جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۴ خرداد


 
  • پیام تسلیت در پی عروج شهادت‌گونۀ رییس محترم جمهوری اسلامی ایران و هیأت همراه
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ نهم: هدف از خلقت انسان(3)
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ هشتم: هدف از خلقت انسان(2)
  • پیام به هجدهمین دورۀ همایش «حکمت مطهّر»
  • میزان زکات فطره و کفّاره در سال ۱۴۰۳
  • پیام در پی شهادت سردار مجاهد، سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی
  • پیام به نوزدهمین نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان
  • پیام در پى ارتحال عالم جليل القدر مرحوم آيت‌الله امامى كاشانى«قدّس‌سرّه»
  • پیام در آستانۀ برگزاری ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی

  • -->

    اقتصاد اسلامي / مقايسه بين سيستم هاي اقتصادي/جلد اول / فهرست مطالب
    فصل سوم

    حكومت و ولايت در اسلام‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 121

    بسم الله‏الرحمن الرحيم‏

    «حكومت و ولايت در اسلام»

    1- از پايه‏هاى بسيار مهم نظام مالى اسلام حكومت اسلامى است:

    بحث «حكومت اسلام» كه در فقه از آن به «ولايت فقيه» تعبير شده بحث بسيار ارزنده و مفصلى است، و خود به كتاب مفصلى نياز دارد. ولى چون از پايه‏ها وزيربناهاى مهم سيستم اقتصادى محسوب مى‏شود، ناچاريم بطور فشرده آن را بيان كنيم، و براى اين منظور به برخى از ادله و براهين كه در اصل بحث مطرح شده اشاره مى‏كنيم تا خواننده‏ى گرامى به خلاصه و عصاره‏ى بحث آگاه شود و البته براى رعايت فشردگى از بيان مقدمات و مسائلى كه برآن مترتب مى‏شود تا آنجا كه ممكن است خوددارى مى‏كنيم.

    مساله خاتميت‏

    خاتميت رسول‏اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله و سلم از ضروريات و بديهيات اسلام است. يعنى اسلام دينى است كه تا قيامت باقى است و حلال آن تا پايان جهان حلال و حرام آن تا پايان جهان حرام است، و همه‏ى مردم تا قيامت بايد به آن عمل كنند و پس از اسلام دين‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 122

    ديگرى از سوى خدا نخواهد آمد:

    «ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول‏الله و خاتم‏النبيين و كان‏الله بكل شي‏ء عليما» (محمد پدر هر يك از مردان شما نيست بلكه فرستاده‏ى خدا و ختم‏كننده (آخرين) پيامبران است و خدا به همه‏چيز داناست)[1] كلمه‏ى «خاتم»- به‏فتح تا- بمعنى چيزى است كه تاپان چيزهاى ديگر قرار گيرد و چيزهاى ديگر را تمام و پايان بخشد و به انگشترنيز بدان جهت خاتم مى‏گفتند كه در گذشته رسم بود كه با آن به علامت پايان، زير نامه‏ها نقش مى‏زند. بنابراين پيامبر اسلام كه خاتم‏الانبياء است يعنى نبوت و پيامبران الهى بوجود او پايان پذيرفته و پس از او پيامبرى نخواهد آمد و او آخرين آنان است و همه‏ى انسانها موظفند تا قيامت بدين او عمل كنند.

    «لايأتيه الباطل من بين‏يديه ولامن خلقه تنزيل من حكيم حميد»[2] (بر قرآن هرگز خط بطلان كشيده نخواهد شد، از سوى حكيم- كه همه‏ى اشياء را حكيمانه و دقيق آفريد- و حميد- (دارنده‏ى خصال و صفات پسنديده)- نازل شده است»

    اين جمله‏ى‏ «تنزيل من‏حكيم حميد» بيان كننده‏ى علت خاتميت است، يعنى خداى متعال مى‏فرمايد قرآن تا قيامت باقى است و از بين رفتنى نيست چون بوسيله‏ى خداى حكيم نازل شده، يعنى توسط كسى كه در كارها كمال حكمت و دقت و علم را بكار برده است، و از سوى خداى حميد فرود آمده يعنى كسى كه در كارها همه‏ى جوانب را در نظر گرفته و كارهاى او جامع‏الاطراف و تام و كامل، و مطابق با خواست و سرشت همگان است.

    بنابراين قرآن خود جامع‏الاطراف و مطابق با فطرت و خواست‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 123

    همه‏ى انسانها و منطبق بردقت كامل و حكمت و علم است.

    آيات و روايات بسيارى دلالت دارد كه قرآن مطابق فطرت و خواست بشر و تام و كامل و جامع‏الاطراف است، و آنچه براى هر كس از نظر دين و قانون لازم باشد در قرآن شريف موجود است. و ما به برخى از اين آيات و روايات در بحثهاى گذشته اشاره كرديم:

    «فاقم‏وجهك للدين حنيفا فطرت‏الله التي فطرالناس عليها الاتبديل لخلق‏الله ذلك‏الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون»[3] روى خود را بدون انحراف به راست و چپ به طرف دين اسلام كه دينى است مطابق با فطرت و خلقت انسانها متوجه‏ساز، تغيير و تبديلى براى خلقت خدا نيست دين راست و مستقيم است و زايل شدنى نيست ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.

    اسلام خود را جامع‏الاطراف و جوابگوى جامعه‏ى بشريت مى‏داند، و مدعى است هر چه علم و عقل ترقى كنند او بهتر مى‏تواند خود را عرضه كند، چون مطابق با علم، حكمت، دقت و فطرت است.

    مساله‏ى اجتهاد و هنر آن‏

    واضح‏ترين دليل برآنچه اسلام مدعى آنست «فقيه جامع‏الشرائط» است، فقيه با آنكه احاطه برهمه‏ى قرآن ندارد و نيز همه‏ى روايات رسول‏اكرم و ائمه‏ى طاهرين صلوات‏الله عليهم به او نرسيده، و با آنكه در زمان غيبت از محضر امام عليه‏السلام دور و از راهنمايى او محروم است، و با آنكه روايات پراكنده و گاه متعارض در دست اوست كه اين خود مشگل بزرگى بوجود مى‏آورد، در عين حال مى‏تواند در امور دين جوابگوى بشريت باشد، و اصولًا اگر فقيهى در جواب سؤالى كه مربوط به دين است درمانده شود فقيه جامع‏الشرائط نخواهد بود، و اگر در رساله‏ى برخى فقهاء مى‏بينيم كه در مورد برخى مسائل نوشته است:

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 124

    «بنابر احتياط بايد چنين كرد» و يا «من در اين مسأله تأمل دارم- يا اين اشكال دارد» ... به اين معنا نيست كه فقيه در آن مسائل مانده باشد، بلكه براى رعايت دين يا بجهت جرأت نداشتن برفتوى خود را بدين وسيله خلاص مى‏كند، و مقلد را به ديگرى ارجاع مى‏دهد، و بعبارت ديگر اين‏گونه تعبيرات فقهاء، براى رهاندن خود از دادن حكم و فتوى و نيز براى دست بالا گرفتن و رعايت احتياط است، زيرا احتياط و دست بالا گرفتن در هر كارى سزاوار است.

    سر مطلب در اين است كه شارع مقدس به او اجازه‏ى اجتهاد داده است كه اگر ملكه‏ى استنباط داشته باشد مى‏تواند از قرآن و روايات و عقل استفاده كند. و چون قواعد كليه‏اى كه از قرآن و روايات اهل‏بيت (ع) استفاده كرده در دست دارد، دسته‏اى از آن قواعد احكام اوليه‏ى اسلام را بيان مى‏كند، و دسته‏اى ديگر احكام اسلام را در ظرف شك بيان مى‏كند كه به آنها در اصطلاح «اصول عمليه» مى‏گويند، و يك دسته‏ى ديگر احكام اسلام را در ظرف «عوارض و طوارى» توضيح مى‏دهد و آنها در اصطلاح فقه «احكام عناوين ثانويه» نام دارد.

    اضافه بر همه‏ى اينها اسلام به فقيه اجازه‏ى دخالت داده كه مى‏تواند با قواعد كليه‏اى كه در دست دارد وضع قانون يا رفع قانون نمايد، و اين همان «احكام سلطانيه» است كه قبلًا بطور اجمال به آن اشاره شد و بخواست خداوند متعال بعداً نيز از آن سخن خواهيم گفت.

    تا اين‏جا چنين نتيجه گرفتيم:

    الف- خاتميت از ضروريات و بديهيات اسلام است و قرآن شريف دلالت بر آن دارد.

    ب- سر خاتميت در دو چيز است:

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 125

    1- اسلام دينى است كه با فطرت انسانها كاملًا مطابق است، بنابراين تا انسانى باقى است اين دين نيز باقى خواهد بود.

    2- اسلام دينى جامع‏الاطراف و مطابق با حكمت و دقت و علم‏الهى است، و آنچه انسان از حيث دين نيازمند آنست در اسلام وجود دارد، بعبارت ديگر اسلام پاسخگوى نيازهاى جامعه‏ى بشرى است و هرچه دانش پيشرفت كند اسلام در جوامع بهتر مى‏تواند متجلى شود.

    اين تذكر لازم است كه دليل عقلى و سر خاتميت منحصر به آنچه ذكر شد نيست، در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه برخاتميت دلالت مى‏كند، و چون اصل بحث ما بحث خاتميت نيست از تفصيل بيشتر خوددارى مى‏كنيم. و از نظر روايات نيز اين موضوع ضرورى و بديهى است يعنى روايات خاتميت در كتب شيعه و سنى بحد تواتر نقل شده است، از جمله‏ى مشهورترين روايات در اين موضوع دو روايت منزلت و ثقلين است، روايت منزلت را مؤلف‏ «غايه‏المرام» با صدوهفتاد سند نقل كرده است، كه يكصد سند از طريق عامه و هفتاد سند از طريق خاصه است. روايت منزلت چنين است،:

    پيامبر اسلام صلى‏الله عليه و آله در موارد بسيارى درباره‏ى اميرمؤمنان على‏عليه‏السلام فرموده‏اند:

    «انت مني بمنزله هارون من موسي الاانه‏لانبي بعدي» (تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى، جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد)

    يعنى همچنانكه هارون در غيبت موسى خليفه و جانشين موسى بود تو نيز در نبود من خليفه و جانشين منى، و فقط تفاوت در اين است كه پس از خلافت هارون پيامبران ديگرى آمدند ولى پس از خلافت و وصايت و جانشينى تو پيامبرى نخواهد آمد.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 126

    روايت ثقلين نيز از نظر سند مانند روايت منزلت است و مؤلف غايه‏المرام از شيعه و سنى آن را نقل كرده و متن روايت چنين است:

    پيامبر اكرم صلى‏الله عليه وآله مكرر فرموده است:

    «اني تارك فيكم‏الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي وان‏اللطيف الخبيرا خبرني انهمالن يفترقا حتي يردا علي الحوض»[4] (همانا در ميان شما دو چيز سنگين و گرانبها باقى گذاشتم: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم. خداى خبير به من خبر داده است كه اين دو تا قيامت هرگز از هم جدا نخواهند شد.)

    خلاصه آنكه خاتميت از نظر مسلمانان و قرآن و روايات و عقل امرى مسلم و قطعى است، همچنانكه عموميت دين اسلام براى همه‏ى انسانها از ضروريات و بديهيات اسلام است، يعنى اسلام اختصاص به طائفه و قوم و ملت خاصى ندارد و دينى است براى همه‏ى مردم در هر زمان و مكان: «و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا و نذيرا»[5] (تو را نفرستاديم مگر براى همه‏ى مردمان بشارت دهنده و انذار كننده.)

    «قل يا ايهاالناس اني رسول‏الله اليكم جميعا»[6] بگو اى مردم، من پيامبر و فرستاده‏ى خدا بسوى همه‏ى شما هستم).

    «و اوحي الي هذاالقرآن لانذركم به و من بلغ»[7] (اين قرآن بر من وحى شده تا شما را به آن بيم دهم و نيز هر كس را كه به او برسد).

    بنابراين اسلام براى همه‏ى افراد و همه‏ى مكانها و همه‏ى زمانها تا قيامت عموميت دارد و اين عموميت سه‏گانه از نظر قرآن و روايات و مسلمانان از ضروريات وبديهيات است، و اين موضوع روشنى است، آنچه محتاج بحث و تفصيل است مسأله‏ى ديگرى است كه از

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 127

    پى‏آمدهاى اين موضوع محسوب مى‏شود، و در فقه به «ولايت فقيه» موسوم است.

    مسأله اين است كه وقتى به پيامبر اسلام (ص) و ائمه‏ى طاهرين (ع) دسترسى نيست مثل زمان غيبت، تكليف مردم چيست؟

    اين مسأله را مى‏توان به چند قسمت تقسيم كرد:

    الف- مسأله‏ى تقليد و بيان احكام‏

    ب- مسأله‏ى قضاوت‏

    ج- مسأله‏ى زعامت و مقام رهبرى‏

    يكى از مناصب پيامبر (ص) و ائمه (ع) منصب بيان احكام بود و مردم موظف بودند كه در بيان احكام به آنان مراجعه نمايند:

    «... وانزلنا اليك‏الذكر لتبين‏للناس مانزل‏اليهم و لعلهم يتفكرون»[8] (ما قرآن را بر تو فروفرستاديم تا آنچه براى مردم نازل شده بيان‏كنى شايد بينديشند)

    اين آيه وظيفه‏ى بيان احكام را برعهده‏ى پيامبر (ص) مى‏داند، و پيامبر (ص) نيز اين منصب را به ائمه‏ى اطهار (ع) داده است و روايات بسيار براين موضوع دلالت دارد و از آن جمله روايت ثقلين است كه مؤلف (عبقات) آن را از 502 كتاب از كتابهاى برادران اهل تسنن نقل مى‏كند:

    «اني تارك فيكم الثقلين كتاب‏الله و عترتي ولن يفترقا حتي يرداعلي‏الحوض» (همانا من دو چيز سنگين و گرانبها در ميان شما برجاى نهادم: قرآن و عترت، و اين دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد)

    و ائمه‏ى طاهرين (ع) اين منصب را به فقيه داده‏اند، و روايات بسيار برآن تصريح مى‏كند:

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 128

    «فعن‏العسكري عليه‏السلام فامامن كان من‏الفقهاء صائنالنفسه حافظالدينه مخالفا علي هواه مطيعا لامرمولاه فللعوام ان يقلدوه»[9]

    حضرت امام حسن عسكرى فرموده است: فقيهى كه برخود مسلط باشد و دين خود را حفظ كند (دين خود را به چيزى نفروشد) و با هوى و هوس مخالفت نمايد خواسته‏هايى چون حب رياست بر او غلبه نكند، مطيع فرمان خداوند باشد. هيچ‏چيز جز فرمان خدا محرك او نباشد بر عامه‏ى مردم لازم است از او تقليد كنند.

    از برخى روايات در مى‏يابيم كه اجتهاد در احكام و بيان احكام اسلام و مراجعه‏ى مردم به مجتهد حتى در زمان ائمه‏ى طاهرين (ع) نيز يك امر متداول و مورد تأييد ائمه عليهم‏السلام بوده است، امام باقر (ع) به «ابان‏بن تغلب» كه از شاگردان امام و از مجتهدين زمان خود بود فرمود:

    «اجلس في‏مسجدالمدينه و افت‏الناس فاني‏احب ان‏يري في‏شيعتي مثلك»[10]

    (در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوى بده، من دوست دارم افرادى چون تو در ميان شيعيان من ديده شوند)

    و نيز- امام صادق عليه‏السلام- مى‏فرمود ما كليات را براى شما مى‏گوييم و شما خود فروع را از آن استنباط كنيد:

    «انما علينا ان نلقي‏اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا»[11]

    و امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمود بدون علم فتوى دادن حرام است و چنين فتوى دهنده‏اى را ملائكه لعن مى‏كنند و زرو بال كسانى‏كه به فتواى او عمل مى‏كنند به او خواهد رسيد.

    «من افتي‏الناس بغير علم ولاهدي من‏الله لعنته ملائكه‏الرحمه و ملائكه‏العذاب ولحقه و زرمن عمل بفتياه»[12]

     

    اين‏گونه روايات درمى‏يابيم كه فتوى دادن براى فقيه جايز

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 129

    است و آنچه جايز نيست فتوى دادن نااهل مى‏باشند. و اين‏گونه روايات بسيار است و مؤلف كتاب «وسائل» اين روايات را در بابهاى صفات قاضى در اول جلد 18 نقل كرده است.

    اصولًا آيات و رواياتى كه در اين‏باره ذكر شده ارشادى است يعنى همان چيزى را كه فطرت انسانها بدون فرمان شارع درك مى‏كنند توجه كرده است و صرفاًتعبدى نيست زيرا هر انسانى درك مى‏كند كه در نيازهاى دينى و غيردينى بايد به متخصصى مراجعه كرد. عامه‏ى مردم بايد در امور دين به فقيه مراجعه كنند همچنانكه در بيمارى بايد به پزشك مراجعه كرد. بهمين جهت فقهاء فرموده‏اند در تقليد تقليد نيست، يعنى عامه‏ى مردم درك مى‏كنند كه بايد به فقيه مراجعه كنند پس «اصل تقليد» احتياج به تقليد ندارد، تقليد در مسائل دينيه‏اى است كه نمى‏توانند درك كنند.

    ب- مسأله‏ى قضاوت‏

    اين منصب از طرف خداى متعال به پيامبر و ائمه‏ى اطهار عليهم‏السلام واگذار شده:

    «يا ايهاالذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولي‏الامر منكم فان تنازعتم في‏شي‏ء فردوه‏الي‏الله والرسول ان كنتم تؤمنون‏بالله و اليوم‏الاخر»[13] (اى مؤمنان از خدا و پيامبر و صاحبان امر اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاع داشتيد به پيامبر مراجعه نماييد)

    عدم تكرار «اطيعوا» قبل از «اولي‏الامر» و عدم تكرار «اولي‏الامر» بعد از «الرسول در اين آيه بخوبى حاكى از آنست كه‏ «اولي‏الامر» همچون خود پيامبر (ص) هستند و بفرموده‏ى امام عليه‏السلام، «اولنا محمد وآخرنامحمد» و هر منصبى كه پيامبر دارد اولى‏الامر نيز دارا مى‏باشند، و مراجعه به آنان و اطاعت از ايشان مراجعه و اطاعت از پيامبر است، چنانچه آيه‏ى مباهله و روايت غديرخم و روايت منزلت‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 130

    نيز دلالت برهمين دارند.

    و از «فان تنازعتم في‏شي‏ء» و تصدى منصب قضاوت توسط پيامبر (ص) درمى‏يابيم كه قضاوت نيز از مناصب‏ «اولي‏الامر» است و هركس اولى‏الامر است منصب قضاوت نيز دارد. و از روايات بسيار استفاده مى‏شود كه ائمه (ع) اين منصب را به فقيه داده‏اند. امام صادق عليه‏السلام به «ابى‏خديجه» فرمود:

    «اجعلوابينكم رجلا قدعرف‏حلالنا و حرامنا فاني قدجعلته عليكم قاضيا»[14]

    (مردى از ميان خود برگزينيد كه حلال و حرام ما را بشناسد، او از طرف من قاضى است)

    بنابراين تا اينجا دريافتيم كه منصب فتوى و قضاوت از طرف ائمه (ع) و به وسيله‏ى ايشان از جانب خداى متعال به‏فقيه تفويض شده است، و از اين جهت در مسأله اشكالى نيست زيرا ضرورت فقه اسلام است كه فقيه منصب فتوى و منصب قضاوت دارد.

    ج- زعامت: و به تعبير قرآن كريم‏ «اولي‏الامر»: يعنى در دست داشتن امور جامعه و رهبرى آن.

    اين مقام را كسى كه نظام تكوينى جهان بدست اوست يعنى خداى متعال به پيامبر (ص) و ائمه (ع) اعطا كرده است: «اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولي‏الامرمنكم»[15] «از خدا و پى‏ امبر و اولى‏الامر اطاعت كنيد» و از روايات بسيار از طريق سنى و شيعه استفاده مى‏شود كه‏ «اولي‏الامر» ائمه‏ى دين هستند. و اين اطاعت از پيامبر و اولى‏الامر اطاعت در احكام نيست زيرا اطاعت از آنان در احكام اطاعت خداست، بلكه اطاعت در امور جارى هر جامعه و حوادث و كارهايى است كه پيش مى‏آيد:

    «واذا جائهم امرمن‏الامن اوالخوف اذاعوابه ولوروده الي الرسول‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 131

    والي‏اولي‏الامر منهم لعلمه‏الذين يستنبطونه منهم»[16] (و هرگاه درباره‏ى ايمنى يا خوف و ترس چيزى به آنان مى‏رسد آن را فاش كنند و اگر آن را به‏سوى رسول خدا و اولياء امور مى‏بردند هر آينه كسانى‏كه قدرت استنباط داشتند به حقيقت آن پى مى‏بردند.)

    پس اطاعت در امور جارى اجتماع و حوادثى است كه پيش مى‏آيد و از كلمه‏ى «اولى‏الامر» نيز همين معنا استفاده مى‏شود.

    بنابراين اين آيه و آيات ديگر و روايات بسيار دلالت دارد كه زعامت امت بدست پيامبر (ص) و ائمه‏ى اطهار (ع) است و اين موضوع از ضروريات و بديهيات اسلام است و احتياج به بحث ندارد، آنچه قابل دقت و بحث زعامت در غيبت امام است يعنى وقتى دسترسى به پيامبر و اهل‏بيت نيست مثل زمان غيبت حضرت ولى‏عصر عج آيا زعيمى براى امت اسلامى تعيين شده است؟

    جواب بايد مثبت باشد. زيرا اسلام كه مدعى است پاسخگوى همه‏ى نيازهاى بشر تا قيامت است نمى‏تواند از چنين امر مهم و حياتى غفلت كرده باشد. پيامبر اسلام صلى‏الله عليه‏وآله فرمود:

    «يا ايهاالناس والله مامن‏شي‏ءيقربكم من‏النار و يباعدكم من‏الجنه الا وقدنهيتكم عنه»[17] (اى مردم سوگند به خدا هيچ‏چيز نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دوزخ دور سازد جز آنكه شما را به آن فرمان دادم و هيچ‏چيز نيست كه شما را به دوزخ نزديك و از بهشت دور سازد جز آنكه شما را از آن نهى كردم).

    بنابراين چگونه ممكن است امر مهم زعامت را ناگفته گذاشته باشد. قرآن كريم با كمال صراحت مى‏فرمايد غفلت از اين امر مهم اساسى مثل آنست كه اصلًا هيچ تبليغى نشده و اسلام و دين به مردم‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 132

    نرسيده باشد:

    «يا ايهاالرسول بلغ‏ما انزل اليك من ربك وان‏لم تفعل فما بلغت رسالته»[18] (اى پيامبر آنچه برتو نازل شده- زعامت و ولايت امور مؤمنان على (ع)- به مردم ابلاغ كن، و اگر ابلاغ نكنى رسالت را نرسانده‏اى- هيچ كارى نكرده‏اى-).

    بنابراين در زمان غيبت نيز حتماً بايد زعيم و رهبرى باشد: آيا اين كشف عقلى از آنچه فقهاى اسلام آن را يكى از ادله‏ى فقه دانسته‏اند ضعيف‏تر است؟

    دلايل چهارگانه‏اى كه فقهاى اسلام در فقه معتبر مى‏دانند كتاب و سنت و عقل و اجماع است. در توضيح اجماع فرموده‏اند اگر همه‏ى فقهاى قديم شيعه در موضوعى اتفاق نظر داشته باشند و برآن موضوع از كتاب و سنت و عقل دليلى نباشد درمى‏يابيم كه فتواى آنان با تقوى و مراقبتى كه داشته‏اند يك‏جور فتوى بدهند و آن فتوى بدون مدرك و دليل باشد.

    استاد بزرگوار مرحوم آيت‏الله بروجردى رحمه‏الله‏عليه مى‏فرمود چون در جوامع اوليه شيعه روايات زيادى بوده كه به ما نرسيده است: از اتفاق فقها در يك فتوى درمى‏يابيم كه آنان روايت درستى از نظر سند و دلالت در دست داشته‏اند كه به ما نرسيده است.

    بنابراين در اين موضوع كه اسلام براى زمان غيبت نيز زعيم و حاكم تعيين كرده تا مردم در امور اجتماعى و حوادثى كه پيش مى‏آيد به او رجوع كنند، نبايد ترديد داشته باشيم. و به گفته‏ى رهبر بزرگ انقلاب اسلامى ايران حضرت آيه‏الله‏العظمى نايب‏الامام آقاى خمينى ادام‏الله‏ظله، «بعد از تصور و در نظر گرفتن اطراف و جوانب قضيه‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 133

    موضوع زعامت و حكومت از ضروريات و بديهيات است». به همين جهت ما بطور اجمال مى‏دانيم كه قرآن كريم تكليف زمان غيبت را از نظر زعامت و رهبرى تعيين كرده است گرچه نتوانيم بطور تفصيلى اين موضوع را از قرآن كريم استفاده كنيم. و نيز بطور اجمال مى‏دانيم كه رسول اكرم (ص) و ائمه‏ى اطهار (ع)،: زعيم و حاكمى كه امت اسلامى بايد در امور به او مراجعه نمايند تعيين كرده‏اند اگرچه همه‏ى روايات آن بما نرسيده، جز برخى از آنها كه بعداً از آن سخن خواهيم گفت.

    اين يك راه براى اثبات موضوع زعامت در غياب پيامبر (ص) و اهل‏بيت (ع) است كه در اصطلاح علم اصول به آن «كشف عقلى» مى‏گويند.

    راه ديگر اثبات اين موضوع «راه لطف» است كه دانشمندان علم كلام براى اثبات نبوت و امامت از آن استفاده كرده‏اند و فلاسفه‏ى اسلامى مانند ابوعلى‏سينا و صدرالمتاءلهين نيز آن را پذيرفته‏اند.

    شيخ‏الرئيس در كتاب «شفا» مى‏گويد: پروردگارى كه از گودى كف پا و مژگان چشم كه در استكمال انسان چندان دخالتى ندارد غفلت نفرموده چگونه مى‏توان پذيرفت كه از فرستادن پيامبران و تعيين جانشينان آنان‏كه در تكامل انسان‏ها بسيار مؤثر و لازم است غفلت كرده باشد.

    بعثت انبياء و تعيين اوصياى آنان لطف است و برخداوند كه فياض على‏الاطلاق است واجب و لازم است اين لطف را در حق بندگان خود بنمايد.

    بعبارت ديگر با برهان منطقى از طريق «شكل اول منطقى» بايد گفت:

    بعثت پيامبران و تعيين جانشينان فيض و لطف است زيرا در

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 134

    سعادت و كمال انسانها كاملًا مؤثر است.

    هرچه فيض و لطف باشد برخداوند كه فياض على‏الاطلاق است لازم و واجب مى‏باشد. زيرا خوددارى از فيض و لطف، بخل است و خداوند از بخل و هرصفت زشت ديگرى منزه است.

    پس نتيجه مى‏گيريم كه بعثت پيامبران و تعيين جانشينان ايشان برخداى متعال لازم و واجب است.

    همين برهان عقلى و شكل اول منطقى برنصب زعيم و رهبر در زمان غيبت نيز دلالت دارد، به اين معنى كه:

    نصب زعيم در زمان غيبت، فيض و لطف است زيرا حفظ نظام در جوامع اسلامى و پاسدارى مرزها و دفع دشمنان اسلام از هجوم به كيان اسلام و جلوگيرى از تجاوز آنان به مسلمانان، و اجراء قوانين اسلام بويژه قوانين سياسى و اجتماعى و بيان احكام و تطبيق كليات احكام اسلام برامور و حوادثى كه واقع مى‏شود و مراجعه امت در اين امور كه معمولًا هر ملتى در پيشامدها به رئيس خود مراجعه مى‏كنند، و ... همه و همه نياز به زعيم دارد و بدون زعيم كار به هرج و مرج مى‏كشد.

    هرچه فيض و لطف است برفياض على‏الاطلاق لازم و واجب است و گفتيم كه خوددارى از فيض و لطف بخل محسوب مى‏شود و خداوند متعال از هر عيب و نقص و رذيلتى منزه است.

    پس تعيين و نصب زعيم از طرف خداى متعال در زمان غيبت لازم و واجب است (نبايد گفت پس از آمدن پيامبر و تعيين اوصياء در گذشته ديگر لطف واجب نيست چون مردم بدست خود، خود را از فيض محروم ساختند، همچنانكه خواجه نصيرطوسى رحمه‏الله عليه نيز در كلام مشهور خود مى‏گويد:

    «وجوده‏لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه‏منا

    » ... زيرا لازمه‏ى اين كلام آنست كه اگر مردمى پيامبر يا

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 135

    وصى پيامبرى را كشتند ديگر لطفى در كار نباشد، در حالى‏كه اگر گروهى طغيان كردند نمى‏توان گروههاى ديگرى را مقصر دانست، بنابراين در هر زمانى لازم است زعيمى باشد كه بوجود او امور دين و دنياى مردم اصلاح شود)

    راهها و برهانهاى ديگرى هم از نظر عقل براى اثبات وجود زعيم در زمان غيبت هست كه براى رعايت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مى‏كنيم فقط لازم است براى تكميل اين دو دليل، مصداق نتايج اين دو قضيه را بيان كنيم، يعنى اين دو دليل به‏ما مى‏فهماند كه اسلام براى زمان غيبت نيز زعيم و رهبر تعيين كرده است ولى آن زعيم چه‏كسى است و چه كسى بايد باشد؟ اين را از قاعده‏ى ديگرى كه در اصطلاح علم اصول، قاعده «قدرمتيقن» ناميده مى‏شود بدست مى‏آوريم.

    قاعده «قدرمتيقن» دلالت مى‏كند كه آن زعيم بايد فقيه جامع‏الشرائط يعنى متخصص در علوم اسلامى و عادل و مدبر باشد، بعبارت ديگر فقيه جامع‏الشرائط كسى است كه در علوم اسلامى صاحب‏نظر و برخويشتن مسلط و براداره‏ى امور جامعه قادر باشد، و عقل نيز حكم مى‏كند كه چنين شخصى برديگران مقدم است، زيرا مردم يا در علوم اسلامى صاحب نظرند يا نيستند، قطعاً آنانكه صاحب‏نظرند براى حكومت شايسته‏ترند و آنانكه صاحب نظرند يا عادلند يا نيستند، يا قادر براداره‏ى جامعه هستند يا نيستند، آنكه عالم و عادل و قادر براداره‏ى امور است مسلماً برديگران مقدم است، بنابراين زعامت در اسلام ويژه‏ى عالم عادل با كفايت است، و اگر كسى پيدا شود كه در اداره‏ى امور از فقيه با كفايت‏تر است بايد زيرنظر آن فقيه كار كند و به اين موضوع بعداً اشاره خواهيم كرد.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 136

    تا اينجا نتيجه گرفتيم كه عقل زعامت و وجود زعيم را در زمان غيبت لازم مى‏داند و به قاعده كشف و به قاعده‏ى لطف اين لزومت را به اسلام نسبت مى‏دهد و كشف مى‏كند كه اسلام براى زمان غيبت نيز زعامت را در نظر داشته و تعيين زعيم كرده است، و به دليل ديگر قاعده قدر متيقن»- اين زعامت را حق فقيه جامع‏الشرائط مى‏داند و حكم قطعى مى‏كند كه اسلام، فقيه جامع‏الشرائط را به زعامت و حكومت منصوب كرده است.

    اما در قرآن: اگرچه از قرآن كريم نمى‏توانيم براى زعامت و حكومت غيرپيامبر (ص) و ائمه (ع) دليل صريحى ارائه نماييم ولى همچنانكه گفته شد به قاعده‏ى كشف و به قاعده‏ى لطف اجمالًا مى‏دانيم كه مساله‏ى زعامت و حكومت در زمان غيبت نيز در قرآن موجود است: زيرا با آنكه قرآن مى‏فرمايد: «ونزلنا عليك‏الكتاب تبيينالكل شي‏ء»[19] (بر تو كتابى فرو فرستاديم كه بيان كننده‏ى هرچيزى است)، پس بايد زعامت و حكومت در زمان غيبت هم كه امرى اساسى و مهم است در قرآن باشد.

    و از علتهايى كه در برخى آيات ذكر شده نيز مى‏توان دريافت كه خداى متعال اين حق را به فقيه جامع‏الشرائط تفويض كرده است، و ما برخى از اين آيات را ذكر مى‏كنيم:

    1- «واذقال ربك‏للملائكه‏اني جاعل في‏الارض خليفه قالوااتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك‏الدماء ونحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني‏اعلم مالاتعلمون و علم‏آدم‏الاسماء كلها ثم‏عرضهم علي‏الملائكه فقال انبئوني باسماء هولاءان كنتم صادقين قالوا سبحانك لاعلم لناالاماعلمتنا انك انت‏العليم‏الحكيم قال ياآدم انبئم باسمائهم فلماانباءهم باسمائهم قال الم اقل‏لكم اني‏اعلم غيب‏السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون واذقلناللملائكه اسجدوا لادم فسجدوا

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 137

    الاابليس ابي و استكبرو كان من‏الكافرين»[20] (و هنگامى‏ كه پروردگارت به فرشتگان فرمود من در زمين جانشين و خليفه‏اى قرار مى‏دهم فرشتگان گفتند آيا كسى را براى اين كار قرار مى‏دهى كه در زمين فساد مى‏كند و خونريزى مى‏نمايد، در حالى‏كه ما به تسبيح و تقديس تو مى‏پردازيم. پروردگار فرمود من مى‏دانم چيزى كه شما نمى‏دانيد و خداوند همه‏ى اسماء را به آدم آموخت سپس برفرشتگان عرضه كرد و گفت مرا از اسماء اينها خبر دهيد اگر راستگويابند. فرشتگان گفتند پاك و منزهى تو، ما علمى جز آنچه بما آموخته‏اى نداريم، همانا تو داناى درستكردارى. خداوند فرمود اى آدم به ايشان خبر ده از اسماء آنها، پس چون به ايشان خبر داد از اسماء آنها خداوند فرمود آيا به شما نگفتم كه من به غيب و پنهان آسمانها و زمين داناترم و مى‏دانم آنچه را آشكار و آنچه را پنهان مى‏سازيد. و هنگامى‏كه به فرشتگان فرموديم برآدم سجده كنيد، پس جملگى سجده كردند جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد و او از كافران بود).

    گرچه اين آيات مشتمل بردقائقى از علوم قرآن است و براى توضيح آن به بحثى طولانى نيازمنديم كه از بحث فعلى ما بيرون است، ولى آنچه به‏خوبى از اين آيات استفاده مى‏شود:

    الف- اين عنايت خاص كه آدم بمقام خلافت خدا در زمين برگزيده شده به جهت آنست كه عالم بوده است.

    ب- اگر چه تقوى بنوبه‏ى خود درخور ستايش است و اسلام برترى هركس را به تقوى مى‏داند (ان‏اكرمكم عندالله اتقيكم) ولى تقوى به خودى خود نمى‏تواند موجب خليفه‏اللهى شود.

    ج- افرادى‏كه در زمين فساد بر مى‏انگيزند و خونريزى ناحق مى‏نمايند و گناهكاران لياقت اين مقام را ندارند و اين عنايت مخصوص‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 138

    عالم عادل است.

    د- نافرمانى از عالم عادلى كه به خليفه اللهى منصوب شده استكبار وكفر و اطاعت و متابعت از او واجب و لازم است.

    ه- بالاخره اگر از اين آيه نتوان استفاده كرد كه در زمان غيبت و هنگامى‏كه به پيامبر (ص) و ائمه (ع) دسترسى نيست، فقيه جامع‏الشرائط زعامت و حكومت دارد ولى استفاده مى‏شود كه حاكمى كه اسلام براى زمان غيبت تعيين نموده فقيه جامع‏الشرائط است يعنى متخصص در علوم اسلامى و مسلط برنفس و باكفايت.

    و اگر چه شرط كفايت و قدرت براداره‏ى امور جامعه، برحسب فهم ما از آيه استفاده نمى‏شود ولى چون كفايت از شروط عقلى است و عقل مستقلًا بر آن حكم مى‏كند پس آيه‏ى شريفه مختص به اين شرط خواهد بود.

    در اصطلاح علم اصول به اين‏گونه تخصيصها «تخصيص لبى» مى‏گويند، مثلًا اگر بطور عام و مطلق بگوييم بشردوستى از قوانين مهم اسلام است، عقل حكم مى‏كند كه اين بشردوستى در مورد بشرى است كه دشمن اسلام نباشد، ولى كسى‏كه در صدد نابودى اسلام است بايد با او دشمنى كرد.

    و در روايات زيادى نيز (كافى شريف در جلد اول از اصول آنها را ضبط كرده است) اين حكم عقل امضاء و از عالمى كه كفايت اداره‏ى امور را ندارد. سلب علم شده است.

    اميرمؤمنان على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «لاخير في‏علم‏ليس‏فيه تفهم» (علمى كه فهم و تدبر با آن نباشد خيرى ندارد). و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «لايكون‏السفه و العزه في‏قلب العالم» (سفاهت و تكبر در دل عالم نيست).

    2- قرآن كريم در داستان طالوت مى‏فرمايد «قال‏ان‏الله اصطفيه‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 139

    عليكم وزاده بسطه في‏العلم و الجسم»[21] (پيامبرشان گفت همانا خدا طالوت را بر شما برگزيده و به او سعه علمى و جسمى عنايت كرده است).

    طالوت را خداوند براى حكومت بربنى‏اسرائيل منصوب كرده بود و چون طالوت برحسب ثروت و خانواده از اشراف نبود بنى‏اسرائيل اعتراض كردند و گفتند او ثروتى ندارد، پيامبر آن زمان‏كه از طرف خداوند طالوت را براى حكومت معرفى كرده بود پاسخ داد مناط در حكومت سعه‏ى مالى نيست بلكه سعه‏ى علمى و جسمى است. مراد از سعه‏ى جسمى يا شجاعت است چنانچه مفسرين گفته‏اند يا مراد تسلط بر غرائز است چنانچه ظاهر از كلمه بسطه است يا مراد سكونت و آرامش است بهرحال احتمال هريك از اين معانى هست و شايد مراد قرآن همه‏ى اين معانى باشد، ولى آنچه مسلم است در اين آيه شريفه مناط حكومت، علم است.

    مى‏دانيم كه قرآن شريف عالم بى‏عمل را بشدت مذمت كرده و او را گاهى به سگ و گاهى به الاغ تشبيه نموده است بنابراين مناط حكومت در اسلام تنها علم نيست بلكه علم با عمل است، و نيز مى‏دانيم كه اسلام زمام امور را به دست كسى كه كفايت نداشته باشد و نتواند جامعه را اداره كند نمى‏دهد و بشارت و هدايت و عقل را براى كسى مى‏داند كه قوه‏ى اقتباس داشته باشد بنابر همه اين مقدمات از آيه‏ى شريفه با اين دو تخصيص لبى استفاده مى‏شود كه مناط در زعامت و رهبرى علم با عمل و قدرت اداره‏ى جامعه است. و اگر از آيه‏ى شريفه استفاده نكنيم كه خداوند در اين آيه و نظاير آن فقيه جامع‏الشرائط را به حكومت منصوب نموده، لااقل استفاده مى‏شود آنكه منصوب شده فقيه جامع‏الشرائط است.

    3- قرآن در داستان حضرت يوسف از قول او مى‏گويد: «قال اجعلني علي‏خزائن‏الارض اني‏حفيطعليم»[22] (مرا بربيت‏المال بگمار، من‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 140

    حفظ كننده ودانايم»

    شايد مراد از حفظ امانت‏دارى باشد و يا چنانچه راغب در مفردات گفته معنى اعم، مراد است يعنى تفقد و تعهد و رعايت.

    مراد هرچه باشد با تقريبى كه در آيه‏ى قبل بيان شد اين آيه هم مناط حكومت را علم و عمل و قدرت براداره مى‏داند.

    4- از آيات بسيارى در مى‏يابيم كه عالم برديگران مقدم و متابعت غيرعالم از عالم لازم است، بلكه از قرآن بخوبى استفاده مى‏شود كه تقديم عالم برديگران و لزوم متابعت از او، جزو ضروريات و بديهيات است. و مسلماً مراد از عالم در اين آيات عالم با عمل و با كفايت است.

    «قل هل يستويي‏الذين يعلمون والذين لايعلمون انما يتذكر اولواالالباب»[23] (بگو آيا آنانكه مى‏دانند و آنانكه نمى‏دانند برابرند؟ تنها خردمندان متذكر مى‏شوند- خردمند مى‏داند كه عالم برجاهل مقدم است-

    «افمن يهدى الى الحق احق‏ان يتبع امن لايهدى الاان يهدى فما لكم كيف تحكمون»[24] آيا آنكه به حق هدايت مى‏كند براى متابعت سزاوارتر است يا آنكه خود احتياج به هدايت دارد؟ چگونه حكم مى‏كنيد- تقدم عالم برجاهل ضرورى است، لزوم متابعت جاهل از عالم بديهى است- ..

    «اولم يروا انانأتي الارض تنقصها من‏اطرافها»[25] (آيا نديديد كه ما به زمين مى‏پردازيم و از همه سوى آن را ناقص مى‏سازيم).

    حضرت سجاد عليه‏السلام اين آيه را به مرگ عالم تفسير فرموده‏اند. در روايات ديگر نيز مرگ عالم را رخنه‏اى براى نفوذ دشمن در اسلام، كه چيزى جاى آن را پرنمى‏كند، دانسته‏اند.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 141

    «اذامات العالم ثلم في‏الاسلام ثلمه لايسدها شي‏ء» در آيات ذيل مى‏بينيم كه از انطاكيه گاهى به عنوان قريه و گاهى به عنوان مدينه نام برده است و متحمل است تعظيم به مقام علم و عالم سبب شده دهى را كه در آن عالم بوده شهر و شهرى كه در آن عالم نبوده ده ناميده است.

    «واضرب لهم مثلااصحاب القريه اذجائها المرسلون ... و جأمن اقصي المدينه رجل يسعي قال يا قوم اتبعوا المرسلين»[26] (براى آنان مثل اصحاب ده- انطاكيه- را بيان كن آنگاه كه فرستادگان به آن- وارد شدند ... ومردى از انتهاى شهر- انطاكيه- شتابان آمد و گفت از فرستادگان متابعت كنيد.)

    آيا از اين‏گونه آيات كه در قرآن كريم بسيار است نمى‏توان دريافت كه حكومت و زعامت حق فقيه جامع‏الشرائط است؟

    از اين بحث چنين نتيجه گرفتيم:

    الف- همه چيز در قرآن بيان شده پس حكومت در زمان غيبت نيز كه امرى مهم و اساسى است قطعاً در قرآن بررسى شده است.

    ب- حكومت و زعامت حق عالم عادل با كفايت است زيرا از علتهايى كه در آيات ذكر شده اين موضوعات استفاده مى‏شود. اگر از همين آيات استفاده نشود كه جعل حكومت براى او شده، از آياتى كه در بيان تقديم او برديگران و لزوم منابعت از او، و در بيان منزلت و ارزش اوست به خوبى درمى‏يابيم كه قدر متيقن در موارد شك او مقدم است.

    ج- پس حكومت و زعامت هنگامى‏كه به معصوم دسترسى نباشد مثل زمان غيبت از طرف خداوند متعال برعهده‏ى اوست.

    واما روايات: براى اثبات زعامت فقيه جامع‏الشرائط به برخى از روايات استناد شده است كه ما به بعضى از آنها اشاره مى‏كنيم:

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 142

    1- «عن عمربن حنظله: قال سئلت‏اباعبدالله عليه‏السلام عن‏رجلين من اصحابنا بينهما منازعه في‏دين اوميراث فتحا كما الي السلطان والي‏القضاه ايحل ذلك؟ قال من‏تحاكم اليهم في‏حق‏اوباطل فانما تحاكم الي‏الطاغوت و مايحكم له فانما يأخذسحتا و ان كان حقا ثابتاله لانه‏اخذه بحكم‏الطاغوت و ماامرالله ان‏يكفربه قال‏الله تعالي (يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قدامروا ان‏يكفروابه) قلت‏فكيف يصنعان قال‏ينظران من كان منكم ممن قدروي حديثنا و نظرفي‏حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوابه‏حكما فاني قدجعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم‏يقبل منه‏فانما استخف بحكم‏الله و علينا رد والراد علينا الراد علي‏الله و هوعلي حدالشرك بالله»[27]

    (عمربن حنظله مى‏گويد از امام صادق عليه‏السلام سئوال كردم دو مرد از شيعيان كه ميانشان بر سر دين يا ارث نزاعى است و به‏سلطان وقت و قضات مراجعه كنند آيا اين مراجعه جايز است؟ فرمود: هركه مراجعه به آنان نمايد هرچند حق بااو باشد به طاغوت مراجعه كرده است- «طاغوت افراد سركشى هستند كه در برابر خدا و پيامبر و ائمه قيام كرده‏اند» و آنچه براى او حكم كند گرفتن آن حرام است هرچند حق ثابت او باشد. زيرا او حق خود را بحكم طاغوت كه خداى متعال فرمان داده كه به او كفرورزيده شود گرفته است و خدا در قرآن فرموده است: طاغوت را حاكم قرار مى‏دهند در حالى‏كه خدا فرمان داده است كه به او كفر بورزند.

    (عمربن حنظله گفت: پس چه كنند؟ امام فرمود: كسى را كه راوى احاديث ما و ناظر برحلال و حرام ما و عارف به ا حكام ما است حكم قرار دهند زيرا من او را به حكومت منصوب نمودم و اگر حكمى كند و پذيرفته نشود حكم خدا سبك گرفته شده و بر ما رد شده است و ردكردن ما رد كردن خداست و ردكردن خدا در حد شرك است).

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 143

    اين روايت از نظر سند معتبر و مورد قبول علماء حديث است و به آن عمل كرده‏اند، و راويان آن همگى مورد وثوقند و از «عمربن حنظله» بزرگانى چون «صفوان‏بن‏يحيى» روايت كرده‏اند كه به گفته‏ى علماء علم رجال: «صفوان جزازثقه روايتى نقل نمى‏كنند»

    اما از نظر دلالت اين روايت بر فقيه جامع‏الشرائط (در پاورقى‏ها)

    منصب قضاوت صريحاً به او داده شد، و چون قضات آن زمان كارشان منحصر به فصل خصومت نبوده و در بسيارى از امور تصرف و دخالت داشتند. و امام عليه‏السلام فقيه جامع‏الشرائط را بجاى آنها نصب كرده است پس مى‏تواند در آن امورى كه مربوط به قضات است تصرف نمايد.

    بعبارت ديگر فقيه در اين روايت از طرف حجه‏الله عليه‏السلام منصوب است كه فصل خصومت كند و در امور حسبيه- (امورى كه شارع راضى نيست مهمل بماند نظير حفظ اموال يتيمان و ديوانگان كه ولى ندارند)- تصرف نمايد، بلكه تصرف در همه‏ى امورى كه بدست قاضى اجرا مى‏شود داشته باشد. و از تاريخ و روايات درمى‏يابيم كه قضات آن زمان در بسيارى از امور تصرف داشتند مثل تصرف در اموال و انفس و اعراض، حكم قتل و قطع دست مى‏دادند، در اموال صغار تصرف داشتند، فرمان تصرف در مال محتكرمى دادند، طلاق به عنف و جبر مى‏دادند و ...[28] بنابراين قدر متيقن از روايت آنكه فقيه جامع‏الشرائط قاضى است، پس هركارى كه قضات آن زمان انجام مى‏دادند فقيه جامع‏الشرائط هم مى‏تواند انجام دهد، ولى آيا روايت براين موضوع هم دلالت دارد كه فقيه جامع‏الشرائط حاكم هم هست و بمنزله‏ى حكام آن زمان است؟

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 144

    به عبارت ديگر آيا عموم منزلت را واينكه فقيه به‏منزله‏ى امام عليه‏السلام است. مى‏توان از روايت استفاده كرد؟

    ظاهراً جواب مثبت است، زيرا سئوال تنها از مراجعه به قضات نبود، بلكه از مراجعه به قضات و سلطان سئوال شده و امام عليه‏السلام مراجعه به هردو را ممنوع و مطرود دانسته‏اند وفقيه را به جاى آن دو نهاده‏اند. و اگر مراد از نصب فقط نصب قاضى باشد سئوال و جواب كاملًا تطابق ندارد. از اين جهت عموم منزلت امام عليه‏السلام نفرمود: فانى‏قدجعلته قاضيا. چنانچه در رواياتى كه منظور فقط نصب قاضى بوده است فرموده‏اند. بلكه فرمودند: فانى‏قدجعلته حاكما. و اراده‏ى قضاوت از لفظ حاكم خلاف ظاهر است، زيرا ظهور اين كلمه در زعامت و ولايت است نه قضاوت، چنانچه ظهور «حكم» كه قبلًا فرموده‏اند «فليرضوابه حكما» در قضاوت است نه ولايت و حكومت.

    بنابراين ظاهر از روايت اين است كه امام عليه‏السلام فرموده‏اند بايد راضى به قضاوت فقيه باشند و سپس علت حكم را بيان كرده‏اند:

    «فانى قدجعلته حاكما» زيرا او را حاكم برشيعه قرار داده‏ام.

    و چون حاكم است منصب قضاوت دارد و چون حاكم است منصب ولايت دارد. و همانطور كه شيخ‏انصارى رحمه‏الله و رهبر بزرگ انقلاب اسلامى ايران حضرت آيه‏الله‏العظمى نايب‏الامام آقاى خمينى مدظله فرموده‏اند تصور اطراف قضيه و دقت در همه‏ى روايت موجب اطمينان است كه امام عليه‏السلام فقيه را بمنزله‏ى خود قرارداده است.

    2- «روي‏الكليني عن‏اسحق بن‏يعقوب انه قال‏الحجه عجل‏الله تعالي فرجه‏الشريف: و اما الحوادث‏الواقعه فارجعوافيهاالي رواه حديثنا فانهم حجتي عليكم وانا حجه‏الله».[29]

    (كلينى از اسحاق‏بن يعقوب روايت كرده كه حضرت ولى‏عصر حجه‏بن‏الحسن عليهماالسلام فرمودند: در پديده‏ها و حوادث به راويان‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 145

    احاديث ما مراجعه نماييد آنها حجت من برشمايند و من حجت خدايم).

    اين روايت از نظر سند هيچ اشكالى ندارد و افرادى چون «صدوق» و «شيخ طوسى» و شيخ كلينى» و ديگر بزرگان آن را نقل كرده‏اند، خصوصاً كه اين روايت يك روايت عادى نيست و از ودايع و اسرار شيعه محسوب مى‏شود زيرا توقيع و نامه‏اى است از امام زمان حضرت بقيه‏الله‏عجل‏الله تعالى فرجه كه در غيبت صغرى صادر شده و عاقلانه نيست كه چنين روايتى را افرادى چون كلينى و صدوق و شيخ طوسى بدون اطمينان به صدور آن نقل كنند.

    و اما از نظر روايت:

    مراد از روايان احاديث همان فقيه جامع‏الشرائط است كه در مقبوله ذكر شده و به آنان كه ناظر برحلال و حرام اسلام و عارف به احكامند «وصف شده‏اند، و معقول نيست كه به صرف راوى حديث بدون قدرت استنباط از حديث، و معقول نيست كه به صرف راوى حديث بدون قدرت استنباط از حديث، امام عليه‏السلام ارجاع كرده باشد، بنابراين روايت از اين جهت اشكالى ندارد.

    و مراد از «حوادث واقعه» همان پديده‏هاى اجتماعى است كه هر قومى به رئيس خود مراجعه مى‏كند و قطعاً مراد احكام و مسائل اسلامى نيست زيرا:

    الف- مراجعه جاهل در احكام دين به عالم در امور دين از جمله فطريات است و احتياج به سئوال و جواب و آن هم سئوال بطور غيرعادى يعنى بصورت توقيع ندارد.

    ب- اگر مراد «احكام» باشد كلام احتياج به تقديردارد و بايد چنين باشد «و اما احكام الحوادث الواقعه» و تقدير و حذف خلاف ظاهر است و دليل مى‏خواهد و دليلى در كلام ديده نمى‏شود.

    البته چون جمله‏ «واما الحوادث الواقعه» جواب سئوالى است و سئوال در روايت ذكر نشده متحمل است كه الف ولام‏ «الحوادث» براى‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 146

    عهد باشد نه براى جنس و معنى چنين مى‏شود: و حوادث و پديده‏هايى كه سئوال كردى به فقيه مراجعه شود.

    بنابراين عموم از روايت استفاده نمى‏شود تا مردم در هر پديده‏اى ولو از امور حسبيه نباشد بتوانند به فقيه مراجعه نمايند.

    ولى علاوه براينكه اين‏گونه تقريبها برخلاف ساهر بوده و عرف‏پسند نيست آنچه مهمتر و موردنظر است جمله‏ى: «فانهم حجتي‏عليكم وانا حجه‏الله» است. امام عصر ارواحنا فداه فرموده‏اند در پديده‏هاى اجتماعى- در امورى‏كه هر ملتى به رئيس خود مراجعه مى‏كند- به فقيه مراجعه كنيد زيرا فقها از طرف من حجت برشمايند و من حجت خداوندم.

    همچنانكه در مقبوله گفته شد تمسك به اين روايت و آن روايت از نظر عموم ملت است.

    در آن روايت فرمود او را قاضى قرار دهيد زيرا از طرف من حاكم است، و در اين روايت مى‏فرمايد: به او مراجعه كنيد چون از طرف من حجت است. و كلمه‏ى حجت مثل كلمه‏ى حاكم و خليفه و وصى و امثال آنها ظهور در زعامت دارد، بنابراين اين روايت هم مثل روايت مقبوله از نظر دلالت تمام است و عموم منزلت و اينكه فقيه بمنزله‏ى امام است از آن استفاده مى‏شود.

    3- «قال‏الحسين عليه‏السلام: مجاري‏الامور علي ايدي‏العلماء الامناء علي‏حلاله و حرامه»[30]

    اين روايت از نظر دلالت بسيار عالى است و اينكه برخى گفته‏اند مراد از علماءائمه‏ى اطهار هستند دليلى ندارد، بلكه از اين روايت استفاده مى‏شود كه حكومت و زعامت فقيه جامع‏الشرائط مسلم و مفروغ عنه است، زيرا امام حسين عليه‏السلام نصب نفرموده‏اند بلكه خبر داده‏اند كه در اسلام حكومت و زعامت هست و آن حكومت و زعامت‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 147

    بدست فقيه جامع‏الشرائط بايد باشد.

    و به فرض آنكه مراد امام حسين عليه‏السلام از علماءائمه‏ى طاهرين (ع) باشد تخصيص نيست بيان مصداق است، يعنى امام مى‏فرمايد زعامت حق عالم است و چون فرد كامل از عالم مائيم پس زعامت حق ماست.

    اگر اشكالى باشد از نظر سند روايت است زيرا روايت بطور ارسال و بدون سند از تحف‏العقول نقل شده، ولى بسيارى از بزرگان مانند شيخ‏انصارى بر كتاب تحف‏العقول اعتماد داشته‏اند و از آن روايت نقل كرده‏اند.

    روايات ديگرى نيز موجود است ولى ما به همين سه‏روايت انتقاد مى‏كنيم و با تكرار كلامى از سابق بحث را پايان مى‏بريم:

    ما مى‏دانيم كه روايات فراوانى كه از نظر دلالت و سند كامل و واضح بوده از رسول‏اكرم (ص) و ائمه‏ى طاهرين (ع) در مورد زعامت و ولايت فقيه صادر شده ولى به دست ما نرسيده است زيرا قاعده‏ى كشف و قاعده‏ى لطف به تقريبى كه ذكر شد به خوبى دلالت بر اين موضوع ندارد.

    ما مى‏دانيم كه در قرآن شريف فقيه جامع‏الشرائط به زعامت و ولايت منصوب شده است زيرا قاعده لطف و قاعده كشف به تقريبى كه ذكر شد ما را چنين راهنمايى مى‏كند، هر چند نتوانيم از قرآن اين موضوع را استفاده كنيم.

    در پايان اين بحث ناچاريم به دو اشكال پاسخ دهيم:

    1- از بحث استفاده مى‏شود كه اسلام جعل حكومت و ولايت روى عنوان نموده است نه فرد و شخص يعنى از نظر اسلام فقيه جامع‏الشرائط زعيم و حاكم است، و لازمه‏ى اين جعل، هرج و مرج است زيرا در يك زمان اين عنوان برافراد متعددى صدق مى‏كند و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 148

    لازمه‏ى آن حكام متعدد برملت واحد خواهد بود كه ناچار موجب اختلاف و تفرقه‏اى است كه اسلام شديداً از آن بيزار است، و اين اختلافى قابل اغماض هم نيست تا با رفع يد بعضى از حق خود اختلاف برطرف شود زيرا اختلاف در عقيده و فتوى است و معنا ندارد كه فقيه دست از عقيده‏ى خود بردارد بلكه حرام است زيرا لازمه‏اش اين است كه مقلد شود و تقليد برمجتهد حرام است.

    همين اشكال كه اكنون در ميان ما شهرتى پيدا كرده مرحوم صاحب جواهر را برآن داشت كه از اصل فتوى دست بردارد و بهمين جهت در بحث نماز جمعه در جواهر اظهار ترديد مى‏كند كه فقيه منصب زعامت داشته باشد و حتى نداشتن چنين منصبى را قوى‏تر مى‏داند.

    با كمى دقت درمى‏يابيم كه اين اشكال مهمى نيست و نبايد مانند صاحب‏جواهر را مردد سازد، زيرا: اولا- اين اشكال در اصل جعل و تشريع نيست بلكه در عوارض و طوارى است و بهنگام پياده‏شدن قانون پيش مى‏آيد. و هر قانونى ممكن است در پياده شدن با اشكالهايى روبرو شود، لذا بايد ديد آيا منافع آن از زيانهايش بيشتر يا به عكس است؟ اگر منافع آن بيشتر است هرچند زيانهايى هم داشته باشد ناچار بايد پياده شود.

    اين اشكال نه تنها در تشريع و تفنين بلكه در عالم ماده و تكوين نيز هست، مثلًا باران منافع گوناگونى دارد ولى ممكن است لانه مورچه‏اى را هم خراب سازد و يا خانه پيرزنى را ويران سازد و ... آيا اين زيانها مجوز آنست كه فيض باران قطع شود؟

    يكى از جوابهايى كه فلاسفه در باب شرور داده‏اند همين است كه: «شرقليل مانع خيركثير نيست».

    حكومت و زعامت فقيه در زمان غيبت فوائدى دارد پس اگر ضررى هم داشته باشد آن ضرر مانع از آن فوائد و اصل جعل نخواهد شد.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 149

    ثانياً- اين نوع جعل حكومت و زعامت لازمه‏ى زمان غيبت است زيرا جعل حكومت براى شخص در زمان غيبت ممكن و معقول نيست پس ناچار بايد براى عنوان باشد و ما در زمان غيبت مصيبتهايى داريم كه ناشى از خود ماست، و به فرموده‏ى خواجه‏نصيرالدين:

    «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه‏لنا» (وجود حضرت حجه‏بن الحسن عليهماالسلام لطف است و تصرف او لطف ديگرى است و نبودن او در ميان ما از بدى و نارسايى خودماست).

    بنابراين اصل زعامت فقيه در زمان غيبت لطف است و فوائد بسيار دارد و اينكه براى شخص معينى جعل نشده و روى عنوان جعل شده هرچند زيانهايى دارد ولى از ناچارى و به جهت اقتضاء زمان است.

    ثالثاً- بايد گفت اين نوع جعل در واقع احترامى است به انسانها وزنده ساختن رشد سياسى و تأييد حريت آنان، زيرا تشكيل حكومت اسلامى در زمان غيبت برهمه‏ى مردم واجب كفايى است يعنى امت اسلامى بايد حكومت اسلامى داشته باشد و براى تشكيل حكومت لازم است:

    1- حوزه‏هاى علميه داشته باشد تا افراد لائق و فقهاء جامع‏الشرائط بپرورد.

    2- آن افراد لائق يك نفر را از ميان خود انتخاب نمايند و به امت اسلامى معرفى كنند.

    3- همه‏ى مردم حتى فقهاء از او متابعت نمايند.

    اين سه حكم از احكام مهم و واجب اسلام است، و اگر امت اسلامى چنين حكومتى نداشته باشد مسلماً به يكى از اين سه واجب يا به هر سه‏ى آن عمل نشده است، و اين خود حاكى از آنست كه هنوز رشد سياسى ندارند.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 150

    مگر تشكيل حزب‏الله مشكل‏تر از تشكيل احزاب سياسى است؟

    چرا احزاب سياسى قادرند وحدت كلمه در ميان خود برقرار سازند، رئيس انتخاب كنند و اورا به مردم معرفى نمايند.

    بنابراين اگر دولت اسلامى تشكيل نشود از قصور و نارسايى جعل نيست كه:

    هرچه هست از قامت ناساز بى‏اندام ماست ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست ج‏

    و اما آنچه در مورد اختلاف ناشى از اختلاف عقيده و فتوى گفته‏اند كه رفع يد معقول نيست بلكه حرام است، در واقع ميان مقام فتوى و مقام زعامت خلط كرده‏اند، زيرا اصل مطلب اين است كه مجتهد بايد به رأى خود عمل كند و نبايد دست از رأى خود بردارد و به رأى ديگرى در احكام اسلام عمل نمايد، ولى تعيين رهبر به دست مجتهدين و شوراى اجتهاد ربطى به اين مسأله ندارد، بلكه در كتاب قضا و شهادات فقها عنوان كرده‏اند كه اگر حاكمى حكمى داد برهمه حتى مجتهدين واجب است كه بپذيرند و بر هيچ كس جايز نيست كه آن را نقض كند مگر قطع وجدانى برخلاف آن حكم پيدا شود. بنابراين اگر يكى از فقها رهبرى را بعهده گرفت برهمه‏ى ملت اسلام حتى بر مجتهدين لازم است از او متابعت كنند و لو برخى از آن مجتهدين اعلم از آن رهبر هم باشند، زيرا به فرموده‏ى امام صادق عليه‏السلام عدم متابعت از او استخفاف حكم خدا و رد بر ائمه‏ى طاهرين (ع) است، و رد برائمه رد خدا و رد خدا در حد شرك است.

    2- اشكال ديگر آنست كه فقيه جامع‏الشرائط قادر براداره‏ى ممالك اسلامى نيست زيرا به امور سياسى، اجتماعى، فنون لشكرى و ادارى، ارتباطات با خارج از ممالك اسلامى و ... وارد نيست و يك فرد روحانى غير وارد به اين امور چگونه مى‏تواند ممالك اسلامى را

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 151

    اداره نمايد؟ تخصص در فقه، تخصص در همه‏ى علوم اسلامى، عدانت كفايت و لياقت ربطى به تخصص در سياست، تخصص در فنون ارتشى، تخصص در حقوق اجتماعى، داخلى، خارجى و ... ندارد.

    رهبر انقلاب اسلامى ايران حضرت آيه‏الله العظمى نايب‏الامام آقاى خمينى ادام‏الله ظله در كتاب مكاسب جواب اين اشكال را داده‏اند و خلاصه‏ى آن چنين است:

    تدبير امور مملكت در هر ملتى و در هر مملكتى به دست يكنفر نيست بلكه با تشريك مساعى همه است. مگر دولتهاى دنياى امروز در همه‏ى فنون تخصص دارند؟ آنچه لازم است و دنياى روز به آن عمل مى‏كند اين است كه در هر فنى افراد متخصص گمارده مى‏شود و رئيس دولت برهمه‏ى امور نظارت مى‏كند. اگر فقيه جامع‏الشرائطى تشكيل حزب‏الله و دولت اسلامى دهد افراد لايق و بصير و متدين بركارها مى‏گمارد و كارهاى اجتماع را به متخصصين متدين خيرخواه واگذار مى‏كند، چنانچه همه‏ى دولتهاى دنيا چنين مى‏كنند.

    مگر دولتهاى غرب و احزاب سوسياليست همه‏ى كارهاى اجتماعى را خود بدست دارند؟ مگر در حكومت اميرمؤمنان على عليه‏السلام كليه‏ى كارها بدون واسطه و به دست او اجرا مى‏شد؟

    جمهورى اسلامى ايران نيز كه به خواست خدا در كشور ايران برقرار گرديد همين‏طور است، با دخالت آزاد همه‏ى اقشار ملت، افراد متدين لايق بصير براى شور در امور مملكت انتخاب مى‏شوند- (مجلس شورى)- و آنان امور مملكت را در چارچوب قوانين اسلام بررسى مى‏كنند و آنچه خير ملت است و با اسلام مطابقت كامل دارد تصويب مى‏كنند، مصوبات جهت اجرا به دولتى كه منتخب آنانست ابلاغ مى‏شود و دولت اجراء مصوبات را به افراد متخصص لايق خيرخواه بصير كه بر كارها گمارده است واگذار مى‏كند يعنى هر كارى را به متخصص آن‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 152

    كار، و روحانيت و فقيه جامع‏الشرائط نظارت بر آن كارها دارد، و در حقيقت همه‏ى آنها منصوب از طرف فقيه جامع‏الشرائط هستند، همچنانكه خود فقيه منصوب از طرف خداست.

    در واقع قانون خدا و حكومت خدا با دخالت همه‏ى اقشار مردم در سرنوشت خودشان است. جمهورى اسلامى يعنى همگانى، يعنى دخالت همه‏ى مردم در سرنوشت خود در چارچوب اسلام، و هيچ فرقى بين جمهورى اسلامى و ساير جمهوريهاى دنيا و باصطلاح دموكراتيك كه غالباً اسمندنه مسمى، وجود ندارد. تنها فرقى كه هست اينست كه قوانين آنها از افكار مردم تراوش كرده و در جمهورى اسلامى قوانين از خداست.

    در جمهوريهاى غربى، رئيس جمهور رئيس دولت منتخب مردم است در جمهورى اسلامى نيز همين‏طور است جز آنكه فقيه جامع‏الشرائط بر رئيس‏جمهور و رئيس دولت نظارت دارد.

    به عبارت ديگر همه‏ى ملت در كارها دخالت دارند، مجلس شورى استقلال دارد، رئيس‏جمهور و رئيس دولت استقلال دارند و منتخب مردم هستند، جزآنكه همه‏ى آنها از طرف فقيه جامع‏الشرائط نيز وكالت دارند و اين‏گونه جمهورى امتيازهاى ويژه‏يى دارد:

    1- هر سه قوه‏ى مقننه- قضائيه- مجريه الهى است و از عالم ملكوت سرچشمه گرفته و مفاسدى كه قبلًا در يكى از فصلها- فصل تشريع قانون در اسلام مختص خداست ياد آورشديم ندارد.

    2- قوه‏ى كنترل كننده‏اى- فقيه جامع‏الشرائط- بر همه‏ى قوى ناظر است.

    3- متابعت ملت از قوانين و از دولت- چون از درون و عقيده‏ى دينى سرچشمه مى‏گيرد نه از بيرون و بازور- با ميل و خلوص است. معمولًا مردم متدين از اين‏گونه قوانين و از دستورات چنين‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 153

    دولتى شانه خالى نمى‏كنند و باجان و دل به قانون عمل مى‏كنند و با كمال ميل از اوامر و نواهى دولت، تبعيت مى‏كنند. ملت تا سرحد امكان كمك به چنين دولتى را فريضه مى‏دانند، و نه تنها از اوامر و نواهى و پرداخت ماليات سرپيچى ندارند بلكه هرگونه كمك مالى و غيرمالى را وظيفه‏ى خود مى‏دانند و با ميل و اخلاص انجام مى‏دهند.

    4- با حريت و آزادى انسانها صددرصد مطابقت دارد.

    5- اختلاس، رشوه‏خوارى، تكبر و تفرعن رؤسا، ظلم و تعدى و ... بطور چشم‏گيرى از ميان مى‏رود، زيرا اولًا افراد لايق متدينى از خود مردم برسر كارها هستند و ثانياً قوه‏ى كنترل كننده‏اى بر دولت حكمفرماست و ثالثاً مقام كنترل كننده- فقيه جامع‏الشرائط عادل است، تابع هوى و هوس نيست، رياست‏طلب و دنيادوست نيست، بلكه اگر گناهى از او سرزند، اگر جاه‏طلب و رياست‏جو و دنيا خواه شد خودبخود از منصب حكومت منعزل است، زيرا حكومت در اسلام حق فقيه عادل است.

    6- استبداد كه سرلوحه‏ى مكتب سوسياليسم است،- كه مى‏گويند يا مرگ يا تطبيق با مكتب ما، هركس خود را با ما تطبيق ندهد يا خانى است بايد كشته شود يا ديوانه است بايد به بيمارستان برود- در كار نخواهد بود.

    يكى از موثقين مى‏گفت خانم دكترى كه چند سال در بيمارستانهاى مسكو كار كرده برايش تعريف مى‏كرده است كه بارها افراد عالم عقل حتى پروفسورها را به بيمارستان مى‏آورند و به ما دستور مى‏دادند همچون بيماران روانى از آنان پرستارى كنيم و دواى ديوانگان به آنها بخورانيم!! چرا؟ چون خود را با مكتب حزب‏حاكم تطبيق نمى‏دادند ...

    استعمار و استثمار كه ره‏آورد مكتب سرمايه‏دارى غربى است، و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 154

    معتقدند كشورهاى ضعيف را بايد غارت كرد، ذخائر آنها را بلعيد حتى اگر كار به زندانى كردن افراد بى‏شمار و شكنجه‏ها و كشتارها بينجامد ... و نوكرى عمال سرسپرده كه گاه كاسه‏ى داغ‏تر از آشند و شاهد عينى آن سلسله‏ى منحوس پهلوى كه براى بيگانگان از هيچ الحاد و فساد و شكنجه و كشتارى روگردان نبود ... همه و همه خودبخود از ميان خواهد رفت.

    زيرا در اسلام و حكومت اسلامى ظلم نيست و انظلام و تحمل ظلم هم نيست، در اسلام و جمهورى اسلامى هيأت حاكمه عمال اجانب نيستند بلكه با تمام قوا عليه اجانب مى‏جنگند.

    در اسلام ظلم نيست ولى قدرت هست و جلوى افرادى كه عمال بيگانگانند بشدت گرفته مى‏شود و افرادى كه كجند و راست نمى‏شوند جز با كجى شمشير و بفرموده‏ى امام عليه‏السلام: «لايستقيم الابالسيف»، شدت عمل خواهند ديد و با قدرت يا براه راست آورده مى‏شوند و يا نابود مى‏گردند.

    حكومت اسلامى آزادى مطلق مى‏دهد ولى توطئه را هم سركوب مى‏كند.

    7- سيستم اقتصادى جمهورى اسلامى، اقتصاد اسلامى است، بنابراين از هدفهاى مهم آن رفع فقر فردى و اجتماعى است، طرفدار مستضعفين است، از اسراف و تبذيرها، مهمان‏بازى‏ها، اشاعه عياشى و فساد و فحشاء، تبليغات دروغين و ... پرهيز دارد.

    8- در جمهورى اسلامى از وظائف هيأت حاكمه است كه براى خدا و خدمت به مردم و كشور كار كنند.

    9- قدرت جمهورى اسلامى فوق قدرتهاست زيرا ارتش آن را همه‏ى مردم تشكيل مى‏دهند و اگر فقيه جامع‏الشرائط حكمى براى دفاع، جهاد و نظاير آن صادر كند همه قيام خواهند كرد زيرا حكم او

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 155

    را حكم خدا مى‏دانند. بنابراين نه تنها فرارى در كار نيست بلكه حتى داماد به حجله رفته را به ميدان جنگ مى‏آورد و عروس حجله را به تشويق همسر براى جهاد وامى‏دارد.

    اين خلاصه‏ى برخى از امتيازهاى ويژه‏ى جمهورى اسلامى و حكومت اسلام بود، و در خاتمه لازم است مقايسه‏اى ميان حكومت اسلامى و حكومت‏هاى شرق و غرب به عمل آوريم:

    از مباحث‏گذشته معلوم شد كه حكومت در اسلام اولًا وبالذات مخصوص خداى متعال است و ثانياً و بالعرض يعنى با نصب خداوند متعال، از آن پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) است كه عالم به ما سوى‏الله و معصوم از خطا و گناهند.

    و در مرتبه‏ى سوم فقيه جامع‏الشرائط از طرف پيامبر (ص) و ائمه (ع) حاكم است كه بازگشت آن به خداى متعال است. و اين حكومت گرچه خالى از اشتباه نيست زيرا فقيه همچون پيامبر (ص) و ائمه (ع) معصوم و مصون از خطا نيست و در كارهاى او احتمال خطا وجود دارد ولى خالى از اشتباهات عمدى و استبداد و ظلم و تعدى است. علاوه براين چون كار به دست شوراى متشكل از افراد خبير و متدين و خيرخواه است و فقيه نظارت برآنان دارد اشتباهات غيرعمدى نيز در اين حكومت كم است، و اين حكومت را بايد حكومت الهى ناميد زيرا انتخاب شخص زعيم و كارگزاران حكومت به دست مردم است ولى راهنماى مردم و تعيين نوع زعامت و نوع كارگزاران به دست خداى متعال است.

    به عبارت ديگر از مباحث گذشته دريافتيم كه پروردگار جهان توسط پيامبر اسلام (ص) و ائمه طاهرين (ع) نوع حكومت در زمان غيبت را تعيين نموده است، تا مردم در چارچوب آن نوع حكومت شخص حاكم- فقيه جامع‏الشرائط- و افراد طرف شور آن حاكم‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 156

    مجلس شورى- را تعيين كنند و مجلس شورى افراد لايق را براى اداره‏ى مملكت- هيأت دولت- را معين سازد، پس اين نوع حكومت دو بعدى است، بعدالهى دارد و آن تعيين نوع حكومت است، بعد مردمى دارد زيرا انتخاب افراد بدست مردم است.

    اما حكومتهاى بظاهر دموكراتيك غربى: در آمريكا استبداد حزب صهيونيسم برسرنوشت ملت آمريكا سايه انداخته است، هنگام انتخاب رئيس‏جمهور با تظاهر به انتخاب مردم و آزادى ناگهان از صندوق برون آيد آنكه يارپسندد.

    حزب بازيها، ترور و كشتار علنى و مخفى، رشوه دادنها و پول خرج‏كردنها حتى از طرف كشورهاى اقمار آمريكا و نوكران سرسپرده (شاه مخلوع ايران در انتخاب گذشته‏ى آمريكا مليونها دلار براى تبليغات رئيس جمهورى سابق خرج كرد و چون نتيجه‏اى نگرفت و رئيس جمهورى فعلى برسر كارآمد روى خوشى به اين نوكر بدبخت نشان نداد)- همه و همه چيزهايى است كه قابل انكار نيست.

    بهرصورت ما كه حكومت دموكراتيك در اين جهان سراغ نداريم، اگر شما حكومتى را دموكراتيك مى‏دانيد معرفى كنيد تا به شما بگوييم كه اولًا اشتباه مى‏كنيد و ثانياً حكومت دموكراتيك بدون قيدالهى اشكالهايى دارد كه در مباحث گذشته- زيربنا و پايه‏ى 8 از زيربناهاى اقتصاد اسلام- ذكر كرديم.

    و ثالثاً اگر از همه‏ى اشكالها صرف‏نظر كنيم دموكراسى و حق حاكميت مردم فقط در تئورى و فلسفه‏ى سياسى وجود دارد و در عمل حق حاكميت از مردم سلب مى‏شود و قدرت سياسى و اجرايى كاملًا در دست يك يا چند نفر است و بعبارت ديگر حق حاكميت مردم صرفاً در دادن رأى و شركت در انتخاب خلاصه مى‏شود و بعداً حق حاكميت و اجراء امور بدست يك يا چند نفر مى‏افتد كه از خطا و تخلف از قانون‏

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 157

    مصون نيستند، و مردم از حاكميت بهره‏اى ندارند، و مى‏دانيم استيضاح حاكم نيز اگر طبق قانون اساسى عمل نكند بازى‏اى بيش نيست كه بدست چند نفر كه مصون از خطا و تخلف عمدى از قانون نيستند انجام مى‏گيرد.

    واما حكومتهاى شرقى: براساس ديكتاتورى حزبى بدون پرده‏پوشى و رياكارى است قدرت بدست هيأت رئيسه و دفتر مركزى حزب است و مردم بهيچ وجه حق‏اعمال قدرت ندارند.

    اى كاش اين پرده‏هاى آهنين و سيم‏هاى خاردار از ميان برداشته مى‏شد و جوانهاى فريب‏خورده‏ى ما از نزديك آن بهشت موعود و نوع حكومت سوسياليستى را مى‏ديدند.

    ما از صدها شاهد عينى به نقل يك عبارت از كتاب «بازگشت از شوروى» اثر آندره‏ژيد نويسنده‏ى معروف فرانسوى اكتفا مى‏كنيم. ژيد از مدافعان سرسخت رژيم شوروى بود و با دعوت رژيم شوروى براى بازديد از آن كشور سفرى به شوروى رفت و در بازگشت كتابى به نام: «بازگشت از شوروى» نوشت و رژيم كمونيستى شوروى را رسوا ساخت. او مى‏نويسد:

    «وقتى به خاك شوروى قدم گذاشتم ابتدا دربرخورد با معايب به خود فشار مى‏آوردم كه آنها را به نحوى توجيه كنم ولى حقائق تلخى مشاهده كردم كه هيچگونه راهى براى تبرئه‏ى افكار گذشته‏ى خود نمى‏يافتم ...

    مشاهده‏ى زندگى مذلت‏بار كارگران مرا مات و مبهوت كرد، چندين‏بار فرصت بدست آورده و خود را از دست مهمانداران رسمى خلاص نموده به كلبه‏هاى بى‏فروغ كارگران كه در مجاورت كاخهاى سربه آسمان كشيده به لانه‏هاى محقر شباهت داشت سرزدم، آنگاه از مقايسه‏ى زندگى مشقت‏بار و طاقت‏فرساى اين بيچارگان با جلال و

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 158

    عظمت و آسايش و راحتى كاخ نشينان مجاور آن‏ها دود از سرم بلند شد ... مردم شوروى آنطورى‏كه من ديدم شبيه به ماشين‏هاى بى‏روح استحصالى شده‏اند، همه مجبورند كه يكنوع فكر كنند و آن هم طرز فكرى كه بوسيله‏ى دستگاه حاكمه تعيين مى‏شود.

    هر روز صبح روزنامه‏ى حزبى مطالبى را كه دفتر حزب يعنى دفتر رهبرى بدون معارض صلاح مى‏داند منتشر مى‏كند همه ناچارند كه برآن مطالب اعتقاد داشته باشند، حدود فكر مردم نبايد از آن نوشته‏ها تجاوز كند، در سراسر كشور پهناور شوروى بهركجا كه روى همه در درسهايشان را حاضرند، همه يك‏جور حرف مى‏زنند يك‏جور فكر مى‏كنند و مردم مجاز نيستند كه در خارج از حدود آن نوشته‏ها چيزى به زبان بياورند ...

    در اين كشور آزادى كار ابداً وجود ندارد كارگران شوروى كه باصطلاح حكومت را به دست آورده‏اند مانند غلامان زرخريد به كارخانه‏اى كه در آن كار مى‏كنند متعلق هستند و دهقانان هم بزمين اشتراكى خودشان بستگى اجبارى دارند فكر تغيير شغل براى هيچ‏كس مجاز نيست، چنين فكرى گستاخى است، چنين فكرى ديگر حق حيات ندارد ... آنگاه با اين وضع بايد به زندگى بخورونمير- روزى 5 روبل بسازد.

    در مقابل بايد بگوييم در ضيافتهايى كه به خاطر من برپا مى‏شد در هربار مثلًا براى يك شام براى هريك نفر بيشتر از 200 روبل خرج مى‏شد نه خيال كنيد كه فقط چنين برنامه‏اى براى من كه مهمان بودم ترتيب داده شده بود گشادبازى‏ها در زندگى روزانه‏ى اولياء امور نظير همان مخارج بود ...

    استعفاء از حزب علاوه برآنكه موجب مى‏شود از كليه‏ى مزايا

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 159

    محروم شود، سرنوشت بدى دارد و دير يا زود لااقل تحويل آن زندانهاى وحشتناك داده خواهد شد.

    در جامعه‏ى سوسياليستى هر كس بيشتر مطيع و فرمانبردار باشد و دستورات صحيح يا غلط مافوق را كوركورانه و بدون چون و چرا به موقع اجرا گذارد به مشاغل حساسى گمارده مى‏شود و هركس اظهار نظرى يا ابراز شخصيتى بنمايد يا زير بار دستور غلط نرود اخلالگر و مخالف رژيم سوسياليستى محسوب خواهد شد و سرنوشت تاريك و مبهمى در انتظار اوست ...»

    شايسته است جوانها، فريب‏خورده‏ها، كمى دقت كنند و نعمت اسلام را ارج نهند و قدر بدانند خداوند مى‏فرمايد:

    «وضرب‏الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه يأتيها ارزقها رغذامن كل مكان‏فكفرت بانعمم‏الله فاذاقهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون»[31] (خداوند سرنوشت جايى را بعنوان مثال ذكر مى‏كند كه در امنيت و آسايش بودند و در رفاه مى‏زيستند ولى نعمتهاى خدا را ناسپاسى كردند پس خداوند فقر و ناامنى برايشان فرود آورد به جهت آنچه انجام مى‏دادند)

    بيم آنست كه ناسپاسى فريب‏خوردگان و روگردانان از اسلام عزيز كه قدر امان و اطمينان اسلام و قدر نظام اقتصادى اسلام را نمى‏دانند عاقبت آنان را به پرتگاه وحشت و اضطراب و خفقان كمونيسم بكشاند و ديگران نيز به آتش آنان بسوزند ...

    از خداى متعال مسئلت مى‏داريم همه‏ى ما را از خواب غفلت بيدار سازد و ما را پاسدار و سپاسگزار نعمت اسلام و امنيت و آزادى و اقتصاد آن قرار دهد، و به زشتى و جهل ديگران برما نگيرد.

    مقايسه‏اى بين سيستم‏هاى اقتصادى، جلداول، ص: 160

    پاورقى (ستاره‏ها)

    (* (منظور از «ملكه استنباط» حالتى است كه پس از آموختن مقدمات علوم دينى در مدت طولانى با آموزش از استاد متخصص و با تتبع و پى‏جويى در قرآن و روايات و گفتار و نوشتار متخصصين و با تفكر و تعقل دقيق و عميق بدست مى‏آيد، بنابراين بايد چند سال مقدمات را خوب فراگيرد و آنگاه چندين سال به تتبع و پى‏جويى و تفكر و تعقل و بخصوص آموزش و تعلم از اساتيد بپردازد تا ملكه‏ى استنباط براى او پيدا شود، و بايد توجه داشت كه اين حالت استنباط بدست نمى‏آيد مگر:

    1- بايك سلسله استعدادهاى ذاتى مثل «مستقيم بودن فكر» و «درك مطالب لااقل بطور متوسط» و ...

    2- با تزكيه‏ى نفس و تقوى، زيرا اگر نفس مهذب نباشد حالت استنباط او ملكه‏ى قدسيه نخواهد بود و مفاسد بسيارى دارد: «والبلدالطيب يخرج نباته باذن‏ربه والذي خبث لايخرج الانكدا» (4)

    زمين پاك گياهش باذن خدا بيرون مى‏آيد و از زمين ناپاك و پليد بيرون نمى‏آيد مگر گياه بدونا پسند بهمين جهت نزد بزرگان از علماء و فقهاء نيز مسلم است كه تقوى و تزكيه‏ى نفس شرط اساسى استنباط احكام شرعيه است.

    (** (جمله‏ى نظر فى‏حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا «به خوبى دلالت دارد كه منصوب، فقيه و متخصص در علوم اسلامى است. وقيد عدالت و كفايت نيز به تقريبى‏كه در بحث آيات گفته شد مفروغ عنه است. بهمين جهت در پايان حديث كه از اختلاف سئوال مى‏شود امام به اعدال و اوثق ارجاع مى‏فرمايد، بنابراين اصل عدالت نزد راوى و امام مسلم و مفروغ عنه است.

    (*** (قرآن در مورد بلعم مى‏فرمايد: «فمثله كمثل‏الكلب ان تحمل عليه يلهث اوتتركه يلهث» (سوره‏ى اعراف آيه‏ى 175) (مثل او مثل سگ است اگر براو حمله برى زبان را بيرون مى‏آورد و اگر او را واگذارى باز زبان را بيرون مى‏آورد). و در مورد يهود مى‏فرمايد: «مثل‏الذين حملواالتوراه‏ثم لم‏يحملوها كمثل‏الحمار يحمل اسفارا» (سوره‏ى جمعه آيه‏ى 5) (آنانكه تورات را حمل مى‏كنند عالم به آنند- و آن را حمل نكرده‏اند- به آن عمل نمى‏كنند- همچون الاغند كه كتابهايى بار او باشد.

    (**** ( «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم‏الله و اولئك هم‏اولواالالباب» (سوره‏ى زمر آيه‏ى 17) بشارت ده به آن بندگان من كه سخنها را مى‏شنوند و از بهترين آنها پيروى مى‏كنند. آنان هدايت شده‏ها و خردمندانند)



    [1]. سوره‏ى احزاب آيه‏ى 40

    [2]. سوره‏ى فصلت آيه‏ى 43

    [3]. سوره‏ى روم آيه‏ى 30

    [4]. سوره‏ى اعراف آيه‏ى 75

    [5]. سوره‏ى سباء آيه‏ى 28

    [6]. سوره‏ى اعراف آيه‏ى 158

    [7]. سوره‏ى انعام آيه‏ى 19

    [8]. سوره‏ى نحل آيه‏ى 44

    [9]. وسائل جلد 18 باب 10 از صفات قاضى روايت 20

    [10]. كتب رجال و تراجم

    [11]. وسائل جلد 18 ص 41

    [12]. وسائل جلد 18 ص 9

    [13]. سوره‏ى نساء آيه‏ى 59

    [14]. وسائل ج 18- روايت 6 از باب 11 از ابواب صفات قاضى

    [15]. سوره‏ى نساء آيه‏ى 59

    [16]. سوره‏ى نساء آيه‏ى 83

    [17]. اصول كافى ج 2 ص 74

    [18]. سوره‏ى مائده آيه‏ى 67

    [19]. سوره‏ى نحل آيه‏ى 89

    [20]. سوره‏ى بقره آيه‏ى 34- 30

    [21]. سوره‏ى بقره آيه‏ى 247

    [22]. سوره‏ى يوسف آيه‏ى 55

    [23]. سوره‏ى زمر آيه‏ى 9

    [24]. سوره‏ى يونس آيه‏ى 35

    [25]. سوره‏ى رعد آيه‏ى 41

    [26]. سوره‏ى يس آيه‏ى 20

    [27]. وسائل ج 18 روايت 1 باب 11 از ابواب صفات قاضى

    [28]. مراجعه شود به روايت 1 از باب 11 و روايت 2 ا ز باب 16 از ابواب صفات قاضى- وسائل ج 18

    [29]. وسائل روايت 9 از باب 11 ج 18

    [30]. مستدرك باب 1 از ابواب صفات قاضى روايت 36

    [31]. سوره‏ى نحل آيه‏ى 112

    چاپ
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365