بنيان نهادند.
پيامبراكرم (ص) با مشاهدهى آزار و شكنجهى
اصحاب خود، توسط كفّار قريش ناگزير شدند بيشتر اصحاب خود را به حبشه بفرستند و
آنان با جاذبههاى آيات قرآنى، در حبشه نيز تحوّلى شگرف بهوجود آوردند و در
تجلى حق، ص: 39
همان جلسات اوّل و دوم، نجاشى- پادشاه حبشه- به اسلام متمايل شد؛ هر چند
ناگزير بود اسلام آوردن خود را مخفى نگه دارد. اين تحول در حالى بين گروهى از
اعراب حجاز بهوجود آمد كه هنوز پيامبر (ص) به مدينه هجرت نفرموده بودند.
مسلمانان واقعاً در خودسازى همّت مىنمودند.
با اينكه در وضعيت معيشتى خوبى به سر نمىبردند، در جبهههاى مختلف و جنگهاى
پيامبر شركت مىكردند.
اگر 84 جنگ را بر ده سال تقسيم كنيم،
مىبينيم در هر سال حداقل هشت جنگ مهم و فوقالعاده با مشقّت براى پيامبر (ص) و
اصحاب گرامى او پيش مىآمد و آنان با امكانات اندك خود، با ايمان و توكّلى كه به
حضرت حق عزّوجل داشتند و به دليل تحوّل و انقلاب اخلاقى كه در آنان بهوجود آمده
بود، براى پيشبرد مقاصد آن حضرت، از همهى هستى خود مىگذشتند. همه چيزشان را فداى
اسلام عزيز مىكردند و به اين از خودگذشتگى و ايثار به خود باليده و با افتخار مى
گفتند: كه امروز توانستم شام شبم را به جبهه و رزمندگان اسلام اختصاص بدهم. ديگرى
افتخار مىكرد كه جوان خود را در راه اسلام به جبهه فرستاده و او قربانى اهداف
عاليهى پيامبر اكرم (ص) شده است.
تجلى حق، ص: 40
ج) ثمرات انقلاب فرهنگى پس از بعثت
تربيت انسان هاى با فضيلت
از ميوههاى شيرين درخت نبوى، تربيت و پرورش
انسانهاى با فضيلت و بامعرفت بود. آن حضرت علفهاى هرز رذالت و پستى را از
دلهايشان ريشهكن و نهال فضايل را در سينهى آنان غرس نمود و فطرت پاك آنان نيز در
رشد و به ثمر نشستن نهال فضائل مؤثّر واقع شد و يكى دو سال از بعثت نگذشته بود كه
آن شجرهى طيبه به بار نشست و مكتب نجات بخش اسلام سراسر گيتى را متوجّه خويش
ساخت.
پيامبر (ص) آمد تا سلمان بسازد. سلمان از
همين ايرانى كه فاصلهى طبقاتى در آن بيداد مىكرد و كسى از طبقهى متوسط جامعه
اجازهى ارتقاء به طبقات بالاتر را نداشت، ظهور كرد. سلمان نمونهاى از انسان سازى
پيامبر (ص) است. سلمان در پرتو آيين نجات بخش اسلام بدانجا رسيد كه استاندار شهر
مدائن شد. پيامبر اعظم (ص) شخصيت سلمان را به عنوان الگويى در مقابل پادشاهان
ساسانى تربيت نمود.
يكى از تاريخ نويسان مىگويد: سلمان-
استاندار مدائن- را در دم مرگ با ديدهى گريان ديدم. از او پرسيدم: اى سلمان چرا
گريه مىكنى؟ در پاسخ گفت: به ياد روايتى از پيامبر (ص) افتادم، آن روايت مرا
متلاطم كرده است. پيامبر (ص) فرمودند: در قيامت هفتاد گردنه وجود دارد. از اين
هفتاد گردنه بهجز سبكباران كسى عبور نخواهد كرد.
وى نقل مىكند به اطراف سلمان نگاه انداختم
ببينم كدام بار سنگين او
تجلى حق، ص: 41
را نگران كرده است. يك مغازهى اجارهاى منزلش بود و در مركز استاندارى او، يك
پوست گوسفند هم فرش او بود و هم رختخوابش. كاسهاى گلى و آفتابهاى گلى و يك قلم و
دوات براى نگارش امور استاندارى او و عصايى كه در راه رفتن از آن كمك مىگرفت. در
شگفتى ماندم كه چگونه او مىگويد سنگينبارم؟!
مكتب انسان ساز پيامبر اكرم (ص) چنين سلمانى را پرورش داد كه مصداق اين دو بيتى
باباطاهر است.
ما كه چون
اشترى قانع به خارم
|
|
خورم خارى و
خروارى به بارم
|
|
|
|
با اين خرج
قليل و بار سنگين
|
|
هنوز از روى
صاحب شرمسارم
|
|
|
|
آرى، پرورش يافتهى مكتبى انسان ساز، از
سلمان چنين شخصيتى مىسازد كه با آن خرج اندك باز هم از بار سنگين پاسخگويى در
عرصهى قيامت، خود را ناتوان مىبيند و گريه مىكند. اين نشان از موفقيت آن حضرت
در رسالت انسان سازى دارد.
پيامبر (ص) طى دو سه سال، مدينه را چنان
دگرگون و متحوّل ساختند كه به عنوان مثال در جنگ احد، يك زن، شكست را به پيروزى
مبدّل ساخت؛ وقتى هجوم لشكر كفّار منجر به فرار سپاهيان اسلام شد فقط آن زن با كمك
حضرت اميرالمؤمنين (ع) به نجات جان پيامبر پرداختند. به اين نحو كه دشمن قصد نزديك
شدن به شخص پيامبر (ص) را داشت و آن زن به اميرالمؤمنين (ع) اطلاع داده و ايشان
براى حفاظت از جان پيامبر (ص) تغيير موضع مىدهند و بدين ترتيب بود كه دشمن به هدف
نهايى خود- يعنى كشتن حضرت رسول (ص)- نرسيد.
تجلى حق، ص: 42
در مكتب انسان ساز محمّدى (ص)، زن- كه در دوره جاهليت آنگونه تحقير و زنده به
گور مىشد و يا ملعبهى هوسبازان و شهوترانان قرار مىگرفت- به مقام والاى شهيد و
مجاهد فىسبيلالله دست يافت. پيامبر (ص) چنين شخصيتهاى والايى را در پرتو هدايت
و رسالت خويش در طى ده سال تربيت نمود كه آنان مىتوانستند دنياساز باشند و به
راستى اينگونه بود.
ما اين خصوصيت و انسان سازى اسلام را خود از
دست دادهايم. زمانى پيامبر (ص) بر فراز منبر فرمودند: زمانى فرا مىرسد كه دشمن
به علّت دنياطلبى و دنياپرستى مسلمانها بر آنان مسلّط مىشود و روح شهادتطلبى از
آنها گرفته مىشود.
گسترش اسلام در دنيا
اسلام عزيز در مرحلهى اوّل در حجاز به شدّت
توسعه يافت و در طى 50 سال به اقصى نقاط عالم نيز راه يافت. هر چند قضيهى
«بنىساعده» تا حدودى آرمان پيامبر (ص) را مخدوش ساخت؛ امّا با اين حال مسلمانها
توانستند در همان حملهى اوّل ايران را به تصرف خويش درآورند و به سرزمينهاى تحت
نفوذ روم نيز دست يابند.
جنگ مسلمانان با حكومت هاى روم و مصر و
ساسانى بر سر اين نكته بود. آنان مىپرسيدند قصد شما از جنگ با ديگر كشورها چيست؟
و پاسخ مسلمانان اين بود كه مىخواهيم خداوند در اين كشورها حاكم باشد نه آتش و نه
اصنام.
تجلى حق، ص: 43
مسلمانان در جنگ با كشورهاى مقتدر آن دوران، در پى توسعهى ارضى و بهرهمندى
مادى و غنايم و كسب مال و ثروت نبودند، هدف آنان حاكم شدن عدالت اجتماعى، رفع
تبعيض، احقاق حقوق مستضعفان و برچيده شدن بساط فساد و فحشا بود.
اجراى عدالت و پيروزى مستضعفان
مورّخان مىنويسند: سرلشكران توانمندى مانند
رستم فرخزاد در مقابله با مسلمانان شكست مىخوردند و علّت شكست آنها روح
شهادتطلبى مسلمانان بود كه از ايمان آنان به مبدأ هستى و معاد نشأت مىگرفت.
از اين رو، بيشتر حاكمان به دنبال مصالحه با
مسلمانان بودند؛ زيرا قدرت مقابله با لشكريان شهادت طلب مسلمانان را در لشكريان
خويش نمىديدند.
انگيزههاى مقدّس مسلمانان، انسانهاى ستم
كشيده و مستضعف آن كشورها را نيز به خاطر فطرت خدا جويشان با مسلمانان همراه
مىساخت. حاكمان و پادشاهان مىگفتند: ما قادر به اجراى عدالت اجتماعى در سرزمين
خود نيستيم و مسلمانان مىگفتند: ما مىتوانيم عدالت اجتماعى را در ايران برقرار
سازيم. و در همان حملهى اول موفّق به اجراى آن در ايران شدند.
با مطالعهى تاريخ در مورد امپراتورى روم نيز
شاهد همان قضيه خواهيم بود. پيام مسلمانان به امپراتورى روم اين بود؛ كه ما سر جنگ
با كسى ندانسته و براى مستضعفان سوغات عدالت آوردهايم. ما آمدهايم تا ظلم را از
اجتماع
تجلى حق، ص: 44
برداريم. اگر خود به ظلم و بىعدالتى پايان دهيد، ما نيز از همينجا
برمىگرديم و گرنه براى اجراى عدالت و برچيدن بساط ظلم مىمانيم. روم را فتح كرده
و احكام خدايى اسلام را به اجرا درمىآوريم.
در مبارزهى مسلمانان هيچ لجاجتى ديده
نمىشد. وضع مردم در كشورهاى روم و ايران به نحوى خفقانآور شده بود كه بدون توسل
به مبارزه و جنگ، امكان برقرارى عدالت اجتماعى نبود. از اين رو مسلمانان حمله
مىكردند. پادشاه روم در نامهاى نوشت: شما هر چه داريد ما هم همان را داريم. شما
خدا و پيغمبر داريد، ما هم خدا و پيغمبر داريم. پس چرا مىخواهيد به كشور ما هجوم
آوريد؟ مسلمانان در پاسخ گفتند: ما قصد كشورگشايى و توسعهى جغرافيايى سرزمين خود
را نداشته و آب و خاك نمىخواهيم. قصد ما از لشكركشى به سوى كشور شما، آدم سازى
است. اگر شما خود آدم ساخته و معيارهاى انسانيت را رعايت كنيد، ما برگشته و
مبارزهاى با شما نخواهيم كرد و اگر توانايى اين كار را نداريد، ما براى آدم سازى
به سوى شما حركت كرده و عدالت اجتماعى را برقرار خواهيم ساخت.
انقلاب روحى برخى افراد پس از نبى اكرم (ص)
در حماسهى انسانساز عاشوراى حسينى،
مجموعهى كاملى از انقلابهاى دفعى و تحوّلهاى ناگهانى را مىتوان مورد بررسى
قرار داد. نمونهاى از انقلاب دفعى در نهضت حسينى را، مىتوان در ماجراى حُرّ بن
يزيد رياحى به نظاره نشست. حرّ بن يزيد رياحى در يك لحظه، با اندك تأمّلى، خود را
از قرار گرفتن در گروه اشقيا نجات داده و به صف شهداى كربلا پيوست.
تجلى حق، ص: 45
حضرت سيدالشهدا (ع) مىفرمايند: «من يارانى بهتر از شما سراغ ندارم و خاندانى
نيكوكارتر و مهربانتر از شما نديدهام».
افرادى چون حبيب بن مظاهر و مسلم ابن عوسجه در پى انقلاب اخلاقى و تحوّل تدريجى و
عمرى سير و سلوك و خودسازى مىتوانستند در شمار اصحاب سيدالشهدا (ع) قرار گيرند و
به مقام خليفهالهى برسند و به مقامى نايل شوند كه خونشان با خون فرزند زهرا (س)
آميخته گردد. امّا در ميان اصحاب آن حضرت، چند زن و مرد بودند كه به دنبال انقلابى
دفعى، به صفوف ياران آن حضرت پيوستند كه از جملهى آنان مىتوان حرّ بن يزيد رياحى
و مادر وهب را نام برد. درحاليكه مشخص نيست آن زن، شيعه هم باشد امّا به مقامى
رسيد كه وقتى دشمن سر پسرش را بريد و مقابل او انداخت، مادر سر را برداشت و بر
جبين او بوسه زد. سپس به طرف لشگر دشمن پرتاب نمود و گفت: من چيزى را كه در راه
حسين و در راه خدا دادم، پس نمىگيرم. و در خصوص شخصيت حرّ بن يزيد رياحى نيز
فراوان شنيدهايد كه چگونه در تحوّلى سرنوشتساز نام خود را در زمرهى شهداى كربلا
ثبت كرد.
بىمناسبت نيست اشارهاى به ماجراى عبد فرّار
داشته باشيم و از حكايت او عبرت بگيريم كه چگونه انسانى شرور با تحوّل و انقلابى
دفعى خود را به صفوف رستگاران رساند. نقل مىكنند در نجف اشرف فردى شرور و لاابالى
با چهرهاى خشن و عصبى بهنام «عبد فرّار» موجب آزار و اذيت زائران حضرت
اميرالمؤمنين (ع) مىشد. زن و مرد از ترس او را با احترامى خاص مىنگريستند. امّا
معلوم نشد چه اتّفاقى افتاد كه تحوّلى عميق و انقلابى دفعى
تجلى حق، ص: 46
در او به وجود آمد و چون جرقّهاى خرمن وجود او را به آتش كشيد. بهطور قطع
كار خيرى، زمينهى دگرگونى او را فراهم آورده بود.
مرحوم محقّق همدانى- از بزرگان اخلاق كه از
جاذبهى خوبى نيز بهرهمند بوده است- وارد صحن حرم حضرت امير المؤمنين (ع) مىشود.
و با ديدن او كه با وضعى بىادبانه و متكبّرانه در حال قدم زدن بود، تعجّب مىكند.
محقّق همدانى با بزرگوارى به او سلام مىكند و از او مىپرسد: اسم تو چيست؟ عبد
فرّار با همان حالت غرور و تكبّر پاسخ مى دهد: من عبد فرّارم. مرحوم محقّق همدانى
از معناى اسم او يعنى بندهى فرارى استفاده مىكنند و خطاب به او مى فرمايند:
«افرَرْتَ من اللّه اوْ مِن رَسولِهِ»؛ آيا از خدا فرار مىكنى يا از رسول خدا؟!
اين جملهى حكمتآميز محقق همدانى، چنان او را تحت تأثير قرار مىدهد كه چندين بار
سؤال مرحوم محقّق همدانى را با خود تكرار مىنمايد و به فكر فرو مىرود.
عبد فرّار از همانجا به خانه برگشته و تا
نيمههاى شب آن جمله را با خود تكرار نمود و چنان از گذشتهى خويش نادم و پشيمان
شد كه از غصّه جان به جان آفرين تسليم كرد. فرداى آن روز مرحوم آخوند ملاحسين قلى
همدانى- محقّق وارستهى اخلاق- وقتى براى تدريس به مدرسه وارد مىشوند، به
شاگردانشان مىگويند: امروز درس تعطيل است. يكى از اولياى خدا از دنيا رفته است،
بياييد به تشييع جنازهى او برويم.
بنابراين فضلا، بزرگان و طلبهها را همراه
خود، به خانهى عبد فرّار مىبرد. طلبهها كه او را مىشناختند و آدرس او را
مىدانستند تصوّر مى كنند آقا اشتباهى درب منزل او آمده است، ولى مرحوم محقّق
همدانى مىفرمايند: نه اشتباه نكردهام او يكى از اولياى الهى بود!
تجلى حق، ص: 47
آرى، او با يك جمله متحوّل و يك شبه ره صد ساله را پيمود؛ تا آنجا كه در
مراسم تشييع و به خاك سپردنش بزرگانى از علما حاضر شدند و او با عاقبت به خيرى از
دنيا رفت.
انقلاب دفعى در دوران معاصر
انقلاب اسلامى ايران
انقلاب اسلامى ايران مرهون يكى از شاگردان
مكتب انسانساز پيامبراكرم (ص) يعنى حضرت آيتالله العظمى امام خمينى (قدس سره)
است. ايشان روش انسان ساز و انقلاب دفعى پيامبر عظيمالشأن را سر لوحه ى خود قرار
داد و در نتيجه، موفّق به پرورش جوانانى شد كه با نبود امكانات، 8 سال با دنيايى
كه با همهى امكانات و تجهيزات به مقابله با نظام ما برخواسته بودند، جنگيدند و
پيروز و سربلند شدند.
انقلاب حزب الله لبنان
در ماجراى جنگ 33 روزهى حزبالله لبنان با
ارتش تا دندان مسلّح اسرائيل نيز، شاهد نمونهاى بارز از پرورشيافتگان مكتب انسان
ساز اسلام بوديم كه گروهى جوان مخلص و شهادت طلب، توانستند نه تنها رژيم صهيونيستى
كه استكبار جهانى را نيز به زانو درآورند. حزبالله لبنان بار ديگر به مسلمانان
يادآورى كرد كه اگر شما روحيهى شهادت طلبى داشته باشيد و مسلمان واقعى باشيد،
مىتوانيد بر دنيا پيروز شويد.
تجلى حق، ص: 48
انقلاب جهانى مصلح بزرگ حضرت بقيه الله (عجل التعالى)
ما اميدواريم انشاءالله بهزودى با رهبرى
امام زمان (عجل التعالى)، پرچم اسلام بركرهى زمين افراشته شود؛ زيرا انقلاب آن
حضرت نيز دفعى و ناگهانى است. همان گونه كه انقلاب پيامبرگرامى اسلام (ص)، انقلاب
جمهورى اسلامى ايران و انقلاب حزب الله لبنان دفعى بود، انقلاب امام زمان (عجل التعالى)
نيز دفعى خواهد بود و اميدوارم اين انقلاب دفعى در زمان ما انجام پذيرد.
البته بايد در نظر داشت هيچ انقلاب و تحوّلى
بدون فراهم آوردن شرايط و زمينههاى آن، به پيروزى دست نخواهد يافت. هر انقلابى به
همّت مردانهى رهبران و پيش قراولان آن نهضت نيازمند است. امروزه نيز براى رسيدن
به انقلاب جهانى حضرت ولى عصر (عجل التعالى)، شرايط و زمينههاى آن بايد فراهم
گردد. انقلاب آن مصلح بزرگ نيازمند همّت، گذشت، ايثار و فداكارى و توسّل به ساحت
مقدّس آن حضرت است.
امّا بايد بدانيم، مىشود و اگر نشده است،
نخواستهايم. واژههاى «نمىدانم»، «نمىشود» و «نمىخواهم» در قاموس انسان راه
ندارد. انسان اگر بخواهد، هم مىشود هم مىداند و هم مىتواند. اگر نشد و نتوانست
بايد بداند كه خودش نخواسته است.
زمينههاى تحوّل، گاه در كمترين لحظات و
ساعات در آدمى بروز مىكند. نظير قضيهى عبد فرّار فراوان است و بديهى است با
تنبلى و عدم زمينههاى لازم، انقلاب دفعى امكان پذير نيست. انقلاب دفعى نيازمند
جاذبههايى از لطف خداوند تبارك و تعالى يا جاذبههايى از طرف واسطهى فيض است. در
حكايت عبد فرار جاذبهى محقق همدانى در رستگارى او مؤثّر واقع شد. اگر زمينه باشد
تجلى حق، ص: 49
انقلاب دفعى صورت مىپذيرد و سير مراحل در كمترين زمان انجام مىپذيرد. و فرد
متحول شده به لقا مىرسد و قادر به انجام بسيارى از امور خواهد شد. به طورى كه
مىتواند طىالارض كرده و كرامات ديگرى نيز از خود بروز دهد.
ياران و اصحاب امام زمان (عجل التعالى) كه
313 نفر مىباشند و تعدادى از آنها زن هستند؛ نيز افرادى هستند كه سير و سلوك
داشته و طى انقلاب تدريجى و يا انقلاب دفعى به مقامات عالى دست يافته و از اصحاب
خاص آن حضرت خواهند بود. مقصود از اصحاب خاص، حضور يافتن در جبهه نيست و اصلًا
معلوم نيست كه جبهه باشد، آنها به مقامى دست مىيابند كه مىتوانند در عالم تكوين
تصرّف داشته باشند.
ياران حضرت ولىعصر (عجل التعالى) به مقاماتى
دست مىيابند كه مىتوانند كراماتى چون كرامت آصف بن برخيا را در پيش چشمان شاهدان
جلوهگر نمايند؛ چنانكه آصف بن برخيا در يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را از يمن به
شام منتقل نمود. در قرآن مىخوانيم:
«قالَ الّذي عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتبِ
أنَا ءاتيكَ بِهِ قَبْلَ أن يَرْتَدَّ إلَيكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءاهُ
مُستَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبّيِ ...»؛ آصف بن برخيا به بركت
بهرهمندى از علوم قرآن، توانست آن كرامت بزرگ را جلوهگر سازد و بديهى است كه
بهرهمندى از آن درياى علم، انقلابى اخلاقى مىخواهد. در حقيقت قرآن مىفرمايد:
«آن كسى كه يك قطره از درياى علم قرآن داشت، توانست در يك چشم به هم زدن تخت بلقيس
را از يمن به شام منتقل سازد؛ آن هم در دوران حضرت سليمان (ع). حمل بار
تجلى حق، ص: 50
سنگينى چون تخت پادشاهى بلقيس از مسافتى بين يمن تا شام علىرغم پيشرفتهاى
كنونى بشر در ساخت هواپيماهاى سريعالسير، هنوز براى بشر مشكل مينمايد. زيرا چنين
سيرى از برق هم سريعتر انجام شده است و درك آن با علوم كنونى كه نسبت به گذشته
پيشرفت شايانى داشته است، هنوز امكانپذير نيست. ظهور حضرت ولىعصر (عجل التعالى)
و مسلّط شدن آن حضرت بر جهان بدينگونه است.
مثلًا ممكن است يكى از ياران مخصوص آن حضرت
قادر باشد در چشم بر هم زدنى كاخ سفيد را سرنگون كند و يا دستگاه حكومتى استكبار
جهانى را در محضر حضرت ولىعصر (عجل التعالى) حاضر سازد. ياران با كفايت آن حضرت-
مانند فتحى كه ياران حضرت سليمان (ع) انجام دادند و دنيا را در كمترين زمان به
تسخير خود درآوردند- مىتوانند دنيا را فتح و تسخير نمايند.
پيام داستان قرآنى آصف بن برخيا را مىتوان
اين نكته دانست كه:
اى مؤمنين مهيا شويد زيرا در صورت آمادگى،
انجام سختترين كارها، به دست شما امكانپذير خواهد بود.