يكي ديگر از علومي كه در اسلام به عنون پايه قرار داده شده است و براي
همة اقشار مردم يادگيري آن وجوب عيني دارد، اموري است كه به اخلاق انسان مربوط ميشود.
اين علم داراي دامنهاي وسيع و بخشهاي متعدد است كه ما به دو مورد از آنها اشارهاي
خواهيم كرد.
تهذيب نفس
چيزي كه از اوجب واجبات است و حتي از قسم اول علوم يعني اصول دين هم
به عبارتي واجبتر به شمار ميرود و ما در اسلام از آن با اهميتتر نداريم، خودسازي
و تهذيب نفس است. براي اين كار انسان بايد صفات رذيله و پست را از يك طرف و صفات
انساني و فضيلتهاي مقابل آن را از طرف ديگر بشناسد و با كوششي كه ميكند و
مجاهدتي كه بخرج ميدهد درخت رذايل را از دل خويش بركند و به جاي آن درخت فضايل را
در جان خود غرس نمايد. بديهي است اين تهذيب نفس كه به آن تزكيه هم ميگويند چون از
ظرافت و دقت خاصي برخوردار است، علم و دانش مخصوص خود را ميخواهد و بدون استاد و
از پيش خود، فراگيري آن ميسور نيست. از اينروي علم اخلاق به عنوان مقدمة يك واجب
بسيار مهم يعني تهذيب و تزكيه، خود نيز از واجبات مهمه بشمار ميرود كه متأسفانه
مورد غفلت و بياعتنايي كامل همه ما قرار گرفته است و من گمان نميكنم كه تعداد
قابل ذكري در ميان ما باشند كه در 24 ساعت شبانهروز، ساعتي را به فراگيري علم
اخلاق و كاركردن بر روي تهذيب نفس اختصاص داده باشند و اگر كسي ادعا كند كه من صفت
رذيله ندارم، يعني من حسود نيستم، من تكبر نميورزم، من حب به دنيا ندارم و در من
غرور و خودپسندي راه ندارد، به يقين بداند كه در جهل مركب بسر ميبرد و براستي نميداند
كه نميداند، وبدا به حال او اگر زماني به رياست برسد و پستي هم پيدا كند. لذا
استاد اخلاق ما آن عارف و اصل و مهذب كامل يعني حضرت امام خميني قدسسره بارها ميفرمودند
كه هميشه يكي از دعاهايتان اين باشد كه خدايا اگر قرار است كه من شهرتي بيابم و
رياستي پيدا كنم، در حاليكه صفات رذيله از وجود من دفع نشده باشد، مرا قبل از حصول
به شهرت و مقام از ميان بردار.
اين جمله كه انصافاً داراي بار ارزشي بسيار بالاست از كلام زينت
عابدين و سيدساجدين، حضرت عليبنالحسين(ع) در صحيفه سجاديه اخذ شده كه فرمودند:
بار خدايا اگر قرار باشد عمر من چراگاه شيطان گردد پس هر چه زودتر مرا
به سوي خود ببر[1].
جايگاه اخلاق از نگاه قرآن
در اهميت علم اخلاق همين بس كه اگر ما نگاهي دقيق و از روي تأمل به
قرآنمجيد، اين كتاب سعادت ابدي انسانها بيندازيم، خواهيم ديد كه همه آيات نوراني
آن به نحوي، چه مستقيم و چه غيرمستقيم، پررنگ يا كمرنگ، در رابطه با اخلاق و
پاكسازي و تصفيه خلق و خوي انسانهاست و پيامبر بزرگوار اسلام نيز خود را مبعوث
براي رشد وتعالي فضايل انساني و مكار اخلاق معرفي ميفرمايند كه:
من مبعوث شدم تا مكرمتهاي اخلاقي را تمامم كنم[2].
در همين رابطه در قرآنمجيد، مكرري است كه اشاره صريح به بعثت نبي
مكرم و رسول معظم اسلام در جهت تزكيه و تهذيب نفوس و سپس در مرحله دوم به تعليم و
تعلم در امت خويش دارد و ما اين آيه را قبلاً نيز در بحث كار و كوشش متذكر شدهايم.
هَوَ الَّذي بَعَثَ فيِ الْمِّيينَ رَسُولاً مِنهُم يَتلُوا عَلَيهِم
آياتِهِ وَ يُزَكّيهم وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكْمَةَ[3]
«اوست آنكس كه در ميان بيسوادان فرستادهاي از خودشان برانگيخت تا آيات
او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد».
يعني اگر گفته شود كه در يك جمله، قرآن چه كتابي است و پيامبر كيست و
براي چه كاري آمده است؟ ميتوان گفت كه قرآن، كتاب اخلاق و پيامبر خدا نيز، معلم
اخلاق است.
سورة مباركه شمس كه خداوند متعال در آن بطور كاملاً بيسابقهاي يازده
قسم ميخورد و آنگاه مهمترين مطلبي را كه نزد اوست يعني تأكيد و ارشاد بر جايگاه
تهذيب و تزكيه و تحذير و انذار بر بيگانگان با آن، بيان ميفرمايد، شاهد صادق و
دليل روشني بر مدعاي ما در اهميت بسيار بالاي علم اخلاق و ثمره و نتيجه آن يعني
تزكيه و تهذيب نفس در نزد خداوند و معصومين(ع) است و زنگ خطري است براي همه
مخصوصاً جوانان و نوجوانان ما كه بايد هر چه زودتر خودسازي را شروع كرد كه فردا
دير است.
صفات رذيله، مخرب وجود انساني
داستان حضرت صالح(ع) وقوم ثمود در قرآنكريم، اشاره روشني است به نقش
تخريبي صفات رذيله در وجود انسانها تا جايي كه كلام نوراني پيامبر زمان هم تحتالشعاع
قرار گرفته و از اثردهي ميافتد.
قضيه از اين قرار بود كه حضرت صالح(ع) به امر پروردگار متعال به سوي
قوم ثمود مبعوث شد تا آنها را از گمراهي نجات دهد و به سعادت و راه مستقيم
راهنمايي نمايد، اما هر چه بيشتر تلاش ميكرد و كوشش مينمود، كمتر نتيجه ميگرفت
و مردم خو كرده در منجلاب فساد و ضلالت، حاضر به پذيرشت زندگي سعادتمندانه همراه
با تعاليم عاليه الهي نبودند، ولي چون جديت و پشتكار حضرتصالح(ع) را ديدند، بنا را
بر اين گذاشتند كه قبول دين و ايمان آوردن آنها، همراه با نشان دادن معجزهاي از
طرف اين پيامبر خدا باشد. معجزه اين بود كه حضرت صالح(ع) به اذن خداوند قادر، دل
سخت كوه را بشكافد و شتر مادهاي را با بچهاش بيرون آورد.
قرار پذيرفته شد. در روز معين كه همه افراد قوم از زن و مرد و پير و
جوان جمع شده بودند و انتظار ميكشيدند ناگهان كوه شكافته شد و ناقه صالح با بچهاش
از آن بيرون آمدند. اينك با انجام شدن شرط، مشروط يعني ايمان آوردن قوم ثمود نيز
بايد تحقق مييافت، ولي اين قوم، نه تنها مؤمن به خداوند نشدند، بلكه تصميم به كشتن
شتر و بچهاش گرفتند و اصرارهاي فراوان پيامبر خدا در آزادگذاشتن اين دو حيوان كه
كاري هم به هيچكس نداشتند سودي نبخشيد و آنها سرانجام دست خود را به زشتترين
كارها و شقاوتآميزترين افعال يعني از بين بردن ناقه صالحآلوده كردند و آمد به
سرشان آنچه كه آمد و همگي نابود شدند.
قرآنكريم علت عدم پذيرش و رد دعوت حضرت صالح(ع) را توسط قوم ثمو، يك
صفت بيان ميكند كه شاهد مثال ما از ذكر اين داستان است، قرآن ميفرمايد:
كَذَّبَت ثضمُودُ بِطَغويها[4]
«قوم ثمود به سبب طغيان خود به تكذيب پرداختند».
يعني وجود طغيانگري، منيت، جاهطلبي، لجاجت و عناد و در يك كلمه، صفات
رذيله در جامعهاي، تا اين اندازه ميتواند خطرناك و وحشتآفرين باشد. لجاجت و
عناد از صفات بارز رذيله به شمار ميرود كه ورودش در هر قلب و جاني، آرامش را از
صاحبان آن سلب ميكند و تا خط قرمز بين انسانيت و حيوانيت تنزل ميدهد. ديگر رذايل
نيز از همين قماشاند و به اصطلاح، سر و ته يك كرباسند.
مگر حسادت در پستي، چيزي كمتر از ديگر صفات رذيله دارد؟ در اين رابطه
مرحوم نراقي صاحب معراجالسعادة قضيهاي را نقل ميكند كه نمايانگر اوج سقوط يك
انسان به واسطه فرورفتن در اخلاق رذيله و گريز از تزكيه و تهذيب نفس است.
ايشان مينويسد: شخص حسودي بود كه به سبب حسادت، نميتوانست همسايهاش
را كه شغل و درآمد خوبي داشت تحمل كند و در اين ميان كاري هم از دستش ساخته نبود.
سرانجام با فكر زياد، به نظر خدش راهحل خوبي پيدا كرد، بدينصورت كه غلامي خريد و
بسيار به او خدمت كرد. بعد از مدتي او را خواست و خدماتي را كه براي او انجام داده
بود برايش بر شمرد و ثابت كرد كه بر او حق بسيار دارد، سپس گفت: من درعوض اين خدمت
هايي كه به تو نمودهام، خواهشي از تو دارم. غلام كه از اين كلام و آن همه محبت
كاملاً تعجبزده شده بود، با كمال ميل و رغبت اعلام آمدگي كرد و گفت: من بندة شما
هستم، هر چه دستور بدهيد فوراً انجام خواهم داد.
شخص حسود گفت: مرا به پشتبام منزل همساهي ببر و سرمرا از تن جدا كن.
غلام كه ابداً انتظار شنيدن چنين خواستهاي را از مولاي خود نداشت، يكه اي خود و با
شگفتي پرسيد: آخر براي چه؟ گفت: من به اين وسيله ميخواهم براي همسايه دردسر و
مشكل درست شود. غلام گفت: حتي به قيمت جانت؟! حسود گفت: من بميرم عيبي ندارد ولي
ضرر به همسايه بخورد.
بالاخره با اصرار فراوان به پشتبام رفتند و غلام سرش را از بدن جدا
كرد. خون كه از ناودان همسايه ريخت، مردم به پشتبام ريختند و غلام را گرفتند،
غلام هم بدون كم و كاست، همه قضايا را تعريف كرد. در نهايت شخص حسود مرد و به
جهنم رفت، غلام را هم آزاد كردند و همسايه هم صحيح و سالم به زندگياش ادامه داد.
قضيهاي ديگر از اين ساكن شوم در قلوب انسانها بشنويد: روايت است
زماني كه حضرت موسي(ع) براي مناجات با خداوند ميرفت. شخصي از او خواست كه از
خداوند برايش بزي طلب كند تا خود بچههايش از شير آن استفاده كنند. حضرت موسي(ع)
پذيرفت، لذا بعد از مناجات و راز و نياز، خواسته آن بندة سائل را مطرح كرد و
خداوند به جاي بز، براي او يك گاو مقرر داشت، ليكن براي همساية آن مرد نيز بزي در
نظر گرفت. در وقت مراجعت، وقتي آن سائل خبر دريافت گاو را شنيد بسيار خوشحال شد
ولي در او بجوش آمد، لذا دو مرتبه از حضرت موسي(ع) تقاضايي كرد كه برگرد و به
خداوند بگو: نه گاو را به من بدهد، نه بز را به همسايه.
براستي وقتي قلب و دلي آلوده به اين مرضهاي خطرناك باشد، ديگر چگونه
ميتوان از آن، فكر و انديشه و گفتار و كردار سالم انتظار داشت كه از كوزه هان
برون تراود كه در اوست.
البته بايد توجه داشت كه ريشهكن كردن صفت رذيله از جان و دل، كاري
است بسيار مشكل و با مصائب فراوان، اما به هر حال شدني است. به قول يكي از عرفاي
اهل دل، كندن كوه با سوزن، آسانتر از خروج كبر و خودپرستي از قلب است[5].
از قول مؤسس حوزة علميه قم، مرحوم آيتالله العظمي حاج شيخ عبدالكريم
حائري قدسسره نقل شده است كه ايشان بارها ميفرمودند: اينكه ميگويند ملاشدن چه
آسان، آدمشدن چه مشكل، حرف نادرستي است. بلكه بايد گفت: ملاشدن چه مشكل، آدم شدن
محال است.
اين كلام از شخصيت وارسته و مهذبي همچون مرحوم حاج شيخ كه براستي
ساخته شده بودند، كنايه از اينست كه دوري رذايل اخلاقي و متصفشدن به مكارم اخلاق
و فضايل انساني به اندازهاي مشكل است كه در سر حد محالات مينمايد، ولي به هر
صورت، ارزش هر كاري به مقدار تحمل زحمت و مشقت و مرارتي است كه انسان براي آن ميكشد.
آداب معاشرت
دومين مطلبي كه در اين قسمت، بدان اشاره ميكنيم، آداب و طرز معاشرت
با ديگران است كه همانند تهذيب نفس رعايت آن متوقف بر شناخت علم اخلاق است، نحوه
برخورد مردم با يكديگر، اداري با ارباب رجوع، كاسب و فروشنده با مشتري، زن و شوهر
با يكديگر، ميزان حقوقي كه همسران بر هم دارند، نحوه تربيت فرزندان و حتي قبل از
اينها براي انتخاب همسر، از جمله موارد كاربرد علم اخلاق است و اين از نقاط تاريك
جوامع بشري و از جمله جامعهاسلامي ماست كه به مسائل مادي و ظواهر دنيوي و شخصي
زياد توجه ميكنيم ولي به فكر احوال دل و اخلاقي كه بايد بر ما حاكم باشد نيستيم.
براي مثال وقتي زنان ما به خواستگاري دختري ميروند، يك سلسله پرسشها
و سؤالاتي راجع به او ميكنند، مثلاً ميپرسند كه وضع تحصيلي، خانهداير، نظافت و
از اين قبيل چيزها چگونه است و يا به جمال و شخصيت او توجه كامل ميكنند ولي
هيچگاه ديده نشده يا كمتر اتفاق افتاده كه علاوه بر اين امور، نسبت به حسادت،
تكبر، غرور و رذايل اخلاقي ديگر هم تحقيق گردد و نسبت به آنها حساسيت نشان داده
شود.
و يا مثلاً پدر دختر بگويد: داماد شغل خوبي دارد، امكانات مالياش در
حد بالاست، ولي جاهطلب است و من دخترم را به جاهطلب نميدهم، يعني اصولاً آنچه
به فكر نميآيد، اين امور است. البته اينها همه در اثر جهل و ناداني به مسائل
اخلاقي و عدم اطلاع از اين بخش از علومي است كه پيامبر بزرگوار اسلام، آن را بر
همگان واجب كرده است. جهل است كه ساليانه بر آمار طلاق و افزايش ميزان آن اثر
مستقيم دارد. جهل است كه درصد جرم و جنايت را حتي در جوامع اسلامي بالا ميبرد،
جهل است كه انسانها را در اشتباهاتشان جريتر ميكند و خلاصه جهل است كه نمودار
صعود رذايل و سقوط فضايل و ارزشهاست.
تقوي و معصيت، معلمان فضايل و رذايل
گفتيم كه به جهت ظرافت و حساسيت تهذيب نفس، علاوه بر شناخت و دانش
صفات اخلاقي، نياز به معلم و استاد و راهنما، از اوليات و بديهيات در اين مسير
است. به همين خاطر قرآنمجيد، براي انسانها دو راهنماي خودكار باطني در اخلاق
معرفي مينمايد، يكي معلم اخلاق در فضيلت و ديگري معلم اخلاق در رذالت، به نحوي كه
اگر كسي معلم اول را برگزيد، طبعاً او را به مدينة فاضلة مكارم و فضايل انساني ميكشاند
و اگر تابع معلم دوم شد، سر از خرابههاي رذايل و بدبختيها بدر خواهد آورد.
اما آنكه انسان را به سمت و سوي فضيلتها ميبرد و لحظه به لحظه افقهاي
روشني را در برابر او ميگشايد و روح الهي انسان را به پرواز واميدارد و زيبنده
است آنكه نام انسان بر خود دارد،او را به معلمي بپذيرد، تقوي و خودنگهداري است كه
در پي ايمان به خداوند و ايجاد رابطه با او، پاي به عرصه وجود ميگذارد و حاملش را
تا سرچشمههاي نور و پاكي به پيش ميبرد و با فعال كردن صفات انساني، او را به يك
زندگاني پاكيزه، زنده ميدارد كه:
اَنْ تَتَّقَوا اللهَ يَجعَل لَكُم فُرقاناً[6]
«اگر از خدا پروا داريد، براي شما نيروي تشخيص حق از باطل قرار ميدهد».
يعني اگر شما گوش دل به فرمان تقوي و پرهيزگاري داديد، نه تنها به
آرامش و هدايت و نور ميرسيد، بلكه از همه بالاتر، به قوهاي مجهز خواهيد شد كه به
آساني ميتوانيد بين حق و ناحق، فضيلت و رذالت، خير و شر و نور و ظلمت را تمييز
دهيد و با انتخاب نور و خير، و حق و فضيلت، به قلههاي رفيع انسانيت صعود كنيد و
جان و روح خدايي خود را از منجلاب تعفن ماده و مادهپرستي بدر آوريد و به آنچه
لايق شماست برسيد.
از تقوي كه شاخص معلم اخلاق در وجود انسانهاست كه بگذريم امور ديگري
نيز هستند كه شانه به شانة تقوي، صفت هدايت و معلمي اخلاق را دارا هستند كه
پيشاپيش و مقدم بر همه، نماز است، مخصوصاً نمازهاي مستحبي و نوافل كه در ميان همه
آنها نماز شب از جايگاه ويژهاي برخوردار است و بالاخص كه نمازهاي واجب روزانه هم
صحيح و با آداب و شرايط لازم به جاي آورده شوند، در اينصورت، ناخودآگاه يك نحوه
عصمتي در مقابل گناه، تسلط شيطان و اتصاف به رذايل اخلاقي پيدا ميكند كه در مسير
سعادت، حافظ و راهنماي اوست.
خدمت به مردم و خلق خدا نيز در جاي خود، رنگ معلمي اخلاق دارد و در
خودسازي و تزكيه نفس، عامل مهمي بشمار ميرود.
در مقابل تقوي يعني معلم اخلاق در فضيلت، گناه، عمدهترين معلم اخلاق
در رذالت به شمار ميرود، بطوريكه با تكرار مداوم گناه، انسان بياختيار بسوي صفات
رذيله كشيده ميشود و يا به عبارت ديگر به آن سمت رانده ميگردد، مخصوصاً گناهاني
كه به صورتي، به حقوق ديگران مربوط ميشود، مثل خوردن مال مردم، ريختن آبروي مردم،
كمفروشي، گرانفروشي، ربا و از اين قبيل امور.
فساد اخلاقي كه اينك عنوان تهاجم فرهنگي را در ميان مردم ما به خود
گرفته، نيز مصداق بارزي از معلم اخلاق در پستي و رذالت شمرده ميشود، و به نظر ميرسد
كه اگر جوانان غيور و دلير و متدين ما كه در جبهههاي حق عليه باطل حماسهها
آفريدند و دشمن را محروم و نااميد ساختند، با بيداري و هوشياري با آن برخورد نكنند
و خداي ناكرده تن به خواستههاي اين معلم صفات رذيله بدهند، يعني دختران و زنان ما
با مسئله حجاب برخورد منطقي و صحيح نكنند و با بدحجابي مايه انحراف نگاهها از
سازندگي جامعه به خويش شوند، و مردان و پسران جوان و نوجوان ما، نگاههاي خود را
كنترل نكنند و به دنبال هوس دل و ديدنيها و شنيدنيهاي شهوتانگيز باشند،شكست
حتمي است و آن وابستگي و خفت و ذلتي كه از آن ميگريختيم، به آن مبتلا شده و آنچه
از ارزشها و استقلال و عزتي كه بدست آوردهايم، همه بر باد فنا خواهد رفت.