حكومت و ولايت در اسلام
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
121
بسم اللهالرحمن الرحيم
«حكومت و ولايت در اسلام»
1- از پايههاى بسيار مهم نظام مالى اسلام
حكومت اسلامى است:
بحث «حكومت اسلام» كه در فقه از آن به «ولايت
فقيه» تعبير شده بحث بسيار ارزنده و مفصلى است، و خود به كتاب مفصلى نياز دارد.
ولى چون از پايهها وزيربناهاى مهم سيستم اقتصادى محسوب مىشود، ناچاريم بطور
فشرده آن را بيان كنيم، و براى اين منظور به برخى از ادله و براهين كه در اصل بحث
مطرح شده اشاره مىكنيم تا خوانندهى گرامى به خلاصه و عصارهى بحث آگاه شود و
البته براى رعايت فشردگى از بيان مقدمات و مسائلى كه برآن مترتب مىشود تا آنجا كه
ممكن است خوددارى مىكنيم.
مساله خاتميت
خاتميت رسولاكرم صلىاللهعليهوآله و سلم
از ضروريات و بديهيات اسلام است. يعنى اسلام دينى است كه تا قيامت باقى است و حلال
آن تا پايان جهان حلال و حرام آن تا پايان جهان حرام است، و همهى مردم تا قيامت
بايد به آن عمل كنند و پس از اسلام دين
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
122
ديگرى از سوى خدا نخواهد آمد:
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن
رسولالله و خاتمالنبيين و كانالله بكل شيء عليما» (محمد پدر هر يك از مردان
شما نيست بلكه فرستادهى خدا و ختمكننده (آخرين) پيامبران است و خدا به همهچيز
داناست) كلمهى «خاتم»- بهفتح تا-
بمعنى چيزى است كه تاپان چيزهاى ديگر قرار گيرد و چيزهاى ديگر را تمام و پايان بخشد
و به انگشترنيز بدان جهت خاتم مىگفتند كه در گذشته رسم بود كه با آن به علامت
پايان، زير نامهها نقش مىزند. بنابراين پيامبر اسلام كه خاتمالانبياء است يعنى
نبوت و پيامبران الهى بوجود او پايان پذيرفته و پس از او پيامبرى نخواهد آمد و او
آخرين آنان است و همهى انسانها موظفند تا قيامت بدين او عمل كنند.
«لايأتيه الباطل من بينيديه ولامن خلقه
تنزيل من حكيم حميد»
(بر قرآن هرگز خط بطلان كشيده نخواهد شد، از سوى حكيم- كه همهى اشياء را حكيمانه
و دقيق آفريد- و حميد- (دارندهى خصال و صفات پسنديده)- نازل شده است»
اين جملهى «تنزيل منحكيم حميد» بيان
كنندهى علت خاتميت است، يعنى خداى متعال مىفرمايد قرآن تا قيامت باقى است و از
بين رفتنى نيست چون بوسيلهى خداى حكيم نازل شده، يعنى توسط كسى كه در كارها كمال
حكمت و دقت و علم را بكار برده است، و از سوى خداى حميد فرود آمده يعنى كسى كه در
كارها همهى جوانب را در نظر گرفته و كارهاى او جامعالاطراف و تام و كامل، و
مطابق با خواست و سرشت همگان است.
بنابراين قرآن خود جامعالاطراف و مطابق با
فطرت و خواست
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
123
همهى انسانها و منطبق بردقت كامل و حكمت و علم است.
آيات و روايات بسيارى دلالت دارد كه قرآن
مطابق فطرت و خواست بشر و تام و كامل و جامعالاطراف است، و آنچه براى هر كس از
نظر دين و قانون لازم باشد در قرآن شريف موجود است. و ما به برخى از اين آيات و
روايات در بحثهاى گذشته اشاره كرديم:
«فاقموجهك للدين حنيفا فطرتالله التي
فطرالناس عليها الاتبديل لخلقالله ذلكالدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون» روى خود را بدون انحراف به
راست و چپ به طرف دين اسلام كه دينى است مطابق با فطرت و خلقت انسانها متوجهساز،
تغيير و تبديلى براى خلقت خدا نيست دين راست و مستقيم است و زايل شدنى نيست ولى
بيشتر مردم نمىدانند.
اسلام خود را جامعالاطراف و جوابگوى جامعهى
بشريت مىداند، و مدعى است هر چه علم و عقل ترقى كنند او بهتر مىتواند خود را
عرضه كند، چون مطابق با علم، حكمت، دقت و فطرت است.
مسالهى اجتهاد و هنر آن
واضحترين دليل برآنچه اسلام مدعى آنست «فقيه
جامعالشرائط» است، فقيه با آنكه احاطه برهمهى قرآن ندارد و نيز همهى روايات
رسولاكرم و ائمهى طاهرين صلواتالله عليهم به او نرسيده، و با آنكه در زمان غيبت
از محضر امام عليهالسلام دور و از راهنمايى او محروم است، و با آنكه روايات
پراكنده و گاه متعارض در دست اوست كه اين خود مشگل بزرگى بوجود مىآورد، در عين
حال مىتواند در امور دين جوابگوى بشريت باشد، و اصولًا اگر فقيهى در جواب سؤالى
كه مربوط به دين است درمانده شود فقيه جامعالشرائط نخواهد بود، و اگر در رسالهى
برخى فقهاء مىبينيم كه در مورد برخى مسائل نوشته است:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
124
«بنابر احتياط بايد چنين كرد» و يا «من در اين مسأله تأمل دارم- يا اين اشكال
دارد» ... به اين معنا نيست كه فقيه در آن مسائل مانده باشد، بلكه براى رعايت دين
يا بجهت جرأت نداشتن برفتوى خود را بدين وسيله خلاص مىكند، و مقلد را به ديگرى
ارجاع مىدهد، و بعبارت ديگر اينگونه تعبيرات فقهاء، براى رهاندن خود از دادن حكم
و فتوى و نيز براى دست بالا گرفتن و رعايت احتياط است، زيرا احتياط و دست بالا
گرفتن در هر كارى سزاوار است.
سر مطلب در اين است كه شارع مقدس به او
اجازهى اجتهاد داده است كه اگر ملكهى استنباط داشته باشد مىتواند از قرآن و
روايات و عقل استفاده كند. و چون قواعد كليهاى كه از قرآن و روايات اهلبيت (ع)
استفاده كرده در دست دارد، دستهاى از آن قواعد احكام اوليهى اسلام را بيان
مىكند، و دستهاى ديگر احكام اسلام را در ظرف شك بيان مىكند كه به آنها در
اصطلاح «اصول عمليه» مىگويند، و يك دستهى ديگر احكام اسلام را در ظرف «عوارض و
طوارى» توضيح مىدهد و آنها در اصطلاح فقه «احكام عناوين ثانويه» نام دارد.
اضافه بر همهى اينها اسلام به فقيه اجازهى
دخالت داده كه مىتواند با قواعد كليهاى كه در دست دارد وضع قانون يا رفع قانون
نمايد، و اين همان «احكام سلطانيه» است كه قبلًا بطور اجمال به آن اشاره شد و
بخواست خداوند متعال بعداً نيز از آن سخن خواهيم گفت.
تا اينجا چنين نتيجه گرفتيم:
الف- خاتميت از ضروريات و بديهيات اسلام است
و قرآن شريف دلالت بر آن دارد.
ب- سر خاتميت در دو چيز است:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
125
1- اسلام دينى است كه با فطرت انسانها كاملًا مطابق است، بنابراين تا انسانى
باقى است اين دين نيز باقى خواهد بود.
2- اسلام دينى جامعالاطراف و مطابق با حكمت
و دقت و علمالهى است، و آنچه انسان از حيث دين نيازمند آنست در اسلام وجود دارد،
بعبارت ديگر اسلام پاسخگوى نيازهاى جامعهى بشرى است و هرچه دانش پيشرفت كند اسلام
در جوامع بهتر مىتواند متجلى شود.
اين تذكر لازم است كه دليل عقلى و سر خاتميت
منحصر به آنچه ذكر شد نيست، در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه برخاتميت دلالت
مىكند، و چون اصل بحث ما بحث خاتميت نيست از تفصيل بيشتر خوددارى مىكنيم. و از
نظر روايات نيز اين موضوع ضرورى و بديهى است يعنى روايات خاتميت در كتب شيعه و سنى
بحد تواتر نقل شده است، از جملهى مشهورترين روايات در اين موضوع دو روايت منزلت و
ثقلين است، روايت منزلت را مؤلف «غايهالمرام» با صدوهفتاد سند نقل كرده است، كه
يكصد سند از طريق عامه و هفتاد سند از طريق خاصه است. روايت منزلت چنين است،:
پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله در موارد
بسيارى دربارهى اميرمؤمنان علىعليهالسلام فرمودهاند:
«انت مني بمنزله هارون من موسي الاانهلانبي
بعدي» (تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى، جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد
آمد)
يعنى همچنانكه هارون در غيبت موسى خليفه و
جانشين موسى بود تو نيز در نبود من خليفه و جانشين منى، و فقط تفاوت در اين است كه
پس از خلافت هارون پيامبران ديگرى آمدند ولى پس از خلافت و وصايت و جانشينى تو
پيامبرى نخواهد آمد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
126
روايت ثقلين نيز از نظر سند مانند روايت منزلت است و مؤلف غايهالمرام از شيعه
و سنى آن را نقل كرده و متن روايت چنين است:
پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله مكرر فرموده
است:
«اني تارك فيكمالثقلين كتاب الله و عترتي
اهل بيتي واناللطيف الخبيرا خبرني انهمالن يفترقا حتي يردا علي الحوض» (همانا در ميان شما دو چيز
سنگين و گرانبها باقى گذاشتم: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم. خداى خبير به من خبر
داده است كه اين دو تا قيامت هرگز از هم جدا نخواهند شد.)
خلاصه آنكه خاتميت از نظر مسلمانان و قرآن و
روايات و عقل امرى مسلم و قطعى است، همچنانكه عموميت دين اسلام براى همهى انسانها
از ضروريات و بديهيات اسلام است، يعنى اسلام اختصاص به طائفه و قوم و ملت خاصى
ندارد و دينى است براى همهى مردم در هر زمان و مكان: «و ما ارسلناك الا كافه
للناس بشيرا و نذيرا» (تو را نفرستاديم مگر براى
همهى مردمان بشارت دهنده و انذار كننده.)
«قل يا ايهاالناس اني رسولالله اليكم جميعا» بگو اى مردم، من پيامبر و
فرستادهى خدا بسوى همهى شما هستم).
«و اوحي الي هذاالقرآن لانذركم به و من بلغ» (اين قرآن بر من وحى شده تا
شما را به آن بيم دهم و نيز هر كس را كه به او برسد).
بنابراين اسلام براى همهى افراد و همهى
مكانها و همهى زمانها تا قيامت عموميت دارد و اين عموميت سهگانه از نظر قرآن و
روايات و مسلمانان از ضروريات وبديهيات است، و اين موضوع روشنى است، آنچه محتاج
بحث و تفصيل است مسألهى ديگرى است كه از
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
127
پىآمدهاى اين موضوع محسوب مىشود، و در فقه به «ولايت فقيه» موسوم است.
مسأله اين است كه وقتى به پيامبر اسلام (ص) و
ائمهى طاهرين (ع) دسترسى نيست مثل زمان غيبت، تكليف مردم چيست؟
اين مسأله را مىتوان به چند قسمت تقسيم كرد:
الف- مسألهى تقليد و بيان احكام
ب- مسألهى قضاوت
ج- مسألهى زعامت و مقام رهبرى
يكى از مناصب پيامبر (ص) و ائمه (ع) منصب
بيان احكام بود و مردم موظف بودند كه در بيان احكام به آنان مراجعه نمايند:
«... وانزلنا اليكالذكر لتبينللناس
مانزلاليهم و لعلهم يتفكرون» (ما قرآن را بر تو فروفرستاديم
تا آنچه براى مردم نازل شده بيانكنى شايد بينديشند)
اين آيه وظيفهى بيان احكام را برعهدهى
پيامبر (ص) مىداند، و پيامبر (ص) نيز اين منصب را به ائمهى اطهار (ع) داده است و
روايات بسيار براين موضوع دلالت دارد و از آن جمله روايت ثقلين است كه مؤلف
(عبقات) آن را از 502 كتاب از كتابهاى برادران اهل تسنن نقل مىكند:
«اني تارك فيكم الثقلين كتابالله و عترتي
ولن يفترقا حتي يرداعليالحوض» (همانا من دو چيز سنگين و گرانبها در ميان شما
برجاى نهادم: قرآن و عترت، و اين دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد)
و ائمهى طاهرين (ع) اين منصب را به فقيه
دادهاند، و روايات بسيار برآن تصريح مىكند:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
128
«فعنالعسكري عليهالسلام فامامن كان منالفقهاء صائنالنفسه حافظالدينه مخالفا
علي هواه مطيعا لامرمولاه فللعوام ان يقلدوه»
حضرت امام حسن عسكرى فرموده است: فقيهى كه
برخود مسلط باشد و دين خود را حفظ كند (دين خود را به چيزى نفروشد) و با هوى و هوس
مخالفت نمايد خواستههايى چون حب رياست بر او غلبه نكند، مطيع فرمان خداوند باشد.
هيچچيز جز فرمان خدا محرك او نباشد بر عامهى مردم لازم است از او تقليد كنند.
از برخى روايات در مىيابيم كه اجتهاد در
احكام و بيان احكام اسلام و مراجعهى مردم به مجتهد حتى در زمان ائمهى طاهرين (ع)
نيز يك امر متداول و مورد تأييد ائمه عليهمالسلام بوده است، امام باقر (ع) به
«ابانبن تغلب» كه از شاگردان امام و از مجتهدين زمان خود بود فرمود:
«اجلس فيمسجدالمدينه و افتالناس فانياحب
انيري فيشيعتي مثلك»
(در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوى بده،
من دوست دارم افرادى چون تو در ميان شيعيان من ديده شوند)
و نيز- امام صادق عليهالسلام- مىفرمود ما
كليات را براى شما مىگوييم و شما خود فروع را از آن استنباط كنيد:
«انما علينا ان نلقياليكم الاصول و عليكم ان
تفرعوا»
و امام باقر عليهالسلام مىفرمود بدون علم
فتوى دادن حرام است و چنين فتوى دهندهاى را ملائكه لعن مىكنند و زرو بال
كسانىكه به فتواى او عمل مىكنند به او خواهد رسيد.
«من افتيالناس بغير علم ولاهدي منالله
لعنته ملائكهالرحمه و ملائكهالعذاب ولحقه و زرمن عمل بفتياه»
اينگونه روايات درمىيابيم كه فتوى دادن
براى فقيه جايز
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
129
است و آنچه جايز نيست فتوى دادن نااهل مىباشند. و اينگونه روايات بسيار است
و مؤلف كتاب «وسائل» اين روايات را در بابهاى صفات قاضى در اول جلد 18 نقل كرده
است.
اصولًا آيات و رواياتى كه در اينباره ذكر
شده ارشادى است يعنى همان چيزى را كه فطرت انسانها بدون فرمان شارع درك مىكنند
توجه كرده است و صرفاًتعبدى نيست زيرا هر انسانى درك مىكند كه در نيازهاى دينى و
غيردينى بايد به متخصصى مراجعه كرد. عامهى مردم بايد در امور دين به فقيه مراجعه
كنند همچنانكه در بيمارى بايد به پزشك مراجعه كرد. بهمين جهت فقهاء فرمودهاند در
تقليد تقليد نيست، يعنى عامهى مردم درك مىكنند كه بايد به فقيه مراجعه كنند پس «اصل
تقليد» احتياج به تقليد ندارد، تقليد در مسائل دينيهاى است كه نمىتوانند درك
كنند.
ب- مسألهى قضاوت
اين منصب از طرف خداى متعال به پيامبر و
ائمهى اطهار عليهمالسلام واگذار شده:
«يا ايهاالذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوالرسول
و اوليالامر منكم فان تنازعتم فيشيء فردوهاليالله والرسول ان كنتم
تؤمنونبالله و اليومالاخر» (اى مؤمنان از خدا و پيامبر و
صاحبان امر اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاع داشتيد به پيامبر مراجعه نماييد)
عدم تكرار «اطيعوا» قبل از «اوليالامر» و
عدم تكرار «اوليالامر» بعد از «الرسول در اين آيه بخوبى حاكى از آنست كه
«اوليالامر» همچون خود پيامبر (ص) هستند و بفرمودهى امام عليهالسلام، «اولنا
محمد وآخرنامحمد» و هر منصبى كه پيامبر دارد اولىالامر نيز دارا مىباشند، و
مراجعه به آنان و اطاعت از ايشان مراجعه و اطاعت از پيامبر است، چنانچه آيهى مباهله
و روايت غديرخم و روايت منزلت
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
130
نيز دلالت برهمين دارند.
و از «فان تنازعتم فيشيء» و تصدى منصب
قضاوت توسط پيامبر (ص) درمىيابيم كه قضاوت نيز از مناصب «اوليالامر» است و هركس
اولىالامر است منصب قضاوت نيز دارد. و از روايات بسيار استفاده مىشود كه ائمه
(ع) اين منصب را به فقيه دادهاند. امام صادق عليهالسلام به «ابىخديجه» فرمود:
«اجعلوابينكم رجلا قدعرفحلالنا و حرامنا
فاني قدجعلته عليكم قاضيا»
(مردى از ميان خود برگزينيد كه حلال و حرام
ما را بشناسد، او از طرف من قاضى است)
بنابراين تا اينجا دريافتيم كه منصب فتوى و
قضاوت از طرف ائمه (ع) و به وسيلهى ايشان از جانب خداى متعال بهفقيه تفويض شده
است، و از اين جهت در مسأله اشكالى نيست زيرا ضرورت فقه اسلام است كه فقيه منصب
فتوى و منصب قضاوت دارد.
ج- زعامت: و به تعبير قرآن كريم
«اوليالامر»: يعنى در دست داشتن امور جامعه و رهبرى آن.
اين مقام را كسى كه نظام تكوينى جهان بدست
اوست يعنى خداى متعال به پيامبر (ص) و ائمه (ع) اعطا كرده است: «اطيعوالله و
اطيعواالرسول و اوليالامرمنكم» «از خدا و پى امبر و
اولىالامر اطاعت كنيد» و از روايات بسيار از طريق سنى و شيعه استفاده مىشود كه
«اوليالامر» ائمهى دين هستند. و اين اطاعت از پيامبر و اولىالامر اطاعت در
احكام نيست زيرا اطاعت از آنان در احكام اطاعت خداست، بلكه اطاعت در امور جارى هر
جامعه و حوادث و كارهايى است كه پيش مىآيد:
«واذا جائهم امرمنالامن اوالخوف اذاعوابه
ولوروده الي الرسول
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
131
والياوليالامر منهم لعلمهالذين يستنبطونه منهم»
(و هرگاه دربارهى ايمنى يا خوف و ترس چيزى به آنان مىرسد آن را فاش كنند و اگر
آن را بهسوى رسول خدا و اولياء امور مىبردند هر آينه كسانىكه قدرت استنباط
داشتند به حقيقت آن پى مىبردند.)
پس اطاعت در امور جارى اجتماع و حوادثى است
كه پيش مىآيد و از كلمهى «اولىالامر» نيز همين معنا استفاده مىشود.
بنابراين اين آيه و آيات ديگر و روايات بسيار
دلالت دارد كه زعامت امت بدست پيامبر (ص) و ائمهى اطهار (ع) است و اين موضوع از
ضروريات و بديهيات اسلام است و احتياج به بحث ندارد، آنچه قابل دقت و بحث زعامت در
غيبت امام است يعنى وقتى دسترسى به پيامبر و اهلبيت نيست مثل زمان غيبت حضرت
ولىعصر عج آيا زعيمى براى امت اسلامى تعيين شده است؟
جواب بايد مثبت باشد. زيرا اسلام كه مدعى است
پاسخگوى همهى نيازهاى بشر تا قيامت است نمىتواند از چنين امر مهم و حياتى غفلت
كرده باشد. پيامبر اسلام صلىالله عليهوآله فرمود:
«يا ايهاالناس والله مامنشيءيقربكم
منالنار و يباعدكم منالجنه الا وقدنهيتكم عنه» (اى مردم سوگند به خدا
هيچچيز نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دوزخ دور سازد جز آنكه شما را به
آن فرمان دادم و هيچچيز نيست كه شما را به دوزخ نزديك و از بهشت دور سازد جز آنكه
شما را از آن نهى كردم).
بنابراين چگونه ممكن است امر مهم زعامت را
ناگفته گذاشته باشد. قرآن كريم با كمال صراحت مىفرمايد غفلت از اين امر مهم اساسى
مثل آنست كه اصلًا هيچ تبليغى نشده و اسلام و دين به مردم
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
132
نرسيده باشد:
«يا ايهاالرسول بلغما انزل اليك من ربك
وانلم تفعل فما بلغت رسالته» (اى پيامبر آنچه برتو نازل
شده- زعامت و ولايت امور مؤمنان على (ع)- به مردم ابلاغ كن، و اگر ابلاغ نكنى
رسالت را نرساندهاى- هيچ كارى نكردهاى-).
بنابراين در زمان غيبت نيز حتماً بايد زعيم و
رهبرى باشد: آيا اين كشف عقلى از آنچه فقهاى اسلام آن را يكى از ادلهى فقه
دانستهاند ضعيفتر است؟
دلايل چهارگانهاى كه فقهاى اسلام در فقه
معتبر مىدانند كتاب و سنت و عقل و اجماع است. در توضيح اجماع فرمودهاند اگر
همهى فقهاى قديم شيعه در موضوعى اتفاق نظر داشته باشند و برآن موضوع از كتاب و
سنت و عقل دليلى نباشد درمىيابيم كه فتواى آنان با تقوى و مراقبتى كه داشتهاند
يكجور فتوى بدهند و آن فتوى بدون مدرك و دليل باشد.
استاد بزرگوار مرحوم آيتالله بروجردى
رحمهاللهعليه مىفرمود چون در جوامع اوليه شيعه روايات زيادى بوده كه به ما
نرسيده است: از اتفاق فقها در يك فتوى درمىيابيم كه آنان روايت درستى از نظر سند
و دلالت در دست داشتهاند كه به ما نرسيده است.
بنابراين در اين موضوع كه اسلام براى زمان
غيبت نيز زعيم و حاكم تعيين كرده تا مردم در امور اجتماعى و حوادثى كه پيش مىآيد
به او رجوع كنند، نبايد ترديد داشته باشيم. و به گفتهى رهبر بزرگ انقلاب اسلامى
ايران حضرت آيهاللهالعظمى نايبالامام آقاى خمينى اداماللهظله، «بعد از تصور و
در نظر گرفتن اطراف و جوانب قضيه
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
133
موضوع زعامت و حكومت از ضروريات و بديهيات است». به همين جهت ما بطور اجمال
مىدانيم كه قرآن كريم تكليف زمان غيبت را از نظر زعامت و رهبرى تعيين كرده است
گرچه نتوانيم بطور تفصيلى اين موضوع را از قرآن كريم استفاده كنيم. و نيز بطور
اجمال مىدانيم كه رسول اكرم (ص) و ائمهى اطهار (ع)،: زعيم و حاكمى كه امت اسلامى
بايد در امور به او مراجعه نمايند تعيين كردهاند اگرچه همهى روايات آن بما
نرسيده، جز برخى از آنها كه بعداً از آن سخن خواهيم گفت.
اين يك راه براى اثبات موضوع زعامت در غياب
پيامبر (ص) و اهلبيت (ع) است كه در اصطلاح علم اصول به آن «كشف عقلى» مىگويند.
راه ديگر اثبات اين موضوع «راه لطف» است كه
دانشمندان علم كلام براى اثبات نبوت و امامت از آن استفاده كردهاند و فلاسفهى
اسلامى مانند ابوعلىسينا و صدرالمتاءلهين نيز آن را پذيرفتهاند.
شيخالرئيس در كتاب «شفا» مىگويد: پروردگارى
كه از گودى كف پا و مژگان چشم كه در استكمال انسان چندان دخالتى ندارد غفلت
نفرموده چگونه مىتوان پذيرفت كه از فرستادن پيامبران و تعيين جانشينان آنانكه در
تكامل انسانها بسيار مؤثر و لازم است غفلت كرده باشد.
بعثت انبياء و تعيين اوصياى آنان لطف است و
برخداوند كه فياض علىالاطلاق است واجب و لازم است اين لطف را در حق بندگان خود
بنمايد.
بعبارت ديگر با برهان منطقى از طريق «شكل اول
منطقى» بايد گفت:
بعثت پيامبران و تعيين جانشينان فيض و لطف
است زيرا در
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
134
سعادت و كمال انسانها كاملًا مؤثر است.
هرچه فيض و لطف باشد برخداوند كه فياض
علىالاطلاق است لازم و واجب مىباشد. زيرا خوددارى از فيض و لطف، بخل است و
خداوند از بخل و هرصفت زشت ديگرى منزه است.
پس نتيجه مىگيريم كه بعثت پيامبران و تعيين
جانشينان ايشان برخداى متعال لازم و واجب است.
همين برهان عقلى و شكل اول منطقى برنصب زعيم
و رهبر در زمان غيبت نيز دلالت دارد، به اين معنى كه:
نصب زعيم در زمان غيبت، فيض و لطف است زيرا
حفظ نظام در جوامع اسلامى و پاسدارى مرزها و دفع دشمنان اسلام از هجوم به كيان
اسلام و جلوگيرى از تجاوز آنان به مسلمانان، و اجراء قوانين اسلام بويژه قوانين
سياسى و اجتماعى و بيان احكام و تطبيق كليات احكام اسلام برامور و حوادثى كه واقع
مىشود و مراجعه امت در اين امور كه معمولًا هر ملتى در پيشامدها به رئيس خود
مراجعه مىكنند، و ... همه و همه نياز به زعيم دارد و بدون زعيم كار به هرج و مرج
مىكشد.
هرچه فيض و لطف است برفياض علىالاطلاق لازم
و واجب است و گفتيم كه خوددارى از فيض و لطف بخل محسوب مىشود و خداوند متعال از
هر عيب و نقص و رذيلتى منزه است.
پس تعيين و نصب زعيم از طرف خداى متعال در
زمان غيبت لازم و واجب است (نبايد گفت پس از آمدن پيامبر و تعيين اوصياء در گذشته
ديگر لطف واجب نيست چون مردم بدست خود، خود را از فيض محروم ساختند، همچنانكه
خواجه نصيرطوسى رحمهالله عليه نيز در كلام مشهور خود مىگويد:
«وجودهلطف و تصرفه لطف آخر وعدمهمنا
» ... زيرا لازمهى اين كلام آنست كه اگر
مردمى پيامبر يا
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
135
وصى پيامبرى را كشتند ديگر لطفى در كار نباشد، در حالىكه اگر گروهى طغيان
كردند نمىتوان گروههاى ديگرى را مقصر دانست، بنابراين در هر زمانى لازم است زعيمى
باشد كه بوجود او امور دين و دنياى مردم اصلاح شود)
راهها و برهانهاى ديگرى هم از نظر عقل براى اثبات
وجود زعيم در زمان غيبت هست كه براى رعايت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مىكنيم فقط
لازم است براى تكميل اين دو دليل، مصداق نتايج اين دو قضيه را بيان كنيم، يعنى اين
دو دليل بهما مىفهماند كه اسلام براى زمان غيبت نيز زعيم و رهبر تعيين كرده است
ولى آن زعيم چهكسى است و چه كسى بايد باشد؟ اين را از قاعدهى ديگرى كه در اصطلاح
علم اصول، قاعده «قدرمتيقن» ناميده مىشود بدست مىآوريم.
قاعده «قدرمتيقن» دلالت مىكند كه آن زعيم
بايد فقيه جامعالشرائط يعنى متخصص در علوم اسلامى و عادل و مدبر باشد، بعبارت
ديگر فقيه جامعالشرائط كسى است كه در علوم اسلامى صاحبنظر و برخويشتن مسلط و
برادارهى امور جامعه قادر باشد، و عقل نيز حكم مىكند كه چنين شخصى برديگران مقدم
است، زيرا مردم يا در علوم اسلامى صاحب نظرند يا نيستند، قطعاً آنانكه صاحبنظرند
براى حكومت شايستهترند و آنانكه صاحب نظرند يا عادلند يا نيستند، يا قادر
برادارهى جامعه هستند يا نيستند، آنكه عالم و عادل و قادر برادارهى امور است
مسلماً برديگران مقدم است، بنابراين زعامت در اسلام ويژهى عالم عادل با كفايت
است، و اگر كسى پيدا شود كه در ادارهى امور از فقيه با كفايتتر است بايد زيرنظر
آن فقيه كار كند و به اين موضوع بعداً اشاره خواهيم كرد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
136
تا اينجا نتيجه گرفتيم كه عقل زعامت و وجود زعيم را در زمان غيبت لازم مىداند
و به قاعده كشف و به قاعدهى لطف اين لزومت را به اسلام نسبت مىدهد و كشف مىكند
كه اسلام براى زمان غيبت نيز زعامت را در نظر داشته و تعيين زعيم كرده است، و به
دليل ديگر قاعده قدر متيقن»- اين زعامت را حق فقيه جامعالشرائط مىداند و حكم
قطعى مىكند كه اسلام، فقيه جامعالشرائط را به زعامت و حكومت منصوب كرده است.
اما در قرآن: اگرچه از قرآن كريم نمىتوانيم
براى زعامت و حكومت غيرپيامبر (ص) و ائمه (ع) دليل صريحى ارائه نماييم ولى
همچنانكه گفته شد به قاعدهى كشف و به قاعدهى لطف اجمالًا مىدانيم كه مسالهى
زعامت و حكومت در زمان غيبت نيز در قرآن موجود است: زيرا با آنكه قرآن مىفرمايد:
«ونزلنا عليكالكتاب تبيينالكل شيء» (بر تو كتابى فرو فرستاديم كه
بيان كنندهى هرچيزى است)، پس بايد زعامت و حكومت در زمان غيبت هم كه امرى اساسى و
مهم است در قرآن باشد.
و از علتهايى كه در برخى آيات ذكر شده نيز
مىتوان دريافت كه خداى متعال اين حق را به فقيه جامعالشرائط تفويض كرده است، و
ما برخى از اين آيات را ذكر مىكنيم:
1- «واذقال ربكللملائكهاني جاعل فيالارض
خليفه قالوااتجعل فيها من يفسد فيها و يسفكالدماء ونحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال
انياعلم مالاتعلمون و علمآدمالاسماء كلها ثمعرضهم عليالملائكه فقال انبئوني
باسماء هولاءان كنتم صادقين قالوا سبحانك لاعلم لناالاماعلمتنا انك
انتالعليمالحكيم قال ياآدم انبئم باسمائهم فلماانباءهم باسمائهم قال الم اقللكم
انياعلم غيبالسموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون واذقلناللملائكه
اسجدوا لادم فسجدوا
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
137
الاابليس ابي و استكبرو كان منالكافرين»
(و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود من در زمين جانشين و خليفهاى قرار
مىدهم فرشتگان گفتند آيا كسى را براى اين كار قرار مىدهى كه در زمين فساد مىكند
و خونريزى مىنمايد، در حالىكه ما به تسبيح و تقديس تو مىپردازيم. پروردگار
فرمود من مىدانم چيزى كه شما نمىدانيد و خداوند همهى اسماء را به آدم آموخت سپس
برفرشتگان عرضه كرد و گفت مرا از اسماء اينها خبر دهيد اگر راستگويابند. فرشتگان
گفتند پاك و منزهى تو، ما علمى جز آنچه بما آموختهاى نداريم، همانا تو داناى
درستكردارى. خداوند فرمود اى آدم به ايشان خبر ده از اسماء آنها، پس چون به ايشان
خبر داد از اسماء آنها خداوند فرمود آيا به شما نگفتم كه من به غيب و پنهان
آسمانها و زمين داناترم و مىدانم آنچه را آشكار و آنچه را پنهان مىسازيد. و
هنگامىكه به فرشتگان فرموديم برآدم سجده كنيد، پس جملگى سجده كردند جز ابليس كه
سرباز زد و تكبر ورزيد و او از كافران بود).
گرچه اين آيات مشتمل بردقائقى از علوم قرآن
است و براى توضيح آن به بحثى طولانى نيازمنديم كه از بحث فعلى ما بيرون است، ولى
آنچه بهخوبى از اين آيات استفاده مىشود:
الف- اين عنايت خاص كه آدم بمقام خلافت خدا
در زمين برگزيده شده به جهت آنست كه عالم بوده است.
ب- اگر چه تقوى بنوبهى خود درخور ستايش است
و اسلام برترى هركس را به تقوى مىداند (اناكرمكم عندالله اتقيكم) ولى تقوى به
خودى خود نمىتواند موجب خليفهاللهى شود.
ج- افرادىكه در زمين فساد بر مىانگيزند و
خونريزى ناحق مىنمايند و گناهكاران لياقت اين مقام را ندارند و اين عنايت مخصوص
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
138
عالم عادل است.
د- نافرمانى از عالم عادلى كه به خليفه اللهى
منصوب شده استكبار وكفر و اطاعت و متابعت از او واجب و لازم است.
ه- بالاخره اگر از اين آيه نتوان استفاده كرد
كه در زمان غيبت و هنگامىكه به پيامبر (ص) و ائمه (ع) دسترسى نيست، فقيه
جامعالشرائط زعامت و حكومت دارد ولى استفاده مىشود كه حاكمى كه اسلام براى زمان
غيبت تعيين نموده فقيه جامعالشرائط است يعنى متخصص در علوم اسلامى و مسلط برنفس و
باكفايت.
و اگر چه شرط كفايت و قدرت برادارهى امور
جامعه، برحسب فهم ما از آيه استفاده نمىشود ولى چون كفايت از شروط عقلى است و عقل
مستقلًا بر آن حكم مىكند پس آيهى شريفه مختص به اين شرط خواهد بود.
در اصطلاح علم اصول به اينگونه تخصيصها
«تخصيص لبى» مىگويند، مثلًا اگر بطور عام و مطلق بگوييم بشردوستى از قوانين مهم
اسلام است، عقل حكم مىكند كه اين بشردوستى در مورد بشرى است كه دشمن اسلام نباشد،
ولى كسىكه در صدد نابودى اسلام است بايد با او دشمنى كرد.
و در روايات زيادى نيز (كافى شريف در جلد اول
از اصول آنها را ضبط كرده است) اين حكم عقل امضاء و از عالمى كه كفايت ادارهى
امور را ندارد. سلب علم شده است.
اميرمؤمنان على عليهالسلام مىفرمايد:
«لاخير فيعلمليسفيه تفهم» (علمى كه فهم و تدبر با آن نباشد خيرى ندارد). و در
جاى ديگر مىفرمايد: «لايكونالسفه و العزه فيقلب العالم» (سفاهت و تكبر در دل
عالم نيست).
2- قرآن كريم در داستان طالوت مىفرمايد
«قالانالله اصطفيه
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
139
عليكم وزاده بسطه فيالعلم و الجسم»
(پيامبرشان گفت همانا خدا طالوت را بر شما برگزيده و به او سعه علمى و جسمى عنايت
كرده است).
طالوت را خداوند براى حكومت بربنىاسرائيل
منصوب كرده بود و چون طالوت برحسب ثروت و خانواده از اشراف نبود بنىاسرائيل
اعتراض كردند و گفتند او ثروتى ندارد، پيامبر آن زمانكه از طرف خداوند طالوت را
براى حكومت معرفى كرده بود پاسخ داد مناط در حكومت سعهى مالى نيست بلكه سعهى
علمى و جسمى است. مراد از سعهى جسمى يا شجاعت است چنانچه مفسرين گفتهاند يا مراد
تسلط بر غرائز است چنانچه ظاهر از كلمه بسطه است يا مراد سكونت و آرامش است بهرحال
احتمال هريك از اين معانى هست و شايد مراد قرآن همهى اين معانى باشد، ولى آنچه
مسلم است در اين آيه شريفه مناط حكومت، علم است.
مىدانيم كه قرآن شريف عالم بىعمل را بشدت
مذمت كرده و او را گاهى به سگ و گاهى به الاغ تشبيه نموده است بنابراين مناط حكومت
در اسلام تنها علم نيست بلكه علم با عمل است، و نيز مىدانيم كه اسلام زمام امور
را به دست كسى كه كفايت نداشته باشد و نتواند جامعه را اداره كند نمىدهد و بشارت
و هدايت و عقل را براى كسى مىداند كه قوهى اقتباس داشته باشد بنابر همه اين
مقدمات از آيهى شريفه با اين دو تخصيص لبى استفاده مىشود كه مناط در زعامت و
رهبرى علم با عمل و قدرت ادارهى جامعه است. و اگر از آيهى شريفه استفاده نكنيم
كه خداوند در اين آيه و نظاير آن فقيه جامعالشرائط را به حكومت منصوب نموده،
لااقل استفاده مىشود آنكه منصوب شده فقيه جامعالشرائط است.
3- قرآن در داستان حضرت يوسف از قول او
مىگويد: «قال اجعلني عليخزائنالارض انيحفيطعليم» (مرا بربيتالمال بگمار، من
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
140
حفظ كننده ودانايم»
شايد مراد از حفظ امانتدارى باشد و يا
چنانچه راغب در مفردات گفته معنى اعم، مراد است يعنى تفقد و تعهد و رعايت.
مراد هرچه باشد با تقريبى كه در آيهى قبل
بيان شد اين آيه هم مناط حكومت را علم و عمل و قدرت براداره مىداند.
4- از آيات بسيارى در مىيابيم كه عالم
برديگران مقدم و متابعت غيرعالم از عالم لازم است، بلكه از قرآن بخوبى استفاده
مىشود كه تقديم عالم برديگران و لزوم متابعت از او، جزو ضروريات و بديهيات است. و
مسلماً مراد از عالم در اين آيات عالم با عمل و با كفايت است.
«قل هل يستوييالذين يعلمون والذين لايعلمون
انما يتذكر اولواالالباب» (بگو آيا آنانكه مىدانند و
آنانكه نمىدانند برابرند؟ تنها خردمندان متذكر مىشوند- خردمند مىداند كه عالم
برجاهل مقدم است-
«افمن يهدى الى الحق احقان يتبع امن لايهدى
الاان يهدى فما لكم كيف تحكمون» آيا آنكه به حق هدايت مىكند
براى متابعت سزاوارتر است يا آنكه خود احتياج به هدايت دارد؟ چگونه حكم مىكنيد-
تقدم عالم برجاهل ضرورى است، لزوم متابعت جاهل از عالم بديهى است- ..
«اولم يروا انانأتي الارض تنقصها مناطرافها» (آيا نديديد كه ما به زمين
مىپردازيم و از همه سوى آن را ناقص مىسازيم).
حضرت سجاد عليهالسلام اين آيه را به مرگ
عالم تفسير فرمودهاند. در روايات ديگر نيز مرگ عالم را رخنهاى براى نفوذ دشمن در
اسلام، كه چيزى جاى آن را پرنمىكند، دانستهاند.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
141
«اذامات العالم ثلم فيالاسلام ثلمه لايسدها شيء» در آيات ذيل مىبينيم كه از
انطاكيه گاهى به عنوان قريه و گاهى به عنوان مدينه نام برده است و متحمل است تعظيم
به مقام علم و عالم سبب شده دهى را كه در آن عالم بوده شهر و شهرى كه در آن عالم
نبوده ده ناميده است.
«واضرب لهم مثلااصحاب القريه اذجائها
المرسلون ... و جأمن اقصي المدينه رجل يسعي قال يا قوم اتبعوا المرسلين» (براى آنان مثل اصحاب ده-
انطاكيه- را بيان كن آنگاه كه فرستادگان به آن- وارد شدند ... ومردى از انتهاى
شهر- انطاكيه- شتابان آمد و گفت از فرستادگان متابعت كنيد.)
آيا از اينگونه آيات كه در قرآن كريم بسيار
است نمىتوان دريافت كه حكومت و زعامت حق فقيه جامعالشرائط است؟
از اين بحث چنين نتيجه گرفتيم:
الف- همه چيز در قرآن بيان شده پس حكومت در
زمان غيبت نيز كه امرى مهم و اساسى است قطعاً در قرآن بررسى شده است.
ب- حكومت و زعامت حق عالم عادل با كفايت است
زيرا از علتهايى كه در آيات ذكر شده اين موضوعات استفاده مىشود. اگر از همين آيات
استفاده نشود كه جعل حكومت براى او شده، از آياتى كه در بيان تقديم او برديگران و
لزوم منابعت از او، و در بيان منزلت و ارزش اوست به خوبى درمىيابيم كه قدر متيقن
در موارد شك او مقدم است.
ج- پس حكومت و زعامت هنگامىكه به معصوم دسترسى
نباشد مثل زمان غيبت از طرف خداوند متعال برعهدهى اوست.
واما روايات: براى اثبات زعامت فقيه
جامعالشرائط به برخى از روايات استناد شده است كه ما به بعضى از آنها اشاره
مىكنيم:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
142
1- «عن عمربن حنظله: قال سئلتاباعبدالله عليهالسلام عنرجلين من اصحابنا
بينهما منازعه فيدين اوميراث فتحا كما الي السلطان واليالقضاه ايحل ذلك؟ قال
منتحاكم اليهم فيحقاوباطل فانما تحاكم اليالطاغوت و مايحكم له فانما يأخذسحتا
و ان كان حقا ثابتاله لانهاخذه بحكمالطاغوت و ماامرالله انيكفربه قالالله
تعالي (يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قدامروا انيكفروابه) قلتفكيف يصنعان
قالينظران من كان منكم ممن قدروي حديثنا و نظرفيحلالنا و حرامنا و عرف احكامنا
فليرضوابهحكما فاني قدجعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلميقبل منهفانما
استخف بحكمالله و علينا رد والراد علينا الراد عليالله و هوعلي حدالشرك بالله»
(عمربن حنظله مىگويد از امام صادق
عليهالسلام سئوال كردم دو مرد از شيعيان كه ميانشان بر سر دين يا ارث نزاعى است و
بهسلطان وقت و قضات مراجعه كنند آيا اين مراجعه جايز است؟ فرمود: هركه مراجعه به
آنان نمايد هرچند حق بااو باشد به طاغوت مراجعه كرده است- «طاغوت افراد سركشى
هستند كه در برابر خدا و پيامبر و ائمه قيام كردهاند» و آنچه براى او حكم كند
گرفتن آن حرام است هرچند حق ثابت او باشد. زيرا او حق خود را بحكم طاغوت كه خداى
متعال فرمان داده كه به او كفرورزيده شود گرفته است و خدا در قرآن فرموده است:
طاغوت را حاكم قرار مىدهند در حالىكه خدا فرمان داده است كه به او كفر بورزند.
(عمربن حنظله گفت: پس چه كنند؟ امام فرمود:
كسى را كه راوى احاديث ما و ناظر برحلال و حرام ما و عارف به ا حكام ما است حكم
قرار دهند زيرا من او را به حكومت منصوب نمودم و اگر حكمى كند و پذيرفته نشود حكم
خدا سبك گرفته شده و بر ما رد شده است و ردكردن ما رد كردن خداست و ردكردن خدا در
حد شرك است).
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
143
اين روايت از نظر سند معتبر و مورد قبول علماء حديث است و به آن عمل كردهاند،
و راويان آن همگى مورد وثوقند و از «عمربن حنظله» بزرگانى چون «صفوانبنيحيى»
روايت كردهاند كه به گفتهى علماء علم رجال: «صفوان جزازثقه روايتى نقل نمىكنند»
اما از نظر دلالت اين روايت بر فقيه جامعالشرائط
(در پاورقىها)
منصب قضاوت صريحاً به او داده شد، و چون قضات
آن زمان كارشان منحصر به فصل خصومت نبوده و در بسيارى از امور تصرف و دخالت
داشتند. و امام عليهالسلام فقيه جامعالشرائط را بجاى آنها نصب كرده است پس
مىتواند در آن امورى كه مربوط به قضات است تصرف نمايد.
بعبارت ديگر فقيه در اين روايت از طرف
حجهالله عليهالسلام منصوب است كه فصل خصومت كند و در امور حسبيه- (امورى كه شارع
راضى نيست مهمل بماند نظير حفظ اموال يتيمان و ديوانگان كه ولى ندارند)- تصرف
نمايد، بلكه تصرف در همهى امورى كه بدست قاضى اجرا مىشود داشته باشد. و از تاريخ
و روايات درمىيابيم كه قضات آن زمان در بسيارى از امور تصرف داشتند مثل تصرف در
اموال و انفس و اعراض، حكم قتل و قطع دست مىدادند، در اموال صغار تصرف داشتند،
فرمان تصرف در مال محتكرمى دادند، طلاق به عنف و جبر مىدادند و ... بنابراين قدر متيقن از روايت
آنكه فقيه جامعالشرائط قاضى است، پس هركارى كه قضات آن زمان انجام مىدادند فقيه
جامعالشرائط هم مىتواند انجام دهد، ولى آيا روايت براين موضوع هم دلالت دارد كه
فقيه جامعالشرائط حاكم هم هست و بمنزلهى حكام آن زمان است؟
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
144
به عبارت ديگر آيا عموم منزلت را واينكه فقيه بهمنزلهى امام عليهالسلام
است. مىتوان از روايت استفاده كرد؟
ظاهراً جواب مثبت است، زيرا سئوال تنها از
مراجعه به قضات نبود، بلكه از مراجعه به قضات و سلطان سئوال شده و امام عليهالسلام
مراجعه به هردو را ممنوع و مطرود دانستهاند وفقيه را به جاى آن دو نهادهاند. و
اگر مراد از نصب فقط نصب قاضى باشد سئوال و جواب كاملًا تطابق ندارد. از اين جهت
عموم منزلت امام عليهالسلام نفرمود: فانىقدجعلته قاضيا. چنانچه در رواياتى كه
منظور فقط نصب قاضى بوده است فرمودهاند. بلكه فرمودند: فانىقدجعلته حاكما. و
ارادهى قضاوت از لفظ حاكم خلاف ظاهر است، زيرا ظهور اين كلمه در زعامت و ولايت
است نه قضاوت، چنانچه ظهور «حكم» كه قبلًا فرمودهاند «فليرضوابه حكما» در قضاوت
است نه ولايت و حكومت.
بنابراين ظاهر از روايت اين است كه امام
عليهالسلام فرمودهاند بايد راضى به قضاوت فقيه باشند و سپس علت حكم را بيان
كردهاند:
«فانى قدجعلته حاكما» زيرا او را حاكم برشيعه
قرار دادهام.
و چون حاكم است منصب قضاوت دارد و چون حاكم
است منصب ولايت دارد. و همانطور كه شيخانصارى رحمهالله و رهبر بزرگ انقلاب
اسلامى ايران حضرت آيهاللهالعظمى نايبالامام آقاى خمينى مدظله فرمودهاند تصور
اطراف قضيه و دقت در همهى روايت موجب اطمينان است كه امام عليهالسلام فقيه را
بمنزلهى خود قرارداده است.
2- «رويالكليني عناسحق بنيعقوب انه
قالالحجه عجلالله تعالي فرجهالشريف: و اما الحوادثالواقعه فارجعوافيهاالي رواه
حديثنا فانهم حجتي عليكم وانا حجهالله».
(كلينى از اسحاقبن يعقوب روايت كرده كه حضرت
ولىعصر حجهبنالحسن عليهماالسلام فرمودند: در پديدهها و حوادث به راويان
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
145
احاديث ما مراجعه نماييد آنها حجت من برشمايند و من حجت خدايم).
اين روايت از نظر سند هيچ اشكالى ندارد و
افرادى چون «صدوق» و «شيخ طوسى» و شيخ كلينى» و ديگر بزرگان آن را نقل كردهاند،
خصوصاً كه اين روايت يك روايت عادى نيست و از ودايع و اسرار شيعه محسوب مىشود
زيرا توقيع و نامهاى است از امام زمان حضرت بقيهاللهعجلالله تعالى فرجه كه در
غيبت صغرى صادر شده و عاقلانه نيست كه چنين روايتى را افرادى چون كلينى و صدوق و
شيخ طوسى بدون اطمينان به صدور آن نقل كنند.
و اما از نظر روايت:
مراد از روايان احاديث همان فقيه
جامعالشرائط است كه در مقبوله ذكر شده و به آنان كه ناظر برحلال و حرام اسلام و
عارف به احكامند «وصف شدهاند، و معقول نيست كه به صرف راوى حديث بدون قدرت
استنباط از حديث، و معقول نيست كه به صرف راوى حديث بدون قدرت استنباط از حديث،
امام عليهالسلام ارجاع كرده باشد، بنابراين روايت از اين جهت اشكالى ندارد.
و مراد از «حوادث واقعه» همان پديدههاى
اجتماعى است كه هر قومى به رئيس خود مراجعه مىكند و قطعاً مراد احكام و مسائل
اسلامى نيست زيرا:
الف- مراجعه جاهل در احكام دين به عالم در
امور دين از جمله فطريات است و احتياج به سئوال و جواب و آن هم سئوال بطور غيرعادى
يعنى بصورت توقيع ندارد.
ب- اگر مراد «احكام» باشد كلام احتياج به
تقديردارد و بايد چنين باشد «و اما احكام الحوادث الواقعه» و تقدير و حذف خلاف
ظاهر است و دليل مىخواهد و دليلى در كلام ديده نمىشود.
البته چون جمله «واما الحوادث الواقعه» جواب
سئوالى است و سئوال در روايت ذكر نشده متحمل است كه الف ولام «الحوادث» براى
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
146
عهد باشد نه براى جنس و معنى چنين مىشود: و حوادث و پديدههايى كه سئوال كردى
به فقيه مراجعه شود.
بنابراين عموم از روايت استفاده نمىشود تا
مردم در هر پديدهاى ولو از امور حسبيه نباشد بتوانند به فقيه مراجعه نمايند.
ولى علاوه براينكه اينگونه تقريبها برخلاف
ساهر بوده و عرفپسند نيست آنچه مهمتر و موردنظر است جملهى: «فانهم حجتيعليكم
وانا حجهالله» است. امام عصر ارواحنا فداه فرمودهاند در پديدههاى اجتماعى- در
امورىكه هر ملتى به رئيس خود مراجعه مىكند- به فقيه مراجعه كنيد زيرا فقها از
طرف من حجت برشمايند و من حجت خداوندم.
همچنانكه در مقبوله گفته شد تمسك به اين
روايت و آن روايت از نظر عموم ملت است.
در آن روايت فرمود او را قاضى قرار دهيد زيرا
از طرف من حاكم است، و در اين روايت مىفرمايد: به او مراجعه كنيد چون از طرف من
حجت است. و كلمهى حجت مثل كلمهى حاكم و خليفه و وصى و امثال آنها ظهور در زعامت
دارد، بنابراين اين روايت هم مثل روايت مقبوله از نظر دلالت تمام است و عموم منزلت
و اينكه فقيه بمنزلهى امام است از آن استفاده مىشود.
3- «قالالحسين عليهالسلام: مجاريالامور
علي ايديالعلماء الامناء عليحلاله و حرامه»
اين روايت از نظر دلالت بسيار عالى است و
اينكه برخى گفتهاند مراد از علماءائمهى اطهار هستند دليلى ندارد، بلكه از اين
روايت استفاده مىشود كه حكومت و زعامت فقيه جامعالشرائط مسلم و مفروغ عنه است،
زيرا امام حسين عليهالسلام نصب نفرمودهاند بلكه خبر دادهاند كه در اسلام حكومت
و زعامت هست و آن حكومت و زعامت
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
147
بدست فقيه جامعالشرائط بايد باشد.
و به فرض آنكه مراد امام حسين عليهالسلام از
علماءائمهى طاهرين (ع) باشد تخصيص نيست بيان مصداق است، يعنى امام مىفرمايد
زعامت حق عالم است و چون فرد كامل از عالم مائيم پس زعامت حق ماست.
اگر اشكالى باشد از نظر سند روايت است زيرا
روايت بطور ارسال و بدون سند از تحفالعقول نقل شده، ولى بسيارى از بزرگان مانند
شيخانصارى بر كتاب تحفالعقول اعتماد داشتهاند و از آن روايت نقل كردهاند.
روايات ديگرى نيز موجود است ولى ما به همين
سهروايت انتقاد مىكنيم و با تكرار كلامى از سابق بحث را پايان مىبريم:
ما مىدانيم كه روايات فراوانى كه از نظر
دلالت و سند كامل و واضح بوده از رسولاكرم (ص) و ائمهى طاهرين (ع) در مورد زعامت
و ولايت فقيه صادر شده ولى به دست ما نرسيده است زيرا قاعدهى كشف و قاعدهى لطف
به تقريبى كه ذكر شد به خوبى دلالت بر اين موضوع ندارد.
ما مىدانيم كه در قرآن شريف فقيه
جامعالشرائط به زعامت و ولايت منصوب شده است زيرا قاعده لطف و قاعده كشف به
تقريبى كه ذكر شد ما را چنين راهنمايى مىكند، هر چند نتوانيم از قرآن اين موضوع
را استفاده كنيم.
در پايان اين بحث ناچاريم به دو اشكال پاسخ
دهيم:
1- از بحث استفاده مىشود كه اسلام جعل حكومت
و ولايت روى عنوان نموده است نه فرد و شخص يعنى از نظر اسلام فقيه جامعالشرائط
زعيم و حاكم است، و لازمهى اين جعل، هرج و مرج است زيرا در يك زمان اين عنوان
برافراد متعددى صدق مىكند و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
148
لازمهى آن حكام متعدد برملت واحد خواهد بود كه ناچار موجب اختلاف و تفرقهاى
است كه اسلام شديداً از آن بيزار است، و اين اختلافى قابل اغماض هم نيست تا با رفع
يد بعضى از حق خود اختلاف برطرف شود زيرا اختلاف در عقيده و فتوى است و معنا ندارد
كه فقيه دست از عقيدهى خود بردارد بلكه حرام است زيرا لازمهاش اين است كه مقلد
شود و تقليد برمجتهد حرام است.
همين اشكال كه اكنون در ميان ما شهرتى پيدا
كرده مرحوم صاحب جواهر را برآن داشت كه از اصل فتوى دست بردارد و بهمين جهت در بحث
نماز جمعه در جواهر اظهار ترديد مىكند كه فقيه منصب زعامت داشته باشد و حتى
نداشتن چنين منصبى را قوىتر مىداند.
با كمى دقت درمىيابيم كه اين اشكال مهمى
نيست و نبايد مانند صاحبجواهر را مردد سازد، زيرا: اولا- اين اشكال در اصل جعل و
تشريع نيست بلكه در عوارض و طوارى است و بهنگام پيادهشدن قانون پيش مىآيد. و هر
قانونى ممكن است در پياده شدن با اشكالهايى روبرو شود، لذا بايد ديد آيا منافع آن
از زيانهايش بيشتر يا به عكس است؟ اگر منافع آن بيشتر است هرچند زيانهايى هم داشته
باشد ناچار بايد پياده شود.
اين اشكال نه تنها در تشريع و تفنين بلكه در
عالم ماده و تكوين نيز هست، مثلًا باران منافع گوناگونى دارد ولى ممكن است لانه
مورچهاى را هم خراب سازد و يا خانه پيرزنى را ويران سازد و ... آيا اين زيانها
مجوز آنست كه فيض باران قطع شود؟
يكى از جوابهايى كه فلاسفه در باب شرور
دادهاند همين است كه: «شرقليل مانع خيركثير نيست».
حكومت و زعامت فقيه در زمان غيبت فوائدى دارد
پس اگر ضررى هم داشته باشد آن ضرر مانع از آن فوائد و اصل جعل نخواهد شد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
149
ثانياً- اين نوع جعل حكومت و زعامت لازمهى زمان غيبت است زيرا جعل حكومت براى
شخص در زمان غيبت ممكن و معقول نيست پس ناچار بايد براى عنوان باشد و ما در زمان
غيبت مصيبتهايى داريم كه ناشى از خود ماست، و به فرمودهى خواجهنصيرالدين:
«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمهلنا» (وجود
حضرت حجهبن الحسن عليهماالسلام لطف است و تصرف او لطف ديگرى است و نبودن او در
ميان ما از بدى و نارسايى خودماست).
بنابراين اصل زعامت فقيه در زمان غيبت لطف
است و فوائد بسيار دارد و اينكه براى شخص معينى جعل نشده و روى عنوان جعل شده
هرچند زيانهايى دارد ولى از ناچارى و به جهت اقتضاء زمان است.
ثالثاً- بايد گفت اين نوع جعل در واقع
احترامى است به انسانها وزنده ساختن رشد سياسى و تأييد حريت آنان، زيرا تشكيل
حكومت اسلامى در زمان غيبت برهمهى مردم واجب كفايى است يعنى امت اسلامى بايد
حكومت اسلامى داشته باشد و براى تشكيل حكومت لازم است:
1- حوزههاى علميه داشته باشد تا افراد لائق
و فقهاء جامعالشرائط بپرورد.
2- آن افراد لائق يك نفر را از ميان خود
انتخاب نمايند و به امت اسلامى معرفى كنند.
3- همهى مردم حتى فقهاء از او متابعت
نمايند.
اين سه حكم از احكام مهم و واجب اسلام است، و
اگر امت اسلامى چنين حكومتى نداشته باشد مسلماً به يكى از اين سه واجب يا به هر
سهى آن عمل نشده است، و اين خود حاكى از آنست كه هنوز رشد سياسى ندارند.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
150
مگر تشكيل حزبالله مشكلتر از تشكيل احزاب سياسى است؟
چرا احزاب سياسى قادرند وحدت كلمه در ميان
خود برقرار سازند، رئيس انتخاب كنند و اورا به مردم معرفى نمايند.
بنابراين اگر دولت اسلامى تشكيل نشود از قصور
و نارسايى جعل نيست كه:
هرچه هست از قامت ناساز بىاندام ماست ورنه
تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست ج
و اما آنچه در مورد اختلاف ناشى از اختلاف
عقيده و فتوى گفتهاند كه رفع يد معقول نيست بلكه حرام است، در واقع ميان مقام
فتوى و مقام زعامت خلط كردهاند، زيرا اصل مطلب اين است كه مجتهد بايد به رأى خود
عمل كند و نبايد دست از رأى خود بردارد و به رأى ديگرى در احكام اسلام عمل نمايد،
ولى تعيين رهبر به دست مجتهدين و شوراى اجتهاد ربطى به اين مسأله ندارد، بلكه در
كتاب قضا و شهادات فقها عنوان كردهاند كه اگر حاكمى حكمى داد برهمه حتى مجتهدين
واجب است كه بپذيرند و بر هيچ كس جايز نيست كه آن را نقض كند مگر قطع وجدانى
برخلاف آن حكم پيدا شود. بنابراين اگر يكى از فقها رهبرى را بعهده گرفت برهمهى
ملت اسلام حتى بر مجتهدين لازم است از او متابعت كنند و لو برخى از آن مجتهدين
اعلم از آن رهبر هم باشند، زيرا به فرمودهى امام صادق عليهالسلام عدم متابعت از
او استخفاف حكم خدا و رد بر ائمهى طاهرين (ع) است، و رد برائمه رد خدا و رد خدا
در حد شرك است.
2- اشكال ديگر آنست كه فقيه جامعالشرائط
قادر برادارهى ممالك اسلامى نيست زيرا به امور سياسى، اجتماعى، فنون لشكرى و
ادارى، ارتباطات با خارج از ممالك اسلامى و ... وارد نيست و يك فرد روحانى غير
وارد به اين امور چگونه مىتواند ممالك اسلامى را
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
151
اداره نمايد؟ تخصص در فقه، تخصص در همهى علوم اسلامى، عدانت كفايت و لياقت
ربطى به تخصص در سياست، تخصص در فنون ارتشى، تخصص در حقوق اجتماعى، داخلى، خارجى و
... ندارد.
رهبر انقلاب اسلامى ايران حضرت آيهالله
العظمى نايبالامام آقاى خمينى ادامالله ظله در كتاب مكاسب جواب اين اشكال را
دادهاند و خلاصهى آن چنين است:
تدبير امور مملكت در هر ملتى و در هر مملكتى
به دست يكنفر نيست بلكه با تشريك مساعى همه است. مگر دولتهاى دنياى امروز در همهى
فنون تخصص دارند؟ آنچه لازم است و دنياى روز به آن عمل مىكند اين است كه در هر
فنى افراد متخصص گمارده مىشود و رئيس دولت برهمهى امور نظارت مىكند. اگر فقيه
جامعالشرائطى تشكيل حزبالله و دولت اسلامى دهد افراد لايق و بصير و متدين
بركارها مىگمارد و كارهاى اجتماع را به متخصصين متدين خيرخواه واگذار مىكند، چنانچه
همهى دولتهاى دنيا چنين مىكنند.
مگر دولتهاى غرب و احزاب سوسياليست همهى
كارهاى اجتماعى را خود بدست دارند؟ مگر در حكومت اميرمؤمنان على عليهالسلام
كليهى كارها بدون واسطه و به دست او اجرا مىشد؟
جمهورى اسلامى ايران نيز كه به خواست خدا در
كشور ايران برقرار گرديد همينطور است، با دخالت آزاد همهى اقشار ملت، افراد
متدين لايق بصير براى شور در امور مملكت انتخاب مىشوند- (مجلس شورى)- و آنان امور
مملكت را در چارچوب قوانين اسلام بررسى مىكنند و آنچه خير ملت است و با اسلام
مطابقت كامل دارد تصويب مىكنند، مصوبات جهت اجرا به دولتى كه منتخب آنانست ابلاغ
مىشود و دولت اجراء مصوبات را به افراد متخصص لايق خيرخواه بصير كه بر كارها
گمارده است واگذار مىكند يعنى هر كارى را به متخصص آن
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
152
كار، و روحانيت و فقيه جامعالشرائط نظارت بر آن كارها دارد، و در حقيقت همهى
آنها منصوب از طرف فقيه جامعالشرائط هستند، همچنانكه خود فقيه منصوب از طرف
خداست.
در واقع قانون خدا و حكومت خدا با دخالت
همهى اقشار مردم در سرنوشت خودشان است. جمهورى اسلامى يعنى همگانى، يعنى دخالت
همهى مردم در سرنوشت خود در چارچوب اسلام، و هيچ فرقى بين جمهورى اسلامى و ساير
جمهوريهاى دنيا و باصطلاح دموكراتيك كه غالباً اسمندنه مسمى، وجود ندارد. تنها
فرقى كه هست اينست كه قوانين آنها از افكار مردم تراوش كرده و در جمهورى اسلامى
قوانين از خداست.
در جمهوريهاى غربى، رئيس جمهور رئيس دولت
منتخب مردم است در جمهورى اسلامى نيز همينطور است جز آنكه فقيه جامعالشرائط بر
رئيسجمهور و رئيس دولت نظارت دارد.
به عبارت ديگر همهى ملت در كارها دخالت
دارند، مجلس شورى استقلال دارد، رئيسجمهور و رئيس دولت استقلال دارند و منتخب
مردم هستند، جزآنكه همهى آنها از طرف فقيه جامعالشرائط نيز وكالت دارند و
اينگونه جمهورى امتيازهاى ويژهيى دارد:
1- هر سه قوهى مقننه- قضائيه- مجريه الهى
است و از عالم ملكوت سرچشمه گرفته و مفاسدى كه قبلًا در يكى از فصلها- فصل تشريع
قانون در اسلام مختص خداست ياد آورشديم ندارد.
2- قوهى كنترل كنندهاى- فقيه جامعالشرائط-
بر همهى قوى ناظر است.
3- متابعت ملت از قوانين و از دولت- چون از
درون و عقيدهى دينى سرچشمه مىگيرد نه از بيرون و بازور- با ميل و خلوص است.
معمولًا مردم متدين از اينگونه قوانين و از دستورات چنين
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
153
دولتى شانه خالى نمىكنند و باجان و دل به قانون عمل مىكنند و با كمال ميل از
اوامر و نواهى دولت، تبعيت مىكنند. ملت تا سرحد امكان كمك به چنين دولتى را فريضه
مىدانند، و نه تنها از اوامر و نواهى و پرداخت ماليات سرپيچى ندارند بلكه هرگونه
كمك مالى و غيرمالى را وظيفهى خود مىدانند و با ميل و اخلاص انجام مىدهند.
4- با حريت و آزادى انسانها صددرصد مطابقت
دارد.
5- اختلاس، رشوهخوارى، تكبر و تفرعن رؤسا،
ظلم و تعدى و ... بطور چشمگيرى از ميان مىرود، زيرا اولًا افراد لايق متدينى از
خود مردم برسر كارها هستند و ثانياً قوهى كنترل كنندهاى بر دولت حكمفرماست و
ثالثاً مقام كنترل كننده- فقيه جامعالشرائط عادل است، تابع هوى و هوس نيست،
رياستطلب و دنيادوست نيست، بلكه اگر گناهى از او سرزند، اگر جاهطلب و رياستجو و
دنيا خواه شد خودبخود از منصب حكومت منعزل است، زيرا حكومت در اسلام حق فقيه عادل
است.
6- استبداد كه سرلوحهى مكتب سوسياليسم است،-
كه مىگويند يا مرگ يا تطبيق با مكتب ما، هركس خود را با ما تطبيق ندهد يا خانى
است بايد كشته شود يا ديوانه است بايد به بيمارستان برود- در كار نخواهد بود.
يكى از موثقين مىگفت خانم دكترى كه چند سال
در بيمارستانهاى مسكو كار كرده برايش تعريف مىكرده است كه بارها افراد عالم عقل
حتى پروفسورها را به بيمارستان مىآورند و به ما دستور مىدادند همچون بيماران
روانى از آنان پرستارى كنيم و دواى ديوانگان به آنها بخورانيم!! چرا؟ چون خود را
با مكتب حزبحاكم تطبيق نمىدادند ...
استعمار و استثمار كه رهآورد مكتب
سرمايهدارى غربى است، و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
154
معتقدند كشورهاى ضعيف را بايد غارت كرد، ذخائر آنها را بلعيد حتى اگر كار به
زندانى كردن افراد بىشمار و شكنجهها و كشتارها بينجامد ... و نوكرى عمال سرسپرده
كه گاه كاسهى داغتر از آشند و شاهد عينى آن سلسلهى منحوس پهلوى كه براى
بيگانگان از هيچ الحاد و فساد و شكنجه و كشتارى روگردان نبود ... همه و همه
خودبخود از ميان خواهد رفت.
زيرا در اسلام و حكومت اسلامى ظلم نيست و
انظلام و تحمل ظلم هم نيست، در اسلام و جمهورى اسلامى هيأت حاكمه عمال اجانب
نيستند بلكه با تمام قوا عليه اجانب مىجنگند.
در اسلام ظلم نيست ولى قدرت هست و جلوى
افرادى كه عمال بيگانگانند بشدت گرفته مىشود و افرادى كه كجند و راست نمىشوند جز
با كجى شمشير و بفرمودهى امام عليهالسلام: «لايستقيم الابالسيف»، شدت عمل خواهند
ديد و با قدرت يا براه راست آورده مىشوند و يا نابود مىگردند.
حكومت اسلامى آزادى مطلق مىدهد ولى توطئه را
هم سركوب مىكند.
7- سيستم اقتصادى جمهورى اسلامى، اقتصاد
اسلامى است، بنابراين از هدفهاى مهم آن رفع فقر فردى و اجتماعى است، طرفدار
مستضعفين است، از اسراف و تبذيرها، مهمانبازىها، اشاعه عياشى و فساد و فحشاء،
تبليغات دروغين و ... پرهيز دارد.
8- در جمهورى اسلامى از وظائف هيأت حاكمه است
كه براى خدا و خدمت به مردم و كشور كار كنند.
9- قدرت جمهورى اسلامى فوق قدرتهاست زيرا
ارتش آن را همهى مردم تشكيل مىدهند و اگر فقيه جامعالشرائط حكمى براى دفاع،
جهاد و نظاير آن صادر كند همه قيام خواهند كرد زيرا حكم او
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
155
را حكم خدا مىدانند. بنابراين نه تنها فرارى در كار نيست بلكه حتى داماد به
حجله رفته را به ميدان جنگ مىآورد و عروس حجله را به تشويق همسر براى جهاد
وامىدارد.
اين خلاصهى برخى از امتيازهاى ويژهى جمهورى
اسلامى و حكومت اسلام بود، و در خاتمه لازم است مقايسهاى ميان حكومت اسلامى و
حكومتهاى شرق و غرب به عمل آوريم:
از مباحثگذشته معلوم شد كه حكومت در اسلام
اولًا وبالذات مخصوص خداى متعال است و ثانياً و بالعرض يعنى با نصب خداوند متعال،
از آن پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) است كه عالم به ما سوىالله و معصوم از خطا و
گناهند.
و در مرتبهى سوم فقيه جامعالشرائط از طرف
پيامبر (ص) و ائمه (ع) حاكم است كه بازگشت آن به خداى متعال است. و اين حكومت گرچه
خالى از اشتباه نيست زيرا فقيه همچون پيامبر (ص) و ائمه (ع) معصوم و مصون از خطا
نيست و در كارهاى او احتمال خطا وجود دارد ولى خالى از اشتباهات عمدى و استبداد و
ظلم و تعدى است. علاوه براين چون كار به دست شوراى متشكل از افراد خبير و متدين و
خيرخواه است و فقيه نظارت برآنان دارد اشتباهات غيرعمدى نيز در اين حكومت كم است،
و اين حكومت را بايد حكومت الهى ناميد زيرا انتخاب شخص زعيم و كارگزاران حكومت به
دست مردم است ولى راهنماى مردم و تعيين نوع زعامت و نوع كارگزاران به دست خداى
متعال است.
به عبارت ديگر از مباحث گذشته دريافتيم كه
پروردگار جهان توسط پيامبر اسلام (ص) و ائمه طاهرين (ع) نوع حكومت در زمان غيبت را
تعيين نموده است، تا مردم در چارچوب آن نوع حكومت شخص حاكم- فقيه جامعالشرائط- و
افراد طرف شور آن حاكم
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
156
مجلس شورى- را تعيين كنند و مجلس شورى افراد لايق را براى ادارهى مملكت- هيأت
دولت- را معين سازد، پس اين نوع حكومت دو بعدى است، بعدالهى دارد و آن تعيين نوع
حكومت است، بعد مردمى دارد زيرا انتخاب افراد بدست مردم است.
اما حكومتهاى بظاهر دموكراتيك غربى: در
آمريكا استبداد حزب صهيونيسم برسرنوشت ملت آمريكا سايه انداخته است، هنگام انتخاب
رئيسجمهور با تظاهر به انتخاب مردم و آزادى ناگهان از صندوق برون آيد آنكه
يارپسندد.
حزب بازيها، ترور و كشتار علنى و مخفى، رشوه
دادنها و پول خرجكردنها حتى از طرف كشورهاى اقمار آمريكا و نوكران سرسپرده (شاه
مخلوع ايران در انتخاب گذشتهى آمريكا مليونها دلار براى تبليغات رئيس جمهورى سابق
خرج كرد و چون نتيجهاى نگرفت و رئيس جمهورى فعلى برسر كارآمد روى خوشى به اين نوكر
بدبخت نشان نداد)- همه و همه چيزهايى است كه قابل انكار نيست.
بهرصورت ما كه حكومت دموكراتيك در اين جهان
سراغ نداريم، اگر شما حكومتى را دموكراتيك مىدانيد معرفى كنيد تا به شما بگوييم
كه اولًا اشتباه مىكنيد و ثانياً حكومت دموكراتيك بدون قيدالهى اشكالهايى دارد كه
در مباحث گذشته- زيربنا و پايهى 8 از زيربناهاى اقتصاد اسلام- ذكر كرديم.
و ثالثاً اگر از همهى اشكالها صرفنظر كنيم
دموكراسى و حق حاكميت مردم فقط در تئورى و فلسفهى سياسى وجود دارد و در عمل حق
حاكميت از مردم سلب مىشود و قدرت سياسى و اجرايى كاملًا در دست يك يا چند نفر است
و بعبارت ديگر حق حاكميت مردم صرفاً در دادن رأى و شركت در انتخاب خلاصه مىشود و
بعداً حق حاكميت و اجراء امور بدست يك يا چند نفر مىافتد كه از خطا و تخلف از
قانون
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
157
مصون نيستند، و مردم از حاكميت بهرهاى ندارند، و مىدانيم استيضاح حاكم نيز
اگر طبق قانون اساسى عمل نكند بازىاى بيش نيست كه بدست چند نفر كه مصون از خطا و
تخلف عمدى از قانون نيستند انجام مىگيرد.
واما حكومتهاى شرقى: براساس ديكتاتورى حزبى
بدون پردهپوشى و رياكارى است قدرت بدست هيأت رئيسه و دفتر مركزى حزب است و مردم
بهيچ وجه حقاعمال قدرت ندارند.
اى كاش اين پردههاى آهنين و سيمهاى خاردار
از ميان برداشته مىشد و جوانهاى فريبخوردهى ما از نزديك آن بهشت موعود و نوع
حكومت سوسياليستى را مىديدند.
ما از صدها شاهد عينى به نقل يك عبارت از
كتاب «بازگشت از شوروى» اثر آندرهژيد نويسندهى معروف فرانسوى اكتفا مىكنيم. ژيد
از مدافعان سرسخت رژيم شوروى بود و با دعوت رژيم شوروى براى بازديد از آن كشور
سفرى به شوروى رفت و در بازگشت كتابى به نام: «بازگشت از شوروى» نوشت و رژيم
كمونيستى شوروى را رسوا ساخت. او مىنويسد:
«وقتى به خاك شوروى قدم گذاشتم ابتدا
دربرخورد با معايب به خود فشار مىآوردم كه آنها را به نحوى توجيه كنم ولى حقائق
تلخى مشاهده كردم كه هيچگونه راهى براى تبرئهى افكار گذشتهى خود نمىيافتم ...
مشاهدهى زندگى مذلتبار كارگران مرا مات و
مبهوت كرد، چندينبار فرصت بدست آورده و خود را از دست مهمانداران رسمى خلاص نموده
به كلبههاى بىفروغ كارگران كه در مجاورت كاخهاى سربه آسمان كشيده به لانههاى
محقر شباهت داشت سرزدم، آنگاه از مقايسهى زندگى مشقتبار و طاقتفرساى اين
بيچارگان با جلال و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
158
عظمت و آسايش و راحتى كاخ نشينان مجاور آنها دود از سرم بلند شد ... مردم
شوروى آنطورىكه من ديدم شبيه به ماشينهاى بىروح استحصالى شدهاند، همه مجبورند
كه يكنوع فكر كنند و آن هم طرز فكرى كه بوسيلهى دستگاه حاكمه تعيين مىشود.
هر روز صبح روزنامهى حزبى مطالبى را كه دفتر
حزب يعنى دفتر رهبرى بدون معارض صلاح مىداند منتشر مىكند همه ناچارند كه برآن
مطالب اعتقاد داشته باشند، حدود فكر مردم نبايد از آن نوشتهها تجاوز كند، در
سراسر كشور پهناور شوروى بهركجا كه روى همه در درسهايشان را حاضرند، همه يكجور
حرف مىزنند يكجور فكر مىكنند و مردم مجاز نيستند كه در خارج از حدود آن
نوشتهها چيزى به زبان بياورند ...
در اين كشور آزادى كار ابداً وجود ندارد
كارگران شوروى كه باصطلاح حكومت را به دست آوردهاند مانند غلامان زرخريد به
كارخانهاى كه در آن كار مىكنند متعلق هستند و دهقانان هم بزمين اشتراكى خودشان
بستگى اجبارى دارند فكر تغيير شغل براى هيچكس مجاز نيست، چنين فكرى گستاخى است،
چنين فكرى ديگر حق حيات ندارد ... آنگاه با اين وضع بايد به زندگى بخورونمير- روزى
5 روبل بسازد.
در مقابل بايد بگوييم در ضيافتهايى كه به
خاطر من برپا مىشد در هربار مثلًا براى يك شام براى هريك نفر بيشتر از 200 روبل
خرج مىشد نه خيال كنيد كه فقط چنين برنامهاى براى من كه مهمان بودم ترتيب داده
شده بود گشادبازىها در زندگى روزانهى اولياء امور نظير همان مخارج بود ...
استعفاء از حزب علاوه برآنكه موجب مىشود از
كليهى مزايا
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
159
محروم شود، سرنوشت بدى دارد و دير يا زود لااقل تحويل آن زندانهاى وحشتناك
داده خواهد شد.
در جامعهى سوسياليستى هر كس بيشتر مطيع و
فرمانبردار باشد و دستورات صحيح يا غلط مافوق را كوركورانه و بدون چون و چرا به
موقع اجرا گذارد به مشاغل حساسى گمارده مىشود و هركس اظهار نظرى يا ابراز شخصيتى
بنمايد يا زير بار دستور غلط نرود اخلالگر و مخالف رژيم سوسياليستى محسوب خواهد شد
و سرنوشت تاريك و مبهمى در انتظار اوست ...»
شايسته است جوانها، فريبخوردهها، كمى دقت
كنند و نعمت اسلام را ارج نهند و قدر بدانند خداوند مىفرمايد:
«وضربالله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه
يأتيها ارزقها رغذامن كل مكانفكفرت بانعممالله فاذاقهاالله لباس الجوع والخوف
بما كانوا يصنعون» (خداوند سرنوشت جايى را بعنوان
مثال ذكر مىكند كه در امنيت و آسايش بودند و در رفاه مىزيستند ولى نعمتهاى خدا
را ناسپاسى كردند پس خداوند فقر و ناامنى برايشان فرود آورد به جهت آنچه انجام
مىدادند)
بيم آنست كه ناسپاسى فريبخوردگان و
روگردانان از اسلام عزيز كه قدر امان و اطمينان اسلام و قدر نظام اقتصادى اسلام را
نمىدانند عاقبت آنان را به پرتگاه وحشت و اضطراب و خفقان كمونيسم بكشاند و ديگران
نيز به آتش آنان بسوزند ...
از خداى متعال مسئلت مىداريم همهى ما را از
خواب غفلت بيدار سازد و ما را پاسدار و سپاسگزار نعمت اسلام و امنيت و آزادى و اقتصاد
آن قرار دهد، و به زشتى و جهل ديگران برما نگيرد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
160
پاورقى (ستارهها)
(* (منظور از «ملكه استنباط» حالتى است كه پس
از آموختن مقدمات علوم دينى در مدت طولانى با آموزش از استاد متخصص و با تتبع و
پىجويى در قرآن و روايات و گفتار و نوشتار متخصصين و با تفكر و تعقل دقيق و عميق
بدست مىآيد، بنابراين بايد چند سال مقدمات را خوب فراگيرد و آنگاه چندين سال به
تتبع و پىجويى و تفكر و تعقل و بخصوص آموزش و تعلم از اساتيد بپردازد تا ملكهى
استنباط براى او پيدا شود، و بايد توجه داشت كه اين حالت استنباط بدست نمىآيد
مگر:
1- بايك سلسله استعدادهاى ذاتى مثل «مستقيم
بودن فكر» و «درك مطالب لااقل بطور متوسط» و ...
2- با تزكيهى نفس و تقوى، زيرا اگر نفس مهذب
نباشد حالت استنباط او ملكهى قدسيه نخواهد بود و مفاسد بسيارى دارد: «والبلدالطيب
يخرج نباته باذنربه والذي خبث لايخرج الانكدا» (4)
زمين پاك گياهش باذن خدا بيرون مىآيد و از
زمين ناپاك و پليد بيرون نمىآيد مگر گياه بدونا پسند بهمين جهت نزد بزرگان از
علماء و فقهاء نيز مسلم است كه تقوى و تزكيهى نفس شرط اساسى استنباط احكام شرعيه
است.
(** (جملهى نظر فىحلالنا و حرامنا و عرف
احكامنا «به خوبى دلالت دارد كه منصوب، فقيه و متخصص در علوم اسلامى است. وقيد
عدالت و كفايت نيز به تقريبىكه در بحث آيات گفته شد مفروغ عنه است. بهمين جهت در
پايان حديث كه از اختلاف سئوال مىشود امام به اعدال و اوثق ارجاع مىفرمايد،
بنابراين اصل عدالت نزد راوى و امام مسلم و مفروغ عنه است.
(*** (قرآن در مورد بلعم مىفرمايد: «فمثله
كمثلالكلب ان تحمل عليه يلهث اوتتركه يلهث» (سورهى اعراف آيهى 175) (مثل او مثل
سگ است اگر براو حمله برى زبان را بيرون مىآورد و اگر او را واگذارى باز زبان را
بيرون مىآورد). و در مورد يهود مىفرمايد: «مثلالذين حملواالتوراهثم لميحملوها
كمثلالحمار يحمل اسفارا» (سورهى جمعه آيهى 5) (آنانكه تورات را حمل مىكنند
عالم به آنند- و آن را حمل نكردهاند- به آن عمل نمىكنند- همچون الاغند كه
كتابهايى بار او باشد.
(**** ( «فبشر عباد الذين يستمعون القول
فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهمالله و اولئك هماولواالالباب» (سورهى زمر آيهى
17) بشارت ده به آن بندگان من كه سخنها را مىشنوند و از بهترين آنها پيروى
مىكنند. آنان هدايت شدهها و خردمندانند)